پیشگفتار - دوستي با عالِم

دوستي با عالِم

شايد به همين جهت باشد كه دوستي با عالِم، پيماني الهي است كه اميرمؤمنان (كه درود خدا بر او باد) فرمود:

يا كميل! محبّةُ العالمِ دينٌ يُدانُ الله به؛[41] دوستي عالم خواستي الهي است.

همنشيني با او پيمان ديگري است. همو فرمود:

يا كميل! صُحبَةُ العالم دينٌ يُدانُ الله به؛[42]همنشيني با عالم فرماني الهي است مطلوب.

تماشاي او عبادت است و سبب حركت و سير به‌سوي محبوب مطلق. رسول خدا (كه درود بي پايان خدا بر او باد) فرمود:

النّظَرُ إلي وَجهِ العالم عبادةٌ؛[43]تماشاي رخ عالم بندگي خداست.

و اگر تماشاگر تاب تحمّل رخ پري‌گونه‌اش نداشت، كنجي نخزد و چشم نبندد و به ظاهر زهد نورزد كه همنشيني با عالم، بلكه تماشاي عالم، بندگي حقّ است، كه همو فرمود: النّظَرُ إلي العالم عبادةٌ.[44]

حقير گويد: نگاه به غير چهره‌ی عالِم نيز عبادت است، اگرچه خانه و كوچه و شهر و ديار او باشد؛ كه حضور عالم در سرزميني، سبب تقدس آن مي‌شود. ارض اقدس. اگر بندگان خدا مي‌دانستند كه در نگاه به عالم چه‌ها نهفته است، رو از او بر نمي‌تافتند.

و نيز شايد به همين دليل است كه عالم، طبيب دين است، تشنگان محبّت را سيراب مي‌كند، سوختگان آتش عشق را درمان مي‌كند و جانشان را آرام مي‌سازد. روح الله (علیه السلام) فرمود: العالمُ طبيبُ الدّين.[45]

رَزَقَنا الله و إيّاكُم مِن مَعادنِ علمِه.

غير از آن‌چه گفته شد، بدان اي عزيز! كه اگر كسي از معرفت حق تبارك و تعالي بهره‌اي داشته باشد، ذكر و فكر و حركت و سكوت او، از فرق تا قدم، هيبت عَلَم ولايت زند، نه فقط رفتاري كه محبوب حق نباشد از او سر نزند، بلكه خيال آن را نيز در دماغ خود نپرورد. در رعايت خواست حق تعالي پيوسته در جدّ و جهد و تلاش باشد. در مقابل امر الهي ذره صفت گردد و به شوق آيد و به پرواز درآيد و در برابر نهي وي، چون كوه استوار ماند. چون به لطف و رحمت حق نگرد، چنان شاد گردد كه گر شاديش بر همه عالم بپراكنند، همه عالم از شادي به سكر اندر آيند و چون به خود و درد هستي خود نگرد، اندوهي او را فرا گيرد كه گر بر عالم هستي تقسيم كنند، همه از اندوه، نعره‌اي بيش نزنند و ديگر هيچ.

درد هستي كه ميوه و ثمره‌ی معرفت است، پرواي شادي را براي كسي نگذارد. چنانت سازد كه از شرق تا غرب عالم و از زمين تا آسمان، ماتم‌گاه تو شود. اين‌جاست كه فرياد بر مي‌داري «يا لَيتَني مِتُّ قبلَ هذا»؛[46] «لَيتَ ربّي لم‌يَخلُقني»؛ كاشكي پيش از اين مرده بودم؛ كاشكي خدايم مرا نيافريدي! شايد غم و اندوه و بارش سرشك اشك از ديدگان انبياء و اولياء به‌ويژه اولياء محمديه (صلوات الله عليهم اجمعين)، از اين نكته بي‌نشان نباشد.

يكي است كه طاعت كند و ثواب طمع دارد؛ و يكي است كه معصيت كند و عفو چشم دارد؛ باز يكي است كه از ننگ وجود خويش هرگز سر بر نياورد و اينان جز معرفت، سرمايه‌اي ندارند. به غمي آلوده‌اند كه گر همه تيغ‌هاي زهرآلود بر فرقشان فرود آيد و گر همه سفلگان هجوشان كنند و گر در زير پاي سگان شوره‌زار فرو غلطند، آهي از نهادشان برنيايد، چه پيوسته از درد وجود خويش، سر در سجود و سرّ در وجود دارند و براي رهايي ازين غم جانكاه، جان در مشاهده موجود دارند.

اي عاشقان گيتي ياري دهيد ياري
كان سنگ‌دل دلم را خواري نمود خواري
جز صبر و بردباري حيله همي‌نبينم
در عاشقي چه بهتر جز صبر و بردباري