درس اول:پیش فرضهای تفسیر قرآن کریم و مقدمات ورود به بحث
خداشناسی در قرآن
درس اوّل:پیش فرضهای تفسیر قرآن کریم و مقدمات ورود به بحث
آيا آيات قرآن كريم، براى همگان قابل فهم است؟
اگر پاسخ به اين سؤال منفى باشد، ضرورتى براى ادامه بحث وجود ندارد. يعنى جايى براى تفسير قرآن از زبان ديگران باقى نمى ماند. چه بسا تفسير كننده، خود از جمله كسانى باشد كه قادر به درك و فهم قرآن نيست. پاسخ اوّل براى پرسش فوق چنين است كه عدّه اى ازانديشمندان، گروه معّينى شامل پيامبر و خاندان پاكش و عده اى محدود از اصحاب سّر ايشان راقادر به تفسير و تبيین معارف قرآن مى دانند. دراين نظريه، عموم مردم از درك و فهم قرآن عاجز بوده و فقط حق تلاوت و قرائت قرآن را دارند، امّا مى توانند تفاسير رسيده از مخاطبان حقيقى قرآن (خاندان پاك پيامبر صلوات الّله و سلامُهُ عليهم اجمعين -) رابخوانند و بدانند اما در اين سخنان نيز، حق تفسير و توضيح و دقّت و بررسى را ندارند.
سفارش امير مؤمنان - صلوات اللّه و سلامُهُ عليه - درفتنه ها
اميرمؤمنان على - عليه السّلام - مى فرمايد: «در فتنه ها، مانند بچه شتر باشيد كه نه شير دارد تا بدو شندش، نه پشت محكمى تا بر آن بار نهند»، در نزاعهاى سياسى، كشمكشهاى بين گروهى، هنگامى كه انسان در موضع انتخاب قرار مى گيرد، بايد به قرآن رجوع كند. از اين توصيه امامان معصوم، اين نتيجه حاصل مى شود كه قرآن، فقط براى تلاوت و قرائت نيست، بلكه بايد فهميده شود تا در فتنه ها، به عنوان ابزارى در جهت روشنگرى حق از آن استفاده شود. حتى در مواردى كه توصيه به قرائت قرآن مى شود، تدبّر و دقّت در معانی آيات، پيش فرض آن قرار مى گيرد. قرائتى كه در آن انديشه و فهم نباشد، مانند خواندن نامه اى براى ديگران است كه شخصى كه مى خواند به مضمون نامه دقّتى ندارد و مى خواند كه ديگران را مطّلع كند. پس بايد راه حل مشكلات را با فهم قرآن، از قرآن به دست آورد. اگر پرسيده شود كه «آيا همگان توان دسترسى به تمام معارف الهى را دارند؟» در پاسخ مى توان گفت: خير، اما هيچ انسانى، از جستجو وطلب حق و حقيقت در قرآن، دست خالى باز نمى گردد. به گفته معصوم - صلوات الله عليه - «قرآن، سفره خداست». بر سر اين سفره، همگان حضور دارند و هر يك به تناسب ميل و سليقه و نياز خود، به سوى غذاى خاصى دست دراز مى كند و پذيرايى می شود.
ايمان مشركين براساس فهم ايشان از قرآن و آيات آن بوده است، نه معجزه
برخى از مشركين، به محض شنيدن آيات مربوط به معاد، آنچنان منقلب مىشدند كه بلافاصله ايمان مى آورند. آيا ايمان ايشان معجزه بوده است؟ خير، زيرا اگر اينگونه باشد، از ديگر افراد نمى توان انتظار ايمان داشت، مگر اينكه مخاطب شخص پيامبر - صلوات الله و سلامه عليه - قرار بگيرند. آن مشرك یا كافر آيات قرآن را مى شنود و مى فهمد و براساس فهم خود ايمان مى آورد. آیه «اَفلايَتَدبَّرونَ القُرآن» استفهام انكارى است. يعنى: چرا در قرآن نمى انديشيد. يعنى مى توان انديشه كرد و به تناسب خود، ازاين سفره بهره مند شد. كسانى كه درد دين دارند و در فتنه ها به دنبال حق مى گردند، بايد به قرآن مراجعه كنند. نكته قابل توجه اينكه، به طور عرفى در بيان مصاديق تقوا، از پرهيز از دروغ و غيبت، انجام واجبات شرعيه، دقت در حلال و حرام نام برده مى شود، در حاليكه معيار اصلى تقوا، مراقبت از دين، در برابر شبهه ها و فتنه هاست.شخص متقى در فتنه ها به قرآن رجوع مى كند و مهمتر اينكه در اين مراجعه از قصد و غرض و غضب تهی و پالوده است. غالب افراد در مراجعه به قرآن خود، صاحب رأى و نظرند، به دنبال آيه اى مى گردند تا نظر ايشان را مورد تأييد قرار دهد. در تشخيص حق و باطل، ابتدا اصول فكرى و اعتقادى، ايمان و عقايد دو گروه مورد بررسى قرار مى گيرد. اگر با اين مقايسه، حقيقت امر روشن نشد، بايد ديد كداميك از اين دو گروه، مورد وفاق و تأييد دشمنان دين هستند. سپس بايد دقت كرد كه هر گروه به چه دعوت مى كنند و تلاش و تبليغ ايشان براى چيست؟ اگر پس ازاين مقايسه ها، امر همچنان مشتبه باقى بماند، نشان مى دهد كه از حوزه تكليف خارج است.
«اکثرهم لا یعقلون» ، اکثریت ایشان اندیشه نمی کنند.
اين خطابى است كه در قرآن كريم، بارها تكرار شده است. اكثريت انسانها فكر نمى كنند. اكثريت ايشان، نمى فهمند و نمى دانند. در اينجا بايد پرسيد اين اكثريت کثیر چه چیز را نمی فهمند و آن چیست که از دایره عقل ایشان خارج است. آیا اکثریت انسانها، وجود خدا رانمى فهمند و باور ندارند؟ ميل و گرايش به معارف دينى و معنوى در ايشان نيست؟ و يا اصول انسانى و اخلاقى را منكر مى شوند؟ اگر قرار باشد كه تمام اين مجموعه ها خارج از حوزه درك و فهم بشرى باشد، تلاش و كوشش پيامبران، بيهوده و لغو به نظر مى رسد. آيا كتاب الهى براى ايشان نازل نشده است؟ اگر چنين نيست اينهمه رنج و غم و بحث و جدال براى چه؟ ازهمان ابتدا روشن شود كه «اَكَثُرهُم»را رها كنيد و به دنبال كسانى باشيد كه قابليت فهم پيام الهى را داشته باشند. باكمى دقت، بلافاصله روشن ميشود كه مخاطب تمام دعوتهاى پيامبر اسلام و ديگر انبياء عامه خلق بودند؛ نه گروهى خاص. بايد گفت همين انسانى كه نمى فهمد، انديشه نمى كند، در لهو و لعب غوطه وراست، توان فهميدن را دارد. همه تلاشها و زحمات انبيا و اولياء الهى بر اين اساس استوار است كه آدمى مى تواند بفهمد و بيابد، اگر هدايت الهى و تربيت ولايى، روشنگر راهش باشد.
در موارد تناقض و ضديّت روايات، بايد به قرآن مراجعه كرد
دسته ديگرى از روايات كه مراجعه به قرآن راتوصيه مى كنند، مواردى است كه بين دو نقل قول ازمعصوم، تضاد و تناقض به چشم مى خورد. در اين گونه موارد، پس از بررسى علمى و اصولى، بايد به كتاب الهى رجوع كرد تا صحت و سُقم مطلب مشخص شود. به گفته معصوم - عليه السلام - «تَقْرَبُوها اِلى كِتابِ الّله»، آنرا باكتاب الهى مقايسه كنيد. اين گفته نشان مى دهد كه انسان، نه تنها توانايى فهم قرآن رادارد، بلكه توانايى مقايسه و ارزيابى مطلبى را به وسيله قرآن نيز دارد.
سومين نظريه و كاملترين آنها در باره فهم انسان از قرآن
از امام معصوم - صلوات الّله و سلامه عليه - نقل شده است كه مى فرمايد: «اِنَّ كتاَب الّلهِ عَلى اَربَعَةَ اشياء العِبارةُ و اِلاشارةُ و الّلَطايُف و الحَقايِق، العِبارةُ للعَوام و الاِشارةُ لِلخواّص و اللطَّايُِف لِلاولِياء و الحَقايِقُ لَلانبياء». قرآن داراى ظهور و وجوهى است كه هر كه بر آن وارد شود، از حداقل فهم بهرمند مى شود، امّا حداكثر فهم مختص است.قرآن، مجلس مهمانى است كه هر كس در آن شركت كند، مورد پذيرايى ميزبان قرار مى گيرد. آنان كه طالب طعام و شرابند، از بهترين طعام و شراب بهرمند مى شوند. آنان كه طالب سخن دلپذير و لطيفند، بهترينها راخواهند شنيد و آنان كه طالب ديدن هستند، به تناسب و قابليت خود، به ديدار نايل مى شوند. در اين مجلس همگان اذن ورود دارند، امّا پذيرايى به تناسب ميل و گرايش، نياز و قابليت ايشان است. فهم عبارت قرآن، فهم و دركى عمومى است كه براى همگان مقدوراست. درجه بعدى، فهم و درك خواص است كه از عبارت عبور كرده و به اشارات قرآن دست مى يابند. بايد ديد خواص چه كسانى هستند؟
تفاوت خواّص و عوام، تفاوت در ادراك و فهم ايشان است
عوام مردم چنين اند كه از وصف نعمات بهشتى، خوردنی ها و پوشيدنى ها و ديدنى هاى آن لذت مى برند و به وسيله آن گرايش به دين و ديندارى پيدا مى كنند. امّا اگر گفته شود «اِنَّ لّلهِ جنّاٌت لا حور فيها ولا قُصُور»،خداوند صاحب بهشتى است كه در آنها نه حورى است ؛ نه قصورى. اين كلام قابل درك و فهم برايشان نيست، چه رسد كه انگيزه اى براى عبادت و بندگى واقع شود. اكثريت مردم هنگامى شاد مى شوند كه سود و منفعتى مادّى به دست آورند و از امكانات بيشترى در زندگى برخوردار شوند. ازبه دست آوردن زن و زينت و زيور لذت مى برند و از فقر و بيمارى و رنج مى گريزند و غمگين مى شوند. اينها ويژگى عوام و عموم مردم است. اگر كسى مى خواهد از مرتبه عوام بگذرد، بايد از آرزوهاى كودكانه و عوامانه دست بر دارد. تا اين ويژگى ها در انسان هست، جزء «اكثريت» محسوب مى شود، هر چند سالها درس خوانده باشد و مدارج علمى بسيارى را طى كرده باشد.
نمونه اى از تفكر و برداشت عوامانه از عبارت قرآن ، در داستان خلقت آدم و حوّا
خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:«اِنّى جاعِلٌ فِى الارضِ خَليفَه» ملائك الهى اعتراض كردند اما مأمور به سجده برآدم شدند. همگان اطاعت كردند، الّا يك نفر. سپس خداوند به آدم فرمود:«تو هستى و همسرت و اين بهشت من، نباد كه به اين درخت نزديك شوى كه از مسكن و مأواى خود خارج خواهى شد».در قرآن در شرح اين داستان، هيچ كجا بيان نشده است كه آدم و حوا در بهشت مشغول گردش بوده و از درختان بهشتى مى چشيدند و تا به درخت ممنوع رسيدند، وسوسه چشيدن ميوه آن برايشان غلبه كرد. ايشان از آنهمه نعمت ذرّه اى و نه لقمه اى چشيدند، بلكه از ابتدا فقط و فقط مشتاق نزديكى به آن درخت بودند. در اين استان نسبت به مقام آدم بسيار سطحى و عوامانه نگريسته اند. مى گويند،«الانسان حريص على ما مُنع». آيا دادن چنين نسبتى به خليفه الله، آن كس كه صاحب ولايت الهى ونبى اى از انبياء اولوالعزم است، رواست؟ اگر به فردى عادى گفته شود، كسى باغ بسيار بسيار بزرگى را به تو هديه كرده است، بااين شرط كه به يك درخت و فقط يك درخت در گوشه باغ، كارى نداشته باشى، مى توانى از تمام درختان و انواع ميوه ها استفاده كنى. آيا هر انسان عاقلى اين شرط رانمى پذيرد؟ آيا فهم و درك حضرت آدم - نعوذباللّه - از افراد عادى بشر نيز كمتر است؟ در دنباله داستان، خداوند، آدم را انذار مى دهد كه شيطان، دشمن درجه اوّل توست. اگر به فردى عادى گفته شود كه دشمن تو و قاتل پدرت، عنقريب به سراغ تو مى آيد و به خون تو تشنه است، اگر حامل خبر فردى ناشناس و غير موثق نيز باشد، شرط عقل حكم مى كند كه انسان از اين دشمن خطرناك بگريزد. حال اگر ولى الهى، مورد خطاب پروردگار ربّ رحيم قرار گيرد و به او درباره دشمنى بس خطرناك و آشكار، هشدار دهد، آيا رواست كه جانب احتياط را رعايت نكند و از دشمن خود تبعيّت كند؟ پيداست كه فهمى كه اكثريت افراد،از قرآن و شخصيتهاى قرآنى دارند عوامانه و سطحى است.
نمونه اى ديگرازسطحى نگرى و عدم درك مقصود پيامبر- صلى اللّه عليه وآله -
درحضور پيامبر - صلوات الله و سلامه عليه و آله - شاعرى به قرائت شعر خود مى پردازد. حضرت رسول مى فرمايند:«يك نفر زبان او را كوتاه كند.» فردى برخاست و شاعر را بيرون برد. در بين راه، اين شخص، با امير مؤمنان على - عليه السلام - برخورد كرد. شاعر مضطرب بود و مى گريست. حضرت علّت امر را پرسيدند. آن شخص در پاسخ گفت: «پيامبر دستور دادند كه زبان اين فرد كوتاه شود». حضرت فرمودند:«اين سخن معناى ديگرى دارد.» زبان افراد را كوتاه كردن معانى مختلفى دارد. يك نفر اهل بحث وجدل است و با بحث و استدلال و اقامه برهان زبانش كوتاه مى شود. ديگرى تأمين مالى زندگى و امكانات مى خواهد، با پول و غذا زبانش كوتاه مى شود. معناى اين سخن اين نيست كه با قيچى زبان فرد را قطع كنند. اين نهايت كج سليقگى و سطحى نگرى است.
آيا فهم هاى مختلف و برداشتهاى متفاوت از قرآن امكان پذير است؟
اين سؤال مهم، قابل طرح است كه اگر فهم هاى مختلف از قرآن امكان پذيراست آيا تمامى اين برداشتها داراى اعتبار نيز هست يا خير؟ اختلاف گفته ها و نوشته ها و برداشتهاى مختلفى كه توسط علماء دين و بزرگان اهل انديشه بيان شده است، حقيقتى انكارناپذير مى باشد. پس برداشتهاى متفاوت امكان دارد. در باره اعتبار فهم و دريافت فردى اگرگفته شود، فهم هر كسى براى خود او داراى اعتبار و ارزش است، نه براى ديگران اينچنين نتيجه گيرى، باعث شخصى شدن و عدم تصميم دستورات اجتماعى دين مى شود. زيرا همگان براى دريافت وظايف اجتماعى خود به قرآن رجوع مى كنند و با برداشت هاى متفاوت از يكديگر باز مى گردند. اين امر، نشانگر اين است كه درك و فهم نسبى از قرآن داراى اعتبار نيست. اگر گفته شود فهم هاى مختلف داراى اعتبار است، نتيجه آن عدم وجود دين اجتماعى و نسبيت دين است. اگر گفته شود فهم هاى مختلف داراى اعتبار نيست، گويى اصلاً فهمى وجود ندارد. يعنى پاسخ به اين سؤال در هر دو صورت ايجاد اشكال مى كند. در پاسخ مى توان گفت، فهم هاى متفاوت ازقرآن، امكان پذيراست امّا نه به معناى مقوله هاى جداى ازهم و دريك عرض، بلكه داراى مراتب مختلف و درطول يكديگر واقع اند.
در داستان آدم وحوّا - عليهماالّسلام - فهم عوام بر اين است كه خدا امر فرمود كه به درخت ممنوعه نزديك نشوند، امّا ايشان اطاعت نكردند و به همين سبب از محّل سكونت و آرامش خود خارج شده و به زمين هبوط كردند. امّادر مرتبه اى بلاتر مى توان گفت: اولاً آدم - عليه السلام - ولى كامل بود. ثانياً، در بهشت امر و نهى تكليفى وجود نداشت. آدم در شرايطى بوده است كه امكان گناه براى وى وجود نداشته، به عبارتى به آن درخت نزديك شده و با استفاده از آن درخت به زمين هبوط كرده است. اگر مراتب متفاوت باشد، مى توان فهم هاى متفاوت از مراتب متفاوت داشت و همه نيز مطابق با واقع باشند. نسبيت زمانى ايجاد اشكال مى كند كه از يك سو مرتبط با انسان و اعمال و رفتار وى باشد و از سوى ديگر به بيان احكامى بپردازد. نسبيت در احكام و قوانين مربوط به عالم ماده اشكالى ايجاد نمى كند. به عنوان مثال، سه نمونه علم فيزيك شامل فيزيك نيوتن، انيشتين و كوانتوم را در نظر بگيريد. قوانين نيوتن براى تبيين فيزيك اجرام بزرگ، مانند ستارگان مناسب است. قوانين فيزيك انشتين، مربوط به اجرام ريز و ذرّات ماده است. امّا فيزيك كوانتوم، قوانين حاكم بر ذرّات درون ذرّات راشرح مى دهد. هر سه علم داراى ارزش و اعتبار در جايگاه خاص خود هستند.
آيا فهم هاى مختلف و متفاوت از حجّيت برخوردارند؟
ابتدا بايد گفت، سعادت، ثمره و نتيجه انجام اعمالى است كه حجيّت داشته باشند. آيا امكان دارد دو عمل متفاوت، برخاسته از دو فهم متفاوت، هر دو داراى حجيّت و ضامن رسيدن به سعادت باشند؟ نكته اى كه در اينجا بايد بدان توجّه داشت، اين است که در بحث حجيّت، ضرورتى نيست كه امور منطبق بر واقع باشد. معيار حجيّت،«تسليم بودن در مقابل خدا» است. دو كار به ظاهر متناقض، اگر هر دو با نيّت الهى و جهت اطاعت امر خدا انجام شوند، هردو مطلوب و پسنديده است. اگر دو نفر به قصد بندگى و عبوديّت خداوند به قرآن مراجعه كنند و به دو فهم متفاوت برسند، انگيزه مشترك اطاعت و بندگى براى هردو، عامل رسيدن به سعادت است. حال فهم هر چه كه مى خواهد باشد. اگر در خبرى از معصوم، آمده است كه اگر فلان عمل را انجام دهيد به فلان ميزان از ثواب نايل مى شويد و شخصى با استناد به آن و با نيت خالصانه به انجام عمل مى پردازد، هر چند روايت صادق نباشد، او به ثواب عمل خواهد رسيد. در ادامه بايد به اين نكنه بسيار مهّم اشاره كرد كه هر گاه فهمى از مجراى درست، بدست آمده باشد، اعتبار دارد و اگر از غير مجراى صحيح و مطابق با عقل بدست آمده باشد، فاقد اعتبار است.