فصل دوم: تعریف - تعاريف هشتگانه دين
تعاريف هشتگانه دين
1ـ تعريف عقلگرايانه[126] يا معرفتگرايانه[127]
اينگونه تعريفها، دين را نوعي معرفت يا دستگاهي معرفتي ميدانند؛ خواه متعلَق اين معرفت، امري اين جهاني باشد يا آن جهاني؛ هدفمندي جهان باشد يا حدناپذيري آن و يا غير از اينها. در هر صورت، دين در اين تعاريف، نوعي معرفت يا نظامي معرفتي است.
اين نوع تعريفها كه بر معرفتي بودن دين تمركز كردهاند، ممكن است به اين دليل باشد كه دين را تك بُعدي ميدانند و تنها ساحَت آن را همان بُعد معرفتي ميدانند و يا به اين دليل كه ديگر ابعاد دين، اهميت بُعد معرفتي آن را ندارند. هر كدام از اين دو كه باشد، خود زمينه بروز نقص و نارسايي در تعريف را فراهم ميسازد؛ زيرا هيچيك از دو احتمال ياد شده، مدلّل نيست.
نمونههايي از اينگونه تعريفها:
أـ برخي[128] بر اين باورند كه دين، ايماني است كه جداي از عقل و حس، انسان را بر درك امر غير متناهي توانا ميسازد.
دين در اين تعريف ايمان است و چون ايمان، مقولهاي معرفتي است، نه عاطفي و نه كاركردي و رفتاري، پس ميتوان گفت كه دين، نوعي معرفت است. البته معرفتي كه انسان بهوسيلة آن ميتواند از مرزهاي بهظاهر شكستناپذير هستي فراتر رود و به ادراك امر نامتناهي كه بيرون از اين مرزهاست، نايل شود.
برخي ديگر[129] آن را چنين تعريف كردهاند: حقيقت دين، ايمان به اين است كه همهچيز، تجلي و ظهور قدرتي است كه فراتر از حدود شناسايي ماست.
اين تعريف نيز بر جنبههاي معرفتي بودن دين تأكيد دارد، اگرچه با تعريف قبلي تفاوت بسيار دارد. آن تعريف، معرفتپذيري امر نامتناهي را ابراز داشته بود، در حالي كه اين تعريف، معرفتناپذيري آن را مورد تأكيد قرار ميدهد، ولي هر دو در معرفتي بودن دين وفاق دارند. اگرچه معرفت يكي از آن دو، شناسايي حقيقت بيحدّ و مرز است و معرفت ديگري، دانستن اينكه آن حقيقت قابل شناسايي نيست.
برخي ديگر دين را چنين تعريف كردهاند كه دين عبارت است از ايمان به اينكه جهان داراي هدف است.
اين تعريف نيز بر بُعد معرفتي دين تأكيد دارد؛ معرفت به اينكه جهان سرانجامي دارد. در مجموع ميتوان گفت بر اساس تعريف عقلگرايانه، دين نوعي معرفت است؛ معرفت به امر نامتناهي، معرفت به اينكه آن امر نامتناهي در حوزة شناسايي انسان قرار نميگيرد يا معرفت به اينكه جهان آغاز و انجامي دارد.
به تعبير فرهنگ فشرده آكسفورد،[130] دين عبارت است از اعتقاد به «آگاهي انسان از نيروهاي برتر فراانساني و بهويژه اعتقاد وي به خداي شخصي كه شايسته عبادت است».
اين تعريف برخي از فرقههاي بوديسم را بهعنوان دين نميشناسد. بسياري از عامگرايان[131] (اعتقاد به اينكه همه انسانها به سعادت ميرسند) و يكتاباوران[132] (گروهي از مسيحيان) از اين تعريف خارج هستند. اگر به دقت بگوييم، اين تعريف اديان همه خدايي[133] را نيز نفي ميكند.
جورج هگل:[134] دانشي كه ذهني محدود دربارة ذات خود بهعنوان ذهن مطلق بهدست آورده است،[135] دين است.
اسكات هات فيلد:[136] دين، رفتار، جريان يا ساختاري است كه جهتگيري آن دستكم تا اندازهاي فراطبيعي است.
كانت: دين (به لحاظ نظري) شناسايي همه وظايفي است كه خدا بدان فرمان داده است.
شلاير ماخر:[137] دين آن است كه هر چيز منفردي را، بهعنوان نمونه و جزيي از كل؛ هر امر محدودي را، بهعنوان مثال و نماينده نامحدود بنگريم. وي تعريف ديگري هم دارد كه از اقسام تعريف عاطفهگراست و در جاي خود بدان اشاره خواهيم كرد.
نمونه ديگري از اين نوع تعريف، از اينقرار است: اعتقاد به موجودي فراتر از انسان كه نيروي غالب بر همهچيز دارد؛ خدا يا خداياني كه بايد مورد پرستش قرار گيرند و از بايد آنها پيروي كرد.
يكي از مشهورترين تعاريف دين، تعريفي است كه پدر انسانشناسي اجتماعي، «سر ادوارد تيلور»[138] ارايه كرده است. به گفته وي، دين عبارت است از عقيده به موجودات غير مادي.
«دوركيم»[139] (كه يك ملحد بود) مايل نبود دين را در قالب عقيده به موجودات فرامادي يا فوق العاده تعريف كند. به عقيدة وي، تعريف ابتدايي تيلور با بوديسم، رد ميشود؛ زيرا بوديسم در عين حال كه به موجودات فرامادي عقيده دارد، ولي آنها را چندان قابل توجه نميداند؛ از اينرو او ترجيح ميدهد كه دين را اينگونه تعريف كند: مجموعهاي از عقايد و اعمال كه به اشياي مقدس پيوند دارد، يعني به اشيايي كه پيروان خود را از ديگران جدا ميسازد.
دين از نظر «اسپيرو»،[140] نهادي است كه بهخاطر مفهوم موجودات فراانساني، از ويژگيهاي متقابل تشكيل شده است.
«مك گواري»[141] همين تعريف را ارايه ميكند و به تصور موجودات فراانساني تأكيد ميكند. اين تعاريف را تعاريف ماهوي مينامند، يعني تعاريفي كه با توجه به محتواي دين ارايه ميشود.
نقد و بررسي تعريف معرفتگرايانه
اينگونه تعريفها دستكم دو اشكال اساسي دارند. يكي اين كه دين را به بُعد معرفتي منحصر دانستهاند و ديگر اينكه بُعد معرفتي را نيز بسيار محدود عرضه كردهاند و حال آنكه نه دين تك ساحتي است و نه ساحت معرفتي دين چنين محدود است.
چنانكه پيشتر گفته شد، دين داراي ابعاد متعددي است كه اصول آن از اين قرار است:
أـ بُعد معرفتي
بـ بُعد عاطفي
جـ بُعد اخلاقي
دـ بُعد عملي
دين هم شناسايي سامانمندي دربارة جهان طبيعت، ماوراي طبيعت، آغاز و انجام جهان ارايه ميكند و هم به حب و بغض، ايمان و انكار و بالاخره غيرت و عواطف انسان بهطور عميق و اساسي توجه ميكند؛ بهگونهاي كه از ديدگاه برخي از اديان، دين با حب و بغض، يكسان دانسته شده است.[142] توجه به معرفت مانع از توجه به ابعاد عاطفي انسان نيست.
به همين صورت، بُعد اخلاقي انسان و ويژگيهاي روحي او مورد عنايت ويژهاي قرار دارد. انسان قطع نظر از اينكه چه ميكند و چه نميكند، مورد ارزيابي ديني قرار دارد. اينكه چه ميخواهد انجام دهد و چه نميخواهد و به تعبير ديگر، كششهاي روحي انسان خود موضوع مستقلي براي تعاليم ديني است، اگرچه در عمل چنان كنترلشده باشد كه زمينه ظهور نداشته باشد.
اهميت اخلاق تنها به رفتار اخلاقي نيست. به همين خاطر است كه زشتي بخل تنها بهخاطر رفتار بخلآميز نيست. بخل يك صفت ناپسند و عمل بخلآميز، رفتاري ناپسند است؛ چنانكه بخشش و كرم غير از رفتار كريمانه است. ممكن است كسي توانايي انجام رفتار كريمانه را نداشته باشد، ولي ميل و كشش دروني او كه ناشي از ملكات اخلاقي وي است، به كريمانه زيستن و رفتار كردن اشتياق داشته باشد. پس اين ارزش غير از ارزش عمل است. نتيجه اينكه بُعد اخلاقي دين غير از بُعد عملي آن است، اگرچه در برخي موارد مصاديق مشتركي هم دارند.
بُعد عملي دين نيز به همين اندازه اهميت دارد. معرفت بدون عمل يا معرفت نيست و يا تمام نيست. مجموعة ابعاد معرفتي، عاطفي، اخلاقي و عملي، يك نظام را پديد ميآورند كه هرچند هريك از آنها در اين نظام جايي داشته باشند كه با ديگري تفاوت دارد، ولي همه جايگاه اساسي دارند كه ناديده گرفتن هريك از آنها به معني ناديده انگاشتن دين در تماميت آن است.
مقصود نگارنده اين نيست كه بُعد معرفتي دين همرديف بُعد اخلاقي آن يا بُعد عاطفي دين در رديف بُعد عملي آن است، بلكه مقصود اين است كه اين ابعاد، اركان تماميت دين است؛ بهگونهاي كه فقدان هريك از آنها، دين را از تماميت تهي خواهد ساخت.
پس تعريفهاي عقلگرايانه يا معرفتگرايانه تنها به يكي از ساحتهاي دين نظر داشتهاند و ديگر ابعاد آن را ناديده گرفتهاند؛ از اينرو، تعريف جامع و بيانگر گوهر دين نيستند.
از اين گذشته، چنانكه گفتيم، در نگاه به همين بُعد نيز محدودنگري ويژهاي انجام شده است. حتي اگر دين تنها يك بُعد داشته باشد و آنهم بُعد معرفتي باشد، باز هم تعاريف ياد شده، ناقص و نارساست؛ زيرا بُعد معرفتي دين تنها شناسايي هدف يا درك امر نامتناهي يا فهم به ناتواني از شناخت آن نيست.
همانگونه كه شناخت امر نامتناهي امري شايسته و بايسته است، شناسايي وجوه پديداري آن و جلوههاي متناهي و نامتناهي آن نيز شايسته و بايسته است، بلكه شناسايي آن امر نامتناهي، جز از راه شناسايي وجوه پديداري آن امكانپذير نيست؛ پس نميتوان شناسايي بخشهاي مختلف جهان را كه جلوههاي آن حقيقت نامتناهي است، ناديده گرفت. اگر دين تنها معرفت هم كه باشد، شناسايي هستي، مراتب آن، جهان، انسان، بايدها و نبايدهاي مربوط به انسان و هدف و غايت از جهان و انسان، اهميت ويژهاي دارد كه نميتوان از آن چشمپوشي كرد.
2ـ تعريف ارادهگرايانه[143] يا عاطفهگرايانه[144]
بهطور كلي اين دسته تعاريف، دين را به نوعي احساس منحصر كردهاند؛ خواه احساس وابستگي باشد و خواه احساس به ترك اين وابستگي؛ خواه احساس ترسآلود از خدا و يا احساس محبتآميز به او. از اين ديدگاه، دين يعني احساس محبت يا ترس از خدا، دلبستگي يا وابستگي به او، احساس فقر و تهي بودن خود، نگراني از آينده و مانند آن.
با توجه به ابعاد چندگانه دين كه گفته شد، اين نوع تعريفها تنها به بُعد عاطفي دين ميپردازد و بنابراين دستكم اشكال نخست دسته اول از تعريفها را به همراه دارد، يعني ناديده گرفتن جوانب مختلف دين و منحصر ساختن آن به يك بُعد است. از اين گذشته، اگر همان يك بُعد را نيز منحصر به وابستگي به موجودي ديگر بدانند، اشكال دوم نيز بر آن وارد است؛ زيرا بر فرض كه دين، وابستگي باشد و در واقع دين با عواطف و احساسات برابر باشد، عواطف به احساس وابستگي منحصر نميگردد، بلكه احساس تهي بودن، احساس محبت، ترس، اميد، نوميدي و مانند آن نيز بخشي از عواطف است كه در اديان مختلف ميتوان نشاني از آنها را يافت.
در هر صورت، «شلاير ماخر»،[145] متكلم پروتستاني، (1834ـ 1768) مشهورترين تعريف از اين نوع را مطرح كرده است. به اعتقاد وي دين عبارت است از احساس وابستگي مطلق به موجودي ديگر.
برخي ديگر نيز مانند فرويد[146] در نقد نظريه وي، ضد اين احساس را دين پنداشت و به تعبير ديگر، به نظر وي واكنش به اين احساس به قصد رهايي از آن است كه دين نام دارد.[147]
به نظر شلاير ماخر، متدين كسي است كه احساس وابستگي به موجودي ديگر داشته باشد و به نظر فرويد، متدين كسي است كه از چنين احساسي تهي باشد.
به نظر برخي ديگر،[148] دين عبارت است از دلبستگي به موجودي ديگر، نه احساس وابستگي به او. از اين منظر، دين با عشق برابر است و ديني كه عشق در آن نباشد بلكه خود عشق نباشد، سوداي آن به.
صنما با غم عشق تو چه تدبير كنم
تا به كي در غم تو نالة شبگير كنم
دل ديوانه از آن شد كه نصيحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجير كنم
گر بدانم كه وصال تو بدين دست دهد
دل و دين را همه در بازم و توفير كنم[149]
اگر عارف آنچه را كه ديگران دين ميپندارند، به قصد وصال « آن ديگر» از دست بدهد، توفير كرده است؛ زيرا آنچه را انسان ميطلبد و ميتواند به آن دست يابد، همان است. به تعبير ديگر، عارف نه در پي كشف راز و رمز جهان است و نه از عهدة آن بر ميآيد؛ او وصل عاشقانه ميطلبد و هرچه او را در اين وصل و عشق ياري دهد، فروع دين اوست و آن اصل دينش.
حديث مطرب و ميگو و راز دهر كمتر جو
كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معما را
و نيز:
روزگاري است كه سوداي بتان دين من است
غم اين كار نشاط دل غمگين من است
غم ياد شده، غم فراق است كه با وصل از ميان ميرود. دين آن است كه اين غم را از ميان بردارد و آن عشق است. به همين خاطر است كه آنكه از عشق تهي باشد، بهظاهر متدين است و در واقع چنين نيست.
حافظ هر آنكه عشق نورزيد و وصل نخواست
احرام طوف كعبة دل بيوضو ببست
«واي مسيح»،[150] از فيلسوفان ميگويد: عقايد ديني چيزي است كه چارچوب فراگيري براي ارجاع رهيافت كانوني و اصلي سمت و سوي زندگي را از طريق سرسپردگي همهجانبه به متعلق پرستش فراهم ميسازد.[151]
متكلم بانفوذ، «پاول تيليخ»،[152] آن را دلبستگي غايي ميداند؛ آن دلبستگي كه همه دلبستگيهاي ديگر را بهعنوان دلبستگيهاي مقدماتي توصيف ميكند و خود پاسخ به معني زندگي است.[153]
به گفته «ديويد كارپنتر»،[154] برخي دين را چنين تعريف كردهاند: جرياني كه انسان ميكوشد تا بهوسيلة آن در جهان آشفته معنايي بيابد.
«آر. ان. بلاه»،[155] جامعهشناس، دين را چنين تعريف ميكند: مجموعهاي از اَشكال و اَعمالي نمادين است كه انسان را به حالات غايي وجودش پيوند ميدهد.[156] اين دلبستگي غايي با چيزي بايد سر و كار داشته باشد كه در نهايت باارزش و بامعني است؛ چيزي كه بايد آن را ارزش غايي بخوانيم ... اين يكي از كاركردهاي دين است كه مجموعهاي با معني از ارزشهاي غايي را تأمين ميكند كه اخلاق جامعه ميتواند بر آن استوار باشد.[157]
به گفته «ايرونيگ هكس هام»[158] از دانشگاه كالگري[159] در آلبرتايِ[160] كانادا،[161] برخي دين را چنين تعريف كردهاند: آنچه دلبستگي نهايي است؛ آنچه به زندگي ما معنا ميدهد.
به نظر«هافدينگ» دين آن چيزي است كه گرايش دروني همه اديان را آشكار ميسازد، آن حقيقتِ نگهداشت از ارزشهاست.[162]
«ويليام جيمز»[163] بر اين عقيده است كه دين عبارت است از احساسات، رفتارها و تجربههاي شخصي در تنهايي خود تا آنجا كه خويش را در ارتباط با چيزي بيابند كه آن را خدا ميدانند.
پروفسور «گالووي»[164] در توضيح تعاريف مختلف دين ميگويد: آنگاه كه ما عوامل روانشناسانه مربوط به آگاهي از دين و شيوهاي را كه آنها عمل ميكنند، بهخاطر ميآوريم، بسا بفهميم كه آنها براي برخي از مراحل دين كاربرد دارند، نه براي همه مراحل و مراتب آن و يا اينكه ميفهميم آنها آنچه را كه اهميت دارد، ناديده گرفتهاند.
ولي بيترديد با فقدان موفقيتي كه نتيجة كوششهاي دانشمنداني بزرگ بوده است، گالووي تعريف خود را از دين اينگونه بيان ميكند: ايمان انسان نيرويي فراتر از خود را در جايي جستجو ميكند كه نيازهاي احساساتي[165] را تأمين نمايد و استحكام زندگي خود را بهدست آورد، بنابراين، دين، آن چيزي است كه خود را در اعمال عبادي و بندگي آشكار ميكند.[166]
نقد و بررسي تعريف ارادهگرايانه
اين تعريف دين نيز از جامعيت برخوردار نيست؛ زيرا:
1ـ همه اديان از چنين بُعدي برخوردار نيستند و ادياني نيز كه از آن سهمي دارند، با هم متفاوتند. تفاسير آنها نيز همينگونه است. بهعنوان نمونه، نگاه عرفاني به دين، بيشترين سهم را از آن دارد، ولي نگاه كلامي و فلسفي يا عرفي اينگونه نيست. چنانكه دين بودا كمترين سهم را از آن دارد و پس از آن دين يهود. در عوض مذهب پروتستان در ميان مذاهب مسيحي، بيشترين سهم را از آن دارد. پس در هر صورت، اين احساس در همه اديان وجود ندارد و در نتيجه دين به چنين احساسي، تعريف جامعي كه شامل همه اديان شود نيست.
2ـ در اديان احساسهاي ديگري نيز، چنانكه گفته شد، وجود دارد كه دستكم بديل آن است.
3ـ اين احساس تنها يكي از ابعاد دين است، نه همه وجوه و ساحتهاي آن.
البته اگر مقصود از اينگونه تعريفها، تعريف به مهمترين بخش يا بُعد دين با پذيرش ساير ابعاد باشد، نه انكار ساير ابعاد، در اين صورت به اين صراحت نميتوان از آن انتقاد كرد، ولي در اين صورت، مربوط به دستهاي ديگر از تعاريف خواهند بود.
4ـ از اين گذشته، مشكل ديگر اين است كه مسأله غايي يا مشكل نهايي زندگي انسان به گونههاي مختلف تعريف ميشود. مسأله اساسي انسان ممكن است براي بسياري از مردم صرفاً چگونگي لذت بردن از زندگي، چگونگي پرهيز از درد و رنج و دستيابي به خوشگذراني باشد و براي ديگران چيزي باشد كه واقعيت را بهگونهاي تعريف كند كه ارزش غايي را پديد آورد و به معناي غايي بيانجامد، بدون آنكه نشاني از خدا در آن باشد. آيا ميتوان گفت اين اعتقاد به خدا كه چنين ويژگيها را ندارد، عقيدهاي ديني نيست.[167]
5ـ به گفته «ملفورد اسپيرو»،[168] اگرچه ويژگي نمايان دين، اعتقاد به موجودات فراانساني است، ولي اين امر، نتيجه نميدهد كه اين موجودات براي دلبستگي غايي انسان امري ضرورياند. اين امر بستگي به اين دارد كه آن موجودات را ابزار بپنداريم يا غايت.[169]
مقصود و هدف هر چيزي با كاربرد آن براي انسان تعيين ميگردد، نه با چيزي كه بيرون از حوزة انسان است؛ حتي خدايان نيز در خدمت انسانند. خدايان آفريقاييها براي انسانند، نه آنكه انسان براي آنها باشد.[170]
3ـ تعريف عملگرايانه
لازم به يادآوري است كه اين دسته از تعريفها، از آنِ كساني است كه از بيرون به دين نظر دارند و قطع نظر از بنيانهاي اَعمال پيروان يك دين، دربارة آن داوري ميكنند و آنچه را كه مشاهده ميكنند، گزارش ميدهند. اما كساني كه همين رفتارها و شعاير ديني را از درون مينگرند و پشتوانة معرفتي و عاطفي آن را ميشناسند، چنين تعريفي ارايه نميكنند. با توجه به همين جهت است كه برخي[171] دين را مجموعه شعاير و انجام آنها دانستهاند. بهعنوان نمونه، به نظر «هال پيگريم»[172] و «كاواناگ»،[173] دين عبارت است از تعبير نمادين و متفاوت از پاسخ شايسته به چيزي كه مردم بهعنوان موجودي كه ارزش نامتناهي براي آنها دارد.
«آلفرد نورث وايتهد»،[174] دين را چيزي ميداند كه انسان در تنهايي خود انجام ميدهد.[175]
«دان سوينسان»،[176] دين را در قالب مقدس تعريف ميكند و ميگويد: دين، تجربه شخصي و اجتماعي انسان از امري مقدس است كه در اسطورهها، شعاير و خلقيات تجلّي يافته است و بهصورت مجموعه يا نهادي به هم پيوسته است.
«پاول كانلي»[177] نيز دين را در قالبهاي مقدس و معنوي تعريف كرده و گفته است: دين ريشه در كوشش براي آشكار ساختن و منظم كردن عقايد، احساسات، تخيلات و رفتارهايي دارد كه بهمنظور پاسخ به تجربه مستقيم از امر قدسي و معنوي مطرح شده است.
به نظر «ويليام بركلي»،[178] در لحظه عبادت و تأمل (مكاشفه) بهراحتي ميتوان مسيحي بودن را احساس كرد؛ به هنگام دور شدن جهان (دنيا) و آنگاه كه آسمان بسيار نزديك است، بهراحتي ميتوان نزديكي به خدا را احساس كرد، ولي اين احساسات، دين نيست؛ اين فرار از واقعيت است.
دين، برخاستن در برابر خدا براي ديدار خلق و روبرو شدن با مشكلات وضع انسان است. دين واقعي، نيرو گرفتن از خدا بهمنظور نيرو دادن به ديگران است. دين واقعي، هم ديدار خدا در خلوت و هم ديدار خلق در كوي و برزن است. دين واقعي، نياز خويش به حضور خدا بردن است، نه به اين معني كه صلح و آرامش و راحتي داشته باشيم، بلكه بدين معني كه بتوانيم از سر لطف و با قدرت و كارآمدي، با نيازهاي ديگران روبرو شويم.
نقد و بررسي تعريف عملگرايانه
اينگونه تعاريف نيز انتقادهاي بسياري را ميپذيرد؛ زيرا اولاً، اين تعاريف بهخاطر درگير نبودن ارتباط دروني نداشتن نظريهپرداز به آن و بيروني بودن نگاه وي به آن، از ژرفاي لازم برخوردار نيست. اين نوع تعريف به ظاهر شعاير ديني نظر دارد، نه بنيادهايي كه اين شعاير بر آن استوار است. عمل بدون توجه به پشتوانه معرفتي و عاطفي آن، دين به حساب نميآيد. به همين خاطر است كه رفتارهاي مشابه در عين حال كه همانندهاي بسياري دارند، برخي شعاير ديني به حساب ميآيند و برخي به حساب نميآيند، بلكه ممكن است نوعي ورزش باشند.
ثانياً، اعمال و شعاير و انجام آنها نيز يكي از ابعاد دين به حساب ميآيد و نه همه آن. در واقع اين تعريف نه جامع است و نه مانع.
4ـ تعريف مركب[179]
اين دسته از تعريفها، تركيبي از اقسام تعريفهاي گذشته است. مثلاً تعريف دين به ايمان همراه با محبت يا معرفت توأم با محبت كه ميان مسيحيان ميتوان يافت، يا تعريف به عاطفه و عمل، چنانكه برخي[180] اينگونه تعريف كردهاند و گفتهاند: دين نظامي است آميخته از عمل و عاطفه.
اينگونه تعاريف از جهتي نسبت به تعاريف پيشين بهتر است، چون به تعداد بيشتري از ابعاد و ساحتهاي دين نظر دارد، ولي نه همه ابعاد دين را لحاظ كرده است و نه كيفيت آميزش عمل و عاطفه را تبيين كرده است. نمونههايي از اين نوع تعريف از اين قرار است:
به نظر برخي، ارزش،[181] جنس و ذاتي دين است و ويژگيهايي كه دين را از ديگر اَشكال ارزش جدا ميسازد، شور و هيجان[182] و جامعيت و گستره[183] است.
دين شورانگيزترين و گستردهترين روش ارزيابي است كه انسان آن را تجربه كرده است.
دين آن راه ارزيابي است كه به گستردهترين و شورانگيزترين صورت تجربه شده است.
اين تعريف هم ذهني است و هم واقعي. اين تعريف ما را قادر ميسازد تا هم پديدارهاي ديني را بهتر فهم كنيم و هم بهتر توضيخ دهيم.
اين تعريف ما را قادر ميسازد كه بفهميم كه دين چگونه از ديگر تجربههاي انسان تفاوت مييابد.
اين تعريف ما را قادر ميسازد كه بهتر بفهميم كه دين چگونه به ديگر اشكال زندگي يا بازيهاي زباني ارتباط دارد.
دينِ سازمان يافته، راه نهادينه شدة ارزيابي است كه گسترده و شورانگيز است.
دين، شعاير و اعمالي همانند نيايش[184] را در بر دارد كه به انگيزهها و احساسات ارزشي كمك ميكند.
دين، عناصر تصوري[185] همانند آموزهها[186] را در خود دارد كه شمول گسترده ارزيابي را ممكن ميسازد.[187]
به نظر «فردريك فيري»، اين تعريف و اين نگاه به دين، همه ادياني را كه بهلحاظ سنتي بهعنوان دين شناخته شدهاند، شامل ميشود و پديدارهايي همانند جادو، هنر و علم را از اينكه نامزد عنوان دين باشند، خارج ميسازد. اين تعريف، اين توانايي را دارد كه از پديدارها متمايز شود.
هنگامي كه دين بهعنوان شكلي از بها دادن و شورانگيزترين و گستردهترين شكل ارزيابي شناخته شود، ميتوان فهميد كه چرا يافتههاي علمي و نقاديهاي فلسفي نتوانستهاند پيروان آن را آشفته سازند.
دين مربوط به ارزيابي است، نه مربوط به استدلال يا حقيقت. اين امر نشان ميدهد كه چرا دربارة دين ميتوان گفت: دين از خدا اهميت بيشتر دارد! دين از حقيقت، مهمتر است! دين از استدلال مهمتر است! دين از هر چيز ديگر مهمتر است![188]
«تي. لاكمن»[189] در كتاب مشهورش به نام «دين نامريي»،و ذاتي قرار است مربوط به دسته اي ديگر از تعاريف خواهن بود روان شناسان، [190] دين را اينگونه تعريف ميكند: گنجايش اندامگان انسان براي بالا بردن و تعالي بخشيدن به طبيعت زيستي خود از طريق ساختار واقعي و اخلاقاً الزامآور همه جهانهاي معنيدار مورد پذيرش.
«ام يينگر»:[191] دين مجموعهاي از باورها و رفتارهايي است كه بهوسيلة آن گروهي از مردم با مشكلات نهايي زندگي دست و پنجه نرم ميكنند.[192] ديندار كسي است كه با پرسشهاي نهايي سر و كار دارد. اين پرسشها عبارت است از: چگونه بايد با واقعيت مرگ روبرو شويم؟ آيا زندگي عليرغم رنج و محروميتها و فاجعههاي متوالي كه دارد، معني اساسي نهايي نيز دارد؟ چگونه ميتوانيم با نيروهايي كه بر ما فشار وارد ميكند و معيشت، سلامتي و بقاي ما را به خطر مياندازد، نيروهايي كه دانش تجربي ما نميتواند بهطور مناسبي با آن ارتباط داشته باشد، روبرو شويم؟ چگونه ميتوانيم ميل خود به خصومت و خودپسندي را بهخوبي تحت كنترل درآوريم، بهگونهاي كه مجموعهاي را كه ما نيز در آن زندگي ميكنيم، متحد سازيم.[193]
به تعبير ديگر يينگر، دين توضيح چيزي است كه در غير اين صورت تبيينپذير نبود؛ رسيدن به قدرت آنگاه كه همة قدرتها شكست خورده باشند؛ فراهم ساختن تعادل و آرامش در برابر شرّ و رنجي كه ديگر تلاشها از عهده آن برنيامدند.
به تعبير فرهنگ عصر جديد «وبستر»،[194] «هر نظام خاصي از عقايد و پرستش كه غالباً داراي مشخصههاي اخلاقي و فلسفي است».
اين تعريف، ادياني را كه با پرستش سر و كاري ندارند، بيرون خواهد ساخت. اين تعريف دلالت ميكند كه دين دو جزء سازنده مهم دارد: 1ـ عقيده به خدا يا خدايان و پرستش او يا آنها 2ـ رفتار اخلاقي نسبت به ديگران
اين طبيعت دوگانه دين در كتاب مقدس مسيحيان (عهد جديد) در انجيل متي به روشني آمده است:
استاد! در ميان دستورهاي مذهبي كدام يك مهمتر است؟ عيسي جواب دارد: خداوند را كه خداي توست با تمام قلب و جان و عقل خود دوست داشته باش. اين اولين و مهمترين دستور خداست. دومين دستور مهم نيز مانند اولي است؛ همسايه خود را دوست بدار به همان اندازه كه خود را دوست ميداري. [195]
برخي[196] تعاريف ديگري مطرح كردهاند كه عبارت است از: دين يعني،
1ـ عقايد، ديدگاهها، احساسات، رفتارها و مانند آن كه رابطة انسان را با نيروها و اصول جهان بهويژه با خدا يا خدايان برقرار سازد. همچنين هر نظام خاصي از چنين عقايد، ديدگاهها و مانند آن تركيب شده است.
2ـ بخش مهم يا بخش اساسي آزمون زندگي معنوي
3ـ موضوع تعلق خاطر آگاهانه يا مراقبت صادقانه
4ـ موضوع تعلق رفتار يا عقيدة ديني
«ويليام جيمز»:[197] اين باور را كه نظمي نامريي وجود دارد و اينكه خير متعالي ما، در انطباق دادن آهنگين خود به آن نظم است، دين ميداند.
«اچ. ال، منكن»:[198] دين، نقش يگانهاي است كه سبب دستيابي انسان به نيروهايي ميشود كه به نظر ميرسد سرنوشت او در دست آن است و تنها مقصود آن اين است كه رابطة دوستانهاي ميان انسان و نيروهاي يادشده برقرار سازد.
وي در كتاب «رسالهاي پيرامون خدا»[199] چنين ميگويد:[200]
دين در ظاهر بسيار ساده است. هيچ امر واقعاً سِرّي و يا پيچيدهاي دربارة آن وجود ندارد و مهم نيست كه صاحبنظران ديني عكس آن چه چيزهايي را ادعا ميكنند. دين خواه خود را بهصورتي كاملاً غير هنرمندانة (فاقد هنر) اشكال سطحي نشان دهد و خواه در شكل مراسم كاملاً پالوده و فراطبيعي، تنها نقش آن اين است كه زمينه دستيابي انسان را به نيرويي كه به نظر ميرسد سرنوشت انسان در دست اوست، فراهم سازد و تنها هدف دين اين است كه دوستي ميان نيروهاي ياد شده را با انسان پديد آورد.
اين نقش و اين هدف، ميان همه اديان خواه باستاني و خواه جديد، خواه متمدن و خواه غيرمتمدن، مشترك است. اينها تنها ويژگيهاي مشتركي است كه دين آنها را آشكار ميسازد. هيچ امر ديگري، ذاتي و اساسي نيست. دين ممكن است كه هدف يا انگاره اخلاقي را رد كند و در عين حال بهطور صحيحي دين باشد.
دين ممكن است خود را به رفاه طرفداران اين جهان محدود سازد و ابديت و حتي عقيده به روح را انكار كند و در عين حال، شخصيت و نام دين را داشته باشد. دين ممكن است اعمال خود را به فرمولهاي پوچ كه هيچگونه محتواي منطقي روشني نداشته باشد، فرو كاهد. ممكن است خدايان خود را بهعنوان موجودات ناشناخته يا داراي استعدادهاي شناختناپذير تصور كند؛ يا ممكن است آنها را همچون مخلوقات ولي اندكي متفاوت از انسان تصور كند. ممكن است آنها را با حيوانات، نيروهاي طبيعي يا اشياي بيجان در زمين يا آسمانهاي ناشناخته يكي بداند.
ممكن است آنها را داراي فضايلي بداند كه در مورد انسان قابل تصور نيست؛ يا گناهان و عيوبي را براي آنها بپذيرد كه در مورد انسان پذيرفته نيست. ممكن است آنها را متعدد يا يگانه، فناپذير يا فناناپذير تصور كند. ممكن است آنها را نصب يا عزل كند، ميان آنها، يكي را انتخاب كند، آنها را در سلسله مراتب سامان بخشد، آنها را مجازات كند يا بكشد ولي تا زماني كه اعتقاد دارد آنها ميتوانند به ارادة خود سرنوشت انسان را مقيد كنند، خواه در همين دنيا باشد يا در عالمي ديگر، اين دين است.
منكن در جاي ديگر[201] ميگويد: نابخردي است كه حتي امروزه توانايي دين بر تأثير بر سعادت انسان را ناچيز بپنداريم. بسياري از انسانها همانگونه كه از سياستمداران پيروي ميكنند، از متكلمان نيز پيروي ميكنند. با اين حال وي ميگويد: دين طرحي براي رفتار نيست، بلكه نظريهاي دربارة علل است. سخنان وي هم بيانگر نفي تعريف است و هم نشاندهنده جنبه معرفتي دين و در عين حال جنبه كاركردي و عملگرايانه نيز دارد.
«جري ماير»:[202] دين نظامي از عقايد است كه انسان بهوسيلة آن، اضطراب خويش را از پديدارهاي فوق طبيعي تا اندازهاي آشكار فرو ميكاهد و نيز، دين نظامي از عقايد است كه انسانها بهوسيلة آن ميتوانند از طريق برخي توضيحات، اضطراب خود را از پديدارهاي طبيعت كاهش دهند.
«آنتوني والاس»:[203] مجموعهاي از شعاير و اسطورههاي خردپذير كه نيروهاي فراطبيعي را بهمنظور دستيابي يا بازداشتن تغييرات وضع انسان يا طبيعت بسيج ميكند.
«ميشل يورك»[204] از دانشگاه اسپانيا،[205] دانشكده پاث، يوكي[206] ميگويد: دين، اثبات مشترك هويت و رابطة ميان جهان، انسان و فراطبيعت در قالب واژههايي داراي معناي تكليف، ارزش، قانون توزيع و اعتبار است.
«كمپبل»[207] در اثر تفسيري (شرح گونه)[208] خود بر «شخصيت و الوهيت» فصلي را به بحث دربارة مشكل تعريف دين اختصاص داده است. وي همچنين تعريفي را از جانب خود مطرح ميكند كه شايستگي توجه به آن را دارد:
دين را ممكن است بهعنوان وضعيتي از ذهن تعريف كرد كه اعتقاد به موجود يا موجودات فراطبيعي را، كه داراي نيرو يا ارزش متعالي دارد، به علاوه رويكردي احساساتي نسبت به عبادت، ميپذيرد.[209]
روان شناس مشهور، «اريك فروم»،[210] دين را اينگونه تعريف كرده است: نظامي از انديشه و عمل كه ميان گروهي مشترك باشد و فرد را در چارچوبي از هدايت و جهت داري و متعلق پرستش قرار دهد.[211]
به نظر «اسكات»،[212] دين چيزي است كه برگرفته از روابط انسان و خدا يا انسانشناسي است. دين رفتاري، جرياني يا ساختاري است كه جهتيابي و سمت و سوي آن، دستكم تا اندازهاي فراطبيعي است.
به نظر وي تعريف دين به «دلبستگي نهايي» كه تيليخ ميگويد، تعريف ضعيفي است؛ زيرا واژه دين را از هرگونه توان توصيفي بهمنظور قطع كردن پيوند وابستگي فراطبيعي آن تهي ميسازد.
اگر دين را به اين سستي تعريف كنيم، در اين صورت علم، فوتبال و هر چيز ديگر يكي از انواع دين خواهد بود.
5ـ تعريف اديان با توجه به جنبههاي مشترك آنها[213]
پيشتر گفته شد كه يافتن جنبه مشترك ميان اديان كار دشواري است؛ زيرا متوقف بر شناسايي مصاديق دين است و شناسايي مصاديق متوقف بر تعريف دين است و تعريف دين به شناسايي جنبههاي مشترك بستگي دارد و گفته شد كه راه حلّ تعريف را بايد در منطق جست.
در عين حال، برخي دين را با توجه به همين مشكلات تعريف كردهاند. بهعنوان نمونه «جان هيك»،[214] فيلسوف دين معاصر، دين را همينگونه تعريف ميكند. وي نخست، انديشه نجات، رهايي[215] يا رستگاري[216] را امر مشترك ميان همه اديان معرفي ميكند، آنگاه دين را بهعنوان نظامي كه راه نجات و رستگاري انسان را ارايه ميكند، تعريف ميكند.
بسياري در پي آن بودند كه عنصري را بيابند كه ميان همه تعاريف قابل توجه مشترك باشد. اين عنصر اگر وجود داشته باشد، گوهر دين را تشكيل ميدهد و بنابراين ميتوان انتظار داشت كه محور هر ديني باشد. عنصري را كه آنها بهعنوان امر مشترك ميان اغلب تعاريف مشترك يافتهاند، (اگرچه ميان همه اديان مشترك نيست) اعتقاد به وجود نيروي كيهاني متعالي كه غالباً كلمة خدا براي آن بهكار ميرود. خدا، هم نمايانگر ذات واحد است و هم ذات متعدد؛ اگرچه مفهوم يكتاانگاري بهطور گستردهتري از مفهوم كثرتانگاري پذيرفته شده است. در حالي كه وجود نيروي متعالي از سوي دينداران كمتر مورد پرسش قرار گرفته است، تصورات آنها دربارة ذات او، به همان اندازه مبهم، نامعين و متفاوت است كه خود تعاريف دين اينگونه است و به نظر ميرسد هريك از نويسندگان بزرگ كه دربارة دين قلم زدهاند، خدا را به شيوه خود درك كرده و پذيرفتهاند. اينجا تنها به تعداد اندكي از نمونههاي آن اشاره ميكنيم:
«كانت»[217] خدا را بهعنوان «قانونگذار اخلاق» معرفي ميكند و «ويليام جيمز»،[218] او را بهعنوان «بخش برتر طبيعت» توصيف كرده است. «ماتيو آرنولد»[219] اعتقاد دارد كه خدا «نيرويي است كه سبب درستكاري است.»[220]
به نظر «سِر جيمز جينز»،[221] او «بزرگترين رياضيدان» است. «برگسون»[222] در يكي از كارهاي پيشترش او را «نيروي خلاق» معرفي كرده و در كارهاي بعدياش، آنگاه كه افكارش به عرفان گراييد، او را «عشق[223] و معشوق»[224] خواند.[225]
بنابراين ميبينيم كه به همان تعداد كه براي خدا تعريف وجود دارد، براي دين نيز وجود دارد؛ ولي نكتهاي كه بايد مورد تأكيد قرار گيرد اين است كه خدا نامحدود است، بنابراين فهم محدود ما هرگز نميتواند ذات او را دريابد. برخي از كساني كه كوشيدهاند تا خدا را تعريف كنند، عنان خيال خويش را از دست داده و تأملات خام خود را بدون هرگونه ارتباطي با واقعيت، رها كردهاند.
گروهي ديگر در حالي كه در پي چيزي بودهاند كه ذهنشان ميتواند بهخوبي بپذيرد، خدا را همان طبيعت دانستهاند. ولي اينان از ياد بردهاند كه خدا متعالي است. خدا را ميتوان احساس كرد، ولي نميتوان او را شناخت. اعتقاد بر اين است كه شناخت خدا در تجربه عرفاني رخ ميدهد، ولي همين شناخت نيز چنانكه عارفان بزرگ بدان تصريح كردهاند، شناختي ناقص، گريزان و هماره با تيرگي است.
بنابراين، يك تعريف جامع از خدا ممكن نيست. با اين حال ممكن است برخي از مفاهيم مربوط به خدا را بهصورت تعريف ارايه نمود. ولي به نظر بسياري براي دين نميتوان همين كار را نيز انجام دارد. تعريف دين به درك دقيقتري از خدا نياز دارد. پس اينك ميتوان پرسيد كه آيا چنين مفهومي از خدا را ميتوان بهدست آورد و چگونه؟
نقد و بررسي تعريف مبتني بر امور مشترك
اين تعريف علاوه بر اشكالي كه پيش از اين ياد شد، مانند تعريفهاي ديگر، خالي از انتقاد نيست؛ زيرا انديشه نجات و رهايي دين، يا جنبة معرفتي دارد يا عملي. در هر دو صورت، دين به يكي از ابعاد آن تعريف شده است و يكي از ابعاد دين، بيانگر ماهيت و گوهر آن نيست.
6ـ تعاريف جامع[226]
تعريف جامع، تعريف چند وجهي است. در چنين تعريفهايي، همه جنبههايي كه بهگونه پراكنده در ديگر تعاريف آمده است، جمع ميشود. در واقع جامعيت اينگونه تعريفها بدين جهت است كه همه ابعاد دين را لحاظ كردهاند و از اين جهت هيچگونه كاستي ندارند؛ مگر آنكه گفته شود ابعاد ياد شده، (معرفتي، عاطفي، اخلاقي و عملي) در همه اديان وجود ندارد. اگر چنين باشد، اين تعريف نيز جامع نخواهد بود و در نتيجه ميتوان گفت تعريف حقيقي كه نسبت به همه اديان جامعيت داشته باشد، ممكن نيست.
اينكه تا چه اندازه اين اشكال اهميت دارد، تا اندازهاي به پژوهشهاي تحليلي درون ديني اديان مختلف بستگي دارد. شايد بتوان گفت كه بر اساس نوعي توجيه عقلاني و روانشناسانه، ميتوان ابعاد ياد شده را در همه اديان پذيرفت، اگرچه گسترة هريك از آنها در اديان ياد شده تفاوت داشته باشد.
در هر صورت، يكي از تعاريف از اين دسته از اين قرار است: دين عبارت است از مجموعه عقايد، اخلاق، قوانين و مقرراتي كه براي ادارة امور جامعه انساني و پرورش انسانها لازم است.[227] اگر اين مجموعه آسماني باشد، دين الهي است وگرنه بشري خواهد بود.
تعريف «پيترسون»: دين از مجموعة عقايد، اعمال و انگيزههاي شخصي و جمعي تشكيل شده است و بر محور مفهوم واقعيت نهايي شكل گرفته است.[228]
نقد و بررسي تعريف جامع
در اين تعريف، ابعاد متعدد دين لحاظ شده است. در اين تعريف، هم بُعد معرفتي دين مورد توجه قرار گرفته است، هم بُعد اخلاقي و عملي آن. تنها چيزي كه ممكن است در مورد كاستي اين تعريف گفته شود، لحاظ نكردن بُعد عاطفي دين است كه آنهم علاوه بر اينكه در تعريف پيترسون به اشاره آمده است، توجيهپذير است؛ زيرا عواطف در متن ايمان جاي دارد و شايد بتوان گفت كه ايمان، بدون دخالت عواطف تحقق نميپذيرد؛ زيرا ايمان، محصول فعاليت صرف عقلي نيست؛ به همين خاطر است كه تنها دلايل و شواهد عقلي به ايمان نميانجامد، چنانكه ردّ دلايل نيز سبب سلب ايمان نميشود. ايمان محصول دلمشغولي فراتر از عقل انسان است كه ميتواند بر مباني عقلي و خردپذير استوار باشد. از اين گذشته، اين تعريف، مجموعه قوانين قراردادي و دستوري مصوّب مجالس، احزاب و انجمنها را كه چنين ويژگيهايي را داشته باشد، در بر ميگيرد و حال آنكه چنين چيزي نه مدلّل است و نه متعارف.
از اين گذشته، تعريفي كه شامل همه جنبههاي اساسي اديان باشد، وجود ندارد؛ زيرا به اعتقاد بسياري اديان را ميتوان بر چند دسته تقسيم كرد: 1ـ جوامع سنتي شامان،[229] توتميسم[230] و جاندارانگاري[231] (اعتقاد به ارواح)
2ـ سه مورد از اديان توحيدي مهم در تاريخ جهان، يهوديت، مسيحيت و هندويسم دين چندخدايي هستند.[232]
3ـ اديان شرق دور: بوديسم، كنفوسيوس و تائوئيسم خدا ندارند. آنها بر مفاهيم اخلاقي تأكيد ميكنند.
7ـ تعريف كاركردي
تعريف كاركردي آن تعريفي است كه بر نقش دين در استحكام يا بقاي نهاد جامعه يا فرهنگ توجه ويژه دارد.
اين واقعيت كه اين شيوه تعريف مشكلات فلسفي بسياري را در پي دارد و ذهن بسياري از منطقدانان را به خود مشغول كرده است، مانع از اين نشده است كه جامعهشناسان بهويژه جامعهشناسان دين، به آن جذب شوند.
ميتوان گفت كه دين شايستگي و قابليت چنين كاركردهايي را دارد:
أـ در سطح شخصي، به انسان كمك ميكند تا بر مشكلات مربوط به عدم تعادل شخصيتي، هويت، معني زندگي، تعقل اخلاقي و مانند آن فايق آيد.
بـ در سطح گروهي، انسانهاي بالقوه فاقد ريشه را در جامعه و انجمنهايي كه به زندگي شخصي جهت و معني ميبخشد، وارد ميسازد.
جـ در سطح اجتماعي، حاكم شدن نظم اجتماعي را مشروعيت ميبخشد، احساس محروميت را جبران ميكند و قواعد اخلاقي مربوط به ارتباط دروني نهادهاي اجتماعي بزرگ را تأسيس ميكند.
تعريف دين بر حسب كاركرد و نقش آن ممكن است در برخي از تحليلهاي علمي اجتماعي، سودمند باشد و بدين طريق بسياري از جنبههاي مورد توجه از همكاري براي زندگي اجتماعي را روشن سازد.
اينگونه تعريفها به تفاوت ماهوي دين با مثلاً تمايلات انسان نميپردازد. براي اين منظور بايد به تعاريف ماهوي رجوع كرد.[233]
نقش كاركردي دين در جامعهشناسي
1ـ تبيين ابزارانگارانه و اجتماعي:
1ـ دين ابزار وحدت و پيوستگي اجتماعي است.
2ـ دين وسيلهاي براي اجراي الزامهاي اخلاقي است.
3ـ دين وسيلهاي براي اعتبار و اجراي نابرابري ميان طبقات اجتماعي است.
4ـ دين وسيله اين است كه به كمك آن كسي يا گروهي ميتواند درگيري با ديگران را درست جلوه دهد يا بر آنها تسلط يابد.
5ـ دين وسيلهاي براي تأييد نابرابري ميان زن و مرد است.
6ـ دين وسيلهاي براي ايجاد تغييرات اجتماعي است.
7ـ دين وسيلهاي براي حفظ نظم اجتماعي است.
2ـ تبيين عقلگرايانه (يا روانشناسانه)
1ـ دين با نيازهاي عميق رواني انسان سر و كار دارد. بهعنوان نمونه، مسايل مربوط به وجود، اخلاق، مرگ، بدبختي، رنج و عدالت ما را تبيين ميكند.
2ـ دين ما را به ابزاري مسلح ميكند كه بهوسيله آن ميتوانيم بر نيروهايي كه به لحاظ اجتماعي و رواني فراتر از ما هستند، غلبه كنيم.
3ـ دين واكنشي مربوط به ساختار اجتماعي است و ابزاري است كه بهوسيلة آن ميتوان چيزي را بهصورتي انتزاعي پرستيد. (اصل توتم دوركيم[234])
4ـ دين تعبيري از ترس ما از احساساتي است كه بهوسيلة پديدارهاي طبيعي، مادي و زيستي در ما برانگيخته ميشود.
5ـ دين بياني از نياز ما به ارتباط دادن واقعيتهاي متفاوت بهويژه آن واقعيتهايي كه در خواب تجربه كردهايم و نيز حوادث تبيينناپذير است.
6ـ دين ابزاري است كه بهوسيلة آن ميتوانيم رابطة خود را با ديگر انواع و نيروها تبيين كنيم.
7ـ دين ابزاري است كه بهوسيلة آن ميتوانيم رابطة خود را با ديگر گروهها بيان كنيم.
دين به ما احساس هويت و شخصيت ميبخشد.[235]
نمونههايي از تعاريف كاركردي
1ـ تسكين اضطراب و دلواپسي و افزايش اتحاد اجتماعي[236]
2ـ دلبستگي نهايي[237]
3ـ مجموعهاي از اشكال و رفتارهاي نمادين كه انسان را به شرايط غايي وجود خودش مربوط ميسازد.[238]
«كالوِرتن»[239] ديدگاه ديگري دربارة دين دارد. او ميگويد: جادو و دين ابزاري را آشكار ميكند كه سبب ايمان انسان ميگردد و ميتواند به كمك آن نيرويي بهدست آورد كه با آن بر محيط غلبه كند و جهان را با آرزوهاي خود منطبق سازد.
«دبليو. دوپر»:[240] دين آن واقعيت فراگيري است كه كوشش انسان بهمنظور تكميل خود، تكميل آگاهي، جهان و جامعه را در نظامي ماقبل علمي و متافيزيكي مربوط به نمادهاي مطلق در بر دارد.[241]
توجه داريم كه اين تعريف بر كاركرد و نقش دين تكيه دارد، يعني بر كاري كه دين براي هر فرد و جامعه انجام ميدهد. تعاريف كاركردگرايانه متعددي وجود دارد، ولي من يكي از آنها را كه در انسانشناسي، الهيات، جامعهشناسي و حتي ميان متكلمان اهميت بيشتري پيدا كرده است، مطرح ميكنم. اين تعريف از «سي گيرتز»[242] است.
وي ميگويد: دين مجموعه نمادهايي است كه حالات و انگيزههايي را بهوسيله مفاهيم منظمي از ترتيب عام هستي در انسان پديد ميآورد كه نافذ، فراگير و بسيار بادوام است و اين مفاهيم را در پوششي از واقعيت قرار ميدهد كه آن حالات و انگيزهها كاملاً واقعي به نظر ميرسند.[243]
تعريف ديگر: ديدگاه كسي كه به نظامي از باورها اعتقاد دارد كه بيرون از نظامهايي است كه درستدينان بنا كردهاند.
برخي نيز تعريف كاربردي را اينگونه بيان كردهاند: دين مجموعه منسجم باورهايي است كه ديدگاههاي شخصي يا گروهي را دربارة ذات يا ماهيت واقعيت و نيز فهم آن مشخص ميسازد.
اهميت اين تعريف به نظر آنها اين است كه رابطه ميان دين رسمي ما و آنچه كه آن را دلبستگي اولي خود ميدانند، روشن ميسازد. آنها بر اين باورند كه همه ما در سراسر زندگي به تحقيق و جستجوي چيزي كه ميتوانم آن را گوهر واقعيت بنامم، جذب شدهايم. گمان ميكنم اين جستجو، اساس همه زندگي ماست، اگرچه اغلب روشن و يا ظاهر نيست و غالباً داراي ماهيت ديني روشني نيست. اين جستجويي است كه ممكن است ما بر آن خيلي متمركز شده باشيم و يا از آن پرهيز كنيم، يا نتوانيم به دلايل بسياري آن را به پيش ببريم، ولي در عين حال مبنا و تعريف زندگي ماست و پيشرفت ما در اين جستجو، ميزان سعادت و رضايت ماست.
در نهايت ممكن است اين جستجو با آنچه را كه بهعنوان دين رسمي خود انتخاب كردهايم، يكي باشد يا نباشد؛ زيرا هر دين تنها يك تعبير از ميان تعابير متعدد و ممكن است نه همه آن. بسياري از ما بخشي از عقيده و ايمان معيني هستيم كه بيرون از عادت و آسودگي است؛ يا نتيجة تولد اتفاقي است ولي قلب ما را به جريانهاي كاملاً متفاوتي ميبرد و همين جريانهاي ديگر است كه واقعاً براي ما اهميت دارد و ابزاري است كه از طريق آنها ما به ژرفاي ذات واقعيت نزديك ميشويم.
«كارل ماركس»[244] نيز تعريفي كاركردي ارايه كرده است: دين نظريه كلي و عام اين جهان، محتوا، منطق، ديدگاه معنوي، شور و شوق، ضمانت و تبيين اخلاقي آن است.
به نظر برخي[245] دين عبارت است از رابطه ميان انسان و نيروي انساني ويژهاي كه بدان عقيده دارد و خود را وابسته به او احساس ميكند. از اينرو، به گاه سختي به انسان آرامش ميدهد و به گاه ترس به او قوت ميبخشد. همچنين به انسان اميد به آينده بهتر ميدهد، آنهم در جايي كه پايان ندارد. دين به زندگي انسان معني ميدهد. دين امري رواني، احساساتي و مادي است. دين اغلب انسان را براي جايگاه برتر آماده ميسازد. دين غالباً بر يك خدا تأكيد ميكند، اگرچه ادياني نيز وجود دارد كه چنين نيستند.
و در جاي ديگر (وايتهد) دين را اينگونه تعريف كرده است: نيروي ايمان، درون انسان را تطهير ميكند.[246]
«لئوبا» در كتاب خود به نام «مطالعهاي روانشناسانه درباره دين»،[247] چهل و هشت تعريف متفاوت از دين را فهرست كرده است.
بهترين تعريف از اين نوع را «كليفورد گيرتز»[248] ارايه كرده است. به عقيده وي، دين عبارت است از: مجموعهاي از نمادها كه بهمنظور ايجاد حالات و انگيزههاي قدرتمند، فراگير و بادوام در انسان، از طريق مفاهيم منظم با بهرهاي از واقعيت بهكار ميرود، بهگونهاي كه آن حالات و انگيزشها كاملاً واقعي به نظر ميرسد.[249]
نقد و بررسي تعريف كاركردي
1ـ شمول و ابهام بيش از اندازه. اين تعاريف شامل هرچيز ديگري كه اين آثار را داشته باشد، ميشود و به تعبير ديگر، دين به آثار و ويژگيهايي تعريف شده است كه اختصاص به آن ندارد.
2ـ ويژگي كلي متغيرهاي كاركردي، پديدارهاي ديني مبهم است.
3ـ تصور دين بهعنوان امري كلاً تغييرناپذير.
4ـ اين تعريف ما را به جداسازي از پديدارهاي غير ديني كمك نميكند.
5ـ تعاريف كاركردي نيز چيزي بيش از امور مشترك را بيان نميكنند. بيشتر مردم با رمز و راز، ترس، شگفتي، تحقيق و تخيل ارتباط نزديكي دارند و به ارتباط خويشاوندي و وفاداري خود توجه دارند، به متعلقات خود نيازمندند و از انزوا و تنهايي برخوردارند؛ اگر دين همين امور باشد، همه انسانها به يقين ديندار هستند.
برخورداري از چنين امور انساني چيزي است و برابري آن با دين امري ديگر است و اگر تفاوت ميان اين امور را آشكار نسازيم، از كمك به گسترش علم فاصله بسيار داريم. با جداسازي امور مشترك است كه به گسترش علم و وظيفه تبيين علمي، رستهبندي و تشخيص علمي كمك كردهايم.[250]
6ـ غير از اِشكالي كه گفته شد (لازمه تعريف كاركردي اين است كه همگان ديندار باشند و هر چيزي دين باشد)، اشكال ديگري نيز مطرح است:
تعريف كاركردي بر اين نكته دلالت ميكند كه هر نظامي كه معاني غايي به انسان ببخشد، قطع نظر از محتواي آن، نظامي ديني است. اين امر ممكن است به نتيجة غريبي بيانجامد. بنابراين ديدگاه، دين مسيحي، بهعنوان نمونه، تا زماني دين است كه نقش اين ارزش غايي يا مشروعيت را داشته باشد، ولي اگر اين نقش از ميان برود ديگر مسيحيت دين نيست. در واقع كاركردگراها خواستههاي خود را به شيوهاي بهكار بردهاند كه تصويري از دين ارايه ميكند كه براي هيچكس قابل پذيرش نيست. تنها كساني آن را ميپذيرند كه آن را ترسيم كردهاند، يعني خودشان.[251]
بدون ترديد در هندوستان، بوديسم، هندوييسم، جاينيسم، مسيحيت، اسلام و مانند آن را دين ميدانند، ولي هيچكس يك همايش را دين نميداند؛ هر چند بهعنوان يك پديده اجتماعي، نكات بسياري دارد كه با برخي از اَشكال رسمي دين شباهت دارد.[252]
7ـ فهم عرفي يا تبادر ذهني نيز چنين گستردگي را نميپذيرد و نيز وقتي كه يك انسانشناس ميگويد ما دربارة دين مطالعه ميكنيم، مقصودشان مطالعه پيرامون نازيسم، كمونيسم و همايشها نيست.[253] به تعبير ديگر، به نظر ميرسد كه تعريف كاركردي از دين با درك متعارف از دين سازگار نيست.[254]
آيا ممكن است از طريق تعريف بيدين، به تعريف ديندار و از او به تعريف دين دست يافت؟
تعريف كاربردي كافر (بدوي يا اعرابي)
همانگونه كه تعريف دين، متعدد و متفاوت است، تعريف نفي دين يا منكر آن و يا كافر نيز چنين است و هركس با توجه به ذهنيت يا سليقه خود آن را لحاظ كرده است و به همين خاطر، نميتوان از شناسايي آن يا او به شناسايي دين دست يافت.
واژة «كافر»[255] اغلب بد فهميده شده است. معني اين واژه به عوامل بسياري وابسته است. مثلاً چه كسي اين كلمه را بهكار برده است و در مورد چه كسي بهكار رفته است. مدخل ورودي اين بحث موارد بيشماري را پوشش ميدهد كه اين واژه در آنها بهكار رفته است و به تعريفي كاربردي ميانجامد كه ميتوان براي همگان سودمند باشد.
واژه «Pagan»، از واژهاي انگليسي مربوط به قرن ميانه اقتباس شده كه خود از واژة لاتين «Paganus» اخذ شده است كه به معني موطن[256] است. اين واژه نيز از واژه «Pagus» لاتين كه به معني كشور يا ناحية روستايي[257] است، گرفته شده است.
پس از آن بهزودي اين واژه كه مردمان شايسته را، كه بيرون از منطقه شهري زندگي ميكردند توصيف ميكرد، بهمنظور دلالتهاي متعدد ضمني پديد آمد. امروزه، اين واژه را كساني كه در مناطق مركزي زندگي ميكنند، در مورد كساني بهكار ميبرند كه طبقه پايين جامعه نيستند. مشابه همين نيز احتمالاً در عصر امپراطوري روم بهكار ميرفت.
در گذشته و نيز امروزه به نظر ميرسد كه اغلب، امور در شهرها پديد ميآمد و پس از آن در روستاها نيز تحقق مييابد. روستاها غالباً از آخرين اخبار، مدها و تحولات روحي عقب بودند. هر ديني كه بسا شهرها را درمي نورديد، ديرتر به روستا ميرسيد و در نتيجه بسا كه كفر همان ديني باشد كه در شهرها از ميان رفته و هنوز در روستاها باقي مانده است. زمان زيادي ميگذشت تا مبلغان بتوانند عقايد كشاورزان روستايي را تغيير دهند، در حالي كه اين امر در شهر بهزودي انجام ميشد. بنابراين كافر (بدوي يا اعرابي) عمل به دين قبلي را حتي پس از آنكه دين جديد رواج يافته بود، ادامه ميداد.
از ديدگاه آنان، ساكنان شهرهاي بزرگ دلايل متعددي بر كوچك شمردن كافران (بدويان) داشتند. به نظر آنان، بدويان كه به گونة غريبي لباس به تن ميكردند، همة روز را در خاك و آلودگي كار ميكردند، افراد نادان، بيسواد و تربيت ناشدهاي بودند. علاوه بر اين، آنها تا مدتها خدايان غير واقعي را ميپرستيدند.
تعاريف رسمي (صوري)
اگر كسي بخواهد واژه Pagan (بدوي ـ كافر) را در فرهنگ لغت ببيند، تعاريفي را مييابد كه بدين قرار است:
1ـ كسي كه مسيحي، يهودي و مسلمان نيست. 2ـ بتپرست. 3ـ كسي كه هيچ ديني ندارد. 4ـ غير مسيحي 5ـ خوشگذران (كسي كه سعادت را در خوشگذراني ميداند.) 6ـ كسي كه خدايان دروغين را ميپرستد. 7ـ كسي كه خدا را نميشناسد. 8ـ كسي كه به هيچ ديني اقرار و باور ندارد.
دو نكته را ميتوان دربارة نادرستي اين تعاريف يادآوري كرد:
1ـ اين تعاريف تحت تأثير فرهنگ غربي يهودي ـ مسيحي حاكم، قرار دارد.
2ـ اينها گستردهتر از يك تعريف هستند.
اين تعاريف، بوديسم، تائوييسم، هندوييسم، بوميان آمريكا، عارفان منكر خدا و ملحدان را شامل ميشود.
8ـ تعريف دين با توجه به تاريخ آن
به نظر نگارنده، تعريف دين بايد با توجه به تاريخ متواتر و قطعي باشد. به تعبير ديگر، نخست بايد با استناد به دلايل قطعي و ترديدناپذير عقلي و برون ديني و آنگاه با تكيه بر بينات درون ديني، رهيافتي را بهعنوان دين لحاظ كرد، آنگاه به تعريف آن اقدام نمود. در اين صورت تعريف دين به «سنت وحياني نبوي»، از جنبههاي متعددي بر تعاريف يادشده برتري دارد؛ بدين جهت كه هم همة ابعاد دين را در بر دارد و هم بهطور خاص به الهي بودن آن اشاره دارد و هم تاريخ و متن دين را از نظر دور نميدارد. از اين ديدگاه واژة دين ميان اديان آسماني و بشري مشترك لفظي است و نه معنوي، بنابراين، اگر توتميسم يا حتي بتپرستي را نيز دين ناميدهاند، اشكالي بر تعريف ياد شده وارد نميشود و به همين خاطر، هم جامع است و هم مانع.
تاكنون معلوم شد كه اولاً، بسياري از تعاريف ارايه شده براي دين، مبناي چندان خردپذيري ندارد و دستكم پيراسته از كاستيهاي آشكار نيست. ثانياً، صاحبنظران با اين تعاريف نشان دادهاند كه ارايه تعريف براي دين، محدوديتهاي دست و پاگير و الزامآور ندارد و هركسي با توجه به علايق و آگاهيهاي خود، تعريفي از دين ارايه كرده است. ثالثاً، تعاريف يادشده، اغلب تاريخ پيدايش اديان و ظرف تحقق عيني آن را ناديده گرفتهاند. تعريف نگارنده كه با توجه به همين نكته اخير ارايه شده است، هم با متن دين سازگار است و هم تاريخ شكلگيري و گسترش آن را ناديده نگرفته است و دستكم اديان بزرگ آسماني را بدون اشكال در بر ميگيرد.
به هر حال، خواه ارايه تعريف جامع از دين ممكن باشد و خواه نباشد، مصاديق مورد بحث دين روشن است. البته براي فرق نهادن ميان دين و ديگر افكار و عقايد، بايد به محتواي دين نظر كرد، يعني بايد به لحظات ويژه و زودگذري كه در هر ديني وجود دارد، نظر كرد.[258]
منظور از دين در اينگونه مباحث بهويژه بحثي را كه اينك بايد آغاز كنيم، يعني خاستگاه و منشأ دين، اديان بزرگ جهان مانند اسلام، مسيحيت، يهوديت، زرتشت و در مرتبه بعد، بودا و هندوست.