درس سوم: نکاتی در رابطه با آیه میثاق
درس سوّم: نكاتى در رابطه با آيه ميثاق
«و اذ اخذ ربك بنى آدم من ظهورهم ذريّاتهم و اشهدُهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى شهدنا ان تقولوا يوم القيامة انّا كنّا عن هذا غافلين» در رابطه با آيه فوق مى توان به نكاتى اشاره كرد.
1- همه انسانها، دست كم يك بار با خدا روبرو شده و خدا را مشاهده كرده اند.
2- در آن ملاقات نخستين، انسانها خدا را شناختند و به همين دليل امكان هيچ عذر و بهانه اى براى روز قيامت، وجود ندارد.
3-انسانها در اين رويارويى تسليم خداوند گشته، و به ربوبيت وى شهادت دادند. پيداست كه شهادت به ربوبيت خدا، شهادت به حكومت و حاكميت و عبوديت و يگانگى خدا نيز هست. ويژگى ربّ اين است كه علاوه بر اينكه مربوب ها را آفريده است، مالك و صاحب اختيار ايشان نيز هست.
«و اذ اخذ ربك بنى آدم من ظهورهم ذريّاتهم و اشهدُهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى شهدنا ان تقولوا يوم القيامة انّا كنّا عن هذا غافلين» در رابطه با آيه فوق مى توان به نكاتى اشاره كرد.
1- همه انسانها، دست كم يك بار با خدا روبرو شده و خدا را مشاهده كرده اند.
2- در آن ملاقات نخستين، انسانها خدا را شناختند و به همين دليل امكان هيچ عذر و بهانه اى براى روز قيامت، وجود ندارد.
3-انسانها در اين رويارويى تسليم خداوند گشته، و به ربوبيت وى شهادت دادند. پيداست كه شهادت به ربوبيت خدا، شهادت به حكومت و حاكميت و عبوديت و يگانگى خدا نيز هست. ويژگى ربّ اين است كه علاوه بر اينكه مربوب ها را آفريده است، مالك و صاحب اختيار ايشان نيز هست.
چگونه مى توان در اوّلين ملاقات كسى را شناخت؟
در فهم عرفى ما مردم چنين است كه وقتى مى توانيم كسى را بشناسيم كه قبلاً صداى او، صورت او يا حدأقل عكس او را ديده باشيم. هر گونه مصداق يابى و تطبيقى مبتنى بر معرفت قبلى است. بنابراين، اگر نظر بر اين باشد كه بندگان خدا، خدا را ديدند و شناختند، زيرا قبلاً نيز خدا را ديده بودند پرسش همچنان به جاست كه دفعه قبل، خدا را چگونه شناخته بودند؟ و اين دور، تكرارمى شود. پس اين پاسخ، صحيح به نظر نمى رسد.(در ادامه بحث بدان پرداخته خواهد شد.)
ملاقات انسان با خداوند، كى و كجا اتفاق افتاده است؟
با توجه به آيه كريمه «اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم» بنى آدم از پشتها و ظهرشان بيرون آورده شدند و مخاطب كلام الهى قرار گرفتند، حكايت دارد كه حداقل آدم بايد آفريده شده باشد، تا از ظهر او ذرّيه او را جمع كرده باشند. اگر معنا و منظور از ظهر را معناى عرفى آن ندانيم، اطلاق اين كريمه به زمان قبل از خلقت آدم نيز ممكن است .گفتن اين نكته ضرورى است كه عوالم وجود، بى نهايت و هر كدام نامتناهى اند، به طورى كه عقل بشر، توانايى فهم و ادراك آن راندارد. اگر گفته مى شود عوالم سه گانه طبيعت، مثال، عقل و يا طبيعت، برزخ، ملكوت و جبروت، اين نام گذارى ها و مقدار اين عوالم امرى حتمى و قطعى نيست كه غير آن نباشد. چنانچه اگر از ميان فرشتگان الهى اسم حضرت جبرائيل، ميكائيل اسرافيل و عزرائيل بر زبان مى آيد، بدين معنا نيست كه تعداد ايشان به 4 نفر محدود است. فرشتگان بى نهايت اند اگر چه ما ايشان را نمى شناسيم. بنابر اين بحث عقلى در اين مقولات فاقد ارزش است. امّا در مورد عالم ذر مى توان گفت، بايد جايى باشد كه بتوان فرزندان آدم را از يكديگر جدا كرد و مخاطب قرار داد، همچنان كه يكپارچگى خود را نيز حفظ مى كنند. يعنى در عالمى كه از يك جهت جمع باشند، بدون تفاوت و تمايز، از جهتى متفرّق باشند، بدون اجتماع. از نظر فلسفى چنين عالمى مطابق با عالم مثال يا برزخ نزولى است. همان طور كه بحث عقلى در اين زمينه، سودى نخواهد داشت، اتكاء بر شواهد نقلى نيز اين اشكال را در پى دارد كه اگر گفته شود:«در عالم ذرّ آورده و مخاطب قرار گرفتيد.» وقتى قادر به ادراك عالم ذر هستيم كه با آن عالم، آشنايى قبلى داشته باشيم. وقتى هيچ گونه آشنايى در كار نيست، هر گونه شرح و تفصيل بى فايده است. بايد گفت شهادتى كه فرزندان آدم، در ملاقات با خدا بر يگانگى و ربوبيت او اظهار كردند، يك شهادت ويژه است. علم و اعتقادى است كه راه را بر تمامى عذرها مى بندد. به تعبير قرآن «ان تقولوا يوم القيامه انا كنا عن هذا غافلين». اگر اين اظهار شهادت نبود، بندگان خدا در روز قيامت مجاز بودند كه بگويند «توحيد را قبول نكرديم، چون نمى دانستيم. در عبوديت كوتاهى ورزيديم چون در غفلت بوديم.» انسان در اين عالم به دلايل مختلفى كه گفته خواهد شد، شهادت خدا را فراموش مى كند. به همين دليل، حضرت ربوبى، صدوبيست وچهار هزار پيامبر را جهت ياد آورى اين نكته فرستاده است كه «اى مردم، اگر شما به ياد ما نيستيد، ما به ياد شما هستيم.» براى بشر، انسانهايى از جنس خود كه بر صدق قول و طهارت ايشان، همگان معترف بودند، فرستاد تا خلق را از اين دامگه حادثه برهانند.
فطرت خداجوى بشر، جز با يافتن و رسيدن به او آرام نمى گيرد
حقيقت صحنه اى را كه انسان، در ملاقات با رب خويش مشاهده كرد، از يادش رفته امّا نشانى از آن را با خود دارد. ميل و گرايش به كمال، زيبايى و حُسن باقى مانده و نشان آن ديدار است. ما در آنجا چه ديديم كه به يكباره تسليم شديم؟ حتى فكر نكرديم، مشورت نكرديم، تعلّل نكرديم. چه نشانه هايى را مشاهده كرديم كه صلاى «بلى» در داديم. آن زمينه ها، اگر در اين عالم نيز فراهم شود، «بلى» خواهيم گفت. انسان مدام در جستجو و تكاپوست. ميل و انگيزه هاى درونى اش، او را به هر سو مى كشد تا مقصد و مأواى حقيقى اش را بيابد. آنچنان در سعى و تلاش براى به دست آوردن بهترين هاست كه آرام و قرار ندارد. جمال و زيبايى، قدرت و رياست، شهرت و ثروت، همه را مى خواهد امّا راضى نمى شود. همه اينها نشان از آن دارد كه آدمى، محبوبى را ديده و دل به او بسته است و تا او را نيابد، دست از طلب بر نمى دارد و قرار نمى گيرد.
چرا كودكان از پيمان و عهد خود به خاطر ندارند در حاليكه كاملاً پاك و بى آلايش اند؟
دوران كودكى، در عين حال كه پاكترين دوران زندگى است، ضعيفترين دوران نيز هست. زيرا كودك، مجموعه اى از استعدادها و قوهّ هاى بدون فعليّت است. بنابر اين ابزار جستجو و ياد آورى را ندارد. ابزار جستجو حداقل، عقل و كاملتر از آن دل است. كودكان از قوه عقل كاملاً بى بهره اند، بنابراين تكليفى از ظاهر شريعت برعهده ايشان نيست. بايد گفت، دل نيز در بسيارى از بزرگان فاقد عملكرد و استفاده است، زيرا زندگى غالب انسانها به گونه اى شروع مى شود كه دل هيچ گاه متولّد نمى شود. عقل تازه تولد يافته نيز در دامان غرايز و در خدمت ايشان است. غرايز رشد يافته و قدرتمند، عقل نوپا را در جهت تأمين نيازهاى خويش به كار مى گيرند. كودكان پاكند اما ابزار درك و جستجو ندارند. بايد در مسير دنيا حركت كنند تا قوايشان به فعليت تبديل شده و با بكارگيرى ابزارها به مقصد برسند. بايد گفت كه اگر تعليم و تربيت از ابتدا به شيوه صحيح و مطابق با تعاليم انبيا و اولياء الهى باشد، انسان در كنترل غرايز مشكلى نخواهد داشت و عقل به كمال شايسته خود خواهد رسيد. اگر انتخاب همسر، نحوه كسب مال و طعام حلال، زمان و مكان فرزنددار شدن، رفت و آمدها و معاشرتها،... همه وهمه حساب شده و براساس تعاليم شريعت باشد، دستيابى به كمال عقلى و رشد فطرى امكانپذير خواهد بود.
زمينه هاى غفلت و فراموشى عهد و ميثاق الهى در انسان
1- عامل مهمى براى بى توجهى انسان به فرامين و دستورات دينی، اميد و اتكاء بيش از حد آنها به رحمت الهى و شفاعت انبياء و اولياء است. گمان بسيارى بر اين است كه «بالاخره كسى پيدا مى شود و دست ما را مى گيرد، چرا خود را به زحمت بياندازيم؟» بايد گفت، حق مطلب هم همين است. رحمت خدا بر غضب وى غلبه و برترى دارد و شامل حال عام و خاص خواهد شد و لو اينكه سختى ها و گرفتارى هايى داشته باشد. براى نمونه، داستان دزدان جاده كربلا رامى توان بيان كرد. عده اى در مسير كربلا مشغول غارت كاروانها بودند. يكى از دزدان كه در مسير منتظر رسيدن كاروان بود، به خواب مى رود. كاروان زايران حرم حسينى مى گذرند و او در خواب. در همان عالم خواب مى بيند كه روز قيامت فرا رسيده است و اهل فساد و زشتى را به دوزخ مى برند .او را نيز گرفتند تا به جهنم ببرند. دراين لحظه يكى از اولياء خدا و دوستان امام حسين (عليه الصلاة و السلام) اشاره مى كند كه او را نبريد. او اهل جهنّم نيست زيرا غبار زاير حسين، بر بدنش نشسته است. يعنى هنگامى كه او در خواب بوده و زايرين مى گذشتند، گرد و غبارى به پا شده كه بر سر و روى او نشسته است و اين مايه نجات وى از عذاب گشته است. حال اگر كسى قطره اشكى برامام حسين (صلوات الله و سلامه عليه) بريزد، قطعاً اهل بهشت خواهد بود. اين مطالب اگر چه صحيح است امّا سبب غفلت آدمى از اصل عبوديت مى شود. عامل ديگر كه زمينه را براى فراموشى انسان فراهم مى كند، اشتغال با موضوعات مختلف و رويارويى با كثرت هاست و عامل سوّم، سختى ها و گرفتارى هاى عالم ماده است. در توضيح دو عامل فوق بايد بيان شود كه در كلام به آسانى گفته مى شود كه انسان «هبوط» كرده است، اينچنين نبوده كه انسان به راحتى سوار هواپيما شده و از آسمان به زمين آمده است. اين هبوط، همراه با درد و رنج و ناراحتى و اشك و آه نبوده و سختى ها و بدبختى هاى بسيارى را با انسان همراه كرده است. در زبان عرفى گفته مى شود: «فلانى آنقدر دچار مشكل و سختى شده كه ربّش رافراموش كرده است. واقعاً همين طوراست. آن گاه كه انسان، آن حوادث را ديد و شنيد و به خاطر سپرد، تدبير اين بدن به عهده او نبود. در آن زمان، به عبارت ساده، بيكار بيكار بود. فعليت محض بود. فاقد قوا و استعدادى بود كه مدام با يكديگر تضاد و تزاحم دارند. با ورود در عالم طبيعت، اداره كردن يك مملكت بزرگ كه نفس آدمى است، به او سپرده مى شود و اين كار مشكلى است زيرا هر آنچه كه آدمى دارد، قوه و استعداد است. هيچ يك فعليت ندارند. اگر همان استعدادها را به فعليت برساند، كار اندكى انجام نداده است. با اين وجود، يادآورى ميثاق فطرت، كار سخت و دور از طاقت وى نيست، به ويژه كه پيام آوران الهى نيز در اين راه، همراه و هدايتگر بشرند. دقت در احوالات كسانى كه تحت ولايت و سرپرستى انبياء و اولياء، ياد آور فطرت الهى خويش شده و بر آن اساس زندگى كرده اند، نشان مى دهد كه اين امر شدنى و ممكن است. اگر اين يادآورى براى آدمى حاصل نشد، حداقل مى تواند آنچنان كه برای دنياى خود تلاش مى كند، براى زندگى پس از مرگ نيز بكوشد .
آيا بيدارى فطرت و يافتن گمشده انسان مستلزم گوشه گيرى و رهبانيت است؟
انسان وجود جمعى دارد و كمالات ويژه بشرى در اجتماع به دست مى آيد. اگر انسان زندگى بشرى را رها كند و در عزلت و كوه و بيابان منزل گزيند، قطعاً به كمالات انسانى نايل نخواهد شد. رياضتهايى كه در دين بدان سفارش شده نيز، رياضت هايى نيست كه با زندگى جمعى و كارهاى اجتماعى منافات و ناسازگارى داشته باشد. يكى از آنها، انجام امر به معروف و نهى از منكر است كه اگر به اعتقادى عمومى تبديل شود، بسيارى از مسايل اجتماع به آسانى قابل حل است. نكته اينجاست كه انسان زمانى كه خيلى تلاش مى كند و دقت به خرج مى دهد، مى تواند مراتب نفس خود باشد. بسيار مشكل است كه انسان بتواند، مراقبت از ديگران را نيز بر عهده گرفته و مضمون اين روايت باشد كه «قوا انفسكم و اهليكم ناراً»
ايمان و شهودى كه در آيه ميثاق براى انسان بيان شده است، ترديد ناپذير است.
از آنجا كه راه عذر و بهانه به كلى بر انسان بسته است، مشخص مى شود كه اين علم و دريافت ترديد ناپذير و قطعى است. علم حصولى از هر نوع كه باشد، خطاپذير و قابل انكار است. زيراكه اين علم، به دست آوردن مفاهيم و صورتهاى اشياء است. يعنى معلوم، در جاى ديگرى است و صورت معلوم در نزد عالم حاضر است. علمى كه امكان خطا و اشتباه در آن نيست، علم حضورى است و آن علمى است كه خود معلوم در نزد عالم حاضر است، نه صورت معلوم. نكته بسيار لطيفى كه بايد به آن اشاره كرد، اين است كه آنچه را كه آدمى در آن عالم مشاهده كرد، در عالم ماده نيز، پيوسته مى بيند و مشاهده مى كند و با حقيقت آن همراه است امّا چون، راههاى مشهود و ابزار آن كه در آن عالم مهيّا و فراهم بود، در اينجا بسته و دور از دسترس است، از ادراك آن عاجز مانده است. بشر در عالمى بود كه خدا را مشاهده كرد. آيا در عالم ماده، خدا نيست يا انسان...؟ هم خدا هست و هم انسان و هم آن حقيقت قابل شهود.
ذات اقدس بارى تعالى «اقرب اليه من حبل الوريد» است. چگونه براى آدمى امكان ترديد در نفس خودش ممكن نيست، حال وجودى است كه با نفس آدمى اتحّاد و معيّت دارد، بلكه از نفس او به او نزديكتر است، «اقرب اليكم من انفسكم»، به طريق اولى در آن وجود، شكى نخواهد بود. اما گرفتارى به عوارض طبيعت او را از درك اين نزديكى، غافل ساخته است. ابزارهاى ادراكى ويژه انسان، به سبب گرفتارى ها، تيرگى ها و كدورتهاى عالم طبيعت در حجاب قرار گرفته و تضعيف شده اند.
يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحاً فملاقيه
بنده خدا به سوى خدا مى دود. آيا امكان دارد كه انسان به دنبال مجهول حركت كند؟ آيا ممكن است كه مجهول را بطلبد و به آن عشق بورزد؟ چنين نيست. «الناس اعداء ما جَهلوا». انسان نسبت به آنچه را كه ندارد و يا نمى شناسد، دشمنى مى ورزد و يقيناً به دنبال دشمن خود نمى دود. انسان خدا را مى خواهد و مى شناسد و به دنبال او مى گردد. علم انسان در عالم ذرّ، علم حضورى است. امام باقر (صلوات الله و سلامه عليه) مى فرمايند: «خدا خود را به بندگان شناساند» (فعَرَفهم) به تعبير قرآن فرمود: «الست بربكم» يا «به من بنگريد» يا به حضرت موسى فرمود: «من آنم كه هستم»، و «راهم نفسه» یعنی خود را به ايشان نماياند و اگر چنين نكرده بود «لم يوف احدٌ ربّه» خداى نديده را نمى توان شناخت، آنهم در ملاقات نخستين. از امام صادق (عليه السلام) پرسيدند: «اينكه گفته شده خداوند خود را به بندگان نماياند، آيا ايشان معاينتاً خدا را ديدند و رويت كردند؟ فرمودند: «بلى» اگر معاينه نبود كه ديدن محسوب نمى شد. ديدنى كه از پشت شيشه عينك شكسته و غبار گرفته، با چشمانى ضعيف وكم سو، پس از 70 هزار حجاب، صورت پذيرد كه ديدن نيست. در ادامه، امام مى فرمايد: «و لو لا ذلك لم يدر احدٌ مَن خالقُهُ و رازقُه» در اين سخن، دو تعبير مطرح مى شود.
1- اگر ايشان خدا را نديده بودند، نمى دانستند كه خالقى دارند و رازقى.
2- در اينكه مى دانند كه خالق و رازقى دارند، شكى نيست، اما شناسايى مصداق، ضرورت معاينه است. يعنى براى شناسايى مصداق رازق و خالق نياز به ديدن و مشاهده دقيق است .
چگونه انسانها خدا را براى اوّل بار شناختند؟
براى پرسش فوق، چند پاسخ مطرح می شود. پاسخ عرفى و مردم پسند، اين است كه آنچه كه براى موسى كليم (عليه السلام) در آن شب تاريك در بيابان اتفاق افتاد، در عالم ذرّ براى تمام انسانها رخ داده است. موسى (عليه السلام) در بيابان نورى ديد و به سوى نور شتافت. به ناگاه صدايى شنيد كه فرمود: «انى انا اللّه رب العالمين» موسى هم نپرسيد كه «ازكجا معلوم كه تو خدا باشى؟» خودش مى گويد که خداست، پس حتماً چنين است. در عالم عهد و ميثاق نيز، خدا مى فرمايد: «اى بندگان من، من خداى شما هستم. آيا شنيديد؟ حال دوباره مى پرسم «الست بربكم؟» و همگان گفتند: «بلى» و ديگر كسى چون و چرا نكرد. پذيرش اين پاسخ، مبتنى بر پيش فرضى است كه بندگان خدا، آگاهى قبلى نسبت به خدا داشته باشند. بدانند خدايى هست و در تطبيق مصداق شك كنند و در ادامه اين اشكال مطرح مى شود كه از كجا بدانند كه خداى ايشان هموست.
در پاسخ دوّم، چنين گفته مى شود كه علم و آگاهى و شناخت انسانها نسبت به خدايشان، يك شناخت ذاتى و نهاده در فطرت بشر است. در واقع، وقتى خدا انسان را آفريد، آگاهى و علم و شناخت خودش را در سراسر جان و طينت اين موجودات قرار داد، به گونه اى كه اگر ايشان را بدون هيچ گونه آموزش و اطلاّعى رها كنند، به طور فطرى به سوى او گرايش دارند. علوم فطرى از همين قسم اند. پس وقتى خدا را ديدند به يادشان آمد و گفتند: «عجب! اين همان است كه ما به دنبالش بوديم» و وقتى فرمود: «الست بربكم» به يك صدا گفتند: «بلى»
پاسخ سوم، نسبت به دو پاسخ قبلى دقيقتر و عميقتر و قانع كننده تر است. در عالم مشاهده و لقاء خداوند، انسان ربوبيت خدا را مى فهمد. ربّ به معنى مالك و صاحب اختيار، يعنى آن كسى كه عنان تصرّف و اختيار را در دست دارد. يعنى قيّوم و مقوّم. از موجوداتى كه از خود هيچ ندارند، اخنيار و اراده و قدرت ندارند، كمال و جمال ندارند، پرسيده مى شود: «الست بربكم» كافى است ايشان نگاهى به وجود سراسر نياز و فقر و تعلق خويش بياندازد و نگاهى به ربّ خويش كه ذره ذره وجود و كمالاتشان در يد اختيار اوست. به عبارت ديگر، او مالك حقيقى آنهاست. به عنوان مثال نفس، نسبت به اعمال خود مالكيت دارد به گونه اى كه اين افعال چنان با نفس وابستگى دارند كه انفكاك و جدايى آنها از نفس برابر با عدم آنهاست. آيا براى مالكيت نفس بر اعمالش، دليلى ديگر لازم است؟ اگر انسانها و تمامى موجودات، بتوانند به عجز و وابستگى خود، به مالك خويش بنگرند، بدون اينكه احتياج به علم پيشين و ميل و گرايش فطرى، مى توانند بفهمند كه ربّ ايشان اوست. به تعبيرى قرآنى «يا ايها الناس انتم الفقراء الى اللّه...» فقير، عين فقر و وابستگى است. مانند موج دريا كه بدون اتصّال و تعلق به دريا، اصلاً معنا ندارد. مثال روشن تر، برنامه هاى عروسكى تلویزيون است كه در آن فردى توسط نخها و رشته هايى كه به دست و پا و اندام عروسكها بسته شده است، حركات و رفتار آنها را كنترل مى كند. اگر اين عروسكها، فهم و شعور نگريستن به نخها را داشته باشند، به راحتى خواهند فهميد كه آنها هيچ كارى را انجام نمى دهند، مگر اينكه صاحب و مالك ايشان اراده و اختيار كند. انسانها در عالم شهود، اين فقر و وابستگى و تعلق خود را به خالق و مالك خويش مشاهده كردند و به ربوبيت او شهادت دادند. اين بهترين دليل براى اظهار شهادت انسانها به وجود خدا و پذيرش مالكيت و ربوبيت اوست.
در فهم عرفى ما مردم چنين است كه وقتى مى توانيم كسى را بشناسيم كه قبلاً صداى او، صورت او يا حدأقل عكس او را ديده باشيم. هر گونه مصداق يابى و تطبيقى مبتنى بر معرفت قبلى است. بنابراين، اگر نظر بر اين باشد كه بندگان خدا، خدا را ديدند و شناختند، زيرا قبلاً نيز خدا را ديده بودند پرسش همچنان به جاست كه دفعه قبل، خدا را چگونه شناخته بودند؟ و اين دور، تكرارمى شود. پس اين پاسخ، صحيح به نظر نمى رسد.(در ادامه بحث بدان پرداخته خواهد شد.)
ملاقات انسان با خداوند، كى و كجا اتفاق افتاده است؟
با توجه به آيه كريمه «اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم» بنى آدم از پشتها و ظهرشان بيرون آورده شدند و مخاطب كلام الهى قرار گرفتند، حكايت دارد كه حداقل آدم بايد آفريده شده باشد، تا از ظهر او ذرّيه او را جمع كرده باشند. اگر معنا و منظور از ظهر را معناى عرفى آن ندانيم، اطلاق اين كريمه به زمان قبل از خلقت آدم نيز ممكن است .گفتن اين نكته ضرورى است كه عوالم وجود، بى نهايت و هر كدام نامتناهى اند، به طورى كه عقل بشر، توانايى فهم و ادراك آن راندارد. اگر گفته مى شود عوالم سه گانه طبيعت، مثال، عقل و يا طبيعت، برزخ، ملكوت و جبروت، اين نام گذارى ها و مقدار اين عوالم امرى حتمى و قطعى نيست كه غير آن نباشد. چنانچه اگر از ميان فرشتگان الهى اسم حضرت جبرائيل، ميكائيل اسرافيل و عزرائيل بر زبان مى آيد، بدين معنا نيست كه تعداد ايشان به 4 نفر محدود است. فرشتگان بى نهايت اند اگر چه ما ايشان را نمى شناسيم. بنابر اين بحث عقلى در اين مقولات فاقد ارزش است. امّا در مورد عالم ذر مى توان گفت، بايد جايى باشد كه بتوان فرزندان آدم را از يكديگر جدا كرد و مخاطب قرار داد، همچنان كه يكپارچگى خود را نيز حفظ مى كنند. يعنى در عالمى كه از يك جهت جمع باشند، بدون تفاوت و تمايز، از جهتى متفرّق باشند، بدون اجتماع. از نظر فلسفى چنين عالمى مطابق با عالم مثال يا برزخ نزولى است. همان طور كه بحث عقلى در اين زمينه، سودى نخواهد داشت، اتكاء بر شواهد نقلى نيز اين اشكال را در پى دارد كه اگر گفته شود:«در عالم ذرّ آورده و مخاطب قرار گرفتيد.» وقتى قادر به ادراك عالم ذر هستيم كه با آن عالم، آشنايى قبلى داشته باشيم. وقتى هيچ گونه آشنايى در كار نيست، هر گونه شرح و تفصيل بى فايده است. بايد گفت شهادتى كه فرزندان آدم، در ملاقات با خدا بر يگانگى و ربوبيت او اظهار كردند، يك شهادت ويژه است. علم و اعتقادى است كه راه را بر تمامى عذرها مى بندد. به تعبير قرآن «ان تقولوا يوم القيامه انا كنا عن هذا غافلين». اگر اين اظهار شهادت نبود، بندگان خدا در روز قيامت مجاز بودند كه بگويند «توحيد را قبول نكرديم، چون نمى دانستيم. در عبوديت كوتاهى ورزيديم چون در غفلت بوديم.» انسان در اين عالم به دلايل مختلفى كه گفته خواهد شد، شهادت خدا را فراموش مى كند. به همين دليل، حضرت ربوبى، صدوبيست وچهار هزار پيامبر را جهت ياد آورى اين نكته فرستاده است كه «اى مردم، اگر شما به ياد ما نيستيد، ما به ياد شما هستيم.» براى بشر، انسانهايى از جنس خود كه بر صدق قول و طهارت ايشان، همگان معترف بودند، فرستاد تا خلق را از اين دامگه حادثه برهانند.
فطرت خداجوى بشر، جز با يافتن و رسيدن به او آرام نمى گيرد
حقيقت صحنه اى را كه انسان، در ملاقات با رب خويش مشاهده كرد، از يادش رفته امّا نشانى از آن را با خود دارد. ميل و گرايش به كمال، زيبايى و حُسن باقى مانده و نشان آن ديدار است. ما در آنجا چه ديديم كه به يكباره تسليم شديم؟ حتى فكر نكرديم، مشورت نكرديم، تعلّل نكرديم. چه نشانه هايى را مشاهده كرديم كه صلاى «بلى» در داديم. آن زمينه ها، اگر در اين عالم نيز فراهم شود، «بلى» خواهيم گفت. انسان مدام در جستجو و تكاپوست. ميل و انگيزه هاى درونى اش، او را به هر سو مى كشد تا مقصد و مأواى حقيقى اش را بيابد. آنچنان در سعى و تلاش براى به دست آوردن بهترين هاست كه آرام و قرار ندارد. جمال و زيبايى، قدرت و رياست، شهرت و ثروت، همه را مى خواهد امّا راضى نمى شود. همه اينها نشان از آن دارد كه آدمى، محبوبى را ديده و دل به او بسته است و تا او را نيابد، دست از طلب بر نمى دارد و قرار نمى گيرد.
چرا كودكان از پيمان و عهد خود به خاطر ندارند در حاليكه كاملاً پاك و بى آلايش اند؟
دوران كودكى، در عين حال كه پاكترين دوران زندگى است، ضعيفترين دوران نيز هست. زيرا كودك، مجموعه اى از استعدادها و قوهّ هاى بدون فعليّت است. بنابر اين ابزار جستجو و ياد آورى را ندارد. ابزار جستجو حداقل، عقل و كاملتر از آن دل است. كودكان از قوه عقل كاملاً بى بهره اند، بنابراين تكليفى از ظاهر شريعت برعهده ايشان نيست. بايد گفت، دل نيز در بسيارى از بزرگان فاقد عملكرد و استفاده است، زيرا زندگى غالب انسانها به گونه اى شروع مى شود كه دل هيچ گاه متولّد نمى شود. عقل تازه تولد يافته نيز در دامان غرايز و در خدمت ايشان است. غرايز رشد يافته و قدرتمند، عقل نوپا را در جهت تأمين نيازهاى خويش به كار مى گيرند. كودكان پاكند اما ابزار درك و جستجو ندارند. بايد در مسير دنيا حركت كنند تا قوايشان به فعليت تبديل شده و با بكارگيرى ابزارها به مقصد برسند. بايد گفت كه اگر تعليم و تربيت از ابتدا به شيوه صحيح و مطابق با تعاليم انبيا و اولياء الهى باشد، انسان در كنترل غرايز مشكلى نخواهد داشت و عقل به كمال شايسته خود خواهد رسيد. اگر انتخاب همسر، نحوه كسب مال و طعام حلال، زمان و مكان فرزنددار شدن، رفت و آمدها و معاشرتها،... همه وهمه حساب شده و براساس تعاليم شريعت باشد، دستيابى به كمال عقلى و رشد فطرى امكانپذير خواهد بود.
زمينه هاى غفلت و فراموشى عهد و ميثاق الهى در انسان
1- عامل مهمى براى بى توجهى انسان به فرامين و دستورات دينی، اميد و اتكاء بيش از حد آنها به رحمت الهى و شفاعت انبياء و اولياء است. گمان بسيارى بر اين است كه «بالاخره كسى پيدا مى شود و دست ما را مى گيرد، چرا خود را به زحمت بياندازيم؟» بايد گفت، حق مطلب هم همين است. رحمت خدا بر غضب وى غلبه و برترى دارد و شامل حال عام و خاص خواهد شد و لو اينكه سختى ها و گرفتارى هايى داشته باشد. براى نمونه، داستان دزدان جاده كربلا رامى توان بيان كرد. عده اى در مسير كربلا مشغول غارت كاروانها بودند. يكى از دزدان كه در مسير منتظر رسيدن كاروان بود، به خواب مى رود. كاروان زايران حرم حسينى مى گذرند و او در خواب. در همان عالم خواب مى بيند كه روز قيامت فرا رسيده است و اهل فساد و زشتى را به دوزخ مى برند .او را نيز گرفتند تا به جهنم ببرند. دراين لحظه يكى از اولياء خدا و دوستان امام حسين (عليه الصلاة و السلام) اشاره مى كند كه او را نبريد. او اهل جهنّم نيست زيرا غبار زاير حسين، بر بدنش نشسته است. يعنى هنگامى كه او در خواب بوده و زايرين مى گذشتند، گرد و غبارى به پا شده كه بر سر و روى او نشسته است و اين مايه نجات وى از عذاب گشته است. حال اگر كسى قطره اشكى برامام حسين (صلوات الله و سلامه عليه) بريزد، قطعاً اهل بهشت خواهد بود. اين مطالب اگر چه صحيح است امّا سبب غفلت آدمى از اصل عبوديت مى شود. عامل ديگر كه زمينه را براى فراموشى انسان فراهم مى كند، اشتغال با موضوعات مختلف و رويارويى با كثرت هاست و عامل سوّم، سختى ها و گرفتارى هاى عالم ماده است. در توضيح دو عامل فوق بايد بيان شود كه در كلام به آسانى گفته مى شود كه انسان «هبوط» كرده است، اينچنين نبوده كه انسان به راحتى سوار هواپيما شده و از آسمان به زمين آمده است. اين هبوط، همراه با درد و رنج و ناراحتى و اشك و آه نبوده و سختى ها و بدبختى هاى بسيارى را با انسان همراه كرده است. در زبان عرفى گفته مى شود: «فلانى آنقدر دچار مشكل و سختى شده كه ربّش رافراموش كرده است. واقعاً همين طوراست. آن گاه كه انسان، آن حوادث را ديد و شنيد و به خاطر سپرد، تدبير اين بدن به عهده او نبود. در آن زمان، به عبارت ساده، بيكار بيكار بود. فعليت محض بود. فاقد قوا و استعدادى بود كه مدام با يكديگر تضاد و تزاحم دارند. با ورود در عالم طبيعت، اداره كردن يك مملكت بزرگ كه نفس آدمى است، به او سپرده مى شود و اين كار مشكلى است زيرا هر آنچه كه آدمى دارد، قوه و استعداد است. هيچ يك فعليت ندارند. اگر همان استعدادها را به فعليت برساند، كار اندكى انجام نداده است. با اين وجود، يادآورى ميثاق فطرت، كار سخت و دور از طاقت وى نيست، به ويژه كه پيام آوران الهى نيز در اين راه، همراه و هدايتگر بشرند. دقت در احوالات كسانى كه تحت ولايت و سرپرستى انبياء و اولياء، ياد آور فطرت الهى خويش شده و بر آن اساس زندگى كرده اند، نشان مى دهد كه اين امر شدنى و ممكن است. اگر اين يادآورى براى آدمى حاصل نشد، حداقل مى تواند آنچنان كه برای دنياى خود تلاش مى كند، براى زندگى پس از مرگ نيز بكوشد .
آيا بيدارى فطرت و يافتن گمشده انسان مستلزم گوشه گيرى و رهبانيت است؟
انسان وجود جمعى دارد و كمالات ويژه بشرى در اجتماع به دست مى آيد. اگر انسان زندگى بشرى را رها كند و در عزلت و كوه و بيابان منزل گزيند، قطعاً به كمالات انسانى نايل نخواهد شد. رياضتهايى كه در دين بدان سفارش شده نيز، رياضت هايى نيست كه با زندگى جمعى و كارهاى اجتماعى منافات و ناسازگارى داشته باشد. يكى از آنها، انجام امر به معروف و نهى از منكر است كه اگر به اعتقادى عمومى تبديل شود، بسيارى از مسايل اجتماع به آسانى قابل حل است. نكته اينجاست كه انسان زمانى كه خيلى تلاش مى كند و دقت به خرج مى دهد، مى تواند مراتب نفس خود باشد. بسيار مشكل است كه انسان بتواند، مراقبت از ديگران را نيز بر عهده گرفته و مضمون اين روايت باشد كه «قوا انفسكم و اهليكم ناراً»
ايمان و شهودى كه در آيه ميثاق براى انسان بيان شده است، ترديد ناپذير است.
از آنجا كه راه عذر و بهانه به كلى بر انسان بسته است، مشخص مى شود كه اين علم و دريافت ترديد ناپذير و قطعى است. علم حصولى از هر نوع كه باشد، خطاپذير و قابل انكار است. زيراكه اين علم، به دست آوردن مفاهيم و صورتهاى اشياء است. يعنى معلوم، در جاى ديگرى است و صورت معلوم در نزد عالم حاضر است. علمى كه امكان خطا و اشتباه در آن نيست، علم حضورى است و آن علمى است كه خود معلوم در نزد عالم حاضر است، نه صورت معلوم. نكته بسيار لطيفى كه بايد به آن اشاره كرد، اين است كه آنچه را كه آدمى در آن عالم مشاهده كرد، در عالم ماده نيز، پيوسته مى بيند و مشاهده مى كند و با حقيقت آن همراه است امّا چون، راههاى مشهود و ابزار آن كه در آن عالم مهيّا و فراهم بود، در اينجا بسته و دور از دسترس است، از ادراك آن عاجز مانده است. بشر در عالمى بود كه خدا را مشاهده كرد. آيا در عالم ماده، خدا نيست يا انسان...؟ هم خدا هست و هم انسان و هم آن حقيقت قابل شهود.
ذات اقدس بارى تعالى «اقرب اليه من حبل الوريد» است. چگونه براى آدمى امكان ترديد در نفس خودش ممكن نيست، حال وجودى است كه با نفس آدمى اتحّاد و معيّت دارد، بلكه از نفس او به او نزديكتر است، «اقرب اليكم من انفسكم»، به طريق اولى در آن وجود، شكى نخواهد بود. اما گرفتارى به عوارض طبيعت او را از درك اين نزديكى، غافل ساخته است. ابزارهاى ادراكى ويژه انسان، به سبب گرفتارى ها، تيرگى ها و كدورتهاى عالم طبيعت در حجاب قرار گرفته و تضعيف شده اند.
يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحاً فملاقيه
بنده خدا به سوى خدا مى دود. آيا امكان دارد كه انسان به دنبال مجهول حركت كند؟ آيا ممكن است كه مجهول را بطلبد و به آن عشق بورزد؟ چنين نيست. «الناس اعداء ما جَهلوا». انسان نسبت به آنچه را كه ندارد و يا نمى شناسد، دشمنى مى ورزد و يقيناً به دنبال دشمن خود نمى دود. انسان خدا را مى خواهد و مى شناسد و به دنبال او مى گردد. علم انسان در عالم ذرّ، علم حضورى است. امام باقر (صلوات الله و سلامه عليه) مى فرمايند: «خدا خود را به بندگان شناساند» (فعَرَفهم) به تعبير قرآن فرمود: «الست بربكم» يا «به من بنگريد» يا به حضرت موسى فرمود: «من آنم كه هستم»، و «راهم نفسه» یعنی خود را به ايشان نماياند و اگر چنين نكرده بود «لم يوف احدٌ ربّه» خداى نديده را نمى توان شناخت، آنهم در ملاقات نخستين. از امام صادق (عليه السلام) پرسيدند: «اينكه گفته شده خداوند خود را به بندگان نماياند، آيا ايشان معاينتاً خدا را ديدند و رويت كردند؟ فرمودند: «بلى» اگر معاينه نبود كه ديدن محسوب نمى شد. ديدنى كه از پشت شيشه عينك شكسته و غبار گرفته، با چشمانى ضعيف وكم سو، پس از 70 هزار حجاب، صورت پذيرد كه ديدن نيست. در ادامه، امام مى فرمايد: «و لو لا ذلك لم يدر احدٌ مَن خالقُهُ و رازقُه» در اين سخن، دو تعبير مطرح مى شود.
1- اگر ايشان خدا را نديده بودند، نمى دانستند كه خالقى دارند و رازقى.
2- در اينكه مى دانند كه خالق و رازقى دارند، شكى نيست، اما شناسايى مصداق، ضرورت معاينه است. يعنى براى شناسايى مصداق رازق و خالق نياز به ديدن و مشاهده دقيق است .
چگونه انسانها خدا را براى اوّل بار شناختند؟
براى پرسش فوق، چند پاسخ مطرح می شود. پاسخ عرفى و مردم پسند، اين است كه آنچه كه براى موسى كليم (عليه السلام) در آن شب تاريك در بيابان اتفاق افتاد، در عالم ذرّ براى تمام انسانها رخ داده است. موسى (عليه السلام) در بيابان نورى ديد و به سوى نور شتافت. به ناگاه صدايى شنيد كه فرمود: «انى انا اللّه رب العالمين» موسى هم نپرسيد كه «ازكجا معلوم كه تو خدا باشى؟» خودش مى گويد که خداست، پس حتماً چنين است. در عالم عهد و ميثاق نيز، خدا مى فرمايد: «اى بندگان من، من خداى شما هستم. آيا شنيديد؟ حال دوباره مى پرسم «الست بربكم؟» و همگان گفتند: «بلى» و ديگر كسى چون و چرا نكرد. پذيرش اين پاسخ، مبتنى بر پيش فرضى است كه بندگان خدا، آگاهى قبلى نسبت به خدا داشته باشند. بدانند خدايى هست و در تطبيق مصداق شك كنند و در ادامه اين اشكال مطرح مى شود كه از كجا بدانند كه خداى ايشان هموست.
در پاسخ دوّم، چنين گفته مى شود كه علم و آگاهى و شناخت انسانها نسبت به خدايشان، يك شناخت ذاتى و نهاده در فطرت بشر است. در واقع، وقتى خدا انسان را آفريد، آگاهى و علم و شناخت خودش را در سراسر جان و طينت اين موجودات قرار داد، به گونه اى كه اگر ايشان را بدون هيچ گونه آموزش و اطلاّعى رها كنند، به طور فطرى به سوى او گرايش دارند. علوم فطرى از همين قسم اند. پس وقتى خدا را ديدند به يادشان آمد و گفتند: «عجب! اين همان است كه ما به دنبالش بوديم» و وقتى فرمود: «الست بربكم» به يك صدا گفتند: «بلى»
پاسخ سوم، نسبت به دو پاسخ قبلى دقيقتر و عميقتر و قانع كننده تر است. در عالم مشاهده و لقاء خداوند، انسان ربوبيت خدا را مى فهمد. ربّ به معنى مالك و صاحب اختيار، يعنى آن كسى كه عنان تصرّف و اختيار را در دست دارد. يعنى قيّوم و مقوّم. از موجوداتى كه از خود هيچ ندارند، اخنيار و اراده و قدرت ندارند، كمال و جمال ندارند، پرسيده مى شود: «الست بربكم» كافى است ايشان نگاهى به وجود سراسر نياز و فقر و تعلق خويش بياندازد و نگاهى به ربّ خويش كه ذره ذره وجود و كمالاتشان در يد اختيار اوست. به عبارت ديگر، او مالك حقيقى آنهاست. به عنوان مثال نفس، نسبت به اعمال خود مالكيت دارد به گونه اى كه اين افعال چنان با نفس وابستگى دارند كه انفكاك و جدايى آنها از نفس برابر با عدم آنهاست. آيا براى مالكيت نفس بر اعمالش، دليلى ديگر لازم است؟ اگر انسانها و تمامى موجودات، بتوانند به عجز و وابستگى خود، به مالك خويش بنگرند، بدون اينكه احتياج به علم پيشين و ميل و گرايش فطرى، مى توانند بفهمند كه ربّ ايشان اوست. به تعبيرى قرآنى «يا ايها الناس انتم الفقراء الى اللّه...» فقير، عين فقر و وابستگى است. مانند موج دريا كه بدون اتصّال و تعلق به دريا، اصلاً معنا ندارد. مثال روشن تر، برنامه هاى عروسكى تلویزيون است كه در آن فردى توسط نخها و رشته هايى كه به دست و پا و اندام عروسكها بسته شده است، حركات و رفتار آنها را كنترل مى كند. اگر اين عروسكها، فهم و شعور نگريستن به نخها را داشته باشند، به راحتى خواهند فهميد كه آنها هيچ كارى را انجام نمى دهند، مگر اينكه صاحب و مالك ايشان اراده و اختيار كند. انسانها در عالم شهود، اين فقر و وابستگى و تعلق خود را به خالق و مالك خويش مشاهده كردند و به ربوبيت او شهادت دادند. اين بهترين دليل براى اظهار شهادت انسانها به وجود خدا و پذيرش مالكيت و ربوبيت اوست.