مراتب وجود

درس سیزدهم : مراتب وجود انسان
در هر مرتبه ای از مراتب وجود انسان، شوقی متناسب با آن وجود دارد . مثلاً در مرتبه طبیعت مشتاق آسایش است؛ یعنی بهتر خوردن و بهتر پوشیدن و ... و در مرتبه نفس اشتیاق به آرامش دارد. در مرتبه قلب، اشتیاق و میل انسان به معرفت است . یعنی نه آسایش می طلبد ، نه آرامش مگر آنکه اینها مقدمه و زمینه ساز معرفت باشد . و البته روشن است که معرفت به جای آن که آرامش بیاورد ، سوز و گداز و اشک و آه به دنبال دارد.
بنابراین ، اگر درباره انبیاء و اولیاء بویژه خاندان پیامبر – صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین- گاهی سخنانی مطرح شده است که نشان دهنده اشتیاق آنان به امری است، اعم از دنیوی ، اخروی یا بالاتر از آن دو باید توجه داشت که این اشتیاقها مربوط به مراتب وجود آنهاست.

انسانهایی که از طریق سیر و سلوک عملی اختیاری (محبی) حرکت می کنند ، آنگاه که به مرتبه ای دست می یابند به مراتب قبل و بعد توجهی ندارند . اما انسانهایی که از طریق سیر غیر اختیاری (محبوبی) حرکت کرده اند، در همان جایی که مرتبه طبیعت است، مرتبه نفس ، قلب ، روح و ... را دارد. بنابراین ، نکته مهم این است که توجه داشته باشیم ، اگر خواسته ای ، شوقی و مانند آن مطرح شده است ممکن است مربوط به یکی از این مراتب باشد ، یعنی چون همه مراتب آنها در کنار هم است، ممکن است یک جا اظهار شوق نفسانی کرده باشند و در جای دیگر شوق قلبی و ... همچنان که وجودشان مراتب بالفعل دارد شوقشان نیز مراتب بالفعل دارد. بنابراین ، انسانهای معمولی نباید همه چیز را بر اساس درک خود قضاوت و تفسیر کنند.
در روایتی ، رسول خدا – صلی الله علیه و اله و سلم – در مورد حضرت ایوب –علیه السلام- می فرمایند: حضرت ایوب گریه کرد تا کور شد، دوباره خداوند به او چشم داد. این جریان تا چهار مرتبه تکرار شد. بالاخره ، بعد از سختی های بسیار و گریه و زاری حضرت ایوب که پیوسته و پیوسته بود ،« أوحی الله علیه» ؛ خدا بر او وحی فرستاد، فرمود که «ان یکن هذا خوفاً من النار فقد اجرتک» ؛ ایوب ، بنده ام! اگر تو از آتش جهنم اشک می ریزی من تو را پناه دادم . آتش جهنم به تو نخواهد رسید، «و إن یکن شوقاً الی الجنه فقد أبحتک» ؛ اگر این گریه و رازی تو به خاطر میل و اشتیاق به بهشت است، آن را در اختیارت قرار دادم . پس بعد از این گریه مکن. «فقال ایوب »؛ پس ایوب گفت ، «الهی و سیدی» ؛ خدای من ، سرور و مولای من ، «أنت تعلم انی ما بکیت خوفاً من النار و لا شوقاً الی الجنه»؛ خدایا تو خود می دانی که اگر من گریه کردم و اشک من حد واندازه ندارد، نه به خاطر این است که از آتش جهنم تو می ترسم و نه به خاطر این است که به بهشت تو مشتاقم ولکن «عقد حبک علی قلبی» ؛ خدایا این محبت تو با جان من عجین شده است. گریه های من بدین خاطر است که من محبم و تو محبوبی ، مگر می شود کسی محب باشد و بر محبوب خویش اشک نریزد ، بویژه اگر بداند که این اشک ریختن وصال محبوب را به همراه دارد. «فلست اصبر أو أراک»؛ خدایا من نمی توانم صبر کنم، نمی توانم گریه نکنم ، مگر این که تو را ببینیم.
گریه حضرت ایوب نه برای دیدن بهشت است ، که بهشت از آن آنهاست ؛ بلکه از آن یاران و پیروان آنهاست و نه به خاطر ترس از جهنم است که جهنم مربوط به دشمنان آنان و کسانی است که نسبت به آنها کینه و عناد دارند و در مقابل آنان ایستاده و با افکار و اندیشه های ایشان به جنگ آمده اند . اصلاً بهشت و جهنم ارتباطی به آنان ندارد. بلکه بدین خاطر است که می خواهند تو را ببینند.

بنابراین، معنای سخن حضرت ایوب آن است که خدایا اگر می خواهی گریه نکنم خودت را به من بنمایان.
ممکن است در اینجا این سؤال مطرح شود که آیا خداوند دیدنی است؟
در پاسخ باید گفت: خدایی که شنیدنی باشد ، چرا دیدنی نباشد. اگر دیدنی نیست، شنیدنی هم نیست. درست است که درخت می گوید: « یا موسی انی انا الله» ، ولی در واقع درخت نگفته است ، اگر درخت بگوید ، دیگر موسی اینقدر مشتاق به شنیدنش نیست. که وقتی به او می گوید : « ما تلک بیمینک یا موسی»‍(طه/17) ، می گوید :« قال هی عصای اتوکؤا علیها و أحش بها علی غنمی ولی فیها مئارب أخری»(طه/18) ، تا یک بار دیگر با درخت سخن بگوید . سخن گفتن با درخت که دیگر نیازی به این همه عشق و شوق آن هم از کلیم خدا ندارد.

حضرت موسی – علیه السلام- مجازاً کلیم الله نیست ، چرا که همه اهل عالم مجازاً کلیم الله هستند. بدین خاطر که با یک واسطه یا واسطه های متعدد با خدا سخن می گویند. آنگاه که قرآن می خوانند خدا با آنها سخن می گوید و آنگاه که نماز می خوانند با خدا سخن می گویند. پس این که فقط حضرت موسی – علیه السلام- کلیم الله خوانده شده است بدین خاطر است که این کلیم بودن به معنای حقیقی مربوط به اوست، در نتیجه آنچه را که حضرت موسی خواست و اظهار کرد ، خدا به او پاسخ داد :« لن ترانی یا موسی».

حضرت ایوب هم گفت: خدایا اگر می خواهی گریه نکنم ، خودت را به من نشان بده.
اگر چه در این حدیث پاسخ صریح خداوند بیان نشده است . اما از جای دیگر می توان فهمید ، خدا به او فرموده باشد ، هر آنچه می خواهی گریه کن ، آنچه را که ما به حبیبمان اختصاص داده ایم ویژه حبیب است. اگر کسی بخواهد از آن سهم ویژه حبیب برخوردار باشد باید در کنار سفره حبیب نشسته باشد. چنانچه اینگونه نیست که اگر غذایی مخصوص مهمان سفارشی تهیه کرده اند، هر کس دست دراز کرد اندکی به او بدهند و ظرف خالیش را نزد حبیب بگذارند . این مقام رؤیت خدای متعال اختصاص به آن کسی دارد که فرمود:« لم اعبد رب لم أره»، من تا خدا را نبینم که عبادت نمی کنم .دیدم و عبادت کردم.

بنابراین ، وقتی که ویژه و مخصوص بود، احدی در آن سهم ندارد، مگر آن که وقتی آن غذا را در مقابل مهمان سفارشی قرار دادند ، کسی هم در خانه حبیب را بزند نه در خانه آن کس که غذا را تهیه کرده است. آنگاه بگوید : من فقیرم ، محب و همراهم و می خواهم تو را ببینم.
اگر در وقت غذا کسی بر حبیب خدا یا مهمان ویژه خدا وارد شد، ممکن است در آن غذای ویژه سهمی داشته باشد و البته سهم را باید از صاحب غذا یعنی کسی که غذا در نزدش قرار دارد بخواهد.
بنابراین ، اگر رؤیت است، رؤيت تقسیم شدنی نیست که هر کس بخواهد سهمی به او تعلق گیرد . بلکه اگر امکانش باشد باید در خانه حبیب را زد . باید همراهی با حبیب ، صداقت در محبت حبیب و اظهار این محبت را اثبات کرد . اگر کسی می خواهد به سر منزل مقصود دست یابد ، چون نمی تواند تمام راه را خودش برود ، باید خویش را تا لب دریا برساند ، آنگاه بر کشتی بنشیند . وقتی که در کشتی نشست ، این کشتی و کشتی بان هر جا رفتند ، این ساز هم همراه آنان خواهد بود . «مثل اهل بیتی کمثل سفینه نوح من رکبها نجی و من ترکها غرق ». پس بنا بر آنچه تا کنون گفته شد ، شوق بندگان خاص و کامل خدا ، انبیاء و اولیاء با سایر خلق تفاوت دارد . و شوق اولیاء خدا مرتبه پایینتر شوق خود خداوند است.

امیر مؤمنان – صلوات الله و سلامه علیه – فرمود: «وارزقنی شوقاً الی لقائک »؛ خدایا اشتیاق ملاقاتت را به من بده بگونه ای نه تنها از دنیا بگذرم، نه تنها از آخرت بگذرم، که از اینها گذشته ام پیش از آن که به دنیا بیایم ، که اینها در حد و اندازه من نیست. اشتیاق به لقائت را در من ایجاد کن. یعنی من مشتاقم که مشتاقت باشم. چنانکه در سخن دیگری ائمه معصومین - علیهم السلام- فرموده اند که « وارزقنی لذت النظر الی وجهک و شوقاً الی لقائک»؛ خدایا می خواهم به وجهت بنگرم.
با توجه به اخبار و روایات دیگر که خود خاندان پیامبر وجه الله هستند . این تقاضا چه معنایی دارد؟ اینها سخنانی است که معمولاً چاره ای نیست ، جز آنکه درباره آن مجاز یا سخن عرفی یا مشابه آن گفته شود. چنانکه در مورد شوق خدا به بندگانش چنین است.

امام صادق –صلوات الله و سلامه علیه- درباره شوق مربوط به خدا فرمود: « فان الله عز و جل لیأخر اجابت المؤمن شوقاً الی دعاء» خدای عز و جل اجابت دعای مؤمن را به تأخیر می اندازد به خاطر شوق اش نسبت به شنیدن دعای بنده اش .
حال اگر بندگان خدا همین اندازه بدانند ، برای دعا کردنشان بس است .
پس بندگان خدا باید بدانند که اگر به خیال خودشان دعایشان به اجابت نرسیده است، به چیزی بزرگتر دست یافته اند.
بعد می فرماید که علت تأخیر اجابت اشتیاق خداست به اینکه این صدا را بشنود، «یقول: صوتاً احب أن أسمع»، این صدایی است که من شنیدنش را دوست دارم، یعنی این صدا محبوب من است.
بنابراین، کسی که به هنگام توجه خلق خدا به سخنانش با نشاط و میل و رغبت صحبت می کند ، اگر بداند که یک مشتری دارد که می خواهد صدایش را بشنود و به این جهت صد و بیست و چهار هزار پیامبر پشت سر هم فرستاده است، نباید خود را برای این گفتگو بیشتر آماده کند. کجا می تواند چنین مشتری پیدا کرد.
مشتری های ما غالباً این گونه اند که اگر دنیایشان آباد باشد ، خوف و خطری نداشته باشند. بیکار باشند حاضرند سخن ما را بشنوند، اما او یک مشتری است که تمام حواسش را به ما داده آن هم نه از سر نیاز نه از سر احتیاج و نقص و ... پیداست.

این سخن ، سخن مهمی است که او شنیدنش را دوست دارد . این سخن زمینی نیست ، زیرا آسمان زمین را نمی خواهد. هر ناقصی کامل را می خواهد، ولی کامل ناقص را نمی طلبد. خداوند با آن عظمت و ویژگیهایی که هیچ گونه نقص، ضعف، سستی و مانند آن در وجودش نیست. همه عین کمال ، جمال ، جلال، عزت و ... است، می فرماید « صوتاً احب أن اسمع»؛ شنیدن این صدا را دوست دارم . اگر این را بدانیم دیگر هنگام دعا کردن خمیازه نمی کشیم.
« و یعجل اجابه الدعاء للمنافق»؛ دعای منافق را زودتر اجابت می کند و سپس می گوید: « و یقول صوتاً اکره سماعه» ؛ شنیدن صدای او را دوست ندارم . به همبن خاطر ، همین که تقاضایی کرد بلافاصله برآورده می سازد.
بنابراین ، خدا هم حب و اشتیاق دارد، اما متعلق حب او با انسانها متفاوت است.