فصل دوم: تعریف - معيار تعريف

معيار تعريف

پژوهش‌گر اديان، همان اندازه از تنوع و گوناگوني اديان دچار سردرگمي مي‌شود كه از پيچيدگي هر ديني دچار شگفتي مي‌گردد. او استخراج عناصر اصلي دين را از انبوهي از عقايد و اعمال ناهمگون و پيچيده‌اي كه آن عناصر در آن وجود دارد، چندان ممكن نمي‌داند. با توجه به اين شرايط، براي او امري طبيعي است كه برخي از جنبه‌ها را برگزيند كه به نظرش مشخصة با اهميت آن است و بكوشد دين را در اين چارچوب تعريف كند. اين يكي از دلايل وجود انبوهي از تعاريف دين است كه هيچ يك از آن‌ها تمام پديدارها و فرامين كلي مورد پذيرش را در بر نمي‌گيرد. در واقع هر پژوهش‌گري در اين حوزه تعريف خودش را ارايه داده است و البته برخي، چيزي بيشتر از تعريف خودشان را نيز مطرح كرده‌اند. با تعجب بسيار، برخي از اين تعاريف متناقض نيز هست.

برخي از دانشمندان بر اين باورند كه مجموعه‌اي از آموزه‌ها، براي دين امري اساسي است؛ در حالي كه برخي ديگر عقيده دارند كه ممكن است دين رويكردي كاملاً احساساتي و بدون هرگونه عقايدي باشد. به نظر برخي عقيده به خدا، همچون خون براي دين حياتي است؛ ولي ديگران اين عقيده را رد مي‌كنند و ادياني مانند بودا و الحاد را به‌عنوان نمونه ياد مي‌كنند. در جاي خود تعداد اندكي از تعاريف دين را به‌عنوان نمونه مي‌آزماييم؛ به اين اميد كه عناصر مشتركي را براي اديان بيابيم كه هر كدامشان چون كليدي براي تعريف جامع و فراگير باشند.

چنان‌كه گفته شد، بسياري از تعاريف با يك‌ديگر تناقض دارند و از اين‌رو سبب سرگرداني بيشتر مي‌شوند. همان‌گونه كه «پروفسور پاتن» يادآوري كرده است، در برابر هر ديدگاه مخاطره‌آميز مربوط به دين، هميشه امكان آن وجود دارد كه ديدگاهي همانند يافت كه دقيقاً ضد آن باشد.[29]

«اوسپنسكي»[30] با نگاه به اين تعاريف متعارض، نظريه نسبيت دين را پذيرفت. به نظر وي، دين به مرتبة وجودي انسان‌ها ارتباط دارد و ممكن است دين يك نفر با دين نفر ديگر تناسب نداشته باشد.[31]

تعريف وي به‌خاطر ناديده گرفتن واقعيتي كه دين بدان باز مي‌گردد، بسنده و رضايت‌بخش نيست و هرگونه واقعيت را براي دين انكار مي‌كند.

اگرچه كه گفته شد تعريف دين با توجه به مصاديق و نيز جنبه‌هاي مشترك ميان آن‌ها با مشكل روبروست و در عين حال، تعريف امري دل‌خواهانه نيست كه هركسي هرچيزي را آن‌گونه كه بخواهد تعريف كند و از طرفي هم، شناسايي ذات و حقيقت چيزي بدون توجه به مصاديق آن، كاري بس دشوار است. از اين گذشته، اگر تعريف دين ممكن باشد بايد همچون پديدار مخصوص به خود[32] تعريف گردد. پس با توجه به اين مشكلات، دين بايد فاقد تعريف باشد، ولي با همه آن‌چه كه گفته شد، نه‌تنها دين را تعريف كرده‌اند، بلكه تعريف‌هاي ارايه شده براي دين بسي فراوان است كه مي‌توان آن‌ها را به چند نوع تقسيم نمود.

1‌ـ برخي تعريف‌هاي دين در دو دسته ارايه كردند. به‌عنوان نمونه، «ناكبروك»[33] تعريف دين را كاركردي[34] و ماهوي[35] مي‌داند و مي‌گويد:

اگرچه به تعداد اهل تحقيق، تعريف براي دين وجود دارد، ولي با اين حال مي‌توان همه تعاريف را تحت دو مقوله گستردة «ماهوي» (ذاتي، صوري، واقعي، هنجاري و انحصاري) و «كاركردي» (جامع) گنجاند.

تعريف نخست بر ذات و محتواي باورهاي ديني متمركز است. اين تعاريف برآنند كه بگويند دين «چيست» تا محتواي ذاتي آن را معين سازند. در كاربرد تعريف ماهوي مي‌توان به ويژگي‌هاي محتوايي آن اشاره كرد. بنابراين تعريف ويژگي‌هاي ذاتي دين، اغلب به جهاني نامريي يا واقعيتي متعالي اشاره دارد.

تعريف كاركردي از ديگر سو، ذات و گوهر دين را در نقش‌هايي مي‌بيند كه ايفا مي‌كند. آنان مي‌كوشند تا دين را بدين‌گونه تعريف كنند كه دين «چه مي‌كند».

كاربرد تعريف كاركردي دلالت مي‌كند بر اين كه هر نظامي كه نقش ويژه‌اي را ايفا مي‌كند، قطع نظر از محتواي آن نظام، دين است.[36]

در 1872 متكلم آلماني، «ديويد فريدريك استراوس»،[37] كتابي به نام «ايمان قديم و جديد»[38] منتشر كرد. از اين كتاب مي‌توان به وضوح فهميد كه نويسنده آن، ايمان مسيحي عتيق را رها كرده است و به‌جاي آن شكلي از الحاد فراگشت‌گراي[39] را پذيرفته است. او در اين كتاب مي‌خواهد به چهار پرسش پاسخ دهد كه دو پرسش آن از اين قرار است: 1ـ آيا ما هنوز مسيحي هستيم؟ 2ـ آيا هنوز ديني داريم؟ پاسخ وي به پرسش نخست منفي است و مي‌گويد «ما ديگر مسيحي نيستيم».[40] پاسخ وي به پرسش دوم از صراحت كمتر و ابهام بيشتري برخوردار است: «ما به جهان خود به همان اندازه اهميت مي‌دهيم كه انسان عصر گذشته به خداي خودش اهميت مي‌داد.» در عين حال اگر از ما سؤال شود كه آيا ديني داريد، پاسخ ما به صراحت، منفي نيست، بلكه ما بر اين اساس كه تلقي از دين چيست پاسخ مثبت يا منفي مي‌دهيم.[41]

سال بعد فيلسوف آلماني، «فريدريك نيچه»[42] به‌عنوان توضيحي بر كتاب استراوس نوشت: «اساساً دين جديد، ايمان جديد نيست، بلكه بر علم جديد منطبق است و بنابراين اصلاً دين نيست.»[43] نيچه به‌عنوان يك ملحد با استراوس كه ايمان عتيق مسيحي را به‌عنوان امري موهوم رد مي‌كند، تقابل ندارد. بلكه به نظر او، پذيرش «آن كلي»[44] را كه استراوس بدان همان اندازه اهميت مي‌داد كه يك دين‌دار به خدايش اهميت مي‌دهد، ممكن و شدني نيست تا دين نام داشته باشد.[45]

به نظر وي، نيچه نمي‌فهمد كه چرا جهان بايد لباس متافيزيكي جديد به تن كند و چرا بايد به لحاظ ديني حرمت گذارده شود. او مي‌گويد آن‌چه رخ داده است اين است كه استراوس شهامت گفتن تمام حقيقت را به مردم ندارد. يعني اين حقيقت را كه: من شما را از خداي مهربان و ياري‌رس نجات مي‌دهم. جهان يك مكانيزم ثابت دارد؛ ماشيني است كه چرخ دنده‌هاي آن شما را تكه تكه نمي‌كند.[46] (به وجود شرور در جهان اشاره مي‌كند. شرح بيشتر آن را در نوشتة استوارت ميل مي‌توان يافت).

ما در بحث تقابل ميان تعريف كاركردي و ماهوي چه بايد بگوييم؟ به نظر برخي، تا اندازه‌اي مي‌توانيم با اين تعاريف همراه باشيم كه دين به حدود اديان موجود منحصر نگردد.

با توجه به اين‌كه بيرون از حدود و مرزهاي اديان شناخته شده، شايد تجربه ديني وجود داشته باشد و در واقع وجود هم دارد، تمايل آن‌ها به همراهي با اين معني گسترده از دين است. بر اين اساس هرگاه انسان خود را گرفتار پرسش‌هايي دربارة درك نهايي از واقعيت ببيند؛ هرگاه به تأسيس چارچوبي براي جهت‌گيري دست مي‌زند؛ هرگاه به موضوع تعهد روبرو مي‌شود؛ هرگاه در پي راهي به سوي آرامش، سعادت و چيزي كه ارزش متعالي در زندگي برايش فراهم مي‌سازد، باشد، در اين حالات او تجربه ديني دارد.

اين تعريف اگرچه جامع به نظر مي‌رسد، ولي غير از اديان متعارف را نيز شامل مي‌شود. بر اساس اين معيار، ليبراليسم، سوسياليسم و فاشيسم نيز مي‌تواند دين باشد؛ همان‌گونه كه هنر، علم، ورزش يا جستجوي لذت‌هاي مالي يا جنسي و مانند آن نيز مي‌توانند دين باشند. دين مي‌تواند شكل نژادپرستي يا ضدّ نژادپرستي، جنگ‌طلب يا صلح‌طلب، محيطي و بومي، مخدر يا شفابخش و مانند آن داشته باشد و از آن‌جا كه اغلب هركسي در نهايت به چيزي دل‌بستگي دارد، مي‌توان گفت كه همگان به اين معني دين‌دار هستند. مقصود «ديويي»[47] نيز از تجربه همين است؛ يعني نظام فلسفي و آرمان‌هاي سياسي و اجتماعي، تجليات هنري و ديگر شيوه‌هاي كفرآميز و مربوط به تحقق بخشيدن به خود، مي‌توانند تجربه ديني باشند. حتي ممكن است «كيفِ پولِ كسي»، دين او باشد. حتي آن‌گاه كه دربارة سياست سخن مي‌گويند، انسان‌ها با شور و شوق ديني مي‌جنگند.[48]

ولي از سويي، نويسندة «مزامير»[49] بر ردّ كساني كه هوي و هوسشان، خدايشان است، سخن گفته است.[50] پس بر اساس مزامير و عقايد شناخته شده نيز، خدا بودن چيزي غير از خداي شناخته شده، قابل توجه است. اگر هوي و هوس، خدا باشد، چرا كيفِ پول، دين نباشد؟!

برخي از «گاندايي‌ها»[51] به «جان تيلور»[52] مي‌گفتند: آتش من، خداي من است، چون غذايي را كه مي‌خورم او مي‌پزد. خداي ما، غذا و چپق ماست، نه چيز ديگر.[53]

به نظر برخي، همين اموري كه به‌ظاهر پيش پا افتاده مي‌نمايد، امروزه برخي آن‌ها را پيشرفته‌ترين مرحله انديشه دربارة دين مي‌دانند. امروزه امري عادي است كه بر شباهت‌هاي ميان ماركسيسم و اديان رسمي انگشت گذاشته شود. امروزه هماهنگي شعاير (مراسم طلب بخشش، حركت‌هاي دسته جمعي)، قدّيسان (ماركس، انگلس، لنين)،[54] اماكن مقدس (قبر رهبران آن‌ها)، نمادهاي مقدس (داس و چكش)، كتاب‌هاي مقدس (آثار ماركس و لنين)، اسطوره‌ها[55] و تأمّلات[56] متافيزيكي، فداييان و البته احساس ژرف طرف‌داري از كمونيست را مي‌شناسيم[57] و بسياري از اين‌ها را با همتاهاي ديني خود مقايسه مي‌كنند.

با اين تعريف گسترده از دين، تقريباً همه‌چيز دين است؛ چنان‌كه «لاكمن»[58] هر چيزي را كه در زندگي انسان وجود دارد و وضعيت زيستي انسان را به‌طور جدي ارتقاء مي‌بخشد، امري ديني مي‌داند. از نظر «اچ. مال»[59] هر چيزي كه معني قابل توجهي از هويت انسان را ارايه مي‌دهد، دين است.[60]

2‌ـ به نظر ديگري، انواع اصلي تعريف دين (كه بسياري از تعاريف واقعي دين از اقسام اين تعريف است) از اين قرار است:

أـ تعريف ماهوي (اين‌گونه تعاريف را معمولاً فيلسوفان دين يا كساني كه رويكردي ضروري دارند، ارايه كرده‌اند) مي‌كوشد تا نشان دهد كه دين چيست.

ب‌ـ تعريف كاركردي (كه اغلب جامعه‌شناسان دين مطرح كرده‌اند) مي‌كوشد تا نشان دهد نقش دين چيست.

ج‌ـ تعريف صوري و رسمي (كه اغلب مورخان دين ارايه كرده‌اند) براي آن است كه نشان دهد كه دين از چه چيزهايي تشكيل شده است. (يا شامل چه چيزهايي است). اِشكالي كه در مورد تعاريف صوري و كاركردي وجود دارد اين است كه اغلب در نقش تعريف ماهوي مطرح شده‌اند و چنان به تعريف دين مي‌پردازند كه گويي تعريف ماهوي است؛ يعني آن‌ها تعريف دين را اين‌گونه مطرح مي‌كنند: دين عبارت است از ...

3‌ـ اقسام تعريف از نظر «دكتر اسكات اچ مور»[61]

أـ تعريف لغوي

ب‌ـ تعريف احساسي

ج‌ـ تعريف نظري

دـ تعريف كلامي

ه‌ـ تعريف پيترسون[62]

تعريف لغوي دين: بيان عقيده انسان و حرمت نهادن به نيرويي فراانساني كه به‌عنوان آفريننده جهان و حاكم بر آن يا هرگونه نظام كاملي از اين قبيل است.[63]

تعريف احساسي: دين، دل‌بستگي غايي انسان است. (پاول تيليخ)[64]

دين، احساس امري مقدس است. (سر جوليان هاوكسلي)[65]

تعريف نظري: دين را مي‌توان بر اساس تعاليمش به‌عنوان نظامي از حقايق كلي تعريف كرد كه اگر كسي بدان ايمان داشته باشد، مي‌تواند در تغيير ويژگي‌هاي او كاملاً مؤثر باشد. (آلفرد نورث وايتهد)[66]

دين مجموعه وظايفي است كه به‌عنوان فرمان الهي لحاظ شده باشد. (ايمان نوئل كانت)[67]

ماهيت دين احساس وابستگي مطلق به واقعيتي نامحدود، يعني خداست. (فردريك، شلاير ماخر)[68]

هرگونه فعاليتي كه به‌سوي هدفي بر ضد موانعي و علي‌رغم ترس از زيان شخصي باشد، دين است. (جان ديويي)[69]

تعريف كلامي: دين درست آن است كه ما را به خدا به‌عنوان خدايي يگانه، پيوند دهد. (جان كالوين)[70]

دين اساساً بي‌اعتقادي است. (كارل بارث)[71]

تعريف پيترسون: دين از مجموعة عقايد، اعمال و انگيزه‌هاي شخصي و جمعي تشكيل شده است و بر محور مفهوم واقعيت نهايي، شكل گرفته است.

4‌ـ برخي ديگر، اقسام تعريف را اين‌گونه مطرح كرده‌اند:

أـ توصيفي:[72]  تعريفي است كه مركب از هر چيزي است كه كسي يا گروهي خواسته آن را به‌عنوان دين خود تعريف كند يا به‌عنوان تعابير دقيق توصيفي آن پذيرفته است. در واقع فهرست فراگيري است كه همه اجزاي آن را تا آن‌جا كه ممكن است به دقت و جامعيت در بر مي‌گيرد.

ب‌ـ هنجاري و اصولي:[73] تعريفي است كه پرسش‌هاي غايي مربوط به «بايد و شايد»[74] را پاسخ مي‌دهد. اين تعريف در پي آن است كه معين سازد چه چيزي دين حق است تا بر اساس آن بهترين شيوه زندگي انتخاب شود.

ج‌ـ ماهوي:[75] تعريفي است كه در پي آن است كه تعريف فراگيري ارايه كند كه ذات يا ريشه همه اديان باشد.

دـ كاركردي:[76] تعريفي است در قالب كاركردهايي كه دين دارد و آثاري را كه در پي دارد، بيان مي‌كند.

ه‌ـ احساسي:[77] تعريفي است كه با واقعيت توصيفي ارتباط دارد، ولي بدين‌خاطر پذيرفته شده است كه پريشاني را از ميان بردارد. مقصود از چنين تعريفي، صدق پيوسته آن نيست، ولي كاملاً دل‌بخواهانه نيز نيست. اين تعريف مقصود و مراد افراد را روشن مي‌كند و حدودي را براي پژوهش آن‌ها وضع مي‌كند.

تعريف دين به‌عنوان افعال و عقايدي كه به دل‌بستگي‌هاي غايي ارتباط دارد، تعريف احساسي است.

5ـ تقسيم ديگر از اين قرار است:

1ـ تعريف مجازي

2‌ـ تعريف تبليغ‌گرا

3ـ تعريف حقيقي يا ماهوي يا بنيادي

 

1ـ تعريف مجازي[78]

اين تعريف به ماهيت دين نظر ندارد، بلكه به معاني مجازي يا موارد استعمال مجازي دين توجه دارد. واژة دين نيز مانند هر واژة ديگري كه معاني حقيقي و مجازي دارد، داراي چنين معاني هست. شايد به‌خاطر دشواري ارايه معني و تعريف حقيقي آن و شايد با توجه به آن‌چه دربارة مطلق تعريف و ناممكن بودن آن گفته شد، چنين تعريفي را ناممكن و يا بسي دشوار دانسته‌اند؛ از اين‌رو به معاني مجازي آن بلكه به معاني متعارف آن بسنده مي‌كنند و يا از آن هم دست برداشته و موارد استعمال مجازي آن را به‌عنوان تعريف دين ارايه مي‌كنند.

به‌عنوان نمونه، «بوزانكه»[79] مي‌گويد: دين چيزي است كه انسان از آن دست بر نمي‌دارد و حاضر است به‌خاطر آن جان سپارد. از آن‌جا كه بر حسب تعريف حقيقي دين، (اگر چنين تعريفي ممكن باشد) دين از اهميت ويژه‌اي برخوردار است كه به همه جنبه‌هاي زندگي فردي و اجتماعي انسان معني مي‌دهد، به‌گونه‌اي كه قطع نظر از آن، زندگي انسان فاقد معني انساني خواهد بود، اگرچه زندگي حيواني و گياهي داشته باشد، پس دين از اهميت ويژه و بي‌بديلي برخوردار است.

در تعريف مجازي دين، به‌خاطر توجه به اهميت آن، اصل دين كه چنين اهميتي دارد، ناديده گرفته مي‌شود و همان اهميت به‌جاي دين مي‌نشيند و در نتيجه هر امر داراي اهميتي، به‌عنوان دين لحاظ مي‌شود. از اين نگاه هر چيزي كه انسان بدان تعلق خاطر داشته باشد و چنان مورد محبت او باشد كه نتواند از آن دست بردارد، دين است، اگرچه آن‌چه مورد تعلق خاطر و محبت شديد اوست، جايگاه سياسي، اقتصادي، خانواده و مانند آن باشد. اين‌گونه امور از اين جهت دين هستند كه همچون دين در نگاه مردم از اهميت ويژه‌اي برخوردارند.

«ارنست رنان»، فرانسوي[80] مي‌گويد: اكنون همچون هميشه، دين من پيشرفت عقل است. پيشرفت عقل و علم در زندگي انسان اهميت ويژه‌اي دارد و بسا تفاوت مهم انسان با ساير جان‌داران، قواي عقلاني و آگاهي اوست؛ بنابراين، امري بي‌بديل است و از آن‌جا كه در نگاه متعارف، دين چنين جايگاهي دارد، يكي را جاي ديگري قرار داده‌اند.

به تعبير ديگر، هر چيز با اهميت و بي‌بديلي را دين مي‌نامند، اگرچه مصداق آن امرِ بااهميت به نظر آنان، علم و عقل است، نه دين به معني رايج و متداول آن.

به نظر «مارتين اندرسن»،[81] اگر ما نيز همانند بسياري از فرهنگ‌هاي زبان، دين را همچون نظامي از عقايد براي تبيين طبيعت و علل جهان تعريف كنيم، در چارچوب حقوق و آزادي با عبارات دشوار روبرو خواهيم شد؛ همچون عبارت آزادي از دين. دين را بايد به‌گونه‌اي تعريف كنيم كه اساساً آزادي از دين را به ما ببخشد، به‌گونه‌اي كه بتوانيم علم را به عنوان «ايمان» خود برگزينيم.

بر اساس گزارة فوق، رياكارانه خواهد بود كه واژة خدا را حتي در يكي از بخش‌هاي نظام حقوقي‌مان داشته باشيم، زيرا اگر كسي از پيش مجبور باشد، چگونه مي‌تواند از دين آزاد باشد؟

به نظر برخي،[82] دين غذاي روح است كه به ما اجازه مي‌دهد تا با اغتشاشات زندگي روبرو شويم و ما را براي حيات معنوي پس از مرگ آماده مي‌سازد، بنابراين دين ما را آسوده مي‌سازد و تواني مي‌بخشد كه با بيماري و ناخوشي و خود انسان‌ها روبرو شويم.

به نظر برخي،[83] يكي از ضروريات دين، جمود آن در برابر دلايل است. در هر ديني اموري وجود دارد كه به نوعي در برابر گفتگو بسته است. مقصود از آن، برخي از اموري است كه بايد آن را پذيرفت و در غير اين صورت، نمي‌توان خود را دين‌دار پنداشت.

 

نقد تعريف مجازي

چنين تعاريفي در واقع بر وجهي از وجوه دين استوار است و آن اهميت و بي‌بديل بودن دين است؛ يعني دين برابر است با اهميت فوق العاده‌اي كه جايگزين ندارد. ولي در مقام شناسايي مصداق آن، چون اهميت ياد شده را تنها در علم و عقل مي‌بينند، همان را دين مي‌دانند و اگر آن اهميت را در اخلاق مي‌ديدند، اخلاق را دين مي‌انگاشتند و اگر اقتصاد را داراي چنان ويژگي مي‌يافتند، همان را دين مي‌پنداشتند.

 

2‌ـ تعريف تبليغ‌گرا[84]

اين تعريف بر خلاف تعريف مجازي كه به موارد استعمال دين و يا در پي تعيين مصداق دين بود، به اين امر توجهي ندارد و گويي مصداق دين را مي‌شناساند و در پي توصيف آن است. از اين ديدگاه، اهميت، جايگاه و تأثير دين در امور فردي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي، در تعريف و توصيف اثر شاياني دارد.

كسي كه به نظر او مصداق شناخته شده دين در يكي از جنبه‌هاي زندگي بشري، چنان حياتي و سرنوشت‌ساز است كه همانند ندارد، بهترين عبارت‌ها و واژه‌هايي كه نشان از اين اهميت است را در توصيف دين به‌كار مي‌برد و مثلاً مي‌گويد: هر حسن و كمالي، هر خوبي و جمالي و هر امري كه خوشايند آدمي است، از دين است. دين آن چيزي است كه براي انسان هم آسايش فراهم مي‌سازد و هم آرامش؛ هم دنياي وي را آباد مي‌كند و هم آخرت او را؛ هم اخلاقش را سامان مي‌دهد و هم رفتارش را.

اين توصيف، محصول نگاه كسي است كه نقش و تأثير مثبت دين در جنبه‌هاي مختلف زندگي انسان را تجربه كرده و يا تجربه‌هاي ديگران را مشاهده و مطالعه كرده است. ولي اگر كسي همين نگاه را درباره نقش منفي دين داشته باشد، بدترين واژه‌ها و عبارت‌ها را دربارة دين به‌كار خواهد برد. چنان‌كه برخي[85] دين را افيون ملت‌ها ناميده‌اند و برخي نيز افيون دولت‌ها.

اين توصيف، محصول نگاه كسي است كه يا تأثير دين بر جنبه‌هاي حيات زندگي را منفي مي‌داند و يا دين را مانعي براي دست‌يابي به خواسته‌هاي خود ديده است و در واقع براي رسيدن به آن‌ها راهي جز درگيري با دين نمي‌بيند؛ از اين‌رو با چنين توصيف‌هايي قصد تخريب آن را دارد. چنان‌كه توصيف مثبت دين مربوط به كساني است كه دين را نه‌تنها مانعي براي رسيدن به خواسته‌هاي خود نمي‌بينند، بلكه آن را عاملي براي دست‌يابي دقيق‌تر، عميق‌تر و آسان‌تر آن مي‌يابند؛ خواه آن خواسته مربوط به زندگي دنيوي آن‌ها باشد و خواه مربوط به زندگي اخروي آن‌ها. نمونه‌هايي از اين نوع تعريف:

«كارل ماركس»:[86] دين، حسرت مخلوق ستمديده، قلب جهاني بي‌قلب و روح اوضاع و احوال فاقد روح است. دين افيون[87] ملت‌هاست.

«ديويد ادواردز»،[88] نويسنده كتاب «آزاد باش تا انسان باشي»، چنين تعريف مي‌كند: مجموعه پاسخ‌هايي كه به مسأله ربط خود با جهان مي‌دهيم، دين نام دارد.

ولي اين تعريف عنصري از تناقض را در خود دارد؛ زيرا دلالت مي‌كند بر اين كه دين و چه‌بسا خدا يا خدايان به‌وسيلة انسان آفريده شده‌اند و نه برعكس.

«زيگموند فرويد»،[89] روان‌شناس مشهور، دين را به‌عنوان يك خيال و اختلال رواني محكوم كرد. عقايد دين به‌عنوان يك خيال، بر انديشه آرزوطلبي[90] انسان قرار دارد، نه بر دلايل واقعي. دين، يك اختلال رواني و آشفتگي ذهنيِ زيان‌آور است.

فرويد، روان‌شناسي را جايگزين علمي دين دانست. روان‌شناسي، جايگزين عقايد دينيِ منسوخ شدة انسان است و روش‌ها و اصول روان‌شناسي جايگزين اعمال ديني است.

عقيدة «وايتهد» دربارة ماهيت دين به‌طور كامل و روشن در عبارت زير از كتاب «علم و جهان نوين» وي چنين آمده است:

دين، رؤيت چيزي است كه در وراء و پشت و درون جريان گذراي اشياي دم دست قرار دارد؛ چيزي كه واقعي است و در عين حال در انتظار تحقق يافتن است؛ چيزي است كه به هر آن‌چه مي‌گذرد، معني مي‌بخشد و در عين حال از ادراك شدن پرهيز مي‌كند؛ چيزي است كه دارايي آن خير نهايي است و در عين حال فراتر از هر ثروتي است (فراتر از آن‌چه قابل دست‌يابي است)؛ چيزي است كه هدف نهايي است و در عين حال، تلاش نوميد است.[91]

چيزهايي كه انسان خود را متعلق به آن‌ها مي‌داند و برايشان جان مي‌سپارد، دين است.

به نظر برخي، در عصري كه اين همه كينه‌توزي و خشونت وجود دارد، ما نياز به ديني داريم كه ارزش‌هاي ذاتي و شأن و مقام هر كسي را آشكار و اعلام نمايد.

در عصري با اين همه درنده‌خويي و وحشت ... ما نيازمند به ديني هستيم كه در پي عدالت، انصاف و ترحم در روابط انساني باشد.

در جهاني با اين همه انسان‌هايي كه مورد بدرفتاري و اهمال قرار گرفته‌اند …، نياز به ديني داريم كه ما را به پذيرش يك‌ديگر و تشويق هم‌ديگر به رشد شخصي فراخواند.

در جهاني با اين همه تعصب‌هاي مذهبي و دروغ ... به ديني نيازمنديم كه ما را براي تحقيقي آزاد و مسؤوليت‌دار به‌منظور دست‌يابي به حقيقت و معني به مبارزه وادارد.

در جهاني با اين همه ستم و تعدي ... ما به ديني نياز داريم كه حق آگاهي و كاربرد جريان‌هاي آزادي‌طلبانه و دموكراتيك را اثبات كند.

در جهاني با اين همه نابرابري و ستيز، ما ديني مي‌خواهيم كه براي ايجاد جامعه جهاني همراه با صلح، آزادي، و عدالت براي همه تلاش كند.

در جهاني با اين همه پستي محيطي ... ما به ديني نياز داريم كه از احترام به شبكه وابستگي همه‌جانبه همه موجوداتي كه ما نيز بخشي از آن هستيم، دفاع كند.

در جهاني با اين همه ترديد و نوميدي، ما به ديني نياز داريم كه به دل‌هاي ما اميد و به دست‌هاي ما خدمت كردن بياموزد.

 

3ـ تعريف حقيقي يا ماهوي يا بنيادي[92]

تعاريف بنيادي دين به اين امر توجه دارند كه دين را بر اساس ويژگي‌هاي ذاتي و دروني آن، كه ارمغان تجربة ديني كساني است كه بدان عمل مي‌كنند، تعريف كنند. از اين ديدگاه اموري كه به‌عنوان دين تعريف شده است، آن تجاربي است كه افراد به‌عنوان امري غير معمول، متعالي و كاملاً متفاوت از واقعيت روزمره كه در بيشتر زمان‌ها قابل درك است، درك مي‌كنند. كساني كه چنين تجربه‌اي دارند، نمي‌توانند آن را به‌وسيلة مفاهيم و نظرياتي كه معمولاً براي تعريف و توضيح رخدادهاي زندگي‌شان به‌كار مي‌رود، بيان كنند. ولي تجربه در اين احوال به‌عنوان امري ترديدناپذير، واقعي‌تر از آن‌چه كه در زندگي روزمره درك مي‌شود، براي آن‌ها رخ مي‌دهد.

پروفسور «پريندر»[93] و پروفسور «پاكاك»[94] و «كنون دروري»[95] هر كدام معيارهايي را ارايه كرده‌اند كه به‌وسيلة آن مي‌توان يك پديدار را به معني ماهوي به‌عنوان دين لحاظ كرد. مقصود اين است كه حدود متعددي ارايه شده است كه به‌وسيلة آن‌ها كاربرد واژه «دين» به مورد پديدارهايي محدود مي‌شود كه داراي ويژگي‌هاي معيني است كه «يكجا» در ديگر پديدارها وجود ندارد.

دقيق‌ترين شكل تعريف ماهوي اين است كه دين، ذات يا ماهيتي اساسي دارد كه برخي تنها از راه شهود و درون‌بيني مي‌توانند آن را به‌طور يقيني بشناسند. با توجه به اين، «رادولف اتو»[96] ادعا مي‌كند كه دين، عنصر اولي طبيعت روحي ماست كه بايد به‌طور خالص و پاك در بي‌همتايي‌اش شناخته شود و از طريق ديگر نمي‌توان آن را تبيين نمود.[97]

به نظر وي، بي‌همتايي تجربه ديني در تفاوت‌هاي اساسي آن‌ها از نوع تجربه ديگر قرار دارد. تجربه‌هاي ديني، تجربه از چيزي است كه «كاملاً ديگر» است.[98] عنصر دَور و بي‌زماني (نامتناهي بودن)[99] در اين نوع استدلال، مسأله‌اي پيچيده است و بيشتر جامعه‌شناسان را از كاربرد تعاريف ماهوي باز داشته است، ولي در عين حال، جاذبه‌هاي اين نوع تعريف انكارناپذير نيست.

برخي تصريح كرده‌اند كه «دين» با ارجاع به ويژگي‌هاي معيني قابل شناسايي است. به‌عنوان نمونه، به نظر انسان‌شناسي چون «اسپيرو»[100] دين عبارت است از نهادي كه از تأثير متقابل فرهنگي منطبق با موجودات فراانساني مفروض تركيب شده و از آن الگو گرفته است.[101]ـ[102]

ولي همه دانشمندان اجتماعي بر ارجاع به موجودات فراانساني پافشاري نمي‌كنند.

«ورسلي»[103] يكي ديگر از انسان‌شناسان است و سودمندتر ديده است كه دين را به عنوان «گستره‌اي فراتر از قلمرو تجربي ـ فني» تعريف نمايد.[104]

تعريف مشهور «آر. رابرتسون»[105] در همين زمينه بدين قرار است: تربيت ديني، آن مجموعه عقايد و نمادهاست ... كه به تفاوت ميان واقعيت تجربي و فراتجربي و متعالي ارتباط دارد. امور مربوط به موجودات تجربي، از نظر اهميت و معني، فرع امور تجربي است. ما دين را صرفاً چنين تعريف مي‌كنيم: عملي كه به‌وسيلة آگاهي از تمايز ميان تجربي و فراتجربي شكل گرفته باشد.[106]

اين ترجيح نسبتاً جامعِ تعاريف ماهوي، مورد پذيرش بسياري از جامعه‌شناسان قرار گرفته است.

«پيتر برگر»[107] مي‌گويد: در متن تجربه ديني به‌عنوان امري والا، واقعيت زندگي روزمره به شكلي رؤيايي[108] جايگاه خود را از دست مي‌دهد. برعكس، اين واقعيت به‌عنوان سرسراي واقعيتي ديگر آشكار مي‌شود، واقعيتي كه ماهيتي كاملاً متفاوت و با اين حال اهميت بسياري براي افراد دارد. از طريق اين تغيير در درك واقعيت، هر فعاليت كلي مربوط به واقعيت روزمره به‌عنوان اموري كاملاً سطحي و ناچيز جلوه مي‌كند و به تعبير موعظه‌گران كليسا،[109] به پوچي مي‌رسد.[110]

«جان ديويي»[111] به شدت با تعريف ماهوي دين مخالفت مي‌ورزد. به نظر وي اين نوع تعاريف، كار تك تكِ دين‌داراني است كه دين را پديد آوردند. به گمان وي، تجربه‌هاي ديني وجود دارد كه كاملاً از اديانِ ساخته شده و پيش‌فرض‌هاي آموزه‌ها و نهادهاي آن مستقل است. ايده‌اي را كه روان‌شناس آمريكايي پيشتر از «وي، جيمز»[112] مطرح كرده بود، اين‌جا به‌وسيلة برخي روان‌شناسان مانند «لاوي»[113] و «ردين»[114] مورد حمايت قرار گرفت.

به نظر جيمز و در پي او، لاوي[115] و ردين،[116] تجربة دينيِ اساسي، بايد از همة تجربه‌هاي اديان سنتي و از نظام‌هاي فراطبيعي[117] و فوق بشري[118] و اديان ساختگي جدا شود. اين تجربه مي‌تواند از نظر كمي و كيفي فراوان باشد. ممكن است اين تجربه خود را به‌عنوان مثال از طريق خودسپاري به علتي معين آشكار كند و ممكن است از طريق خواندن يك شعر پديد آيد. اين تجربه ديني جنبه‌هايي از انقياد نسبت به آرمان را در بر دارد. كسي كه چنين تجربه‌اي دارد، زندگي خود را در جهت دست‌يابي به آن آرمان قرار مي‌دهد؛ همان‌گونه كه انسان هميشه به چيزي تمايل دارد كه متعالي است و آرزوي اتصال و اتحاد با آن را دارد.

اگر اين تصور را بپذيريم، تعريف دين به‌گونه‌اي كاملاً متفاوت از آن‌چه كه به لحاظ سنتي تعريف شده است، خواهد بود.

 

نقد تعاريف ماهوي يا بنيادي

1ـ از سويي به نظر برخي، بسيار محدود است؛ زيرا اعتقاد به موجودات روحاني، بسياري از چيزها را نفي مي‌كند. تعاريف كاركردي اين اشكال را دارد كه بسيار گسترده است و تعاريف ماهوي اين اشكال را دارد كه بسيار محدود است.

از ديگر سو، بسيار گسترده است؛ زيرا به برخي اشارات مبهم، نامتعين، دوپهلو يا غير قابل توصيف و بيان باز مي‌گردد. به‌عنوان نمونه، مي‌توان به امر ملكوتيِ «اتو»[119] و امر قدسي «الياده»[120] اشاره كرد.

2‌ـ چگونه مي‌توان ميان بنيادي (ماهوي) و عرضي فرق نهاد و چه‌كسي بايد فرق گذارد؟

3‌ـ تعاريف ماهوي، معرفت‌آموز نيستند.

آن‌گاه كه مي‌گوييم همه پرندگان حيوانند، اگرچه حقيقتي را بيان كرده‌ايم، ولي امري پيش پا افتاده است. چنين گزاره‌اي، آگاهي يا بينش ما را چندان گسترده نمي‌سازد؛ زيرا اسب‌ها و ميمون‌ها و حشرات و ماهي‌ها و انسان‌ها نيز حيوانند. آن‌گاه ما پيشرفت كرده‌ايم كه تفاوت ميان پرندگان را از سويي و اسب‌ها و ميمون‌ها و ماهي‌ها و ... را بيان كنيم.

از نقطه نظر علم، گزارة «همه پرندگان حيوانند»، اگرچه صادق است، ولي در عين حال واقعيت را در پرده ابهام مي‌برد و مانع پيشرفت علم مي‌گردد؛ چون فاقد تشخّص آشكار است.[121]

به گفته «اف. پانگ»،[122] شاعر فرانسوي، شباهت‌ها سودمندند، ولي نه به اندازه تفاوت‌ها. آن‌چه اهميت دارد، كسب تفاوت‌ها از طريق شباهت‌هاست. آن‌گاه كه مي‌گوييم مغز داخل پوست گردو همانند مغز داخل پوست بادام است، جالب است، ولي تفاوت آن‌ها جالب‌تر است.[123]

بر فرض كه تعريف ماهوي دين امكان‌پذير باشد، چنين تعريفي سودمند نيست؛ زيرا چنان‌كه برخي همچون «ماكس وبر»[124] گفته‌اند: ما با ماهيت دين سر و كار نداريم.

 اين تعريف را اگرچه حقيقي ناميده‌ايم، به معني آشكار ساختن گوهر دين به‌گونه‌اي كه همه جنبه‌هاي آن را معرفي كند، نيست، بلكه بدين‌خاطر حقيقي يا ماهوي است كه در مقابل تعريف‌هاي مجازي و تبليغ‌گرايانه قرار دارد. دو نوع تعريف ياد شده در پي تبيين حقيقت دين نبودند بلكه به نوعي احساسات و عواطف خويش را آشكار مي‌كردند. اين تعريف، اين‌گونه نيست. اين تعريف به قصد بيان حقيقت دين، به يكي از جنبه‌هاي مهم دين كه به نظر بر ديگر جنبه‌هاي آن غلبه و سيطره دارد، مي‌پردازد و از آن‌جا كه هركس از نگاه خودش، يكي از جنبه‌هاي دين را مهم تلقي مي‌كند، اين نوع تعريف نيز اقسام متعددي دارد كه به تعدادي از آن‌ها اشاره مي‌كنيم.

به نظر برخي،[125] اين‌گونه تعاريف به سه دسته تقسيم مي‌شود و صاحب اين قلم، با توجه به آراء و نظريات فيلسوفان، متكلمان، جامعه‌شناسان و روان‌شناسان، چهار دسته ديگر بر آن افزوده و در پايان تعريف مورد نظر خود را نيز مطرح كرده و مجموعة تعاريف حقيقي را در هشت دسته مطرح ساخته‌ ‌است.