درس دوم:باور و اعتقاد به وجود پروردگار در عمق جان آدمی است.
درس دوّم:باور و اعتقاد به وجود پروردگار در عمق جان آدمي است
در قرآن كريم، دلايل اثبات وجود خدا به طور مستقيم بيان نشده است. اما در آيات متعددي بر يگانگي ذات خداوند ارائه شده است. به تعبير صحيحتر، خلق به يگانهپرستي سفارش شدهاند. اين بدين معناست كه انسان اصل وجود خدا را ميفهمد، آنچه ممكن است نسبت به آن ترديد كند، يگانگي ذات خداست. نكته مهم اين است كه در اموري كه مورد قبول و فهم همگان است، نبايد بحث كرد. زيرا بسياري از بحثهايي كه درباره مسلّمات انجام ميشود، زمينه را براي شك و ترديد بيشتر آماده ميكند. در سوره بقره، آيه 163 خداوند متعال ميفرمايد: «و الهْكُم اله واحد لا الهُ الاّ هْوُ الرحمن الرحيم». اين آيه كريمه از سه بخش تشكيل شده است.
بخش اول: الهكُم اله واحددر قرآن كريم، دلايل اثبات وجود خدا به طور مستقيم بيان نشده است. اما در آيات متعددي بر يگانگي ذات خداوند ارائه شده است. به تعبير صحيحتر، خلق به يگانهپرستي سفارش شدهاند. اين بدين معناست كه انسان اصل وجود خدا را ميفهمد، آنچه ممكن است نسبت به آن ترديد كند، يگانگي ذات خداست. نكته مهم اين است كه در اموري كه مورد قبول و فهم همگان است، نبايد بحث كرد. زيرا بسياري از بحثهايي كه درباره مسلّمات انجام ميشود، زمينه را براي شك و ترديد بيشتر آماده ميكند. در سوره بقره، آيه 163 خداوند متعال ميفرمايد: «و الهْكُم اله واحد لا الهُ الاّ هْوُ الرحمن الرحيم». اين آيه كريمه از سه بخش تشكيل شده است.
بخش دوم: لا الهُ الاّ هو
بخش سوم: الرحمن الرحيم
هر سه بخش اين آيه نشان ميدهد كه مخاطبان قرآن، اصل وجود خداوند را پذيرفتهاند و اين كه توحيد به ايشان معرفي ميشود.
در بخش اول، با اشاره به كلمه «اله» به توحيد عبودي ميپردازد. اله به معني معبود است. اگر اعتقاد و باور مردم بر اين بود كه خدايي وجود ندارد، نخست ميفرمود: «بدانيد معبودي هست!» و سپس يكي بودن آن معبود را بيان ميكرد. اما گويي خلق، همگان خدا را ميشناسند و معبود ميدانند، اما اشكال و ترديد مردم در اين است كه آيا بايد همان خدا را پرستيد؟ يا به تعبير موافق با تفكر كفرآميز مخالفان قرآن، آيا ميتوان ديگران را نيز براي نزديك شدن به خدا و قرب الهي پرستش كرد؟
خداوند ميفرمايد: «الهكم اله واحد». يعني نميتوان به شكل بتها، صنمها و الگوهاي مادي رجوع كرد. شايسته پرستش، آن يگانه يكتاست. در آيه كريمه زير، درباره پرستش خداوند يگانه از نفس انسان پرسش ميكند. ميفرمايد: «أ ارباب متفرّقون خير اَم الله الواحد القهّار». ابتدا بايد گفت، آن دسته از پرسشهاي قرآن كه در ادامه، پاسخي براي آن ذكر نميشود، نشان ميدهد كه پاسخ آن سؤال، از بديهيّات يا مبتني بر بديهيّات است. يعني عقول معمول و متعارف بشري، خود قادر به پاسخگويي آن هست. در صورتي پرسشها نياز به پاسخ دارد كه عقل انسان، عاجز از درك پاسخ آن باشد. نمونهاي ديگر از اين آيات، اين آيه كريمه است كه ميفرمايد: «افي الله شك فاطر السماوات و الارض». آيا در وجود خداوند شك ميكنند كه خالق آسمانها و زمين است؟ يعني قطعاً براي مردم شكي نيست كه خداوند يكتا، خالق و پديدآورنده آسمانها و زمين است. در كريمه ديگري حضرت حق سؤال ميكند: «من خلق السماوات والارض». چه كسي آسمانها و زمين را آفريد؟ سپس در جواب ميفرمايد: «لَيُقولُنّ الله». به يقين خواهند گفت كه الله ـ خداي يگانه ـ خالق آسمانها و زمين است. همه اينها نشان از آن دارد كه در وجود ذات اقدس حق تعالي، شك و شبهه بر خلق نيست.
با كمي دقت، اين سؤال مطرح ميشود كه چرا در مورد اين امور مسلّم و بديهي، سؤال و جواب ميشود؟ در پاسخ بايد گفت، مخاطبان قرآن به نوعي دوگانگي شخصيت مبتلا هستند. از نظر تئوري و ذهني، ميدانند كه آفرينش زمين و آسمانها به دست او و همه در يد قدرت و مالكيت اوست، اما در مقام عمل همگان به شرك آلودهاند. با اينكه از لحاظ نظري، غير خدا را حاكم و مالك نميدانند امّا در عمل به عبادت و بندگي غير خدا مشغولند. يعني رفتار و اعمال مردم، نشان دهنده شك در وجود خداست امّا ذهنشان از هرگونه شكي تهي است. اين دوگانگي بايد حل شود. آنجا كه خداوند ميفرمايد: «من خلق السماوات و الارض»، مخاطب عقل و فهم انسانهاست. و هنگامي كه ميفرمايد: «افي الله شك»، نظر به رفتار و عمل آدميان دارد. آيا از نظر قوانين منطق، عكس نقيض اين مطلب، صحيح است كه گفته شود: حال كه آدميان، به لحاظ عبودي تسليم يك خدا نيستند، پس شكي در وجود پروردگار دارند؟ بايد در پاسخ گفت: خير. شكي وجود ندارد. زيرا اگر در ذهن بشر، شكي نقش ميبست، قطعاً از سوي مبدأ و حقيقت عالم هستي، براي آن پاسخ و دليلي ارائه ميشد.
شعار توحيد: نفي هر اله و معبودي غير خدا
در قسمت دوم آيه 163 از سوره بقره، ميفرمايد: «لا اله الاّ هو». در آيات قرآن با كلمه «لا اله»، هر گونه معبود و آفريدگاري نفي ميشود و با عباراتي از قبيل «الاّ الله»، «الاّ اله واحد» و «الاّ هو» به اثبات توحيد ميپردازد. در اين شعار توحيدي ـ لا اله الاّ هو ـ كلمه «هو» به ذات اقدس الهي اشاره ميكند و به بيان توحيد ذاتي ميپردازد. بنابراين مشخص است كه اولاً معبود يكي است و ثانياً خداوند در ذات خود يگانه است، در بخش سوم آيه ميفرمايد: «الرحمن الرحيم». خداوندي كه او بخشنده و مهربان است. نميفرمايد: «لا اله الاّ هْو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبّار» يا صفات ديگري كه در آيات ديگر بيان شده است، بلكه تنها دو صفت رحمن و رحيم ذكر ميشود.
نياز اساسي انسان، عبوديّت ربّي است كه رحمن و رحيم است
مخاطب اين كلام، انساني است كه عبوديت ذات يگانه حق تعالي را پذيرفته است. يعني قبول كردن مالكيت، قاهريّت و سلطنت ديگري برخود، از خود فكر و رأي و عقيده و نظر نداشتن و تسليم محض بودن، آنگونه كه عبد در برابر ربّ و صاحب اختيار خود تسليم است. اين انسان از عبادتش نتيجه و بهره ميخواهد. يكي از نيازهاي اساسي بشر اين است كه خود را به كسي بسپارد، به كسي تكيه كند. انساني كه به عبوديت روي آورده، استقلال خود را ناديده گرفته و بنده بودن خود را پذيرفته است، خدا خود تكيهگاه و ولي او ميشود و او را ميپذيرد. به معناي ديگر، نيازهاي دنيوي (هو الرحمن) و نيازهاي اخروي (هو الرحيم) بنده را تأمين ميكند. او پاسخ عبوديت بنده را نقد و نسيه ميپردازد.
همه گناهان ريشه در شرك دارد
لغزشگاه انسان، در مسير توحيد، لغزش در مقام عمل و به عبارتي توحيد عبودي است. چه كسي انكار ميكند كه خداوند مالك و صاحب عالم هستي است و بر تمام ذرات آن احاطه و سيطره دارد؟ كيست كه نپذيرد مرگ اتفاق ميافتد و از تمام اعمال نيك و بد پرسش خواهد شد؟ «فَمن يُعًمُل مثقال ذرة شراً يره». همگان به صحت اين مطالب اذعان دارند اما در جايگاه عمل، دچار لغزش ميشوند. لغزش آدمي دلايل مختلفي دارد اما محبّت دني، ريشه و اساس همه گناهان و لغزشهاست. «اَفرأيت مُنِ اتَّخَذَ الهُهْ هويٰ». آغاز لغزش انسان اينجاست كه خود و خواستههاي نفس خود را شريك خدا قرار ميدهد، بلكه خدا را كلاً فراموش ميكند. اين انسان به شدّت مورد توبيخ الهي قرار ميگيرد تا جايي كه ميفرمايد: «اگر خودتان، فرزندان و عشيرهتان، مال و اموالتان و كسب و تجارتتان را بيشتر از خدا دوست ميداريد، «فتَرُبُّصوا»، صبر كنيد تا نتيجه آن را به زودي ببينيد و مورد عذاب و انتقام الهي قرار گيريد.»، خداوند ميفرمايد: «ان الله يغفر الذنوب جميعاً» اما در جاي ديگري بيان ميكند كه همه گناهان بجز شرك، آمرزيده خواهد شد. آيا گناهان انسان چيزي بجز شرك به خداست؟ انسان مغرور كه عدم رعايت حدود الهي را روال زندگي خود قرار داده، در واقع امر، هوي و هوس خود را عبادت و پرستش ميكند. شرك به خد قابل بخشش نيست.
آمرزش گناهان و غفران الهي به چه معناست؟
بعضي ميپندارند كه آمرزش خداوند چنين است كه ميفرمايد: «آمرزيدم» و گناه و زشتي به يكباره از صفحه دل و جان آدمي محو شده و كاملاً بياثر ميگردد. اينگونه نيست. به عنوان نمونه، ميتوان از نحوه عملكرد ماشين لباسشويي ياد كرد. آيا به طرفهالعيني لباسهاي آلوده و كثيف، پاك و تميز شده و از آلودگيها و كثافات پاك ميشوند؟ يا آنقدر، آنها را ميچرخاند و آنقدر فشار و حركت اعمال ميكند تا به تدريج تمام آلودگي خارج شده و لباس به شكل اوليه خود برگردد. آمرزش و بخشش الهي نيز چنين است. زيرا گناهان، اموري اعتباري نيستند كه بدين آساني از بين بروند. آثار و نتايج گناه در روح و جان آدمي و كتاب نفس وي باقي ميماند. اين اثر از بين رفتني نيست. «جزاءً بما كانوا يُعمُلوْن». اثر از بين نميرود مگر اينكه مؤثر نابود شود. اين، مستلزم اين است كه موجودي معدوم شود و اين محال عقلي است.
معناي تبديل سيئه به حسنه چيست؟
خداوند متعال بعضي گناهان را به حسنات و نيكيها تبديل ميكند. يعني تغيير ايجاد ميكند. بعض ميپندارند كه اين تغيير، مانند پاك كردن خطّي يا نقشي از روي يك تابلوست. بايد دانست كه اگر گناهي نوشته شود، بدين معناست كه موجودي به وجود آمده است كه از بين رفتنش، جزء محالات است. به عنوان مثال، هنگامي كه مردم در انتخابات رياست جمهوري شركت ميكنند، نوشتن نام كانديداي مورد نظر، بر روي برگه چند ثانيهاي زمان ميبرد اما نتايج اين انتخابات حداقل به مدّت چهارسال زندگي مردم را تحت تأثير قرار ميدهد. بخشش خداوند بدين معنا نيست كه مانند فتح مكّه، هنگامي كه پيامبر ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ دشمنان سرسخت ديروز و اسيران امروز را مشاهده كرد، فرمود: «برويد. من همه شما را آزاد كردم.» اين يك نوع بخشيدن، بخشش قرار دادي است، نه بخشش حقيقي. يعني حكم و تكليف از ايشان برداشته شد. اما اگر سياهي باطن اينشان آشكار شود، همگي آلودگيهايشان موجود است. تمام عقبات و مصائبي كه براي عالم برزخ و پس از مرگ ذكر شده است، ناظر به همين معناست كه پاك و پالوده شدن از گناهان، پاكي حقيقي است و مجازات گناه، اثر عمل نيست بلكه خود عمل است. «و مُن يعمل مثقال ذرة شراً يره». از خود عمل نميتوان فرار كرد. در روايات آمده است كه خداوند جز رحمت ندارد. نقمتها، بلاها و سختيها همه رحمت الهياند. به عنوان مثال، فردي را به چوب فلك بستهاند و مشغول تنبيه او هستند، اگر اين تنبيه، زشتيها و آلودگيهاي او را تبديل به حسنه كند، براي او عين رحمت است. به عبارتي، خداوند ميتواند انسان خطاكار و آلودگيهايش را براي ابد رها كند تا در قعر جهنّم بماند، يا اينكه آن خوشيها و لذتهايي را كه مايه سياهي دل وي شده، طوري تغيير بدهد تا سبب رنج و عذاب او باشد. مثلاً اگر فردي را به ناحق، كتك زده و يا مال مظلومي را برده است، همان عمل به شكل ماري درميآيد كه او را نيش زده و بدين طريق، همان چيزي كه سيئه و زشتي بود در يك گردش، تبديل به حسنه شده، باعث پالايش و تطهير صاحب عمل ميشود. در مثال ديگري ميتوان گفت، قطعه آهني كه مدتي مانده و زنگ زده است، قابليت تبديل به آهن سفيد و مرغوب را دارد و آهنگر اين عمل را بخوبي انجام ميدهد، اما چگونه؟ آيا ميگويد: «پاك شو» آهن نيز فوراً پاك ميشود؟ خير اينگونه نيست. بلكه ابراز و سوهان ميآورد و به سختي آهن را سوهان ميكشد. اما اگر زنگ و ناخالصيهاي آهن، بيشتر از آن باشد كه با سوهان جدا شود، آتش كوره را گرم ميكند. آهن را در آتش ميگذارد و با پْتك، چندين مرتبه بر آن ميكوبد و سپس مجدد سوهان ميكشد، حال اگر اين فرد بگويد، آهن زنگ زدهاي را به آهن سفيد و مرغوب تبديل كرده است، سخني به گزاف نگفته است.
وجود عالم برزخ و عذابها و رنجها و بلاياي آن، وسيله تطهير و پالايش گناهان است.
خيلي از افراد، به وسيله رنجها و عذابهاي پس از مرگ، در عوالم بعدي به پاكي دست مييابند و اين خود لطف و رحمت بيحد و اندازه الهي است كه موجبات پاكي و طهارت بندگان را كه مقدمه رشد و كمال است، فراهم ميآورد. اما برخي در برزخ پالوده نميشوند و به قيامت ميرسند و روز قيامت نيز به تعبير عرفي، معادل پنجاه هزار سال است. اگر در اين مدت نيز طهارت و پاكي از رجس گناهان، حاصل نشد، وارد جهنّم ميشوند.
در روايات است كه در جهنّم را به مدت هفت روز ميبندند و از روز هفتم، شفاعت شروع ميشود. همه اينها لطف و عنايت الهي است كه اثر آن لذت نامشروع يا عمل زشت از لوح دل و جان آدمي پاك شود و به كمال بالاتري دست يابد.
نقش استغفار و توبه در تغيير اثرات گناه
اگر كسي لقمه حرامي برداشت و سپس استغفار كرد، چنين نيست كه با گفتن عبارت «استغفرالله»، اثر نامطلوب مال حرام برنفس تمام شود. اين كلمات به شرطي اثر دارد كه پشيماني، آنچنان دل و جان آدمي را بسوزاند كه لذتي را كه از حرام بدست آمده، به رنج و درد و عذاب تبديل كند. توبه نصوح براي پذيرش و آمرزش الهي لازم است، و حقيقت توبه كه پشيماني از گناه است، بايد حاصل شود. «وُ مُن لَم يتُب فالئك هْم الظالمون».
آمرزش گناه، همان پالودگي از شرك است.
گفته شد كه همه گناهان در شرك به خدا ريشه دارد و خداوند نيز قطعاً شرك را نميآمرزد حال، جاي اين پرسش است كه رحمت واسعه الهي كه همه گناهان و گناهكاران را در بر ميگيرد، چه ميشود؟ در پاسخ ميتوان گفت، عمل انسان از آن جهت كه شرك به خداوند است، قابل پذيرش و بخشش نيست اما از آن جهت كه گناه است، قابل آمرزش و بخشش است. آدمي هر جا كه نظر به غير خدا كند، دمار از روزگارش درميآورند، آن چشمي كه از خدا منحرف شده، با ابتلاها و امتحانها و رنجهاي برزخي، به سمت خدا برميگردد. بدين طريق هم صفت شرك از بنده زدوده شده است، هم گناه وي مورد غفران الهي قرار گرفته است. در واقع امر، اين دو فِعل نيست كه دو مصداق را داشته باشد بلكه يك فِعل و يك عمل است كه دو نتيجه دارد.
بخش سوم: الرحمن الرحيم
هر سه بخش اين آيه نشان ميدهد كه مخاطبان قرآن، اصل وجود خداوند را پذيرفتهاند و اين كه توحيد به ايشان معرفي ميشود.
در بخش اول، با اشاره به كلمه «اله» به توحيد عبودي ميپردازد. اله به معني معبود است. اگر اعتقاد و باور مردم بر اين بود كه خدايي وجود ندارد، نخست ميفرمود: «بدانيد معبودي هست!» و سپس يكي بودن آن معبود را بيان ميكرد. اما گويي خلق، همگان خدا را ميشناسند و معبود ميدانند، اما اشكال و ترديد مردم در اين است كه آيا بايد همان خدا را پرستيد؟ يا به تعبير موافق با تفكر كفرآميز مخالفان قرآن، آيا ميتوان ديگران را نيز براي نزديك شدن به خدا و قرب الهي پرستش كرد؟
خداوند ميفرمايد: «الهكم اله واحد». يعني نميتوان به شكل بتها، صنمها و الگوهاي مادي رجوع كرد. شايسته پرستش، آن يگانه يكتاست. در آيه كريمه زير، درباره پرستش خداوند يگانه از نفس انسان پرسش ميكند. ميفرمايد: «أ ارباب متفرّقون خير اَم الله الواحد القهّار». ابتدا بايد گفت، آن دسته از پرسشهاي قرآن كه در ادامه، پاسخي براي آن ذكر نميشود، نشان ميدهد كه پاسخ آن سؤال، از بديهيّات يا مبتني بر بديهيّات است. يعني عقول معمول و متعارف بشري، خود قادر به پاسخگويي آن هست. در صورتي پرسشها نياز به پاسخ دارد كه عقل انسان، عاجز از درك پاسخ آن باشد. نمونهاي ديگر از اين آيات، اين آيه كريمه است كه ميفرمايد: «افي الله شك فاطر السماوات و الارض». آيا در وجود خداوند شك ميكنند كه خالق آسمانها و زمين است؟ يعني قطعاً براي مردم شكي نيست كه خداوند يكتا، خالق و پديدآورنده آسمانها و زمين است. در كريمه ديگري حضرت حق سؤال ميكند: «من خلق السماوات والارض». چه كسي آسمانها و زمين را آفريد؟ سپس در جواب ميفرمايد: «لَيُقولُنّ الله». به يقين خواهند گفت كه الله ـ خداي يگانه ـ خالق آسمانها و زمين است. همه اينها نشان از آن دارد كه در وجود ذات اقدس حق تعالي، شك و شبهه بر خلق نيست.
با كمي دقت، اين سؤال مطرح ميشود كه چرا در مورد اين امور مسلّم و بديهي، سؤال و جواب ميشود؟ در پاسخ بايد گفت، مخاطبان قرآن به نوعي دوگانگي شخصيت مبتلا هستند. از نظر تئوري و ذهني، ميدانند كه آفرينش زمين و آسمانها به دست او و همه در يد قدرت و مالكيت اوست، اما در مقام عمل همگان به شرك آلودهاند. با اينكه از لحاظ نظري، غير خدا را حاكم و مالك نميدانند امّا در عمل به عبادت و بندگي غير خدا مشغولند. يعني رفتار و اعمال مردم، نشان دهنده شك در وجود خداست امّا ذهنشان از هرگونه شكي تهي است. اين دوگانگي بايد حل شود. آنجا كه خداوند ميفرمايد: «من خلق السماوات و الارض»، مخاطب عقل و فهم انسانهاست. و هنگامي كه ميفرمايد: «افي الله شك»، نظر به رفتار و عمل آدميان دارد. آيا از نظر قوانين منطق، عكس نقيض اين مطلب، صحيح است كه گفته شود: حال كه آدميان، به لحاظ عبودي تسليم يك خدا نيستند، پس شكي در وجود پروردگار دارند؟ بايد در پاسخ گفت: خير. شكي وجود ندارد. زيرا اگر در ذهن بشر، شكي نقش ميبست، قطعاً از سوي مبدأ و حقيقت عالم هستي، براي آن پاسخ و دليلي ارائه ميشد.
شعار توحيد: نفي هر اله و معبودي غير خدا
در قسمت دوم آيه 163 از سوره بقره، ميفرمايد: «لا اله الاّ هو». در آيات قرآن با كلمه «لا اله»، هر گونه معبود و آفريدگاري نفي ميشود و با عباراتي از قبيل «الاّ الله»، «الاّ اله واحد» و «الاّ هو» به اثبات توحيد ميپردازد. در اين شعار توحيدي ـ لا اله الاّ هو ـ كلمه «هو» به ذات اقدس الهي اشاره ميكند و به بيان توحيد ذاتي ميپردازد. بنابراين مشخص است كه اولاً معبود يكي است و ثانياً خداوند در ذات خود يگانه است، در بخش سوم آيه ميفرمايد: «الرحمن الرحيم». خداوندي كه او بخشنده و مهربان است. نميفرمايد: «لا اله الاّ هْو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبّار» يا صفات ديگري كه در آيات ديگر بيان شده است، بلكه تنها دو صفت رحمن و رحيم ذكر ميشود.
نياز اساسي انسان، عبوديّت ربّي است كه رحمن و رحيم است
مخاطب اين كلام، انساني است كه عبوديت ذات يگانه حق تعالي را پذيرفته است. يعني قبول كردن مالكيت، قاهريّت و سلطنت ديگري برخود، از خود فكر و رأي و عقيده و نظر نداشتن و تسليم محض بودن، آنگونه كه عبد در برابر ربّ و صاحب اختيار خود تسليم است. اين انسان از عبادتش نتيجه و بهره ميخواهد. يكي از نيازهاي اساسي بشر اين است كه خود را به كسي بسپارد، به كسي تكيه كند. انساني كه به عبوديت روي آورده، استقلال خود را ناديده گرفته و بنده بودن خود را پذيرفته است، خدا خود تكيهگاه و ولي او ميشود و او را ميپذيرد. به معناي ديگر، نيازهاي دنيوي (هو الرحمن) و نيازهاي اخروي (هو الرحيم) بنده را تأمين ميكند. او پاسخ عبوديت بنده را نقد و نسيه ميپردازد.
همه گناهان ريشه در شرك دارد
لغزشگاه انسان، در مسير توحيد، لغزش در مقام عمل و به عبارتي توحيد عبودي است. چه كسي انكار ميكند كه خداوند مالك و صاحب عالم هستي است و بر تمام ذرات آن احاطه و سيطره دارد؟ كيست كه نپذيرد مرگ اتفاق ميافتد و از تمام اعمال نيك و بد پرسش خواهد شد؟ «فَمن يُعًمُل مثقال ذرة شراً يره». همگان به صحت اين مطالب اذعان دارند اما در جايگاه عمل، دچار لغزش ميشوند. لغزش آدمي دلايل مختلفي دارد اما محبّت دني، ريشه و اساس همه گناهان و لغزشهاست. «اَفرأيت مُنِ اتَّخَذَ الهُهْ هويٰ». آغاز لغزش انسان اينجاست كه خود و خواستههاي نفس خود را شريك خدا قرار ميدهد، بلكه خدا را كلاً فراموش ميكند. اين انسان به شدّت مورد توبيخ الهي قرار ميگيرد تا جايي كه ميفرمايد: «اگر خودتان، فرزندان و عشيرهتان، مال و اموالتان و كسب و تجارتتان را بيشتر از خدا دوست ميداريد، «فتَرُبُّصوا»، صبر كنيد تا نتيجه آن را به زودي ببينيد و مورد عذاب و انتقام الهي قرار گيريد.»، خداوند ميفرمايد: «ان الله يغفر الذنوب جميعاً» اما در جاي ديگري بيان ميكند كه همه گناهان بجز شرك، آمرزيده خواهد شد. آيا گناهان انسان چيزي بجز شرك به خداست؟ انسان مغرور كه عدم رعايت حدود الهي را روال زندگي خود قرار داده، در واقع امر، هوي و هوس خود را عبادت و پرستش ميكند. شرك به خد قابل بخشش نيست.
آمرزش گناهان و غفران الهي به چه معناست؟
بعضي ميپندارند كه آمرزش خداوند چنين است كه ميفرمايد: «آمرزيدم» و گناه و زشتي به يكباره از صفحه دل و جان آدمي محو شده و كاملاً بياثر ميگردد. اينگونه نيست. به عنوان نمونه، ميتوان از نحوه عملكرد ماشين لباسشويي ياد كرد. آيا به طرفهالعيني لباسهاي آلوده و كثيف، پاك و تميز شده و از آلودگيها و كثافات پاك ميشوند؟ يا آنقدر، آنها را ميچرخاند و آنقدر فشار و حركت اعمال ميكند تا به تدريج تمام آلودگي خارج شده و لباس به شكل اوليه خود برگردد. آمرزش و بخشش الهي نيز چنين است. زيرا گناهان، اموري اعتباري نيستند كه بدين آساني از بين بروند. آثار و نتايج گناه در روح و جان آدمي و كتاب نفس وي باقي ميماند. اين اثر از بين رفتني نيست. «جزاءً بما كانوا يُعمُلوْن». اثر از بين نميرود مگر اينكه مؤثر نابود شود. اين، مستلزم اين است كه موجودي معدوم شود و اين محال عقلي است.
معناي تبديل سيئه به حسنه چيست؟
خداوند متعال بعضي گناهان را به حسنات و نيكيها تبديل ميكند. يعني تغيير ايجاد ميكند. بعض ميپندارند كه اين تغيير، مانند پاك كردن خطّي يا نقشي از روي يك تابلوست. بايد دانست كه اگر گناهي نوشته شود، بدين معناست كه موجودي به وجود آمده است كه از بين رفتنش، جزء محالات است. به عنوان مثال، هنگامي كه مردم در انتخابات رياست جمهوري شركت ميكنند، نوشتن نام كانديداي مورد نظر، بر روي برگه چند ثانيهاي زمان ميبرد اما نتايج اين انتخابات حداقل به مدّت چهارسال زندگي مردم را تحت تأثير قرار ميدهد. بخشش خداوند بدين معنا نيست كه مانند فتح مكّه، هنگامي كه پيامبر ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ دشمنان سرسخت ديروز و اسيران امروز را مشاهده كرد، فرمود: «برويد. من همه شما را آزاد كردم.» اين يك نوع بخشيدن، بخشش قرار دادي است، نه بخشش حقيقي. يعني حكم و تكليف از ايشان برداشته شد. اما اگر سياهي باطن اينشان آشكار شود، همگي آلودگيهايشان موجود است. تمام عقبات و مصائبي كه براي عالم برزخ و پس از مرگ ذكر شده است، ناظر به همين معناست كه پاك و پالوده شدن از گناهان، پاكي حقيقي است و مجازات گناه، اثر عمل نيست بلكه خود عمل است. «و مُن يعمل مثقال ذرة شراً يره». از خود عمل نميتوان فرار كرد. در روايات آمده است كه خداوند جز رحمت ندارد. نقمتها، بلاها و سختيها همه رحمت الهياند. به عنوان مثال، فردي را به چوب فلك بستهاند و مشغول تنبيه او هستند، اگر اين تنبيه، زشتيها و آلودگيهاي او را تبديل به حسنه كند، براي او عين رحمت است. به عبارتي، خداوند ميتواند انسان خطاكار و آلودگيهايش را براي ابد رها كند تا در قعر جهنّم بماند، يا اينكه آن خوشيها و لذتهايي را كه مايه سياهي دل وي شده، طوري تغيير بدهد تا سبب رنج و عذاب او باشد. مثلاً اگر فردي را به ناحق، كتك زده و يا مال مظلومي را برده است، همان عمل به شكل ماري درميآيد كه او را نيش زده و بدين طريق، همان چيزي كه سيئه و زشتي بود در يك گردش، تبديل به حسنه شده، باعث پالايش و تطهير صاحب عمل ميشود. در مثال ديگري ميتوان گفت، قطعه آهني كه مدتي مانده و زنگ زده است، قابليت تبديل به آهن سفيد و مرغوب را دارد و آهنگر اين عمل را بخوبي انجام ميدهد، اما چگونه؟ آيا ميگويد: «پاك شو» آهن نيز فوراً پاك ميشود؟ خير اينگونه نيست. بلكه ابراز و سوهان ميآورد و به سختي آهن را سوهان ميكشد. اما اگر زنگ و ناخالصيهاي آهن، بيشتر از آن باشد كه با سوهان جدا شود، آتش كوره را گرم ميكند. آهن را در آتش ميگذارد و با پْتك، چندين مرتبه بر آن ميكوبد و سپس مجدد سوهان ميكشد، حال اگر اين فرد بگويد، آهن زنگ زدهاي را به آهن سفيد و مرغوب تبديل كرده است، سخني به گزاف نگفته است.
وجود عالم برزخ و عذابها و رنجها و بلاياي آن، وسيله تطهير و پالايش گناهان است.
خيلي از افراد، به وسيله رنجها و عذابهاي پس از مرگ، در عوالم بعدي به پاكي دست مييابند و اين خود لطف و رحمت بيحد و اندازه الهي است كه موجبات پاكي و طهارت بندگان را كه مقدمه رشد و كمال است، فراهم ميآورد. اما برخي در برزخ پالوده نميشوند و به قيامت ميرسند و روز قيامت نيز به تعبير عرفي، معادل پنجاه هزار سال است. اگر در اين مدت نيز طهارت و پاكي از رجس گناهان، حاصل نشد، وارد جهنّم ميشوند.
در روايات است كه در جهنّم را به مدت هفت روز ميبندند و از روز هفتم، شفاعت شروع ميشود. همه اينها لطف و عنايت الهي است كه اثر آن لذت نامشروع يا عمل زشت از لوح دل و جان آدمي پاك شود و به كمال بالاتري دست يابد.
نقش استغفار و توبه در تغيير اثرات گناه
اگر كسي لقمه حرامي برداشت و سپس استغفار كرد، چنين نيست كه با گفتن عبارت «استغفرالله»، اثر نامطلوب مال حرام برنفس تمام شود. اين كلمات به شرطي اثر دارد كه پشيماني، آنچنان دل و جان آدمي را بسوزاند كه لذتي را كه از حرام بدست آمده، به رنج و درد و عذاب تبديل كند. توبه نصوح براي پذيرش و آمرزش الهي لازم است، و حقيقت توبه كه پشيماني از گناه است، بايد حاصل شود. «وُ مُن لَم يتُب فالئك هْم الظالمون».
آمرزش گناه، همان پالودگي از شرك است.
گفته شد كه همه گناهان در شرك به خدا ريشه دارد و خداوند نيز قطعاً شرك را نميآمرزد حال، جاي اين پرسش است كه رحمت واسعه الهي كه همه گناهان و گناهكاران را در بر ميگيرد، چه ميشود؟ در پاسخ ميتوان گفت، عمل انسان از آن جهت كه شرك به خداوند است، قابل پذيرش و بخشش نيست اما از آن جهت كه گناه است، قابل آمرزش و بخشش است. آدمي هر جا كه نظر به غير خدا كند، دمار از روزگارش درميآورند، آن چشمي كه از خدا منحرف شده، با ابتلاها و امتحانها و رنجهاي برزخي، به سمت خدا برميگردد. بدين طريق هم صفت شرك از بنده زدوده شده است، هم گناه وي مورد غفران الهي قرار گرفته است. در واقع امر، اين دو فِعل نيست كه دو مصداق را داشته باشد بلكه يك فِعل و يك عمل است كه دو نتيجه دارد.