ویژگیهای اهل دنیا
ویژگیهای اهل دنیا
قال رسول الله – صلي الله عليه و آله و سلم – «إن اهل الدنيا لا يشكرون عندالرخاء و لا يبصرون عندالبلاء ، كثير الناس عندهم قليل ، يحمدون انفسهم بما لا يفعلون و يدعون بما ليس لهم . يتملكون بما يتمنون و يذكرون مسائل الناس و يعفون حسناتهم.»
قال رسول الله – صلي الله عليه و آله و سلم – «إن اهل الدنيا لا يشكرون عندالرخاء و لا يبصرون عندالبلاء ، كثير الناس عندهم قليل ، يحمدون انفسهم بما لا يفعلون و يدعون بما ليس لهم . يتملكون بما يتمنون و يذكرون مسائل الناس و يعفون حسناتهم.»
لا یشکرون عند الرخاء
ويژگي اهل دنيا اين است كه به هنگام راحتي شكر نمي كنند. اگر معناي جامعي براي شكر بيان كنيم ، يعني اهل دنيا نعمتهاي خدا را از خدا نمي بينند.
كسي كه نعمتها را از خدا نمي بيند ، در مقابل او احساس بندگي و كوچكي نمي كند. شكر تنها به زبان نيست. همين اندازه كه كسي آنچه را برايش فراهم شده از خدا بداند ، بدون آن كه اظهار كند ، زمينه بندگي برايش فراهم است و اهل دنيا چنين نيستندو آنان كار را از خودشان مي بينند و آن را نتيجه تفكر ، استعداد يا تلاش خود مي دانند.
نمونه قرآني ، تفكر قاروني است. قارون هم زمان با حضرت موسي – صلوات الله و سلامه عليه – زندگي مي كرده است. او امكانات زيادي را به دست آورده ، چه به فكر و فهم خودش و چه با توجه اولياء خدا ، ولي در هر صورت شكي نيست كه آنچه را به دست آورده به وسيله استعداد و قابليتهايي است كه خدا به او داده است. چنانكه همه انسانها و عالم هستي همين گونه است. هر كه هر چه دارد ، از فعليت و قوه و استعداد ، از او دارد.
وقتي به قارون گفتند ، بخشي از آنچه كه داري بايد براي رفع فقر و مشكلات اقتصادي جمعي ديگر از بندگان خدا استفاده كني ، بياني دارد كه نشان دهنده تفكر اهل دنياست.
او گفت : «إنما اوتيتُه علي علم عندي» ؛ إنما ، تأكيد است و دليل بر حصر. تفكر اهل دنيا خدا پذير نيست ، يعني خود را علت مي دانند . به همين خاطر است كه در صورت موفقيت خود را تشويق مي كنند و اگر موفق نشدند ، خود را توبيخ مي نمايند.
«إنمااوتيته علي علم عندي» ؛ من چون عالم بودم ، زحمت كشيدم ، شبهاي تابستان مطالعه كردم و روزها عرق ريختم ، به اين امكانات دنيوي رسيدم.
كسي كه اهل دنياست ، اگر امكاناتي دارد ، مي گويد : اينها ثمره زحمات خود من است ، بلكه ثمره دقتها و ظرافتهاي فكري من است ، هر كس ديگري هم اين تلاش و استعداد را داشت اينها را بدست مي آورد. يعني در نظر او استعداد يك علت تام است ؛ پس ديگران هم خود زحمت بكشند تا بدست آورند.
قارون اگر مي گفت ، من به واسطه استعدادي كه خدا داده است ، اينها را بدست آورده ام ، سخنش حق بود . البته نسبت به آن باطلي كه گفته است ، و گرنه اين هم باطل است ، چون خدا در عرض كسي نيست.
اگر كسي گفت : ان الله ثالث ثلاثه ؛ يكي از اين سه تا خداست ، غلط است. اما اگر گفت كه هيچ چهار نفري نيست مگر اين كه پنجمش خداست ، اين توحيد است.
اهل دنيا ، يا براي خدا جايگاهي قائل نيستند و يا جايگاه خدا را مقهور فاعليت ديگران مي دانند.
ديدگاه اهل دنيا ، ديدگاه خطرناكي است كه در تمام عالم از ابتدا تا انتها بوده ، هست و خواهد بود.انبياء براي رفع همين تفكرات آمده اند.
آنجا كه انسان نمي تواند ديدگاه درست را نسبت به هستي ، مراتب انسان ، غايت و نقش و تأثير انسان و خدا در اين جهان هستي به راحتي تشخيص دهد ، نيازمندي او به وحي آسماني آشكار مي شود.
به عنوان نمونه ، ولي معصوم فرمود :« لا جبر و لا تفويض بل امرٌ بين الأمرين »، با اين حال باز هم مردم درست تشخيص نمي دهند. و در سخن هيچ فيلسوف – عارف يا … مشابه اين سخن نيا مده است و هيچ كس نتوانسته است ميان جبر و تفويض را به اين لطافت و ظرافت كه در كلام معصوم آمده است ، جمع كند.
يعني توجه به فكر و انديشه و معرفت اهميت بسيار دارد و الّا عمل ها كم و بيش به هم شباهت دارند. همه نماز صبح را دو ركعت مي خوانند ، ولي آنچه مؤثر است اين است كه هر كس در چه سطحي از معرفت قرار دارد. و معيار ارزيابي انسانها معرفت آنان است.
حضرت نوح – عليه الصلاة والسلام – به فرزندش فرمود : اي پسرم ! بيا و تو هم بر اين كشتي سوار شو. اما او گفت : نه ، من به كوه پناه مي برم و آن مرا نگه مي دارد. اين تفكر ريشه اي دارد و آن اين است كه انسان در فاعليتش مستقل است و حداكثر سهم و شريكي كه مي تواند داشته باشد ، طبيعت است ، نه بالاتر از آن. بنابراين ، مي گويد : خود به تنهايي نمي توانم نجات پيدا كنم ، ولي با كمك طبيعت و استعداد خود مي توانم. يعني من هستم و طبيعت.
پس ممكن است كسي هم زمان پيامبر خدا يا فرزند پيامبر خدا باشد ، اما تفكرش اينگونه باشد. كسي كه نقطه اتكا و اعتمادش در سختي ها ، استعدادها و قابليتهاي خودش باشد. كسي كه اميدش براي رفع مشكلات ، پدر و مادر و اقوام يا مدرك و امكاناتش باشد ، اهل دنياست و اينگونه است كه شكر كردن معنا ندارد. شكر هميشه عبارتست از ستايش كردن بر فعل جميلي كه ديگري انجام داده است ، كسي كه معتقد است همه كار را خودش انجام داده ، ديگر جايي براي تشكر باقي نمي ماند. بنابراين ، لا يشكرون عندالرخاء.
كساني كه در خوشي ها اهل شكر و سپاس نيستند ، دو دسته اند : يا اصلاً خدا را قبول ندارند كه آنان هيچ سهم و بهره اي از ايمان ندارند و يا اهل غفلتند و از خدا غافل مي شوند. اين دسته همان كساني هستند كه سهمي از ايمان دارند ، ايشان خدا را هم شريك خود مي دانند. مي گويند : «خدايا به اميد تو چنان مي كنم. من سرمايه ام را حاضر كرده ام تو هم بركت بده.» اين افراد خدا را در خوشي ها فراموش مي كنند. اين است كه گفته مي شود ، ديندار در خوشي ها اندك است. اگر ديده مي شود كه در سختي ها انسانهاي ديندار بيشترند ، بدين خاطر نيست كه سختي ها زمينه دينداري را فراهم كند ، بلكه انسانهايي كه ديندار هستند ، دينشان در سختي ها آشكار مي شود. اما انسانهايي كه دين ندارند ، در هر شرايطي ، چيزي براي ظهور و آشكار شدن ندارند.
و لایصبرون عند البلاء
در سختي ها صبر نمي كنند.
صبر به معني انفعال نيست ، بلكه به معني جزع و فزع نكردن ، بي جهت غصه نخوردن و نا اميد نشدن است.
همچنان كه آمدن مشكل ، ابزاري داشته است ، ابزار ديگري هم وجود دارد كه آن را خواهد برد.
مثلاً ، اگر گروهي در حمله نظامي به گروه ديگر غلبه پيدا كردند ، ابزاري در اختيار داشتند كه خارج از قلمرو حكومت الهي و اراده خداوند نبوده و در عين حال به اختيار انسان هم مرتبط بوده است. يعني آنان فكر كردند و انديشيدند و از تصميم هاي عجولانه همراه با غضب و شهوت پرهيز كردند. بنابراين ، غلبه يافتند. اگر گروه مغلوب نيز چنين كند ، بر آنان غلبه خواهد يافت.
به تعبير قرآن ، اگر قوم مغلوب اهل فكر و انديشه باشند ، بعد از مدتي به ابزارهايي كه گروه غالب از آنها استفاده كردند ، دست يابند ، سيغلبون ، غالب خواهند شد.
ابزارها ، هيچيك مخصوص قوم ، ملت يا گروه و طبقه اي نيست تا ديگران از دسترسي به آن ناتوان باشند ، بلكه اينها ابزارهاي تجلي اسماء و صفات الهي است و آنجا كه همراه با سختي هاست ، ابزارهاي تجلي جلال الهي است و همه از آن خداست. همچنان كه جمال و جلال الهي بي حد و اندازه است ، ابزار ظهور و مظاهر آن نيز بي حد و اندازه است.
بنابراين ، او با اراده اش آمده است ، تو با صبرت اقدام كن.
اگر كسي كه سختي و گرفتاري برايش رخ داده است ، منفعل شود ، يعني به رفع و دفع مشكلات به وسيله عنايات و الطاف الهي كه در استعداد و اختيارش هست ، نپردازد ، از انجام بخش مهمي از عبادت و بندگي خدا پرهيز كرده است. بنابراين ، كاهش و دفع بلا ، بلكه تبديل نقمت به نعمت عين عبادت است. و ذيل و لازمه مغز عبادت.
مغز عبادت ، طلب مستقيم از خداست كه دعا نام گرفته است. توجه به خدا ، اول و آخر دانستن او و طلب كردن از اين اول و آخر مغز دعاست.
اهل دنيا نه تنها بلا جو نيستند ، بلكه در مقابل بلا صبر و تحمل نيز ندارندو آنان نه فقط در مقابل بلا راضي نيستند ، بلكه تسليم هم نيستند. البته تسليم بودن به معناي انفعال و ناديده گرفتن بلا نيست ، بلكه به اين معناست كه با توجه به اعتقاد و انديشه اي كه انسان پارسا دارد ، يعني اولاً ، مجموعه عالم هستي را محضر خدا مي داند ؛ ثانياً ، آنچه در اين عالم هستي رخ مي دهد به قضاي الهي مي داند ؛ ثالثاً ، آنچه بر اين انسان وارد مي شود ، خير و مصلحت و قضاء و قدر الهي مي داند ؛ رابعاً ، آمدن اين سختي ها را چه با واسطه و چه بي واسطه ، فعل خدا مي داند ؛ خامساً ، معتقد است ، همچنان كه آمدنش به اذن و اراده اوست ، رفتنش نيز به اذن و اراده اوست ؛ هيچگاه در مقابل سختي ها نه خود را فراموش مي كند و نه خداي خود را. در عين حال كه سختي ها همچون طوفان سهمگين به او هجوم آورده مي داند و يقين و اطمينان دارد كه همچنان كه طوفان وار مي آيد ، موج وار مي رود.
همچنان كه با توجه به ابزار و عللي اراده الهي چنين ظهور پيدا كرده و او در معرض تند بادهاي زندگي قرار گرفته است ، مي توان ابزار و وسايلي فراهم كرد كه اراده الهي ظهور كند و آنچه آمده است ، برود ، بلكه ثمره و نتيجه نيز براي او باقي مي گذارد. و اين را تزكيه روح نامند. و البته رضايت بالاتر است
کثیر الناس عندهم قلیل
امكانات و خوبيهاي ديگران نزد اهل دنيا بسيار اندك است. اگر كسي كار كرده و زحمت كشيده است مي گويند ، كاري نكرده و گمان مي كنند ، امكانات افراد بي سبب فراهم شده است.
اين عالم ، عالم علت و معلول است. عالم سنتهاي تغيير ناپذير الهي است. يعني اگر باران مي بارد ، علاوه بر آن كه اراده الهي به آن تعلق گرفته است ، ولي تحقق اراده الهي مشروط به زمينه هاي طبيعي است. بايد اقيانوس و خورشيدي باشد ، تفاوت هوا ايجاد شود و … تا قطره اي باران ببارد ، در غير اين صورت ، سنتهاي ديگر حاكم خواهد شد.
پس جز در موارد ضرورت ، يعني زماني كه انسانها آن چنان غرق در طبيعت شوند كه افق فراتر از طبيعت را فراموش كنند و هيچ راهي براي توجه به آن افق ها نداشته باشند ، معجزه رخ نمي دهد. طبيعت احكام خود را دارد و ماوراء طبيعت احكام ويژه خود را . بنابراين ، اگر كساني كه در همين جهان طبيعت زندگي مي كنند ، به حدي از رشد و فعليت برسند كه واجد احكام مابعد الطبيعي شوند ، كرامت دارند ، سنتهاي غالب بر طبيعت را دارند و مي توانند آن گونه زندگي كنند كه در آخرت زندگي مي كنند ، ولي چه بسا ابراز اظهار آن را لازم ندارند.
كثير الناس عندهم قليل ؛ خوبيهاي زياد ديگران نزدشان اندك است . البته اين را هم بايد اضافه كرد كه گاهي افراد آنقدر دچار خود كم بيني مي شوند كه هرچه را هركس دارد بهترين مي بينند و داشته هاي خود را كم و كوچك مي پندارند. افراط و تفريط هر دو بد است و بايد حد وسط بود.
یحمدون انفسهم بما لایفعلون
همچنان كه ديگران را كم و كوچك مي بينند ، خود را بزرگ مي دانند.
اگر اهل دنيا قابليتهايشان را به فعليت برسانند ، اتكاء به نفس پيدا مي كنند كه در قدمهاي اول بد نيست ، ولي اگر به افراط برود ، مستقل مي شوند ، يعني همه چيز را از خودشان مي بينند. وقتي چنين شده هر آنچه دارند ارزشمند مي شود.ريشه اين امر حب به ذات است. انسان به خاطر حب به ذات توانايي داوري در مورد خود را ندارد و ديگران بايد درباره او داوري كنند.
حب الشيء يعمي و يصم ؛ كسي كه به چيزي مشتاق باشد ، نمي تواند بدي ها و نقص هايش را ببيند تا آن را دفع كند. و انسان بيش از همه به خود علاقمند است. حداقل تا زماني كه محبت ، محبت مجازي دنيوي ، بلكه مياني و ابتدايي است ، انسان هر كه را بخواهد براي خودش مي خواهد. ديگران را مي طلبد چون فرزند و همسر اوست يا استاد و دانشجوي اوست و … . به همين خاطر است كه امام صادق – صلوات الله و سلامه عليه – فرمود : هميشه بايد چشمي براي خودتان انتخاب كنيد. چشم ، يعني دوستي امين و فهيم كه شما را ارزيابي كند. چه بسا نقائص و كاستي هايتان را براي شما اظهار كند ، چون خودتان توانايي مشاهده عيوبتان را نداريد.
اهل دنيا اينگونه اند كه بر كارهايي كه انجام نداده اند ، خود را ستايش مي كنند ، واي به حال آن كه كاري انجام دهند !
و یدعون بما لیس لهم
چيزي را طلب مي كنند كه متعلق به آنان نيست. آنچه را كه حقشان نيست ، تصاحب مي كنند و اگر نتوانند ، حداقل به دنبال تصاحب آن هستند.
یتملکون بما یتمنون
سخنهايشان چيست ؟ ظاهراً در آرزوهايشان ، نه آرزوي قابل اجرا ، تمناي دلشان ، چيزهايي كه ممكن است هيچ گاه به وقوع نپيوندد.
آرزو و تمناي هر كس براي خودش مطلوب است و براي ديگران قابل بيان نيست.
يذكرون مسائل الناس و يعفون حسناتهم ؛
اهل دنيا از خودشان تعريف مي كنند ، اگر خود چيزي نداشته باشند از فرزند و برادر و شهرشان تعريف مي كنند. «الهكم التكاثر ، حتي زرتم المقابر»(تکاثر/1و2) ؛ يكي از مصاديقش همين است.
خوديت و هويت حقيقي انسان نه پدر است ، نه فرزند و نه .. ، بلكه خود اوست. به همين خاطر ، خداوند درباره انسانها در مورد قيامت فرمود : «لقد جئتمونا فرادي كما خلقناكم اول مره»(انعام/94)
مقصود از اين آفرينش ابتدايي بدون پسوند و پيشوند ، آفرينش در دنيا نيست. چون هر كس كه در اين دنيا متولد مي شود ، فرزند كسي است و اعتباراتي دارد.
اهل دنيا از خود تعريف مي كنند اما در مورد ديگران تنها بدي هايشان را نقل مي كنند و خوبيهايشان را مي پوشانند. يعني اينان در بي انصافي هم سنگ تمام مي گذارند.
انسان دنيوي رقيب نمي پذيرد ؛ پس بايد رقبا را به نحوي از صحنه خارج كند. براي اين منظور از خود فقط خوبي مي گويد و از ديگران بدي.
ويژگي اهل دنيا اين است كه به هنگام راحتي شكر نمي كنند. اگر معناي جامعي براي شكر بيان كنيم ، يعني اهل دنيا نعمتهاي خدا را از خدا نمي بينند.
كسي كه نعمتها را از خدا نمي بيند ، در مقابل او احساس بندگي و كوچكي نمي كند. شكر تنها به زبان نيست. همين اندازه كه كسي آنچه را برايش فراهم شده از خدا بداند ، بدون آن كه اظهار كند ، زمينه بندگي برايش فراهم است و اهل دنيا چنين نيستندو آنان كار را از خودشان مي بينند و آن را نتيجه تفكر ، استعداد يا تلاش خود مي دانند.
نمونه قرآني ، تفكر قاروني است. قارون هم زمان با حضرت موسي – صلوات الله و سلامه عليه – زندگي مي كرده است. او امكانات زيادي را به دست آورده ، چه به فكر و فهم خودش و چه با توجه اولياء خدا ، ولي در هر صورت شكي نيست كه آنچه را به دست آورده به وسيله استعداد و قابليتهايي است كه خدا به او داده است. چنانكه همه انسانها و عالم هستي همين گونه است. هر كه هر چه دارد ، از فعليت و قوه و استعداد ، از او دارد.
وقتي به قارون گفتند ، بخشي از آنچه كه داري بايد براي رفع فقر و مشكلات اقتصادي جمعي ديگر از بندگان خدا استفاده كني ، بياني دارد كه نشان دهنده تفكر اهل دنياست.
او گفت : «إنما اوتيتُه علي علم عندي» ؛ إنما ، تأكيد است و دليل بر حصر. تفكر اهل دنيا خدا پذير نيست ، يعني خود را علت مي دانند . به همين خاطر است كه در صورت موفقيت خود را تشويق مي كنند و اگر موفق نشدند ، خود را توبيخ مي نمايند.
«إنمااوتيته علي علم عندي» ؛ من چون عالم بودم ، زحمت كشيدم ، شبهاي تابستان مطالعه كردم و روزها عرق ريختم ، به اين امكانات دنيوي رسيدم.
كسي كه اهل دنياست ، اگر امكاناتي دارد ، مي گويد : اينها ثمره زحمات خود من است ، بلكه ثمره دقتها و ظرافتهاي فكري من است ، هر كس ديگري هم اين تلاش و استعداد را داشت اينها را بدست مي آورد. يعني در نظر او استعداد يك علت تام است ؛ پس ديگران هم خود زحمت بكشند تا بدست آورند.
قارون اگر مي گفت ، من به واسطه استعدادي كه خدا داده است ، اينها را بدست آورده ام ، سخنش حق بود . البته نسبت به آن باطلي كه گفته است ، و گرنه اين هم باطل است ، چون خدا در عرض كسي نيست.
اگر كسي گفت : ان الله ثالث ثلاثه ؛ يكي از اين سه تا خداست ، غلط است. اما اگر گفت كه هيچ چهار نفري نيست مگر اين كه پنجمش خداست ، اين توحيد است.
اهل دنيا ، يا براي خدا جايگاهي قائل نيستند و يا جايگاه خدا را مقهور فاعليت ديگران مي دانند.
ديدگاه اهل دنيا ، ديدگاه خطرناكي است كه در تمام عالم از ابتدا تا انتها بوده ، هست و خواهد بود.انبياء براي رفع همين تفكرات آمده اند.
آنجا كه انسان نمي تواند ديدگاه درست را نسبت به هستي ، مراتب انسان ، غايت و نقش و تأثير انسان و خدا در اين جهان هستي به راحتي تشخيص دهد ، نيازمندي او به وحي آسماني آشكار مي شود.
به عنوان نمونه ، ولي معصوم فرمود :« لا جبر و لا تفويض بل امرٌ بين الأمرين »، با اين حال باز هم مردم درست تشخيص نمي دهند. و در سخن هيچ فيلسوف – عارف يا … مشابه اين سخن نيا مده است و هيچ كس نتوانسته است ميان جبر و تفويض را به اين لطافت و ظرافت كه در كلام معصوم آمده است ، جمع كند.
يعني توجه به فكر و انديشه و معرفت اهميت بسيار دارد و الّا عمل ها كم و بيش به هم شباهت دارند. همه نماز صبح را دو ركعت مي خوانند ، ولي آنچه مؤثر است اين است كه هر كس در چه سطحي از معرفت قرار دارد. و معيار ارزيابي انسانها معرفت آنان است.
حضرت نوح – عليه الصلاة والسلام – به فرزندش فرمود : اي پسرم ! بيا و تو هم بر اين كشتي سوار شو. اما او گفت : نه ، من به كوه پناه مي برم و آن مرا نگه مي دارد. اين تفكر ريشه اي دارد و آن اين است كه انسان در فاعليتش مستقل است و حداكثر سهم و شريكي كه مي تواند داشته باشد ، طبيعت است ، نه بالاتر از آن. بنابراين ، مي گويد : خود به تنهايي نمي توانم نجات پيدا كنم ، ولي با كمك طبيعت و استعداد خود مي توانم. يعني من هستم و طبيعت.
پس ممكن است كسي هم زمان پيامبر خدا يا فرزند پيامبر خدا باشد ، اما تفكرش اينگونه باشد. كسي كه نقطه اتكا و اعتمادش در سختي ها ، استعدادها و قابليتهاي خودش باشد. كسي كه اميدش براي رفع مشكلات ، پدر و مادر و اقوام يا مدرك و امكاناتش باشد ، اهل دنياست و اينگونه است كه شكر كردن معنا ندارد. شكر هميشه عبارتست از ستايش كردن بر فعل جميلي كه ديگري انجام داده است ، كسي كه معتقد است همه كار را خودش انجام داده ، ديگر جايي براي تشكر باقي نمي ماند. بنابراين ، لا يشكرون عندالرخاء.
كساني كه در خوشي ها اهل شكر و سپاس نيستند ، دو دسته اند : يا اصلاً خدا را قبول ندارند كه آنان هيچ سهم و بهره اي از ايمان ندارند و يا اهل غفلتند و از خدا غافل مي شوند. اين دسته همان كساني هستند كه سهمي از ايمان دارند ، ايشان خدا را هم شريك خود مي دانند. مي گويند : «خدايا به اميد تو چنان مي كنم. من سرمايه ام را حاضر كرده ام تو هم بركت بده.» اين افراد خدا را در خوشي ها فراموش مي كنند. اين است كه گفته مي شود ، ديندار در خوشي ها اندك است. اگر ديده مي شود كه در سختي ها انسانهاي ديندار بيشترند ، بدين خاطر نيست كه سختي ها زمينه دينداري را فراهم كند ، بلكه انسانهايي كه ديندار هستند ، دينشان در سختي ها آشكار مي شود. اما انسانهايي كه دين ندارند ، در هر شرايطي ، چيزي براي ظهور و آشكار شدن ندارند.
و لایصبرون عند البلاء
در سختي ها صبر نمي كنند.
صبر به معني انفعال نيست ، بلكه به معني جزع و فزع نكردن ، بي جهت غصه نخوردن و نا اميد نشدن است.
همچنان كه آمدن مشكل ، ابزاري داشته است ، ابزار ديگري هم وجود دارد كه آن را خواهد برد.
مثلاً ، اگر گروهي در حمله نظامي به گروه ديگر غلبه پيدا كردند ، ابزاري در اختيار داشتند كه خارج از قلمرو حكومت الهي و اراده خداوند نبوده و در عين حال به اختيار انسان هم مرتبط بوده است. يعني آنان فكر كردند و انديشيدند و از تصميم هاي عجولانه همراه با غضب و شهوت پرهيز كردند. بنابراين ، غلبه يافتند. اگر گروه مغلوب نيز چنين كند ، بر آنان غلبه خواهد يافت.
به تعبير قرآن ، اگر قوم مغلوب اهل فكر و انديشه باشند ، بعد از مدتي به ابزارهايي كه گروه غالب از آنها استفاده كردند ، دست يابند ، سيغلبون ، غالب خواهند شد.
ابزارها ، هيچيك مخصوص قوم ، ملت يا گروه و طبقه اي نيست تا ديگران از دسترسي به آن ناتوان باشند ، بلكه اينها ابزارهاي تجلي اسماء و صفات الهي است و آنجا كه همراه با سختي هاست ، ابزارهاي تجلي جلال الهي است و همه از آن خداست. همچنان كه جمال و جلال الهي بي حد و اندازه است ، ابزار ظهور و مظاهر آن نيز بي حد و اندازه است.
بنابراين ، او با اراده اش آمده است ، تو با صبرت اقدام كن.
اگر كسي كه سختي و گرفتاري برايش رخ داده است ، منفعل شود ، يعني به رفع و دفع مشكلات به وسيله عنايات و الطاف الهي كه در استعداد و اختيارش هست ، نپردازد ، از انجام بخش مهمي از عبادت و بندگي خدا پرهيز كرده است. بنابراين ، كاهش و دفع بلا ، بلكه تبديل نقمت به نعمت عين عبادت است. و ذيل و لازمه مغز عبادت.
مغز عبادت ، طلب مستقيم از خداست كه دعا نام گرفته است. توجه به خدا ، اول و آخر دانستن او و طلب كردن از اين اول و آخر مغز دعاست.
اهل دنيا نه تنها بلا جو نيستند ، بلكه در مقابل بلا صبر و تحمل نيز ندارندو آنان نه فقط در مقابل بلا راضي نيستند ، بلكه تسليم هم نيستند. البته تسليم بودن به معناي انفعال و ناديده گرفتن بلا نيست ، بلكه به اين معناست كه با توجه به اعتقاد و انديشه اي كه انسان پارسا دارد ، يعني اولاً ، مجموعه عالم هستي را محضر خدا مي داند ؛ ثانياً ، آنچه در اين عالم هستي رخ مي دهد به قضاي الهي مي داند ؛ ثالثاً ، آنچه بر اين انسان وارد مي شود ، خير و مصلحت و قضاء و قدر الهي مي داند ؛ رابعاً ، آمدن اين سختي ها را چه با واسطه و چه بي واسطه ، فعل خدا مي داند ؛ خامساً ، معتقد است ، همچنان كه آمدنش به اذن و اراده اوست ، رفتنش نيز به اذن و اراده اوست ؛ هيچگاه در مقابل سختي ها نه خود را فراموش مي كند و نه خداي خود را. در عين حال كه سختي ها همچون طوفان سهمگين به او هجوم آورده مي داند و يقين و اطمينان دارد كه همچنان كه طوفان وار مي آيد ، موج وار مي رود.
همچنان كه با توجه به ابزار و عللي اراده الهي چنين ظهور پيدا كرده و او در معرض تند بادهاي زندگي قرار گرفته است ، مي توان ابزار و وسايلي فراهم كرد كه اراده الهي ظهور كند و آنچه آمده است ، برود ، بلكه ثمره و نتيجه نيز براي او باقي مي گذارد. و اين را تزكيه روح نامند. و البته رضايت بالاتر است
کثیر الناس عندهم قلیل
امكانات و خوبيهاي ديگران نزد اهل دنيا بسيار اندك است. اگر كسي كار كرده و زحمت كشيده است مي گويند ، كاري نكرده و گمان مي كنند ، امكانات افراد بي سبب فراهم شده است.
اين عالم ، عالم علت و معلول است. عالم سنتهاي تغيير ناپذير الهي است. يعني اگر باران مي بارد ، علاوه بر آن كه اراده الهي به آن تعلق گرفته است ، ولي تحقق اراده الهي مشروط به زمينه هاي طبيعي است. بايد اقيانوس و خورشيدي باشد ، تفاوت هوا ايجاد شود و … تا قطره اي باران ببارد ، در غير اين صورت ، سنتهاي ديگر حاكم خواهد شد.
پس جز در موارد ضرورت ، يعني زماني كه انسانها آن چنان غرق در طبيعت شوند كه افق فراتر از طبيعت را فراموش كنند و هيچ راهي براي توجه به آن افق ها نداشته باشند ، معجزه رخ نمي دهد. طبيعت احكام خود را دارد و ماوراء طبيعت احكام ويژه خود را . بنابراين ، اگر كساني كه در همين جهان طبيعت زندگي مي كنند ، به حدي از رشد و فعليت برسند كه واجد احكام مابعد الطبيعي شوند ، كرامت دارند ، سنتهاي غالب بر طبيعت را دارند و مي توانند آن گونه زندگي كنند كه در آخرت زندگي مي كنند ، ولي چه بسا ابراز اظهار آن را لازم ندارند.
كثير الناس عندهم قليل ؛ خوبيهاي زياد ديگران نزدشان اندك است . البته اين را هم بايد اضافه كرد كه گاهي افراد آنقدر دچار خود كم بيني مي شوند كه هرچه را هركس دارد بهترين مي بينند و داشته هاي خود را كم و كوچك مي پندارند. افراط و تفريط هر دو بد است و بايد حد وسط بود.
یحمدون انفسهم بما لایفعلون
همچنان كه ديگران را كم و كوچك مي بينند ، خود را بزرگ مي دانند.
اگر اهل دنيا قابليتهايشان را به فعليت برسانند ، اتكاء به نفس پيدا مي كنند كه در قدمهاي اول بد نيست ، ولي اگر به افراط برود ، مستقل مي شوند ، يعني همه چيز را از خودشان مي بينند. وقتي چنين شده هر آنچه دارند ارزشمند مي شود.ريشه اين امر حب به ذات است. انسان به خاطر حب به ذات توانايي داوري در مورد خود را ندارد و ديگران بايد درباره او داوري كنند.
حب الشيء يعمي و يصم ؛ كسي كه به چيزي مشتاق باشد ، نمي تواند بدي ها و نقص هايش را ببيند تا آن را دفع كند. و انسان بيش از همه به خود علاقمند است. حداقل تا زماني كه محبت ، محبت مجازي دنيوي ، بلكه مياني و ابتدايي است ، انسان هر كه را بخواهد براي خودش مي خواهد. ديگران را مي طلبد چون فرزند و همسر اوست يا استاد و دانشجوي اوست و … . به همين خاطر است كه امام صادق – صلوات الله و سلامه عليه – فرمود : هميشه بايد چشمي براي خودتان انتخاب كنيد. چشم ، يعني دوستي امين و فهيم كه شما را ارزيابي كند. چه بسا نقائص و كاستي هايتان را براي شما اظهار كند ، چون خودتان توانايي مشاهده عيوبتان را نداريد.
اهل دنيا اينگونه اند كه بر كارهايي كه انجام نداده اند ، خود را ستايش مي كنند ، واي به حال آن كه كاري انجام دهند !
و یدعون بما لیس لهم
چيزي را طلب مي كنند كه متعلق به آنان نيست. آنچه را كه حقشان نيست ، تصاحب مي كنند و اگر نتوانند ، حداقل به دنبال تصاحب آن هستند.
یتملکون بما یتمنون
سخنهايشان چيست ؟ ظاهراً در آرزوهايشان ، نه آرزوي قابل اجرا ، تمناي دلشان ، چيزهايي كه ممكن است هيچ گاه به وقوع نپيوندد.
آرزو و تمناي هر كس براي خودش مطلوب است و براي ديگران قابل بيان نيست.
يذكرون مسائل الناس و يعفون حسناتهم ؛
اهل دنيا از خودشان تعريف مي كنند ، اگر خود چيزي نداشته باشند از فرزند و برادر و شهرشان تعريف مي كنند. «الهكم التكاثر ، حتي زرتم المقابر»(تکاثر/1و2) ؛ يكي از مصاديقش همين است.
خوديت و هويت حقيقي انسان نه پدر است ، نه فرزند و نه .. ، بلكه خود اوست. به همين خاطر ، خداوند درباره انسانها در مورد قيامت فرمود : «لقد جئتمونا فرادي كما خلقناكم اول مره»(انعام/94)
مقصود از اين آفرينش ابتدايي بدون پسوند و پيشوند ، آفرينش در دنيا نيست. چون هر كس كه در اين دنيا متولد مي شود ، فرزند كسي است و اعتباراتي دارد.
اهل دنيا از خود تعريف مي كنند اما در مورد ديگران تنها بدي هايشان را نقل مي كنند و خوبيهايشان را مي پوشانند. يعني اينان در بي انصافي هم سنگ تمام مي گذارند.
انسان دنيوي رقيب نمي پذيرد ؛ پس بايد رقبا را به نحوي از صحنه خارج كند. براي اين منظور از خود فقط خوبي مي گويد و از ديگران بدي.