فصل سوم: خاستگاه دین - آثار وضعي در قرآن

آثار وضعي در قرآن

اشاره‌اي كوتاه به چند نصّ ديني از قرآن كريم، ما را به ديدگاه اسلام در مورد آثار و پيامدهاي اعمال نزديك مي‌سازد:

أـ و مَن يَعمَل مِثقال ذرّةٍ خيراً يَرَهُ و مَن يَعمَل مِثقال ذرّةٍ شرّاً يَرَهُ؛[41] هر كسي كه ذره‌اي كار نيك انجام دهد، آن را مي‌بيند و آن‌كه ذره‌اي كار بد انجام دهد آن را مي‌بيند.

آن‌چه كه به نام كيفر و پاداش در جهان ديگر (برزخ و قيامت) به انسان داده مي‌شود، همان اعمالي است كه در دنيا انجام داده است، نه آن‌كه به‌خاطر آن اعمال، امور قراردادي و اعتباري، پاداش و كيفر او باشد. اعمال انسان از ميان رفتني نيست و در صحيفة نفس او ثابت و ماندني است و آن‌گاه كه حجاب از آن برداشته شود، همه وعده‌ها و عيدهاي ديني را در آن صادق مي‌يابد.

ب‌ـ إنّ الّذين يأكلون أموال اليَتامي إنّما يَأكُلونَ في بُطونهم ناراً؛[42] آنان‌كه مال يتيم را (به ناحق) مي‌خورند، در واقع آتش جهنم مي‌خورند و معده خود را از آتش پر مي‌كنند.

مال يتيم كه به ناحق از او ستانده شود، آتشي پوشيده و پنهان است. اگر كسي آن را بخورد، آتش خورده است؛ اگر كسي با آن لباس فراهم سازد و بپوشد، لباسي از آتش پوشيده است. چنين كسي هم اينك در ميان شعله‌هاي آتش قرار دارد، ولي به‌خاطر تخدير طبيعت نمي‌تواند سوزش آن آتش را ادراك كند. مانند معتادي كه چنان خمار است كه آتش سيگاري را كه انگشتانش را مي‌سوزاند، درك نمي‌كند.

ج‌ـ يا أيُّها الّذين آمنوا لايَغتَب بعضُكم بَعضاً أيُحِبُّ أحدُكم أن‌يأكُلَ لَحمَ أخيه مَيتاً؛[43]‌ اي كساني كه ايمان آورده‌ايد! از يك‌ديگر غيبت نكنيد! آيا دوست داريد كه برخي از شما گوشت تن برادر مردة خود را بخورد.

غيبت كردن به‌مثابة خوردن گوشت برادر مردة خود است، اگرچه به‌ظاهر سخن گفتن دربارة اوست. آن‌چه كه اين‌جا پوشيده است، در جاي ديگر آشكار خواهد شد و اين همان آثار وضعي و طبيعي اعمال است.

 

قراردادي بودن كيفر ممكن نيست.

بر فرض كه پاداش رفتارهاي انسان كه اديان الهي به آن وعده داده‌اند، قراردادي باشد، كيفر نمي‌تواند قراردادي باشد؛ زيرا هدف خردپذيري نمي‌توان براي آن تصور كرد. نه هدف‌هاي تأديبي براي آن تصور مي‌شود و نه هدف‌هاي عبرت‌آموز و نه هدف‌هاي انتقام‌جويانه.

اگر كيفر امري قراردادي باشد و خدا براي رفتارهاي معيني، كيفرهاي خاصي تعيين كرده باشد و در عالم آخرت آن كيفرها را بر حسب اعمال ياد شده به انسان بچشاند، يا بدين‌خاطر است كه مي‌خواهد از آن‌ها انتقام بگيرد، در حالي كه انتقام از لوازم غضب است و غضب از لوازم نفس و تغييرپذيري و محدوديت آن است و چون خدا مجرّد و مقدّس از هرگونه محدوديت و نقص و تغيير است، چنين انگيزه يا هدفي از كيفر ندارد. يا بدين‌خاطر است كه كساني كه چنين كارهاي ناپسندي را انجام داده‌اند، اصلاح و ادب كند. چنين هدفي نيز ناممكن است؛ زيرا كسي كه كاري را در دنيا انجام داده است، اينك در آخرت كه جايي براي اصلاح و تربيت نيست، چگونه تأديب مي‌شود؟ اصلاح و ادب مربوط به دنياست، پس كيفر اخروي براي تأديب هم نيست. هم‌چنين است اگر مقصود از كيفر اخروي به‌منظور اصلاح ديگران باشد و اگر مقصود از آن، تهديد به كيفر به‌منظور تأديب باشد، كيفر تبيين نشده است. در نتيجه تهديد قراردادي است،نه كيفر.

در هر صورت، اگر كيفر امري قراردادي باشد، نه جنبة تأيب و اصلاح مي‌تواند داشته باشد و نه جنبة انتقام، بنابراين نمي‌تواند قراردادي باشد.

6ـ حكومت‌هاي ستمگر و نيز پيدايش طبقه‌اي به نام عالمان ديني و جنگ‌هاي ويران‌گر،آن‌گونه كه فرويد و فروم مطرح كرده‌اند، سوء استفاده از دين است، نه از لوازم ذاتي دين. سوء استفاده از دين، دليلي بر ناديده گرفتن و ترك دين نيست، چنان‌كه در موارد مشابه آن، سوء استفاده چنين نتيجه‌اي ندارد. مگر ثروت مورد سوء استفاده قرار نمي‌گيرد و آيا اگر از ثروت سوء استفاده شد، كسي به نفي و ناديده گرفتن آن حكم مي‌كند؟ مگر از قدرت، شهرت، علم و مانند آن سوء استفاده نمي‌شود؟ آيا با سوء استفاده از آن‌ها، حكم به نفي آن‌ها مي‌كنند و علم، قدرت، ثروت و مانند آن بد مي‌شوند؟ سوء استفاده از علم، قدرت و دين غير از خود آن‌هاست.

از اين گذشته، به نظر فروم، دين تأمين‌كنندة نياز انسان به نگرش مشترك و كانون سرسپردگي است؛اينك اگر بخواهيم دين را بدين دليل كه مورد سوء استفاده قرار مي‌گيرد، ناديده بگيريم، بايد جايگزيني براي آن بيابيم كه هم نيازهاي ياد شده را برآورده سازد و هم مورد سوء استفاده قرار نگيرد،آيا چنين چيزي ممكن است؟ و آن چيست؟

7ـ پيدايش نهاد روحانيت و نيز برخي از جنگ‌هاي ديني، امري اجتناب‌ناپذير و در عين حال پسنديده است. مگر ممكن است دين كه پاسخ به بسياري از پرسش‌هاي عميق انسان را عهده دار است، عالم و متخصص نداشته باشد. در اين صورت چه كسي بايد به تفسير دين بپردازد؟ آيا همه مردم توانايي چنين كاري را دارند؟

به‌ويژه در عصري كه علف هرز نيز به‌عنوان يك رشته علمي، صاحب‌نظران و عالمان متخصص دارد، آيا مي‌توان گفت كه دين نياز به متخصص و صاحب‌نظر ندارد؟!

آيا دفاع از هر چيزي لازم است، ولي دفاع از دين و باورهاي قلبي انسان لازم نيست؟ برخي از جنگ‌ها به‌خاطر دخالت و هجوم قدرت‌مندانِ نادانِ سلطه‌طلب به باورهاي ديني مردم پديد مي‌آيد و در واقع دفاع در برابر متجاوز است. چه كسي و كدام عاقل، دفاع را نامشروع مي‌داند؟!

8ـ نقدناپذير بودن منبع دين، نقطه قوت آن است و نه ضعف. اگر همه منابع آگاهي انسان نقدپذير باشد، راهي براي دست‌يابي به علم وجود نخواهد داشت. از اين گذشته، عقل هم منبع پرسش‌ناپذير است و در عين حال معتبر هم هست. اگر اعتبار هر سخني به خردپذيري آن است، خودِ خرد، بايد اعتبار ذاتي داشته باشد؛ زيرا در غير اين صورت دور يا تسلسل پديد خواهد آمد. اعتبار هر گزاره‌اي به عقل است، ولي نمي‌توان اعتبار عقل به چيز ديگر باشد. اگر به‌عنوان نمونه اعتبار ادراكات عقلي به دليل باشد، دور است؛ زيرا اعتبار دليل به‌خاطر تأييد عقل است و اگر چيزي فراتر از عقل باشد، تسلسل است و در هر دو صورت محال است.

علاوه بر اين، پرسش‌ناپذيري دين چندان هم بي‌دليل نيست؛ زيرا اثبات وجود خدا، صفات او، ضرورت بعثت و مانند آن، كاملاً خردپذير و عقلي است.

به‌علاوه، پذيرش دين و سخنان خدا دو شرط اساسي دارد كه مي‌توان از آن‌ها به‌عنوان معيارهاي نقد دين استفاده كرد. آن دو معيار عبارت است از: أـ سازگاري دروني ب‌ـ سازگاري با نيازهاي اساسي انسان.

سازگاري دروني،نقد دروني دين است. ناسازگاري دروني دين، نشان‌دهندة آلودگي آن به غرايز بشري و تحريف‌شدگي آن است. پس مي‌توان آن را بدين وسيله نقد كرد.

سازگاري با نيازهاي بشري نيز همين‌گونه است. ديني كه نيازهاي اساسي بشري را ناديده بگيرد يا آن را نفي كند و با واقعيت ستيز داشته باشد، دين خدا نيست، بلكه ساخته فكر و فهم بشري است.

9ـ تزلزل اخلاق به‌وسيلة دين، پنداري بيش نيست؛ زيرا حسن و قبح ذاتي اشياء متوقف بر تعابير ديني نيست. به تعبير ديگر، همه پيروان و عالمان دين، همانند اشاعره نمي‌انديشند و به انكار حسن و قبح ذاتي اشياء نمي‌پردازند.

از اين گذشته، بر فرض عقلي بودن حسن و قبح و ناديده گرفتن دين، باز هم اين اشكال مطرح خواهد شد.در واقع اين اشكال بر منكران دين هم وارد است؛ زيرا اگر حسن و قبح، امري عقلي باشد و مقدمات فهم عقلي آن به دلايلي مخدوش باشد، بنيادهاي اخلاقي متزلزل مي‌شود. اگر فرض مخدوش شدن فهم عقلي چندان معتبر نيست، فرض دست نيافتن به دين نيز همين‌گونه است.

با طرح و بررسي اشكالاتي كه به نظر فرويد و فروم بر دين وارد شده است، اينك به اصل بحث باز مي‌گرديم و عوامل پيدايش و گرايش به دين از نظر اريك فروم را مطرح مي‌سازيم.

 

عوامل گرايش به دين از ديدگاه اريك فروم

به نظر «اريك فروم»، انسان دو نياز مهم دارد كه جز از طريق دين برآورده نمي‌شود. اين دو نياز عبارت است از:

1‌ـ محوري‌ترين امر مربوط به بينش و جهان‌بيني.

2‌ـ آن‌چه كه به گرايش و كشش‌هاي دروني مربوط است.

به تعبير ديگر، هم نيازهاي عقلي انسان سبب مي‌شود كه انسان به دين بگرود و هم نيازهاي دروني و روحي و عاطفي وي.

با چشم‌پوشي از نكات ويژة اين ديدگاه،مي‌توان آن را به برخي از ديدگاه‌هاي جامعه‌شناسانه كه پيشتر از آن گفتگو به عمل آمد، همانند دانست.

 

نيازهاي اساسي انسان

نيازهاي اساسي انسان بسيار است، ولي از ميان آن‌ها، آن‌چه كه به‌وسيلة دين برآورده مي‌شود، از اين قرار است:

1ـ نگرش مشترك

2ـ كانون سرسپردگي

انسان موجودي اجتماعي است، هم نيازهاي خود را در اجتماع تأمين مي‌كند و هم به كمالات شايسته خود از همين راه دست مي‌يابد؛ از اين‌رو، زندگي اجتماعي براي انسان اهميت ويژه‌اي دارد. يكي از مهم‌ترين عوامل حفظ زندگي اجتماعي و جلوگيري از پاشيده شدن آن، داشتن نگرش مشترك است؛ يعني داشتن بينشي مشترك كه سبب پيدايش وحدت رويه و رفتارهاي كم و بيش سازگار باشد.

شكي نيست كه نگرش‌هاي متفاوت و به‌ويژه متعارض، به رفتارهاي ناسازگار مي‌انجامد و رفتارهايي از اين دست، سبب درگيري‌هاي اجتماعي مي‌شود و نتيجه اين درگيري‌ها از دست دادن توانايي‌هايي است كه مي‌تواند زمينه‌ساز دست‌يابي به آسايش و آرامش اجتماعي و شايستگي‌هاي فردي باشد، بلكه اين‌گونه درگيري‌ها به‌طور مستقيم به سلب آسايش و آرامش و كمالات انساني مي‌انجامد. بنابراين، در زندگي اجتماعي، انسان نيازمند به نگرش مشترك است.

 

راه‌هاي كسب نگرش مشترك

به‌طور كلي، راه‌هايي كه ممكن است به دست‌يابي به نگرش مشترك بيانجامد، بر حسب احتمال عقلي، از اين قرار است:

أـ عقل فردي

ب‌ـ عقل اجتماعي

ج‌ـ دين

آيا ممكن است به‌وسيلة عقل فردي به نگرش مشترك دست يافت؟ پاسخ مثبت به اين پرسش بر همانندي عقل انسان‌ها، يكساني آگاهي‌ها و محدود بودن حوزة اين نگرش بستگي دارد. اگر بتوان اثبات كرد كه عقول همه انسان‌ها همانند و داراي ادراكات يكساني است و نيز زمينه‌هاي علوم و آگاهي انسان كه در كسب نگرش مشترك وي تأثيرگذارند و نيز سطح اطلاعات آن‌ها همانند است و سرانجام بتوان اثبات كرد كه موضوع‌هايي كه مربوط به اين نگرش مشترك است، بسيار محدود است، به‌گونه‌اي كه دست‌يابي به نگرش مشترك در آن، كاري آسان باشد، شايد بتوان گفت كه كسب نگرش مشترك به‌وسيلة عقل فردي امكان‌پذير است. ولي اثبات چنين اموري چندان آسان نيست.

قواي ادراكي انسان‌ها در شرايط بسيار متفاوتي شكل مي‌گيرند و به همين خاطر تفاوت بسياري نيز با هم دارند. تأثير عوامل ارثي، تغذيه، تربيت خانوادگي، آداب اجتماعي، سليقه‌هاي فردي، عوامل ناشناخته‌اي كه در كشش‌هاي انسان مؤثر است و حوادث و رخدادهايي كه بدون پيش‌بيني بر انسان تأثير مي‌گذارد، بيشتر از آن است كه بتوان آن را ناديده گرفت و به همانندي توانايي عقلي انسان نظر داد.

علوم و آگاهي‌هايي را كه انسان خواسته و ناخواسته به‌دست مي‌آورد و در نگرش او تأثير دارد نيز داراي طيف گسترده‌اي است كه مي‌تواند به نگرش‌هاي مختلف بيانجامد.

عناصري كه موضوع نگرش انسان نيز هست، بسي گسترده‌تر از آن است كه بتوان به‌وسيلة عقل فردي در آن به وحدت دست يافت؛ زيرا نگرش انسان موضوعات متعددي از جهان‌شناسي و انسان‌شناسي و نيز مباحث مهم اخلاقي را در بر دارد. بعيد به نظر مي‌رسد كه بتوان با تكيه بر عقل فردي، با ويژگي‌هاي متفاوت ياد شده، به نگرش مشترك دست يافت.

آيا ممكن است به‌وسيلة قراردادهاي جمعي به اين نگرش دست يافت؟ پاسخ مثبت به اين پرسش نيز به اثبات نكاتي بستگي دارد كه مهم‌ترين آن‌ها از اين قرار است:

1ـ قراردادي بودن نگرش

2ـ همانندي عقل فردي

3ـ يكساني شرايط رشد جمعي

4ـ همانندي ديگر عناصري كه به نگرش مشترك مي‌انجامد.

شكي نيست كه نگرش، امري قراردادي نيست، بلكه امري مربوط به بينش است و بينش، امري حقيقي، ادراكي و قابل اتصاف به صدق و كذب است؛ در حالي كه امور قراردادي اين‌گونه نيست. پس نه‌تنها قراردادي بودن نگرش، قابل اثبات نيست، بلكه نادرستي آن كم و بيش بديهي است.

اثبات‌ناپذيري همانندي عقل فردي نيز چنان‌كه گفته شد، امري خردپذير و دست‌كم تجربه‌پذير است. يكسان نبودن شرايط رشد جمعي و نيز ديگر عناصر مؤثر در نگرش نيز كم و بيش معلوم است.

از آن‌جا كه نگرش امري قراردادي نيست، بلكه نوعي فهم و بينش عقلاني است و نيز از آن‌جا كه عقل فردي انسان‌ها، هم چنين زمينه رشد عقلاني و نيز جنبه‌هاي روحي مؤثر در بينش او و حوادث و رخدادهاي مربوط به آن بسي متفاوت است، بنابراين عقل جمعي نيز نمي‌تواند به نگرش مشترك بيانجامد. از اين‌رو، براي دست‌يابي به نگرش مشترك كه براي حفظ آسايش و آرامش اجتماعي و نيز دست‌يابي به كمالات شايسته انساني بسيار ضروري است، بايد راه ديگري وجود داشته باشد و بايد آن را جست و شناخت و آن به نظر «اريك فروم»، چيزي جز دين نيست.

 

دين و نگرش مشترك

دين مي‌تواند زمينه‌ساز پيدايش نگرش مشترك باشد: أـ يكي از اين جهت كه دين، خود نوعي شناسايي انسان و جهان است و در واقع خود، نوعي بينش است، آن‌هم مطمئن‌ترين و يقيني‌ترين بينش كه اگر به‌درستي فهميده شود، از هرگونه خطايي به دور است.

انسان‌ها با همه تفاوت‌هايي كه دارند، مي‌توانند با اطمينان و يقين چنين بينشي را بفهمند و بپذيرند و از طريق آن با يافتن نگرش مشترك، درگيري‌هاي اجتماعي را كه براي آسايش و آرامش انسان و نيز براي كمالات ويژة او بسيار زيان‌آور است، به كم‌ترين ميزان برسانند و يا حتي آن را از ميان بردارند.

در واقع نياز به آرامش و آسايش و نيز كسب كمالات ويژه، به نگرش مشترك بستگي دارد و اين نگرش يا تنها به‌وسيلة دين به‌دست مي‌آيد و يا دين براي اين منظور بهترين گزينه است.

بر اساس آن‌چه گفته شد، نياز به دين، موقتي و مربوط به دوره‌اي از زندگي انسان نيست، زيرا اين نياز هميشگي است و دين هم بهترين تأمين كننده آن است. برخلاف نظرات جامعه‌شناسانه كه نيازهايي را كه عامل گرايش به دين معرفي كرده بودند، مي‌توانست مقطعي و موقتي باشد.

 

شرحي بر كانون سرسپردگي

مسؤوليت و پاسخ‌گوي فكر و خلق و رفتار خويش بودن، دشوارترين كاري است كه ممكن است بر عهدة انسان نهاده شود و چون انسان غالباً از انجام تعهدات خويش ناتوان است و يا به دشواري آن را انجام مي‌دهد، راه گريز انسان از چنين مسؤوليت سنگيني، يافتن كانون سرسپردگي است.

به گفتة «اريك فروم»، انسان از آزادي مطلق، از آن رو روي‌گردان است، بلكه از آن ترس دارد كه ميزان پاسخ‌گويي انسان با ميزان آزادي او ارتباط مستقيم دارد. هرچه از آزادي بيشتري برخوردار باشد، تعهد و مسؤوليت وي نيز بيشتر خواهد بود. آزادي مطلق، مسؤوليت مطلق را به دنبال دارد و اين كاري است كه يا انسان از انجام آن ناتوان است و يا انجام آن بسيار سخت و گران خواهد بود.

كاستن از آزادي خويش به معني كاستن از مسؤوليت خود است؛ بنابراين، اگر انسان پيرو فرمان ديگري باشد، از مسؤوليت‌هاي وي كاسته مي‌شود. پس گريز انسان از آزادي به‌خاطر گريز وي از مسؤوليت، سبب مي‌شود تا در پي يافتن كانون سرسپردگي باشد و از آن‌جا كه دين بهترين و مطمئن‌ترين كانون سرسپردگي را فراهم مي‌سازد، انسان به دين گرايش دارد.

به گفته وي، عامل گرايش انسان به قدرت‌ها و تسليم شدن به فرمان حاكمان خودرأي همين است كه از آزادي گريزانند. بر اساس اين ديدگاه نيز، دين امري جاوداني است، چون گريز از مسؤوليت امري هميشگي است.

نتيجه‌اي كه اين ديدگاه دارد و چنان‌كه پيش از اين گفته شد، نظريه‌پردازان آن نيز بدان تصريح كرده‌اند، اين است كه هرچه دين داراي احكام و دستورات بيشتري باشد، از مسؤوليت انسان بيشتر كاسته مي‌شود و بنابراين اديان يكه‌تاز چون داراي احكام بيشتري هستند، اين نيازها را بهتر و كامل‌تر برآورده مي‌سازند. چنان‌كه دين هرچه بيشتر به بينش انسان پرداخته باشد، نياز به نگرش مشترك را بهتر تأمين مي‌كند. علوم ديني به همين منظور پديد آمده و گسترش يافته است.

به‌طور كلي اديان از دو بخش تشكيل شده‌اند: أـ عقايد و باورها ب‌ـ دستورات اخلاقي و عملي. همچنين، علوم ديني بر دو دسته تقسيم مي‌شود: أـ علوم مربوط به بينش ديني، مانند كلام. ب‌ـ علوم مربوط به رفتار ديني مانند فقه و اخلاق. كلام تأمين كننده نياز به نگرش مشترك است و فقه و اخلاق تأمين كننده نياز به كانون سرسپردگي است.

 

نقد و بررسي

ديدگاه «اريك فروم»، انتقادهاي متعددي را مي‌پذيرد كه به برخي از آن‌ها اشاره خواهيم كرد:

1ـ مسؤوليت‌گريزي، عامل گرايش به دين نيست بلكه عامل دين‌گريزي است؛ زيرا دين خود مسؤوليت‌آور است. آن‌كه به دين ايمان مي‌آورد، نه به‌خاطر گريز از مسؤوليت است؛ زيرا در اين صورت، مسؤوليت بزرگ‌تري را كه همان دين است، نمي‌پذيرفت. بلكه به‌خاطر مسؤوليت‌پذيري است كه به دين روي آورده است.

دين به‌ويژه اديان پُرشريعت كه دربارة انديشه، اخلاق و رفتار انسان رهنمود دارد، انسان را در موقعيتي قرار مي‌دهد كه بايد نسبت به همه جنبه‌هاي زندگي خود پاسخ‌گو باشد و اين بزرگ‌ترين مسؤوليت است. پس چگونه ممكن است پذيرش چنين مسؤوليت سنگيني نتيجة ميل انسان به مسؤوليت‌گريزي باشد؟

اين تعبير لطيف قرآن كريم، «بل يُريدُ الانسان لِيَفجُرَ أمامَه»،[44] به اين نكته نيز اشاره دارد.

2ـ آزادي‌گريزي مدلّل نيست. اين‌كه انسان از آزادي مطلق وحشت دارد و از آن گريزان است، قابل اثبات نيست؛ به‌ويژه با نگاهي به تاريخ، اين امر روشن‌تر مي‌شود. در تاريخ، براي دست‌يابي به آزادي و يا براي افزايش بر آزادي موجود كه از آن برخوردار بودند، نهضت‌هاي خونين بسياري پديد آمده است. هيچ‌گاه آزادي از انسان به‌طور كامل نفي نشده است، تا گفته شود درگيري‌هاي مهم تاريخ براي رسيدن به حدّاقل آزادي بوده است. انسان هميشه از برخي آزادي‌ها برخوردار بوده است و تلاش او براي دست‌يابي به آزادي‌هاي ديگري است كه از آن بي‌بهره بوده است. پس انسان، آزادي‌گريز نيست بلكه آزادي‌طلب است.

3ـ اگر علت گرايش به دين، تأمين نياز مسؤوليت‌گريزي انسان باشد و اگر اديان يكه‌تاز به‌خاطر كثرت احكام و شريعت بسيار، اين نياز را بهتر تأمين مي‌كنند، بايد اين‌گونه اديان بيشتر مورد توجه انسان باشد و به آن‌ها گرايش بيشتري داشته باشد و حال آن‌كه اين‌گونه نيست. يهوديت در عين حال كه از اديان يكه‌تاز و پرشريعت به شمار مي‌رود، ولي افراد كمي به آن گرايش دارند و در مقابل مذهب كاتوليك مسيحي، با آن‌كه از اديان انسان‌گرا و كم شريعت است و بايد نياز ياد شده را كمتر تأمين كند، ولي مورد توجه بيشتر قرار دارد و مردم به آن گرايش بيشتري داشته‌اند.

مقايسه ميان اقبال و توجه مردم به دو مذهب مسيحي كه يكي از آن دو از اديان پرشريعت و يكه‌تاز به شمار مي‌رود و ديگري از اديان كم شريعت و انسان‌گرا، يعني مذهب كاتوليك و پروتستان، كاستي اين نظريه را روشن‌تر مي‌كند. مذهب پروتستان با آن‌كه پرشريعت و يكه‌تاز به حساب مي‌آيد و به شكل بهتر و كامل‌تري اين نياز را برطرف مي‌كند، ولي گرايش كمتري به آن وجود دارد؛ ولي مذهب كاتوليك با آن كه كم شريعت است و بر اساس اين نظريه، نياز ياد شده را كمتر تأمين مي‌كند، مورد توجه و باور بيشتري وجود دارد. پس معلوم مي‌شود كه عامل گرايش به دين، رفع نياز مسؤوليت‌گريزي از طريق واگذار كردن مسؤوليت همه كارها به ديگري نيست.

مسؤوليت‌گريزي عامل روگرداني از دين است. به همين خاطر است كه هرچه دين پر مسؤوليت‌تر باشد، گرايش به آن كمتر است و حتي اگر باورمندان به آن بسيار هم باشند در بخش عملي دين كه مسؤوليت‌پذيري آن آشكارتر است، عاملان به دين اندكند و در عوض هرچه دين مسؤوليت كمتري را بر پيروانش تثبيت كند، پيروان بيشتري دارد و در عمل، انسان‌ها به بي‌ديني تمايل بيشتري دارند، اگرچه در نظر و عقيده، پيرو دين معيني هم باشند.

4‌ـ تناقض در گفتار از ديگر اشكالات فرضيه فروم است؛ زيرا از يك سو مسؤوليت گريزي را سبب گرايش به دين مي‌داند و دين را تأمين‌كننده اين نياز مي‌شناسد و از ديگرسو، يكي از نتايج نامطلوب دين را تسليم‌پذيري معرفي مي‌كند. مگر تسليم پذيري روي ديگر همان مسؤوليت گريزي و واگذار كردن مسؤوليت كارها به ديگران نيست؟ مگر همين امر نياز او نيست؟ پس اولاً، چرا چيزي كه سبب پيدايش دين است، نتيجة آن باشد و ثانياً، چيزي كه يكي از نيازهاي اساسي انسان را تأمين مي‌كند، نتيجة نامطلوب دين به شمار رود؟

5ـ اگر انسان به رفع مسؤوليت و در نتيجه تسليم شدن در برابر ديگران ميل دارد و اين يكي از نيازهاي اوست، چرا نتيجة دين يكه‌تاز، استبدادورزي نسبت به فروتران باشد و حال آن‌كه اين امر، بر مسؤوليت انسان مي‌افزايد و چرا تسليم شدن در برابر ديگران نامطلوب باشد و حال آن‌كه از مسؤوليت او مي‌كاهد و ميل به مسؤوليت گريزي او را ارضاء مي‌كند؟

6ـ اگر دين به‌منظور ايجاد نگرش مشترك و كانون سرسپردگي پديد آمده است، بايد وضع موجود جامعه را كه تا اندازه‌اي آن دو نياز را برآورده مي‌سازد، حفظ كند؛ در حالي كه اديان در آغاز پيدايش، نه‌تنها به حفظ وضع موجود نمي‌پردازند، بلكه مشتركات جامعه را نيز در هم مي‌ريزند و بر ضد آن قيام مي‌كنند.

7ـ اگر علت گرايش به دين، دست‌يابي به نگرش مشترك و كانون سرسپردگي باشد، دين جايگزين خواهد داشت و حال آن‌كه «اريك فروم» و نيز «فرويد» و «يونگ»، به بي‌بديل بودن دين عقيده دارند. دست‌يابي به آن دو به‌وسيلة نظام‌هاي سياسي، اجتماعي و اخلاقي غيرديني نيز امكان‌پذير است.

در هر صورت، اين‌گونه فرضيه‌ها براي تبيين عوامل پيدايش دين و گرايش به آن نارسايي‌هاي بسيار دارند، علاوه بر آن‌كه هيچ دليل قابل پذيرشي ندارند و گمانه‌هايي غير مدلّلند.

 

3ـ نظريه كارل گوستاو يونگ

نظريه «كارل گوستاو يونگ»، روان‌شناس آلماني الاصل آمريكايي نيز كم و بيش با نظريه فرويد و فروم، شباهت دارد و البته تفاوت‌هايي نيز دارد. وي به‌خاطر اين گمان كه گزاره‌هاي اديان فاقد صدق و كذب هستند، همه اديان را برابر و همتا مي‌داند و هيچ يك را بر ديگري برتري نمي‌دهد. به گمان وي، گزاره‌هاي ديني جنبه واقع نمايي ندارند چون ما بازاء و مطابَق عيني ندارند، بلكه داستان‌هايي هستند كه به‌صورت گزاره‌هاي واقع نما بيان شده‌اند.

وي با توجه به همين امر، مطالعه تطبيقي اديان را نادرست مي‌داند؛ زيرا اين مطالعه يا به‌خاطر تبيين كميت صدق اديان است، يا به‌منظور بيان تفاوت سودمندي آن‌ها و چون به نظر وي، اديان فاقد صدق و كذب پذيري هستند، پس مطالعه تطبيقي آن‌ها به‌منظور تبيين كميّت صدق امكان‌پذير نيست و چون همه اديان به يك اندازه سودمندند و هدف مؤمنان را از مراجعه و گرايش به دين به يك اندازه تأمين مي‌كنند، مطالعه تطبيقي به‌منظور بيان تفاوت سودمندي نيز نادرست است.

 

آثار عملي دين

نگاه «يونگ» به دين، به واقعيت آن نيست، بلكه به سودمندي آن است. وي نيز مانند ساير فيلسوفان رفتارگرا،[45] دين را علي‌رغم اين كه بيان‌گر واقع نيست، داراي آثار تربيتي و علمي بسياري مي‌داند. برخي از آثار تربيتي دين از اين قرار است:

1‌ـ ايجاد تعادل ميان غرايز.

2‌ـ ترجيح برخي از اميال بر برخي ديگر و انتخاب يكي از آن‌ها.

3‌ـ وحدت شخصيت

نظريه «يونگ» و كساني مانند او چون «برايت ويت»[46] دو بخش دارد كه هردو نقدپذير است:

يكم، صدق‌ناپذيري گزاره‌هاي ديني. نويسنده در مقاله «پوزيتيويسم منطقي»[47] به تفصيل و در مقاله «اخلاق و واقعيت»[48] به اختصار از دو ديدگاه فلسفي و اخلاقي آن را مورد نقد و بررسي قرار داده است و از تكرار آن خودداري مي‌كند.

دوم، سودمندي همسان همه اديان. شكي نيست كه اديان مختلف، گزاره‌هاي متناقض دارند. اگر اين گزاره‌ها به يك اندازه سودمند باشند، اين نتيجه را بايد پذيرفت كه ميان علت و معلول رابطه عيني و حقيقي وجود ندارد كه پيامد آن اين است كه هر چيزي علت هرچيزي باشد و هرچيزي معلول هرچيزي و پذيرش اين امر به معني سفسطه مطلق است.

به تعبير ديگر، گزاره‌هاي يك دين، يا تأثيري در واقع و مخاطب و مؤمن به آن دارد يا ندارد. انكار آن با پراگماتيسم سازگار نيست. پس بايد پذيرفت كه تأثير دارد و اين تأثير يا به سود مخاطب مي‌انجامد يا به ضرر وي. اگر به ضرر وي بيانجامد، با اصل برابري در سودمندي ناسازگار است، پس بايد پذيرفت كه به سودمندي مي‌انجامد. اين سودمندي يا امري واقعي است يا خيالي و وهمي و اگر وهمي باشد، سود نيست، پس بايد سودمندي امري عيني و واقعي باشد.

اينك با فرض واقعي بودن سودمندي تأثير گزاره‌هاي يك دين، اگر كسي بر اين گمان باشد كه گزاره‌هاي دين ديگر كه با اين گزاره‌ها تفاوت بلكه تناقض دارد، همان اندازه تأثير سودمند دارد، نتيجه آن اين است كه دو گزاره متناقض يك نتيجه عيني و واقعي را به دنبال داشته است. پذيرش تأثير علت‌هاي متناقض در يك معلول يا معلول‌هاي همسان با انكار عليت تفاوت چنداني ندارد و انكار آن به سفسطه مي‌انجامد. پس نظريه «يونگ» به‌نوعي تناقض آميخته است و بنابراين، نادرست است. از اين گذشته، اثر تربيتي داشتن يك گزاره، فرع بر صدق آن است و اگر آن گزاره صادق نباشد، هيچ اثر تربيتي ندارد. مانند اين‌كه گفته شود: دروغ‌گو زيان خواهد ديد يا دزد مجازات خواهد شد. اگر اين گزاره‌ها صادق نباشند، اثر تربيتي آن چيست؟!