حزن عاقل(قسمت دوم)
وهو عاجزُ او مغلوب
برای این فراز ازروایت دو معنا می توان بیان کرد:
یکی اینکه عالم عارف دارای بصیرتی قصد دارد در راه حق قدم بردارد ولی نمی تواند،یعنی برخی از ایشان توانایی قدم برداشتن در مسیر حق را دارند و برخی خیر؛ توضیح اینکه:او ضعیف است و راه بسی پر خطر، هیچگاه چنین گردنه هایی را پشت سر نگذاشته تا اکنون بتواند با تکیه بر تجربه های پیشین به سهولت در مسیر حق قدم بردارد.او می یابد که عبور از این راه با این عظمت با وجود عالم عارف ضعیفی چون او تناسب ندارد.
برای این فراز ازروایت دو معنا می توان بیان کرد:
یکی اینکه عالم عارف دارای بصیرتی قصد دارد در راه حق قدم بردارد ولی نمی تواند،یعنی برخی از ایشان توانایی قدم برداشتن در مسیر حق را دارند و برخی خیر؛ توضیح اینکه:او ضعیف است و راه بسی پر خطر، هیچگاه چنین گردنه هایی را پشت سر نگذاشته تا اکنون بتواند با تکیه بر تجربه های پیشین به سهولت در مسیر حق قدم بردارد.او می یابد که عبور از این راه با این عظمت با وجود عالم عارف ضعیفی چون او تناسب ندارد.
حزن عاقل ( قسمت دوم )
وصية موسى بن جعفر «علیه السلام» لهشام بن الحكم و صفته للعقل
يا هشام احذر هذه الدنيا و احذر أهلها فإن الناس فيها على أربعة أصناف رجل مترد معانق لهواه و متعلم متقرئ كلما ازداد علما ازداد كبرا يستعلن بقراءته و علمه على من هو دونه و عابد جاهل يستصغر من هو دونه في عبادته يحب أن يعظم و يوقر و ذو بصيرة عالم عارف بطريق الحق يحب القيام به فهو عاجز أو مغلوب و لا يقدر على القيام بما يعرف فهو محزون مغموم بذلك فهو أمثل أهل زمانه و أوجههم عقلا (بحار/1/157)
وهو عاجزُ او مغلوب
برای این فراز ازروایت دو معنا می توان بیان کرد:
یکی اینکه عالم عارف دارای بصیرتی قصد دارد در راه حق قدم بردارد ولی نمی تواند،یعنی برخی از ایشان توانایی قدم برداشتن در مسیر حق را دارند و برخی خیر؛ توضیح اینکه:او ضعیف است و راه بسی پر خطر، هیچگاه چنین گردنه هایی را پشت سر نگذاشته تا اکنون بتواند با تکیه بر تجربه های پیشین به سهولت در مسیر حق قدم بردارد.او می یابد که عبور از این راه با این عظمت با وجود عالم عارف ضعیفی چون او تناسب ندارد.
دیگر آن که ،عالم عارف با بصیرتی که تمایل دارد راه حق را طی کند ، مطلقا عاجز است ؛ یعنی، آنگاه که به ذات خویش می نگرد ناتوان است ؛ همچنان که همه موجودات آنگاه که به ذات خویش بنگرند هیچند و فقیر،هرکس هر آنچه از میل و توان یا علم و قدرت که دارد ،مربوط به ذاتش نیست چون ذات ممکنات تهی است.اگر این کمالات مربوط به ذات کسی باشد صمد خواهد بود در حالی که غیر از خدا همه تهی هستند ،اجوفند و مجوّف. کسی که ذاتش عین پوچی و هلاکت است آنگاه که به ذاتش می نگرد خود را مغلوب می یابد.مغلوب بودنش نیز ثمره عاجز بودنش است.عاجز کسی است که توانایی مقابله با عوامل درونی یا بیرونی را ندارد و کسی که توانایی ندارد به طور طبیعی مغلوب خواهد بود. کسی که خود را عاجز و مغلوب یافت:
ولا یقدر علی القیام بما یعرفه؛
چنین شخصی توانایی دستیابی به معروف خویش را ندارد.معروف در قدم اول معروف است ،در قدم بعد محبوب است؛محبوب در قدم اول محبوب است در قدم بعد محب است و همه اینها در قدمهای بعدی یک حقیقت بیشتر نیستند. کسی که توانایی دست یابی به محبوب خویش را نداشته باشد:
فهو محزون او مغموم
دارای حزن است بلکه محاط حزن است، یعنی حزن او را احاطه کرده است.بنا بر این، حزن او بخاطرعلم و معرفت به ناتوانی خویش وعشق و محبت داشتن به آنچه که مطلوب یا کمال اوست، می باشد.او انسان معمولی و متعارف نیست؛ بلکه:
فهو امثل اهل زمانه؛
این بنده خدا ضعیف و مغلوب بوده و توانایی دستیابی به مطلوب خویش را ندارد ولی بخاطر داشتن علم ومعرفت و محبت طالب کمال است و از این جهت شاخص ترین اهل زمانش است. برخی اصلاًَ کمال نمی شناسند.این گروه خیالشان راحت است، چرا که به لطف الهی هرکه عقلش کمتر باشد ، تکلیفش هم کمتراست.وهر که تکلیفش کمتر باشد سختی ها و مشکلاتش کمتر خواهد بود. خدا اگر نعمتی از کسی گرفت نعمت دیگری به او می دهد .اگر عقل را از کسی گرفت به او راحتی می دهد؛نه گرما می فهمد نه سرما ،نه سیری دارد نه گرسنگی،نه آرزوی چیزی دارد نه چیزی دارد که از دست بدهد. البته باید درنظر داشت آنها که از عقل و خرد بی بهره اند اگر دو عالم را هم به آنها بدهند،تهی دستند.چنان که آن کسانی که از شیفتگی و محبت الهی (که دیوانگی حقیقی آنجاست)سهم و بهره ای نداشته باشند،اگر از ازل تا به ابد در جنت خرامان باشند ،باز هم زیان دیده اند.
این فرد بخاطر داشتن معرفت و محبت شاخص زمان خود است.این کمال است که آدمی طالب حرکت باشد،هرچند توان حرکت نداشته باشد،کمال است که چیزی را محبوب بدارد ولی به آن دست رسی نداشته باشد؛و کسی که به ناتوانی خویش آگاه شده است عاقل ترین است.
کسی که به ضعف خویش آگاهی ندارد، سهمی از عقل ندارد یا سهمش از عقل بسیار اندک است.کسی که احساس کند بر دیگران غلبه دارد یا دیگران نمی توانند حقی از او بستانند،وجاهت عقل ندارد.کسی عقل وجیه دارد؛ یعنی، عقل او در کمال زیبایی و توانایی است،که بداند ضعیف است ؛آنچنان که اگر مگسی حقیقتاً بخواهد سر بسر او بگذارد ،می تواند.
در روایت است ، هارون -که لعنت خدا بر او باد- گاهی حضرت موسی ابن جعفر- صلوات الله و سلامه علیه- را مجبور می کرد تا در مجلس او حاضر شود.در یکی از این مجالس مگسی پیوسته روی سر و صورت هارون می نشست به گونه ای که تلاش هارون برای دفع او نتیجه ای نداشت. وی که می دید مگسی او را در مقابل امام- علیه السلام- کوچک می کند بسیار ناراحت شده ،به حضرت گفت:می بینید چه موجوداتی وجود دارند؟خدا این مگس را برای چه خلق کرده است؟ حضرت فرمودند: «لیذل بها الجوابره»؛ برای اینکه انسانهای جبار و مقتدر را خوار کند.اگرخداوند بخواهد کسانی که ادعای بزرگی می کنند را کوچک کند نیازی نیست کسی مثل خودشان را بفرستد.شکست از اقران شکست نیست.جبار در شکست از همتای خود چنین توجیه خواهد کرد که او لحظه ای دقیقتر عمل کرد یا... . به همین خاطر است که شکست زن از شوهر یا شوهر از همسرش شکست نیست، چرا که این دو اقران و همکفو یکدیگرند.شکست آنجاست که کسی از صدها و هزاران درجه فروتر از خود شکست بخورد.برای فرو نشاندن کسی که ادعای الوهیت می کند پشه ای کافی است.
وصية موسى بن جعفر «علیه السلام» لهشام بن الحكم و صفته للعقل
يا هشام احذر هذه الدنيا و احذر أهلها فإن الناس فيها على أربعة أصناف رجل مترد معانق لهواه و متعلم متقرئ كلما ازداد علما ازداد كبرا يستعلن بقراءته و علمه على من هو دونه و عابد جاهل يستصغر من هو دونه في عبادته يحب أن يعظم و يوقر و ذو بصيرة عالم عارف بطريق الحق يحب القيام به فهو عاجز أو مغلوب و لا يقدر على القيام بما يعرف فهو محزون مغموم بذلك فهو أمثل أهل زمانه و أوجههم عقلا (بحار/1/157)
وهو عاجزُ او مغلوب
برای این فراز ازروایت دو معنا می توان بیان کرد:
یکی اینکه عالم عارف دارای بصیرتی قصد دارد در راه حق قدم بردارد ولی نمی تواند،یعنی برخی از ایشان توانایی قدم برداشتن در مسیر حق را دارند و برخی خیر؛ توضیح اینکه:او ضعیف است و راه بسی پر خطر، هیچگاه چنین گردنه هایی را پشت سر نگذاشته تا اکنون بتواند با تکیه بر تجربه های پیشین به سهولت در مسیر حق قدم بردارد.او می یابد که عبور از این راه با این عظمت با وجود عالم عارف ضعیفی چون او تناسب ندارد.
دیگر آن که ،عالم عارف با بصیرتی که تمایل دارد راه حق را طی کند ، مطلقا عاجز است ؛ یعنی، آنگاه که به ذات خویش می نگرد ناتوان است ؛ همچنان که همه موجودات آنگاه که به ذات خویش بنگرند هیچند و فقیر،هرکس هر آنچه از میل و توان یا علم و قدرت که دارد ،مربوط به ذاتش نیست چون ذات ممکنات تهی است.اگر این کمالات مربوط به ذات کسی باشد صمد خواهد بود در حالی که غیر از خدا همه تهی هستند ،اجوفند و مجوّف. کسی که ذاتش عین پوچی و هلاکت است آنگاه که به ذاتش می نگرد خود را مغلوب می یابد.مغلوب بودنش نیز ثمره عاجز بودنش است.عاجز کسی است که توانایی مقابله با عوامل درونی یا بیرونی را ندارد و کسی که توانایی ندارد به طور طبیعی مغلوب خواهد بود. کسی که خود را عاجز و مغلوب یافت:
ولا یقدر علی القیام بما یعرفه؛
چنین شخصی توانایی دستیابی به معروف خویش را ندارد.معروف در قدم اول معروف است ،در قدم بعد محبوب است؛محبوب در قدم اول محبوب است در قدم بعد محب است و همه اینها در قدمهای بعدی یک حقیقت بیشتر نیستند. کسی که توانایی دست یابی به محبوب خویش را نداشته باشد:
فهو محزون او مغموم
دارای حزن است بلکه محاط حزن است، یعنی حزن او را احاطه کرده است.بنا بر این، حزن او بخاطرعلم و معرفت به ناتوانی خویش وعشق و محبت داشتن به آنچه که مطلوب یا کمال اوست، می باشد.او انسان معمولی و متعارف نیست؛ بلکه:
فهو امثل اهل زمانه؛
این بنده خدا ضعیف و مغلوب بوده و توانایی دستیابی به مطلوب خویش را ندارد ولی بخاطر داشتن علم ومعرفت و محبت طالب کمال است و از این جهت شاخص ترین اهل زمانش است. برخی اصلاًَ کمال نمی شناسند.این گروه خیالشان راحت است، چرا که به لطف الهی هرکه عقلش کمتر باشد ، تکلیفش هم کمتراست.وهر که تکلیفش کمتر باشد سختی ها و مشکلاتش کمتر خواهد بود. خدا اگر نعمتی از کسی گرفت نعمت دیگری به او می دهد .اگر عقل را از کسی گرفت به او راحتی می دهد؛نه گرما می فهمد نه سرما ،نه سیری دارد نه گرسنگی،نه آرزوی چیزی دارد نه چیزی دارد که از دست بدهد. البته باید درنظر داشت آنها که از عقل و خرد بی بهره اند اگر دو عالم را هم به آنها بدهند،تهی دستند.چنان که آن کسانی که از شیفتگی و محبت الهی (که دیوانگی حقیقی آنجاست)سهم و بهره ای نداشته باشند،اگر از ازل تا به ابد در جنت خرامان باشند ،باز هم زیان دیده اند.
این فرد بخاطر داشتن معرفت و محبت شاخص زمان خود است.این کمال است که آدمی طالب حرکت باشد،هرچند توان حرکت نداشته باشد،کمال است که چیزی را محبوب بدارد ولی به آن دست رسی نداشته باشد؛و کسی که به ناتوانی خویش آگاه شده است عاقل ترین است.
کسی که به ضعف خویش آگاهی ندارد، سهمی از عقل ندارد یا سهمش از عقل بسیار اندک است.کسی که احساس کند بر دیگران غلبه دارد یا دیگران نمی توانند حقی از او بستانند،وجاهت عقل ندارد.کسی عقل وجیه دارد؛ یعنی، عقل او در کمال زیبایی و توانایی است،که بداند ضعیف است ؛آنچنان که اگر مگسی حقیقتاً بخواهد سر بسر او بگذارد ،می تواند.
در روایت است ، هارون -که لعنت خدا بر او باد- گاهی حضرت موسی ابن جعفر- صلوات الله و سلامه علیه- را مجبور می کرد تا در مجلس او حاضر شود.در یکی از این مجالس مگسی پیوسته روی سر و صورت هارون می نشست به گونه ای که تلاش هارون برای دفع او نتیجه ای نداشت. وی که می دید مگسی او را در مقابل امام- علیه السلام- کوچک می کند بسیار ناراحت شده ،به حضرت گفت:می بینید چه موجوداتی وجود دارند؟خدا این مگس را برای چه خلق کرده است؟ حضرت فرمودند: «لیذل بها الجوابره»؛ برای اینکه انسانهای جبار و مقتدر را خوار کند.اگرخداوند بخواهد کسانی که ادعای بزرگی می کنند را کوچک کند نیازی نیست کسی مثل خودشان را بفرستد.شکست از اقران شکست نیست.جبار در شکست از همتای خود چنین توجیه خواهد کرد که او لحظه ای دقیقتر عمل کرد یا... . به همین خاطر است که شکست زن از شوهر یا شوهر از همسرش شکست نیست، چرا که این دو اقران و همکفو یکدیگرند.شکست آنجاست که کسی از صدها و هزاران درجه فروتر از خود شکست بخورد.برای فرو نشاندن کسی که ادعای الوهیت می کند پشه ای کافی است.