توصیف نور در کلام امام باقر (ع)؛ (قسمت سوّم)
همان نور خداي متعال که از حيثيت وحدت در کثرت به امام عليه السلام نسبت داده ميشود، در دل مؤمنان چنان روشن و آشکار است که خورشيد در جهان طبيعت و به ويژه در کره زمين چنان روشن آشکار نيست. براي توضيح اين فراز از حديث شريف بيان نکاتي چند بسي سودمند خواهد بود:
1- فهم بسياري از معارف الهي جز از طريق تمثيل ممکن نيست، زيرا اولاً، بسياري از معارف الهي که در دسترس فهم و عقل و دل ما انسانهاي معمول و متعارف قرار دارد نه يک بار و چند بار بلکه هزاران بار تنزل يافته است تا از مقام بيحدي به حوزه فهم و عقل و دل محدود بشري رسيده است. کريمه «إن من شئ إلاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله إلاّ بقدر معلوم» مطلق است و شامل همه انواع موجودات ميشود و چون مراتب هستي يا آسمانها و عوالم فراتر و فروتر از آن متعدد است و نه تنها هر يک از عوالم نامتناهي است بلکه برتري هر يک از عوالم بر ديگري نيز نامتناهي است و هر يک از عوالم نامتناهي فروتر نسبت به مرتبه فراتر از خود در قالب تمثيل همانند نسبت حلقه انگشتر به بياباني گسترده است.
1- فهم بسياري از معارف الهي جز از طريق تمثيل ممکن نيست، زيرا اولاً، بسياري از معارف الهي که در دسترس فهم و عقل و دل ما انسانهاي معمول و متعارف قرار دارد نه يک بار و چند بار بلکه هزاران بار تنزل يافته است تا از مقام بيحدي به حوزه فهم و عقل و دل محدود بشري رسيده است. کريمه «إن من شئ إلاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله إلاّ بقدر معلوم» مطلق است و شامل همه انواع موجودات ميشود و چون مراتب هستي يا آسمانها و عوالم فراتر و فروتر از آن متعدد است و نه تنها هر يک از عوالم نامتناهي است بلکه برتري هر يک از عوالم بر ديگري نيز نامتناهي است و هر يک از عوالم نامتناهي فروتر نسبت به مرتبه فراتر از خود در قالب تمثيل همانند نسبت حلقه انگشتر به بياباني گسترده است.
توصیف نور در کلام امام باقر(علیه السّلام)، قسمت سوّم
عَنْ الباقر عليهالسلام في قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا فَقَالَ يَا أَبَا خَالِدٍ النُّورُ وَ اللَّهِ الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ص إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ فِي السَّمَاوَاتِ وَ فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَنُورُ الْإِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوب الْمُؤْمِنِينَ وَ يَحْجُبُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَاءُ فَتُظْلَمُ قُلُوبُهُمْ وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَا يُحِبُّنَا عَبْدٌ وَ يَتَوَلَّانَا حَتَّى يُطَهِّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ وَ لَا يُطَهِّرُ اللَّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّى يُسَلِّمَ لَنَا وَ يَكُونَ سِلْماً لَنَا فَإِذَا كَانَ سِلْماً لَنَا سَلَّمَهُ اللَّهُ مِنْ شَدِيدِ الْحِسَابِ وَ آمَنَهُ مِنْ فَزَعِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ الْأَكْبَرِ (كافي، 1،194)
رابطه نور امام با قلب مؤمن و نسبت آن با نور خورشيد
لَنُورُ الْإِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ
همان نور خداي متعال که از حيثيت وحدت در کثرت به امام عليه السلام نسبت داده ميشود، در دل مؤمنان چنان روشن و آشکار است که خورشيد در جهان طبيعت و به ويژه در کره زمين چنان روشن آشکار نيست. براي توضيح اين فراز از حديث شريف بيان نکاتي چند بسي سودمند خواهد بود:
1- فهم بسياري از معارف الهي جز از طريق تمثيل ممکن نيست، زيرا اولاً، بسياري از معارف الهي که در دسترس فهم و عقل و دل ما انسانهاي معمول و متعارف قرار دارد نه يک بار و چند بار بلکه هزاران بار تنزل يافته است تا از مقام بيحدي به حوزه فهم و عقل و دل محدود بشري رسيده است. کريمه «إن من شئ إلاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله إلاّ بقدر معلوم» مطلق است و شامل همه انواع موجودات ميشود و چون مراتب هستي يا آسمانها و عوالم فراتر و فروتر از آن متعدد است و نه تنها هر يک از عوالم نامتناهي است بلکه برتري هر يک از عوالم بر ديگري نيز نامتناهي است و هر يک از عوالم نامتناهي فروتر نسبت به مرتبه فراتر از خود در قالب تمثيل همانند نسبت حلقه انگشتر به بياباني گسترده است.
بر اين اساس، تعداد تنزلات معرف الهي از مرتبه حقيقي خود تا عالم عقل و دل آدمي اگر نامتناهي نباشد دستکم، بيشمار است. نتيجه چنين تنزلاتي اين خواهد بود که آنچه از معارف الهي متافيزيکي و هستيشناختي و جهانشناختي گفته شده است، فروريرزي حقايقي بسيط و صرف و نامتناهي در قالبهاي تمثيلي زبان بشري است.
ثانياً، نه تنها ملاک درستي و سودمندي فهم آدمي مطابقت با واقع و نفسالامر نيست بلکه چنين چيزي ممکن هم نيست. به عقيده اينجانب، بر خلاف نظريه مشهور که در علوم عملي و رفتاري حجيت را معتبر دانسته و در علوم نظري واقعنمايي و صدق را ضرور ميدانند، چون دستيابي به صدق براي انسانهاي متعارف امري ناشدني است و دستيابي به حقيقت محضِ عاري از هرگونه خطا ممکن نيست، در همه حوزههاي فهم و علم بشري حجيت بسنده است و اگر حجيت بسنده نباشد، از ميان انسانهاي متعارف، تعداد مؤمناني که متعلق ايمانشان حق محض باشد و به هيچگونه خطايي آميخته و آلوده نشده باشد و آنچه در باره خدا ميدانند و بدان ايمان دارند حق محض باشد، از تعداد انگشتان دست کمتر خواهد بود و چون ارزش عمل نيز به ايمان و نوع آن بستگي دارد، از عمل نيز تهي خواهند بود.
اين امر با هدف بعثت انبياء سازگار نخواهد بود، ازاينرو، همه معارف الهي که متعلق ايمان انسانها قرار ميگيرد، نازل شده و با تمثيل بسي آميخته است و هم آنچه را که انسان بدان دست يافته يا دست مييابد اينگونه است و محسوساتي است که با معقولات و فراتر از آنها بيشباهت نيست.
ثالثاً، زبان بشري محصول تجربههاي کمابيش مشترک حسي و طبيعي انسانهاست نه بيش از آن، ازاينرو، اگر بتواند به درستي بيانگر واقع باشد، که در آنهم ترديدها وجود دارد، بيانگر واقع حسي و تجربي خواهد بود نه چيزي بيش از آن. زبان بشري براي بيان فيزيک و برخي از عوارض و لوازم آن مناسب است و نه حتي براي همه فيزيک و عوارض و لوازم آن. به همين سبب است که بسياري از فرضيههاي فيزيک نوين مانند مدلهاي اتمي هم در قالب مدل ارائه ميشود.
چنين زباني که يا محصول تجربه محدود حسي و طبيعي است و يا محصول وضع و قراردادي است که به نوبه خود محصول تجربه محدود حسي و طبيعي است، حتي در بيان و کشف همه تجربههاي حسي و طبيعي بشري ناتوان است چه رسد به بيان و کشف تجارب خيالي و قلبي و روحي انسانها. به همين سبب است که عرفان را بيانناپذير دانستهاند و به صراحت گفتهاند:
اگر عارف خود را ناتوان از بيان محتواي تجربه خويش ميبيند و مخاطب را نيز ياراي فهم آن نيست دلايل چندي دارد که يکي از آنها بيانناپذيري متعلق تجربه عرفاني و وحدوديت زبان بشري است و يکي ديگر از عوامل آن محدوديت فهم و انحصار تجربه انسان متعارف به تجربه حسي و طبيعي است. عارفان بدون اغراق گفتهاند :
2- تاريکترين مرتبه از عوالم هستي که تعدادشان اگر بينهايت نباشد دستکم، بيشمار است، عالم طبيعت است. محدودتر از عالم طبيعت وجود ندارد چنانکه ضعيفتر از اين عالم نيز وجود ندارد و به همين سبب سهم اين عالم از نور و روشنايي و وضوح و عياني نه تنها نسبت به عوالم ديگر بسيار کمتر است بلکه سهمش به اندازهاي است که کمتر از آن ممکن نيست بهگونهاي که اگر اندکي از نور و روشنايي و وضوح آن کاسته شود، به عدم فرو خواهد رفت و چيزي از آن باقي نخواهد ماند. سهم اين عالم از هستي و لوازم آن تنها سايه آن است نه بيشتر. به همين سبب است که برخي از عارفان جهان طبيعت را غيبي دانستهاند که هرگز آشکار نشده و نميشود.
جهان طبيعت با همه تاريکياش که نسبت به عوالم ديگر که نور محض هستند، ظلمت محض است، در عين حال، اشياء و اجرامي نوراني مانند خورشيد دارد که انسان نميتواند بهطور مستقيم به آنها بنگرد و اگر بيواسطه بدانها بنگرد چشمان خويش را از دست خواهد داد. اگر جهان طبيعت که عين ظلمت و تاريکي است چنان باشد که به برخي از اجزائ آن نتوان مستقيم نگريست چشمان مادي و طبيعي انسان نتواند آن را بيواسطه مشاهده کند، عوالمي که عين نور و روشنايي هستند چگونه خواخد بود؟
اگر بخو اهيم نور موجودات فراطبيعي را به فهم بشر نزديک سازيم چارهاي جز تشبيه آن به نمونههاي عرفي و طبيعي نداريم. پس اگر نور ولي و امام به خورشيد تشبيه شده است صرفا تشبيه است آنهم تشبيه امري فرامادي و فراطبيعي به امري مادي و طبيعي.
3- نازلترين مرتبه نور امام به همان سبب که گفته شد، در قلب مؤمن است بهگونهاي که اگر نور امام در جهان طبيعت و بر ماده يا موجودات مادي تابيده شود، چيزي از ماده و طبيعت و موجودات آن باقي نميماند. تنها اشارهاي کوتاه براي آشنايان به ولايت بسنده است.
حضرت موسي عليهالسلام که بر اثر مصاحبت ايامي معدود با حضرت خضر عليهالسلام طلب «أرني أنظر اليک» نمود و خود و يارانش که آنها نيز به واسطه حضرت موسي عليهالسلام سهمي هر چند اندک از تربيت خضري يافته بودند، بر آن پافشار کردند، نور الهي که وجهي از وجوه ولي کامل محمدي صلواتاللهعليه بود و نه نور مستقيم ذات خداي متعال که غيب مطلق است و نه نام دارد نه نشان تا چه رسد به نور نازل و متنزل، بر کوه تابيد و اگر نديدهايد دستکم شندهايد که چه رخ داد. « جعله دکاًّ و خرّ موسي صعقاً».
به همين سبب است که فروترين مرتبه تابش و تجلي نور امام، قلب مؤمن است نه فروتر از آن که اگر بر فروتر از آن بتابد نه از تاک نشان ماند و نه از تاکنشان.
نه تنها ماده و جهان طبيعت توان تحمل تابش نور امام را ندارد بلکه بدن و نفس مؤمن نيز توان دريافت چنين نوري را ندارد اولين منزل تابش نور امام که در واقع آخرين مرتبه تنزل آن است مرتبه قلب مؤمن است و بالاتر از آن روح مؤمن و مراتب فراتر از آن.
4- نسبت تابش نور امام عليهالسلام به قلب مؤمن نه تنها همانند نسبت تابش خورسيد به زمين روشنيبخش سوزان است بلکه بيشتر از آن است بهگونهاي که بيشتري آن نيز حد و اندازه ندارد. همانگونه که اگر نور خورشيد بيش از آن اندازه به زمين ميتابد بدان بتابد حيات از ميان خواهد رفت و اگر خورشيد به زمين بسيار نزديک شود، زمين و همه موجودات آن ذوب خواهند شد و از ميان خواهند رفت، تابش نور امام به قلب مؤمن نيز همينگونه است. اگر تابش آن بيش از آن باشد که هست يا نزديکی امام به مؤمن بيش از آن باشد که هست، مؤمن و همه لوازم وجود او از ميان خواهد رفت.
5- همانگونه که نسبت نزديکي و دوري طبعيت و موجودات مادي به خورشيد و نيز توانايي برخورداري و تحمل آنها از نور خورشيد متفاوت است بهگونهاي که برخي از موجودات طبيعت تحمل همين اندازه از نور خورشيد هم که به زمين ميتابد ندارند برخي تحمل اندکي بيش از آن را ندارند، نسبت قرب و بعد مؤمنان به امام و نيز ميزان تحمل آنان نسبت به تابش نور ولايت متفاوت است و هر کدام به اندازه گستره وجود و کمالات وجوديش توانايي قرب به امام و برخورداري از نور ولايت را دارند و نه بيشتر به گونهاي که اگر نور ولايت اندکي بيش از ظرفيت و توان تحمل آنها بر ايشان بتابد نه ايمانشان باقي ميماند و نه وجود کمالات وجود مؤمنانه آنها.
بر همين اساس است که سهم مؤمنان از خلوت امام عليهالسلام و نيز برخورداري آنها از مراتب علم آن حضرت متفاوت است و همگان از خواص ياران او و از اصحاب سرّ و ويژه نيستند.
رابطه قلوب مؤمنان با نور توحيد و ولايت
وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ
در اينکه همه موجودات سهمي از توحيد دارند و بر فطرت توحيد آفريده شدهاند، ترديدي نيست و نيز در اينکه شيعيان و محبان خاندان پيامبر صلواتاللهعليهماجمعين از طينت آن خاندان مطهر آفريده شدهاند نيز ترديدي نيست، بنابراين، در اينکه همه موجودات سهمي از توحيد و ولايت دارند و نه تنها توحيد و ولايت را پذيرفتهاند بلکه نسبت به آن و در برابر آن تسليم و منقاد هستند، باز هم ترديدي نيست. اندکي دقت در روايات و ادعيه و اوراد و زيارتنامهها، بهويژه زيارت جامعه کبيره براي فهم آن به اندازه لازم و استعداد بسنده است.
سخن در اين است که اگر همه موجودات بر فطرت توحيد آفريده شدهاند و بنابراين از نور توحيد و ولايت برخوردارند و اگر شيعيان و محبان خاندان پيامبر صلواتاللهعليهماجمعين از طينت آن خاندان مطهر آفريده شدهاند و بنابراين از نور توحيد و لايت برخوردارند، چه ضرورتي دارد که خاندان پيامبر صلواتاللهعليهماجمعين آنان را نوراني سازند و از نور ولايت و توحيد برخوردارشان سازند در حالي که همه موجودات به حکم عنايت ازلي خداي متعال از آن برخوردارند؟
در پاسخ به اين پرسش چند احتمال را ميتوان مطرح ساخت که بسا همه آنها درست و تبيينکننده باشند. 1- مراتب داشتن نور توحيد و لايت 2- عام و خاص بودن آن 3- جمالي و جلالي بودن آن 4- ظهور و بطون آن 5- اجمالي و تفصيلي بودن آن 6- اعتدالي تفصيلي يا جمع ميان اجمال و تفصيل و ظاهر و باطن 7- احتمال اخير نيز به نوبه خود داراي مراتب است. با توضيح مختصري درباره هر کدام ار احتمالات يادشده، بحث را به پاين ميبريم و شرح آن را به وقتي ديگر واميگذاريم.
عَنْ الباقر عليهالسلام في قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا فَقَالَ يَا أَبَا خَالِدٍ النُّورُ وَ اللَّهِ الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ص إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ فِي السَّمَاوَاتِ وَ فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَنُورُ الْإِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوب الْمُؤْمِنِينَ وَ يَحْجُبُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَاءُ فَتُظْلَمُ قُلُوبُهُمْ وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَا يُحِبُّنَا عَبْدٌ وَ يَتَوَلَّانَا حَتَّى يُطَهِّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ وَ لَا يُطَهِّرُ اللَّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّى يُسَلِّمَ لَنَا وَ يَكُونَ سِلْماً لَنَا فَإِذَا كَانَ سِلْماً لَنَا سَلَّمَهُ اللَّهُ مِنْ شَدِيدِ الْحِسَابِ وَ آمَنَهُ مِنْ فَزَعِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ الْأَكْبَرِ (كافي، 1،194)
رابطه نور امام با قلب مؤمن و نسبت آن با نور خورشيد
لَنُورُ الْإِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ
همان نور خداي متعال که از حيثيت وحدت در کثرت به امام عليه السلام نسبت داده ميشود، در دل مؤمنان چنان روشن و آشکار است که خورشيد در جهان طبيعت و به ويژه در کره زمين چنان روشن آشکار نيست. براي توضيح اين فراز از حديث شريف بيان نکاتي چند بسي سودمند خواهد بود:
1- فهم بسياري از معارف الهي جز از طريق تمثيل ممکن نيست، زيرا اولاً، بسياري از معارف الهي که در دسترس فهم و عقل و دل ما انسانهاي معمول و متعارف قرار دارد نه يک بار و چند بار بلکه هزاران بار تنزل يافته است تا از مقام بيحدي به حوزه فهم و عقل و دل محدود بشري رسيده است. کريمه «إن من شئ إلاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله إلاّ بقدر معلوم» مطلق است و شامل همه انواع موجودات ميشود و چون مراتب هستي يا آسمانها و عوالم فراتر و فروتر از آن متعدد است و نه تنها هر يک از عوالم نامتناهي است بلکه برتري هر يک از عوالم بر ديگري نيز نامتناهي است و هر يک از عوالم نامتناهي فروتر نسبت به مرتبه فراتر از خود در قالب تمثيل همانند نسبت حلقه انگشتر به بياباني گسترده است.
بر اين اساس، تعداد تنزلات معرف الهي از مرتبه حقيقي خود تا عالم عقل و دل آدمي اگر نامتناهي نباشد دستکم، بيشمار است. نتيجه چنين تنزلاتي اين خواهد بود که آنچه از معارف الهي متافيزيکي و هستيشناختي و جهانشناختي گفته شده است، فروريرزي حقايقي بسيط و صرف و نامتناهي در قالبهاي تمثيلي زبان بشري است.
ثانياً، نه تنها ملاک درستي و سودمندي فهم آدمي مطابقت با واقع و نفسالامر نيست بلکه چنين چيزي ممکن هم نيست. به عقيده اينجانب، بر خلاف نظريه مشهور که در علوم عملي و رفتاري حجيت را معتبر دانسته و در علوم نظري واقعنمايي و صدق را ضرور ميدانند، چون دستيابي به صدق براي انسانهاي متعارف امري ناشدني است و دستيابي به حقيقت محضِ عاري از هرگونه خطا ممکن نيست، در همه حوزههاي فهم و علم بشري حجيت بسنده است و اگر حجيت بسنده نباشد، از ميان انسانهاي متعارف، تعداد مؤمناني که متعلق ايمانشان حق محض باشد و به هيچگونه خطايي آميخته و آلوده نشده باشد و آنچه در باره خدا ميدانند و بدان ايمان دارند حق محض باشد، از تعداد انگشتان دست کمتر خواهد بود و چون ارزش عمل نيز به ايمان و نوع آن بستگي دارد، از عمل نيز تهي خواهند بود.
اين امر با هدف بعثت انبياء سازگار نخواهد بود، ازاينرو، همه معارف الهي که متعلق ايمان انسانها قرار ميگيرد، نازل شده و با تمثيل بسي آميخته است و هم آنچه را که انسان بدان دست يافته يا دست مييابد اينگونه است و محسوساتي است که با معقولات و فراتر از آنها بيشباهت نيست.
ثالثاً، زبان بشري محصول تجربههاي کمابيش مشترک حسي و طبيعي انسانهاست نه بيش از آن، ازاينرو، اگر بتواند به درستي بيانگر واقع باشد، که در آنهم ترديدها وجود دارد، بيانگر واقع حسي و تجربي خواهد بود نه چيزي بيش از آن. زبان بشري براي بيان فيزيک و برخي از عوارض و لوازم آن مناسب است و نه حتي براي همه فيزيک و عوارض و لوازم آن. به همين سبب است که بسياري از فرضيههاي فيزيک نوين مانند مدلهاي اتمي هم در قالب مدل ارائه ميشود.
چنين زباني که يا محصول تجربه محدود حسي و طبيعي است و يا محصول وضع و قراردادي است که به نوبه خود محصول تجربه محدود حسي و طبيعي است، حتي در بيان و کشف همه تجربههاي حسي و طبيعي بشري ناتوان است چه رسد به بيان و کشف تجارب خيالي و قلبي و روحي انسانها. به همين سبب است که عرفان را بيانناپذير دانستهاند و به صراحت گفتهاند:
من گنگ خواب ديده و عالم تمام کر من عاجزم زگفتن و خلق از شنيدنش
اگر عارف خود را ناتوان از بيان محتواي تجربه خويش ميبيند و مخاطب را نيز ياراي فهم آن نيست دلايل چندي دارد که يکي از آنها بيانناپذيري متعلق تجربه عرفاني و وحدوديت زبان بشري است و يکي ديگر از عوامل آن محدوديت فهم و انحصار تجربه انسان متعارف به تجربه حسي و طبيعي است. عارفان بدون اغراق گفتهاند :
آنچه من گفتم به قدر فهم توست مُردم اندر حسرت فهم درست
2- تاريکترين مرتبه از عوالم هستي که تعدادشان اگر بينهايت نباشد دستکم، بيشمار است، عالم طبيعت است. محدودتر از عالم طبيعت وجود ندارد چنانکه ضعيفتر از اين عالم نيز وجود ندارد و به همين سبب سهم اين عالم از نور و روشنايي و وضوح و عياني نه تنها نسبت به عوالم ديگر بسيار کمتر است بلکه سهمش به اندازهاي است که کمتر از آن ممکن نيست بهگونهاي که اگر اندکي از نور و روشنايي و وضوح آن کاسته شود، به عدم فرو خواهد رفت و چيزي از آن باقي نخواهد ماند. سهم اين عالم از هستي و لوازم آن تنها سايه آن است نه بيشتر. به همين سبب است که برخي از عارفان جهان طبيعت را غيبي دانستهاند که هرگز آشکار نشده و نميشود.
جهان طبيعت با همه تاريکياش که نسبت به عوالم ديگر که نور محض هستند، ظلمت محض است، در عين حال، اشياء و اجرامي نوراني مانند خورشيد دارد که انسان نميتواند بهطور مستقيم به آنها بنگرد و اگر بيواسطه بدانها بنگرد چشمان خويش را از دست خواهد داد. اگر جهان طبيعت که عين ظلمت و تاريکي است چنان باشد که به برخي از اجزائ آن نتوان مستقيم نگريست چشمان مادي و طبيعي انسان نتواند آن را بيواسطه مشاهده کند، عوالمي که عين نور و روشنايي هستند چگونه خواخد بود؟
اگر بخو اهيم نور موجودات فراطبيعي را به فهم بشر نزديک سازيم چارهاي جز تشبيه آن به نمونههاي عرفي و طبيعي نداريم. پس اگر نور ولي و امام به خورشيد تشبيه شده است صرفا تشبيه است آنهم تشبيه امري فرامادي و فراطبيعي به امري مادي و طبيعي.
3- نازلترين مرتبه نور امام به همان سبب که گفته شد، در قلب مؤمن است بهگونهاي که اگر نور امام در جهان طبيعت و بر ماده يا موجودات مادي تابيده شود، چيزي از ماده و طبيعت و موجودات آن باقي نميماند. تنها اشارهاي کوتاه براي آشنايان به ولايت بسنده است.
حضرت موسي عليهالسلام که بر اثر مصاحبت ايامي معدود با حضرت خضر عليهالسلام طلب «أرني أنظر اليک» نمود و خود و يارانش که آنها نيز به واسطه حضرت موسي عليهالسلام سهمي هر چند اندک از تربيت خضري يافته بودند، بر آن پافشار کردند، نور الهي که وجهي از وجوه ولي کامل محمدي صلواتاللهعليه بود و نه نور مستقيم ذات خداي متعال که غيب مطلق است و نه نام دارد نه نشان تا چه رسد به نور نازل و متنزل، بر کوه تابيد و اگر نديدهايد دستکم شندهايد که چه رخ داد. « جعله دکاًّ و خرّ موسي صعقاً».
به همين سبب است که فروترين مرتبه تابش و تجلي نور امام، قلب مؤمن است نه فروتر از آن که اگر بر فروتر از آن بتابد نه از تاک نشان ماند و نه از تاکنشان.
نه تنها ماده و جهان طبيعت توان تحمل تابش نور امام را ندارد بلکه بدن و نفس مؤمن نيز توان دريافت چنين نوري را ندارد اولين منزل تابش نور امام که در واقع آخرين مرتبه تنزل آن است مرتبه قلب مؤمن است و بالاتر از آن روح مؤمن و مراتب فراتر از آن.
4- نسبت تابش نور امام عليهالسلام به قلب مؤمن نه تنها همانند نسبت تابش خورسيد به زمين روشنيبخش سوزان است بلکه بيشتر از آن است بهگونهاي که بيشتري آن نيز حد و اندازه ندارد. همانگونه که اگر نور خورشيد بيش از آن اندازه به زمين ميتابد بدان بتابد حيات از ميان خواهد رفت و اگر خورشيد به زمين بسيار نزديک شود، زمين و همه موجودات آن ذوب خواهند شد و از ميان خواهند رفت، تابش نور امام به قلب مؤمن نيز همينگونه است. اگر تابش آن بيش از آن باشد که هست يا نزديکی امام به مؤمن بيش از آن باشد که هست، مؤمن و همه لوازم وجود او از ميان خواهد رفت.
5- همانگونه که نسبت نزديکي و دوري طبعيت و موجودات مادي به خورشيد و نيز توانايي برخورداري و تحمل آنها از نور خورشيد متفاوت است بهگونهاي که برخي از موجودات طبيعت تحمل همين اندازه از نور خورشيد هم که به زمين ميتابد ندارند برخي تحمل اندکي بيش از آن را ندارند، نسبت قرب و بعد مؤمنان به امام و نيز ميزان تحمل آنان نسبت به تابش نور ولايت متفاوت است و هر کدام به اندازه گستره وجود و کمالات وجوديش توانايي قرب به امام و برخورداري از نور ولايت را دارند و نه بيشتر به گونهاي که اگر نور ولايت اندکي بيش از ظرفيت و توان تحمل آنها بر ايشان بتابد نه ايمانشان باقي ميماند و نه وجود کمالات وجود مؤمنانه آنها.
بر همين اساس است که سهم مؤمنان از خلوت امام عليهالسلام و نيز برخورداري آنها از مراتب علم آن حضرت متفاوت است و همگان از خواص ياران او و از اصحاب سرّ و ويژه نيستند.
رابطه قلوب مؤمنان با نور توحيد و ولايت
وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ
در اينکه همه موجودات سهمي از توحيد دارند و بر فطرت توحيد آفريده شدهاند، ترديدي نيست و نيز در اينکه شيعيان و محبان خاندان پيامبر صلواتاللهعليهماجمعين از طينت آن خاندان مطهر آفريده شدهاند نيز ترديدي نيست، بنابراين، در اينکه همه موجودات سهمي از توحيد و ولايت دارند و نه تنها توحيد و ولايت را پذيرفتهاند بلکه نسبت به آن و در برابر آن تسليم و منقاد هستند، باز هم ترديدي نيست. اندکي دقت در روايات و ادعيه و اوراد و زيارتنامهها، بهويژه زيارت جامعه کبيره براي فهم آن به اندازه لازم و استعداد بسنده است.
سخن در اين است که اگر همه موجودات بر فطرت توحيد آفريده شدهاند و بنابراين از نور توحيد و ولايت برخوردارند و اگر شيعيان و محبان خاندان پيامبر صلواتاللهعليهماجمعين از طينت آن خاندان مطهر آفريده شدهاند و بنابراين از نور توحيد و لايت برخوردارند، چه ضرورتي دارد که خاندان پيامبر صلواتاللهعليهماجمعين آنان را نوراني سازند و از نور ولايت و توحيد برخوردارشان سازند در حالي که همه موجودات به حکم عنايت ازلي خداي متعال از آن برخوردارند؟
در پاسخ به اين پرسش چند احتمال را ميتوان مطرح ساخت که بسا همه آنها درست و تبيينکننده باشند. 1- مراتب داشتن نور توحيد و لايت 2- عام و خاص بودن آن 3- جمالي و جلالي بودن آن 4- ظهور و بطون آن 5- اجمالي و تفصيلي بودن آن 6- اعتدالي تفصيلي يا جمع ميان اجمال و تفصيل و ظاهر و باطن 7- احتمال اخير نيز به نوبه خود داراي مراتب است. با توضيح مختصري درباره هر کدام ار احتمالات يادشده، بحث را به پاين ميبريم و شرح آن را به وقتي ديگر واميگذاريم.