پیشگفتار - ويژگيهاي علوم رسمي
ويژگيهاي علوم رسمي
علم از هر نوعي كه باشد، قدرت است، از اينرو عالم قدرتمند است. عالم توانايي نفوذ در ديگران و سلطه بر آنان را دارد، از اينرو پيامدهاي قدرت را به همراه دارد.
1ـ فخر فروشي
اگر علم در دل پاك و نيالوده به زشتي و پستي وارد نشده باشد، ابزار اعمال قدرت و سلطه خواهد بود. به همين خاطر، عالم در معرض افتخار ورزيدن به دانايي و دارايي خود و فخر فروشي است و از آنجا كه تنها علوم رسمي ممكن است در دل آلوده به غرايز وارد شود، اين ويژگي تنها در چنين علومي ديده ميشود.
حبيب خدا (كه درود بي پايان خدا و خلق بر او و خاندانش باد) فرمودند: لا تَتَعلَّموا العلمَ لِتُباهوا به العُلَماء و لِتُماروا به السُّفَهاء و لِتَصرِفوا وُجوهَ النّاس؛[22]علم را براي فخرفروشي به دانشمندان و ستيز با كمخردان و جلب توجه مردم نياموزيد.
از آنجا كه اين نوع از علم، نه بر دل كه در ذهن مينشيند، بر مسند رياست تكيه زده است، از اينرو بدون تزكيه درون، آلوده به چنين نقصي است، ولي علمي كه بر دل وارد ميشود و نور الهي است، نيازمند به تزكيه درون نيست، زيرا خود، تزكيه است، بلكه بيش از آن است كه در قالب تزكيه گنجد.
خدا ز آن خرقه بيزار است صد بار |
|
كه صد بت باشدش در آستيني |
نه ميبينم نشاط عيش در كس |
|
نه درمان دلي نه درد ديني |
علمي كه تأمينكننده غرائز است، جز فربهي اميال پست چيزي در پي ندارد. چنين علمي، دام شيطان است. كيست كه در چنين دامي افتد و به آساني از آن رها شود؟ رهايي از اين دام، پس از رهايي از غرايز انجام شدني است. رها شدن از غرائز پس از رهايي از طبيعت امكانپذير است. رها شدن از طبيعت يا با استمداد از نور الهي و نزول آن بر دل ممكن است يا با مرگ.
بيا تا گل بر افشانيم و مي در ساغر اندازيم
فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو در اندازيم
اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد
من و ساقي به هم تازيم و بنيادش براندازيم
يكي از عقل ميلافد يكي طامات ميبافد
بيا كاين داوريها را به پيش داور اندازيم
كيست كه در اين دام افتد و تباه نشود؟ كيست كه تباه شود و جهاني را تباه نسازد؟ مگر نه اين است كه «إذا فَسدَ العالِم فَسدَ العالَم»؛ چون عالِم تباه شود، عالَم تباه گردد؟ چه گوييم جز «اللّهم أعوذُ بِكَ و مِنك.»[23] كيست كه بيتو ره يابد؟ كيست كه بيتو ره پيمايد؟ كيست كه بيتو به مقصد رسد؟ تو خود راه و راهپيما و آخرين مقصدي، بلكه به مقصد رسيدهاي!
2ـ شهرت طلبي
عالمي كه چنين علمي دارد و از حقايق و اسرار الهي كه نعمتهاي ويژه اوست، بيبهره است، چون تشنهاي است كه سراب را آب ميبيند و به دنبال آن روان است. اگرچه هرگز به آن نميرسد ولي خيال آن برايش لذتآور است. آنكه آب نيافته است، به سراب دلخوش است؛ آنكه جان نيابد، به تن سرگرم و دم خوش است؛ آنكه «او» را نيابد، به سفلهاي خوش است؛ آنكه حق نيابد، به كام گرفتن از باطل خوش بلكه سرخوش است؛ آنكه خورشيد نديده باشد، به سايه خوش است و آنكه جان نشنيده باشد، به «به به» اين و آن دل خوش است. از اينروست كه شهرتطلبي كه برخاسته از نديدن و نيافتن اوست، دل خوش كردن به كفش كهنه در بيابان است، قناعت ورزيدن به لذت در لحظهاي. كيست كه او را يافته باشد و در پي اغيار باشد؟ كيست كه در آب باشد و سراب طلبد؟ اگر طلبد، سرِ آب طلبد، نه سراب. كيست كه در حضور يار به سايه او بنگرد؟
عمري تا به راه غمت رو نهادهايم
روي و رياي خلق به يك سو نهادهايم
طاق و رواق مدرسه و قال و قيل علم
در راه جام و ساقي مهرو نهادهايم
هم جان بدان دو نرگس جادو سپردهايم
هم دل بدان دو سنبل هندو نهادهايم
مگر غير از او و غير از آنِ او، چيزي هست كه بتوان بدان دل بست و دل داد؟
3ـ غرور
اين علم به همان اندازه كه قدرتآور است، بزرگبيني خود و كوچك ديدن ديگران را به ارمغان ميآورد و چه ارمغان پستي! چنين عالمي چون خود را از ديگران برتر و بزرگتر ميبيند، انتظارات ويژهاي از ديگران دارد كه اولين آنها، پذيرش بزرگتري اوست.
به همين خاطر زود رنج است و از رفتار و گفتار ديگران كه بهگونهاي به خود بزرگبيني او برخورد داشته باشد و حقوق خيالي او را ناديده گرفته باشد، رنجيده خاطر ميگردد.
امام صادق (صلوات الله عليه) فرمودند: مِنَ العُلماء مَن إذا وُعِظَ أنِفَ و إذا وَعَظَ عَنِفَ؛[24]برخي از عالمان، آنگاه كه موعظه شوند، از پذيرش آن سرباز زنند و رنجيده خاطر گردند و آنگاه كه موعظه كنند، سختگير باشند و از اندازه در گذرند.
عالم مغرور، براي خود بر ديگران حقوقي ميشناسد كه بر خود براي ديگران روا نميداند. حق خود بلكه وظيفه خود ميداند كه آنگونه كه ميخواهد ديگران را سفارش و نصيحت كند، اگرچه بيش از توان آنان باشد و اگرچه بر خلاف حق باشد يا بيش از اندازه مجاز و مشروع باشد؛ ولي از سفارش ديگران ميرنجد هر چند حق باشد و بايسته، چون چنين حقي را براي ديگران نميشناسد. اينان به خاطر همين غرور و زودرنجيِ برخاسته از علمشان، هرگز نه خود را ميتوانند بشناسند و نه ديگران را.
تا فضل و عقل بيني بيمعرفت نشيني
يك نكتهات بگويم خود را مبين كه رستي
همين غرور و بزرگ ديدن خود، سبب محروم ماندن از بسياري از عنايات و نعمتهاي الهي ميشود و در واقع خسران ابدي و جبرانناپذير است كه به موقع گفته خواهد شد.
هشدار اگر وسوسه عقل كني گوش
آدم صفت از روضه رضوان به در آيي
4ـ دوگانگي شخصيت
چنانكه گفته شد، اين علم، كسب و تجارت است نه ايثار و سخاوت. در كسب و تجارت رقابت بسيار است، بلكه چيزي غير از دويدن و ربودن نيست. اگر كسي رقابت خويش را اعلام نمايد، چهبسا از رسيدن به رقيبان خويش و پيش افتادن از آنها باز ماند، از اينرو، آنكه بهرهاي از اين علم دارد، بدون اعلام هماوردي به رقابت ميپردازد. به ديگران چنين وانمود ميكند كه در دنياطلبي به رقابت برنخاسته است تا آنان را بفريبد؛ خود را بيگانه با دنيا مينماياند، ولي در واقع چنين نيست؛ ظاهرش آخر طلب است، ولي در واقع آخور ميطلبد. دو شخصيت دارد، يعني در راه دورويي و نفاق گام بر ميدارد. اين ويژگي نه از لوازم علم او كه از لوازم دنياطلبي اوست. دنياطلبان كم و بيش به دوگانگي شخصيت مبتلايند، اگرچه عنوان آن زرنگي، زيركي، رازداري، عقل و مانند آن باشد.
از آنجا كه اين عالِم بيبهره از حقيقت است، به كم قناعت ورزيده است و دنياطلب شده است كه «كاچي به از هيچي» است و چون دنياطلب است، ولي نه در چهره و نام دنياطلبان، به دوگانگي بلكه چندگانگي شخصيت مبتلا ميشود.
روح الله (كه درود خدا بر او باد) فرمود: مَثَلُ عُلماءِ السّوءِ كَمَثلِ قَناةِ الحَشِّ، ظاهرُها جَصٌّ و باطنُها نَتِنٌ و مثل القبورِ ظاهرُها عامِرٌ و باطنُها عِظامُ الموتي؛[25]عالمان بد، مانند مسير فاضلابند[26] كه ظاهرش گچي و سفيد، ولي درونش گنداب و متعفن است و مانند قبرند كه ظاهرش آباد ولي درونش استخوان مرده است.
چنانكه در قسمت پيشين گفته شد، سرمايه آدمي علم و فهم و معرفت است، بلكه آدمي جز فهم و معرفت نيست. آنكه فاقد اين سرمايه باشد، جاهل است، فقدان و عدم و هيچي است. ولي آنكه وانمود ميكند كه بهرهاي از اين كمال دارد، ولي ندارد، آن هم انگيزهی فرورفتن در روسياهي و غوطهور شدن در همان چيزي را دارد كه جاهل بيقصد و برنامهی حساب شده و از پيش تعيين شده در آن غوطهور است. بهتر از قبر نيست كه ظاهرش آباد و آراسته است ولي اگر درون آن كاويده شود، جز استخوانهاي پوسيدهاي كه به هيچ كار نميآيد و حتي سگي هم به آن اعتنا نميكند، يافت نميشود. چنين عالمي نيز اينگونه است. آنكه علمش و سرمايهاش غير از حرف نيست و عمر خود را در قيل و قال ميگذراند، آنهم به قصد رسيدن به همان كه ديگران را از آن نهي ميكند، اگر كاويده شود، بر خلاف گفتههايش، جز استخوانهاي پوسيدهی ليسيده افكار مردههاي پيشين چيزي به دست نميآيد.
5ـ فقدان معرفت حق
علت همه نقصها و زشتيهاي آنان همين است كه از معرفت خداي متعال بيبهرهاند. اگر سهمي از آن داشتند، چنين ديوانهوار خود را به خيالات و پندارهاي پست و سرابگونه نميآويختند. چونان تشنهاي در كوير، غرق شدهاي در آب، به هر سو نميدويدند و به هر چيز پستي دست نميانداختند.
وليّ خدا (كه درود بيپايان بر او باد) فرمودند: الحكمةُ تَعمُرُ في قلبِ المتواضعِ و لاتَعمُرُ في قلبِ المتكبّر الجبّار؛[27]حكمت در قلب فروتن به كمال ميرسد و ماندگار ميشود ني در قلب خودبين ستمگر.
چنانكه گفته شد، اين علم سبب غرور و خود بزرگبيني است و از ديدن بزرگي بندگان خدا عاجز است، يعني از حكمت بيبهره است و چون سرچشمه حكمت و درّهاي گرانبهاي اين چشمهسار، معرفت به خداوند بزرگ است، چنين فرد از معرفت او تهيدست است و از اين سرچشمه نياشاميده و از اين مرواريدهاي گرانبها سهمي نبرده است و شايد به همين خاطر است كه علم چنين كسي سبب نابودي اوست و علم او در حقيقت همان جهل اوست، چنانكه امير بيان و بنان، مولاي عارفان (صلوات الله و سلامه عليه) فرمود:
رُبَّ عالمٍ قَتَلَه جهلُه و لميَنَفعْهُ علمُه؛[28]چه بسيار عالماني كه كشته جهل خويشند و از علم خود بهره نميبرند.
علم آنان كشنده است، بدين خاطر كه جهل است و فقط صورت علم دارد. علم كجا و صورت علم كجا؟ شير كجا و عكس شير كجا؟
اين نوع علم، ويژگيهاي ديگري هم دارد كه از آن ميگذريم. اين اندازه هم كه گفته شد فقط به اين دليل است كه بدانيم «معرفت حق» در اين وادي كه سرتاسر يكي است، يافت نميشود. در قسمت ديگر به خواست خداي متعالي، به برخي از ويژگيهاي نوع دوم علم ميپردازيم و از آن يگانه مجيب الدعوات ميخواهيم كه علم ما را حجاب ما قرار ندهد. آمين!