درس پنجم: توحيد قرة العين انبياء و مرسلين و غايت آمال عارفين است.

توحيد قرة العين انبياء و مرسلين و غايت آمال عارفين است.
توحيد حقيقى غير از اين چيزى است كه خلق خدا مى‏پندارند «يكى بود. يكى نبود. غيراز خداى مهربون هيچ كس نبود.» در اين معنى بايد دقت و تأمل كرد كه انبياء و اوليا خدا، بدون استثنا همگی پیوسته در حال انابه  و مناجات و زارى به درگاه الهى بودند. به گونه ‏اى كه اگر يك ناظر بى طرف به ايشان مى‏نگريست، مى‏ديد كه چون مار گزيده به خود مى‏پيچند و بى قرارى مى‏كنند. آيا علت اشك و زارى ايشان ترس از جهنم و عذاب الهى بوده كه خود فرموده ‏اند ترس از جهنم صفت بردگان )عبيد( است. آيا از شوق بهشت، اينچنين بى تابى مى‏نمودند كه فرموده ‏اند، چنين عبادتى، عبادت تجّار است.خوف و وحشت بلكه خشيت انبيا و اولياء الهى، ثمره علم حقيقى است. در يك جمله بايد گفت يافتن حداقل مراتب و درجات توحيد، داراى اين ويژگى است كه با اشك ريختن و تضرع به دست مى‏آيد.
 امام سجاد - صلوات الله و سلامه عليه - در دعاى 16 از صحيفه سجاديه مى‏فرمايد: « خدايا اگر آنقدر بگريم كه همراه با اشكم مژگانم بريزد، آنچنان در عبادت تو بر پا ايستم كه قدم‏هايم متورم و بيمار شود، آنقدر ركوع كنم كه استخوانهاى كمرم جدا شود، چنان سجده كنم كه چشمانم از حدقه بيرون آيد و تمام عمر غذايى جز خاك و علف نداشته باشم، باز هم شايستگى بخشش يكى از كوچكترين گناهانم را ندارم.» آيا تصور لحظه ‏اى غفلت براى خاندان براى خاندان پيامبر - صلوات الله سلامه عليهم  - امكان‏پذير است؟ خير، ايشان از هر گونه آلودگى و رجس، پاك و مبرّايند، اما درك از توحيد، سبب جهت دار شدن رفتارهاى انسان به سوى خدا شده، هر چه اين درك و فهم قدرت و قوّت و عمق بيشترى پيدا كند، اشك و آه و گريه و زارى و ذلّت و مسكنت و فقر و روسياهى بيشتر خواهد بود. هر چه احساس حقارت و فقر بيشتر باشد، ابراز آن نيز بيشتر مى‏شود.

الهمّ اغفر لى الذنوب التى تهتك العصم
اين چه گناهى است كه اولياء چنين بيان مى‏دارند «الهم اغفرلى الذنوب التى تهتك العصم، تنزل النقم، تنزل البلاء تقطع الرجاء...» فقط خود وخدايشان بدرستى مى‏دانند و ديگران هر آنچه كه بگويند گمانى بيش نيست. جاى شك نيست كه اولياء مخلص خدا كه نه تنها دست شيطان به ايشان نمى‏رسد، بلكه خود تسليم ايشان است، نه گناه مطابق با ظاهر شريعت دارند نه با باطن آن. اما خود آن بزرگان مى‏فرمايند:» ما ذليل و فقير و مسكين و گنهكاريم« چه مى‏توان گفت جز اينكه سخن گفتن در باره ايشان را كوتاه كرده و در باره خود قضاوت كنيم. خاندان پيامبر- صلوات الله و سلامه عليهم - كسانى هستند كه همه عالم هستى را براى ايشان آفريده‏اند. آيا كسي كه داراى گناهانى است كه پرده هاى عفت و حيا را دريده است، شايستگى چنين مقامى را دارد؟ نكته دقيق‏تر آنكه نه فقط عالم هستى را براى ايشان آفريده‏اند بلكه خود واسطه فيض الهى بوده و عالم هستى را لباس وجود پوشيده‏اند. آيا ممكن است كسى كه خود خالق حكمت است، از حكمت بى بهره باشد؟ آن كسى كه خالق عفت است، عفت نداشته باشد؟ امكان‏پذير نيست. خداوند مى‏فرمايد:« يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً»

العبوديّةُ جوهرةٌ كُنهُها الربوبيّة
بعضى برداشتهاى خوداز گناه را چند درجه دقيق‏تر و لطيف‏تر بيان كرده و در مورد گناه اولياء خدا چنين گفته‏اند كه ايشان آنچنان روح لطيفى دارند كه اگر غبارى هم بر آن بنشيند، آن را نشان مى‏دهند. بنابراين دائماً آنرا پاك و تميز مى‏كنند. اينچنين تعابيرى حاكى از اين است كه ما ايشان را با خود قياس مى‏كنيم. انبياء و اولياى پاك الهى، گناه نمى‏كنند. صغيره و كبيره و مكروه و مباح و ترك اولى ندارند. هيچ ندارند. تنها سخنى كه در باره ايشان مى‏توان بيان كرد، اين است كه خدا، خداست و ايشان بندگان خدايند. بنده، هر چه قدر هم كه حسابى باشد، بنده و عبد خداست،(انتم الفقراء الى اللّه) .از طرف ديگر ايشان آينه تمام قد خدايند(لا فرق بينهمُ و بين اللّه الّا انهُّم عبادُاللّه) اين بندگان خدا، قطع نظر از لطف و عنايت حق هيچ ندارند. ظاهر، خلق است و بندگى و باطن، ربّ است و خدايى. به عبارتى العبوديةُ جوهرةٌ (كُنْهُها) الربّوبية. اگر مؤمنى واجبات شريعت را انجام داده و محرمات آن را ترك كند، به قرب فرايض مى‏رسد. اگر بيشتر از آن به انجام امور مستحب و مورد رضايت و حبّ الهى بپردازد و در راه خدا تلاش و جهاد كند، به درجه قرب نوافل مى‏رسد مى‏رسد و محبوب خدا مى‏شود. بارها گفته شده است كه محبّت ها ريشه و اساس سنخيت‏ها و شباهت هاست. وقتى خداوند دوستدار كسى است، حتماً آن فرد خدايى و شبيه اسماء و صفات الهى شده است. در اين حال، خدا چشم او مى‏شود كه با آن مى‏بيند و گوش او كه با آن مى‏شنود و دست و پاى او كه با آن كارها را انجام مى‏دهد و اين چنين در خدمت اراده الهى قرار مى‏گيرد. اين فرد، محال است كه گناه و خطايى داشته باشد.بايد گفت فاصله اين مقام تا مقام ولايت، فاصله پشت بام تا آسمان است.
آن كسانى كه چنين گويند:« گناه ما در حد خودمان و گناه ايشان در حد ايشان است» يا به عبارتى «حسنات الابرار، سيئات المقرّبين»، در جمع اين دو مانده‏اند كه از طرفى انبياء و اولياء معصومند، ازطرف ديگر، بدون استثنا ذنب و گناهى به هر يك نسبت داده شده است. بنابر اين چنين تعبير مى‏كنند كه حسنات الابرار سيئات المقرّبين .

مخلصين چه كسانى هستند؟
«و نُفخ فى الصّور فصَعِقَ مَن فى السماوات والارض الّامن شاءاللّه»
مخلصين كسانى هستند كه قيامت ندارند، صور و صعقه و فزع ندارند. خداوند نيز مى‏فرمايد: «والسّلام على‏المرسلين» ايشان داراى آن اندازه از پاكى و طهارت‏ اند كه در عالم امكان دارد. امّا«عبد»اند. يعنى بدون اتصّال به ربّ خويش، فقر محض‏اند. جمع اين دو مقوله مشكل و پيچيده است. امّا در نهايت بايد كسى باشد كه بتواند تمام اسماء و صفات خدا را دارا باشد، به طورى كه اگر بر جاى نشست، از خدا قابل تشخيص نباشد. «لا فرق بينك و بينهم الّا انّهم عبادك و خلقك»

آرامش حقيقى دل سر گشته آدمی در مستى شراب توحيد است .
در كتب معارف دين، بسيارى از مباحث مهجور و مطرود مانده‏اند، از جمله مبحث كتاب الحجة اصول كافى. نه تنها قرآن بلكه حديث (قرآن ناطق) نيز مهجور است يعنى آن طور كه بايد و شايد، در فهم و درك اين معارف نكوشيده‏اند. قسمت عمده‏اى از معارف الهى با آنكه در دسترس همگان قرار دارد، اما مورد استفاده مطلوب و شايسته قرار نمى‏گيرد. از نام شيعه خاندان پيامبر - صلوات الله و سلامه عليهم - تنها به سينه زنى‏ها و روضه خوانى‏ها اكتفا شده و ذخاير و منابع علوم اين خاندان پاك مهجور مانده است. بايد گفت حقيقت توحيد را انبياء و اوليا براى اخصّ مصاحبان و اصحاب سّر خويش بيان كرده‏اند. به عنوان مثال رواياتى وجود دارند كه از سخنان نيمه شب اميرمؤمنان با كميل خبر مى‏دهد. خلق خدا چنين مى‏پندارند كه پس از 20 سال از گذشت ماجراى ثقيفه بنى صاعده، على - عليه السلام - همچنان در نيمه‏هاى شب سر در چاه مى‏كند و در تنهايى و خلوت خود با خدا،از خلق خدا و ظلم و تعّدى ايشان شكايت مى‏كند. كسى كه در جنگ صفّين زمانى كه با شمشير صف شكن خود، سرها را از بدن‏ها جدا مى‏كرد، چنين ذكر خدا مى‏گفت: «يامَن هو يامَن هو الّا هو»
روايات مربوط به خوف كميلى، ابوحمزه ‏ثمالى، محمدبن مسلم و... كه از اصحاب سّر خاندان پيامبر به شمار مى‏روند، قابل تأمل و ملاحظه‏اند. در ميان ادعيه، دعاى كميل، دعاى ابو حمزه ثمالى، اعمال ماه رجب ، مناجات شعبانيه، مناجات خمسه عشر و بسيارى از دعاهاى صحيفه سجّاديه در بيان توحيد و مغز معارف الهى است. ابوحمزه ثمالى يك راوى معمولى نيست. از قضا، دعايى هم كه امام به او تعليم مى‏كنند، با ذائقه خلق سازگار است و نه مانند دعاى امام محمد باقر - صلوات الله و سلامه عليه - در سحرهاى ماه رمضان (الهم انى اسألك من بهائك به ابهاها وكل بهائك بهيى) كه با ذائقه ولى خدا سازگارى و تناسب بيشترى دارد. خواندن و فهم اين ادعيه كمك ميكند تا ذهنيت توحيدى شكل گرفته و زندگى راحت‏تر وآرامترى براى خلق فراهم شود .آرامش از اين بالاتر كه انسان در عالمى زندگى كند كه خداى آن تماشاچى، بيكار و ناظر بيطرف نيست، مسئول امتحان و آزمون نيست، بلكه اگر برگى بر شاخه درختى تكان مى‏خورد از او و مشيّت تام الهى باشد. اگر همگان چنين، معرفت و بينشى پيداكنند، از يكديگر نمى‏رنجند و اسباب رنجش و آزردگى دلها را فراهم نمى‏كنند. بندگان خدا تشنه توحيدند، يگانه گمشده بشر، معرفت توحيدى است. مگرمى شود بنده خدا، دنبال خدا و بند به او نباشد؟ بخصوص در عصر و زمان حاضر كه زمينه ‏ها براى رشد و شكوفايى فراهم است، بايد نشانه‏ هاى روشنترى از خدا به خلق ارائه كرد، تا همگان در حد قابليت و استعداد خود از سر چشمه توحيد بنوشند.

توحيد ربوبى اوّلين و آخرين مرتبه توحيد است.
در آيه ميثاق كه در جلسات قبل به آن اشاره شد، خداشناسى و يگانگى خدا به صورت علم حضورى ويژه كه ترديد در آن راه ندارد، بيان شد. نكته ديگر در ارتباط با اين آيه اين است كه چرا ربوبيت مورد سؤال قرار مى‏گيرد؟ بايد گفت توحيد ربوبى، راحتترين درجه فهم توحيد است كه به دنبال آن رازقيت، خلاقيت، حاكميت، سلطنت و تشريع و قضا فهميده خواهد شد. انسانها با نگريستن به خود، دريافتند كه فقير بلكه عين فقرند و كس ديگرى است كه همه وابسته به اراده و نظر و اذن و مشيّت او هستند. چنين بود كه به ادراك توحيد ربوبى نايل شدند. لازم به ذكر است كه توحيد ربوبى كاملترين درجه توحيد نيز مى‏باشد، زيرا هر آنچه غير ربّ است، عبد اوست و تمام مراتب توحيد، از رابطه عبد و رب كشف خواهد شد. توحيد الوهيت، مورد سؤال خدا در آيه ميثاق قرار نگرفته است. اله به دو معنا است يك، به معناى معبود و دو، به معناى ذات يگانه و يكتا كه داراى اسماء و صفات الهى است. در مورد توحيد ذاتى كه بايد «دست ما كوتاه و خرما بر نخيل.» فهميدن توحيد ذاتى، اختصاص به اوحدى از كُهّل اولياء الهى دارد و عامّه مردم، در حدّ «يكى بود. يكى نبود. غيراز خداى مهربون هيچكس نبود.» ازآن درك مى‏كنند. علم حضورى افراد، درعوالم مختلف بسته به اندازه حضور و محضر ايشان است .اگر آدمى وارد بهشت اعلى نيز شود، باز نسبت به فهم توحيد ذاتى، دست او كوتاه و خرما بر نخيل است. فهم و درك توحيد ذاتى جز در حال فنا امكان ندارد.اين فنا بايد همراه با بقا باشد. چنين فردى جز حبيب خدا و خاندان پاكش، چه كسى مى‏تواند باشد؟ در حاليكه او خود، مى‏فرمايد:«ما عرفناك حق معرفتك...» پس پرسيده مى‏شود «الست الاهكم» اله به معنى توحيد ذاتى، براى هيچ احدى قابل درك و پاسخگويى نبود. زيراكه ذات الهى، غيب بلكه مغز تمامى غيب هاست. اگر اله به معنى معبود نيز مطرح مى‏شد، به علت عدم سابقه عبادت براى انسان قابل فهم نبود بنابراين ساده ‏ترين راحت‏ترين در عين حال مهمترين جنبه توحيد كه توحيد ربوبى است، موضوع سؤال خدا از انسان قرار گرفت .