درس ششم: توحید صفاتی

توحيد صفاتى : تعريف
در ابتداى بحث بايد به چند نكته اشاره كرد. اولاً ذات خداوند، كمالات بالفعل و بدون حد و اندازه دارد، ثانياً اين كمالات كه صفات نام دارند، عين ذات اويند، نه زائد بر ذات. ثالثاً، هركدام از اين كمالات عين ديگرى است. به اين مراحل در مجموع، توحيد صفاتى گويند. هر كمالى در ذات الهى عين كمال ديگرى است. علم خدا عين قدرت و قدرت، عين اراده و اراده، عين سمع و بصر و... است. يعنى ذات الهى و كمالاتش، تنها و تنها يك مصداق  دارد تعدّد، تعدّدى مفهمومى و ذهنى است، امّا به لحاظ وجودى، يك وجود است كه هم ذات است و هم كمال. يك حقيقت واحد است كه اعتبارات متفاوت دارد .
 باهيچ كس نشانى زان دلستان نديدم                             يامن خبر ندارم يااو نشان ندارد

تعبيرى بالاتر از فلسفه و كلام، براى ذات الهى وجود دارد و آن اين است كه ذات اقدس الهى، در مقام ذات كه غيب محض و هويّت بى تعيّن است، نه اسمى دارد و نه رسمى. هيچ حدی ندارد و هيچ را نيز نمى‏توان بدو نسبت داد. زيرا كه قابل احاطه بشر نيست. نه فقط ذات الهى، بلكه درجات پايين‏تر از آن نيز، در كلام و فهم نمى‏گنجد. «و عنده مفاتح الغيب لا يعلمُهاالّا هو». مفاتيح غيب، تعينّات ذات حق تعالى و اسماء مربوط به ذات الهى است .اما در باره آنها هيچ نمى‏توان گفت .اگر چه اسماء است، اما اسماء باطن خدا است و چنان در بطون و پوشيدگى و در خفا و غيب محض ‏اند كه كسى را از آنها خبر و اثرى نيست. هر كس كه در باره آنها سخنى گويد، سخن گزاف و از روى هوى و هوس گفته است. غيب آن حقيقت مطلق، آشكار نمى‏شود، «لا يُظهر الا لاحدٍ » امّا ممكن است «مَن ارتضى‏اى» وجود داشته باشد كه استثناى اين قانون باشد. امّا در رابطه با ذات اقدس الهى، استثنايى وجود ندارد. نه فقط استثنايى وجود ندارد بلكه محال است كه وجود داشته باشد. چنين است كه حبيب خدا - صلوات الله و سلامه عليه - مى‏فرمايد:
«ما عرفناك حق معرفتك و ما عبدناك حق عبادتك»

اين عبادت شريف، شاهد بر اين مدعّا است كه كُمل اولياء، بلكه اخصّ ايشان، مقام حبيب خدا، كه بالاتر از آن نه فقط قابل تصوّر نيست بلكه، امكان عقلى و وقوعى نيز ندارد، در وادى شناخت ذات الهى، اظهار عجز مى‏كند. چنانچه، حق معرفت انجام نپذيرد، به طور طبيعى حق عبادت نيز، انجام نمى‏شود. زيرا عبادت فرع معرفت است .
در شناخت ذات الهى، تفاوتى بين معصوم و غير معصوم وجود ندارد. زيرا ذات خدا فاقد اسم و رسم و اثر و نشان است، كه به وسيله آن شناخته شود. غيب مطلق است نه غيب مضاف و به تعبيرى «غيب الغيوب» يعنى در بين غيب‏ها، پوشيده‏ ها و خفايا، غيب و ناشناس است. در بين «هو» ها كه شايد كمى قابل بيان باشند، همان ضمير «هُ» است كه مى‏فرمايد:«ارجعى اليه»، «اليه المنتهى».
آيات و روايات فراوانى وجود دارد كه نشانگر اين است كه غيب ذات الهى براى كسى قابل دسترسى و شناخت نيست. امّا براى برخى پذيرش اين مطالب سخت و ثقيل است كه چه طور مقام حبيب خدا كه تا «او ادنى» پيش مى‏رود، از اين مقوله بى خبر است. به همين دليل، به غلط گفته ‏اند كه كلمه «حقَ» به طور صحيح «حقُ» است. سلبى نيست و به طور موصولى بيان شده است. اما مصداق روشن يك اشتباه اساسى، همين است.

یک سئوال
آيا براى وجود مبارك پيامبر و خاندان پاكش - صلوات الله عليهم اجمعين - محدوديتى وجود دارد؟ آيا وجود ايشان منحصر به اين عالم است يا مانند قرآن كريم، نازل شده است تا انسانها توانايى بهرورى و رشد يابى توسط ايشان را داشته باشند؟ يقيناً چنين است. اولياء خدا، نيز مانند كتاب خدا نازل شده و هبوط كرده‏ اند، تا كمال بشرى ارتقاء يابد. وجود آنجايى ايشان محدوديتى ندارد واين تعابير بر آن صدق نمى‏شود. آيا ممكن است كه نا محدودها، متعدّد باشند؟ بله، زيرا موجب تنگى و ضيق مكان براى يكديگر نيستند. چون رقيقه برخى ديگرند. اگر حقيقت و رقيقت هردو تامتناهى باشند، قابل جمع است زيرا يكى جلوه نامتناهى و ديگرى صاحب اين جلوه است.

تعدّد ملائكه و قبض روح توسط حضرت عزرائيل - عليه الصلاة والسلّام -
ملكوتيان، خصوصاً ملكوت اسفل به جهت اتصال و ارتباط با عالم طبع، داراى حد و نقص ‏اند اما فرشتگان، ملكوت اعلى وبه ويژه جبروتيان از حد و اندازه برون‏ اند. از حضرت عزرائيل پرسيده شد كه چگونه ارواح را قبض مى‏كنى، حال آنكه يكى در شرق و ديگرى در غرب عالم است؟ يا به عبارتى، يكى در زمين و ديگرى در آسمان است؟ (بايد گفت، قبض روح موجودات در تمام عالم هستى با جناب عزرائيل - عليه السلام - است) در پاسخ فرمود: اين عالم براى شما بزرگ است، براى من مانند ظرف ميوه ‏اى است كه در مقابل دارم، هر كدام از ميوه ‏ها راكه اراده كنم بر مى‏دارم. آن حضرت براى قبض ارواح، يارانى دارد. امّا نه بدين معنى كه چون عمل سنگين است يا قدرت يك فرد براى آن كفايت نمى‏كند، بلكه هر كجاى عالم هستى كه روحى قبض شود، آن حضرت، اعوان و انصارش، همگى حضور دارند. خدا و رسولان الهى همگى حضور دارند، يعنى كار تقسيم نشده است. تقسيم كار مربوط به موجودات محدود است.
خداوند فوق نامتناهى است. فوق نامتناهى يعنى چه؟ به گفته حكيم سبزوارى «فوق لا يتناهى بما لا يتناهى». نه فقط از نامتناهى ‏ها بالاتر است، بلكه اين بالاتر بودن او نيز نامتناهى است. وجود انوار مقدسه خاندان پيامبر - صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين - نيز نامتناهى است. اما نامتناهى اى كه جلوه آن نامتناهى اصيل است. وجود ايشان فيض و عطيه نامتناهى الهى است. فيض الهى حد و اندازه ندارد. اگر در اين عالم مادّه، با توجه به قابليت‏ها يكى سنگ و يكى چوب و يكى كتاب است، در صورتى كه پوست ظاهر  از روى همه اينها برداشته شود، حقيقتى آشكار خواهد شد كه مضمون درخواست حبيب خداست كه مى‏فرمايد: «الهمّ ارنى الاشياء كماهى». اين بدين معنا نيست كه وجود نازنين‏ اش، مشتاق ديدن حقيقت اشياء در باطن اشياء است. زيرا اينها بر او آشكار و عيان است. آن هنگام كه با جبرئيل امين در سفر همراه مى‏شود، او كه مظهر علم الهى است در مراتب بالا، توان همراهى با حبيب خدا را ندارد. معناى سخن پيامبر - صلوات الله و سلامه عليه - اين است كه «خدايا غيب الغيوب و به تعبيرى كنه ذات خود را برون آشكار بگردان» در چند درجه پايين‏تر از ذات الهى، مفاتيح غيب قرار دارند كه «لايعلمُها الّاهو» كليدهاىي است كه به وسيله آن ابواب عالم امكان گشوده مى‏شود .

تعدد اسماء و صفات الهى، نشانگر بى كرانگى ذات احديّت است.
دربعضى تعابير الهى را، عدد اسماء الهى را 1000،101،99،76،72، معرفى كرده ‏اند. اين اعداد ثابت و غير قابل تغيير نمى‏باشد، به طورى كه نتوان از آن عدول كرد. صفات الهى نيز مانند ذات الهى، حد و اندازه ندارند و اين بي كرانگى در كم و كيف و شدت و... وجود دارد. اما خيلى از معانى براى افراد بشر قابل درك و فهم نيست. به عنوان مثال صفات ناظر، مشاهد، بصير معانى ظاهراً نزديك به هم دارند. حال اگر امثال اين اسماء و صفات، صد يا هزار يا بيشتر باشد براى عامه مردم تفاوتي در ادراك ايجاد نمى‏كند و آنها را مشابه و مانند يكديگر مى‏دانند. بنابراين گفتن آن با نگفتن تفاوتى در تشخيص و فهم ايشان ايجاد نمى‏كند. دعاى جوشن كبير شامل مضامين عالى از اسماء و صفات الهى است . براى ذات الهى، هيچ گونه صفتى نمى‏توان بيان كرد، حتى كلمه «احد». زيرا هنگامى كه ذات احد به زبان آمد، نشان دهنده اين است كه مورد شناسايى و معرفت قرار گرفته است، حال آنكه هيچ كس، هيچ گونه شناختى نسبت به آن ندارد. در اين نكته لطيف بايد تأمل كرد كه چرا انبياء و اولياء الهى، آن همه تضرّع و ناله و انابه به درگاه حضرت حق ابراز مى‏كردند؟ به تعبير قرآنى، خدا به پيامبر مى‏فرمايد: «بگو من خودم نيزنمى‏دانم كه با من چه مى‏كنند». پيامبر و حبيب خدا كه به تمام اسماء و صفات الهى، آگاه و عالم است و خود مظهر تاّم و تمام آنهاست، مى‏فرمايد: «نمى‏دانم» كه در برخى روايات داريم كه ملائك مقرب الهى، آنچنان در اشك و آه و افسوس و اندوهند، كه اگر غم و غصه ايشان بر اهل زمين آشكار شوند، همگان خواهند مرد. ملائك الهى كه خوف و ترس جهنم و اشتياق به بهشت در وجودشان نيست. زيرا خلقتشان به نحوى ديگر است. براى وجودى كه به اسفل سافلين نزول و هبوط مى‏كند، اشتياق به بازگشت معنا پيدا مى‏كند. سرّ غم و اندوه ايشان در چيست؟ در روايات متعدّدى پيامبر صلوات الله و سلامه عليه - از غم و اندوه برادر خود، جبرئيل امين، سخن گفته است. علت اين اندوه عظيم، سرّ مقامى است كه هيچ كس بدان آگاهى ندارد و آن غيب ذات حق تعالى است كه در اين ذكر متجلّى است «يا مَن لا يَعلَمُهُ الّا هُو» كه به ذات اقدس الهى اشاره دارد.

مقام اسم اعظم الهى يا كتاب، در مقايسه باذات حق تعالى
آن كس از ياران سليمان نبى، كه عهده دار جابه جايى تخت ملكه صبا شد، يك حرف از اسم اعظم را مى دانست. خاندان پيامبر صلوات الله وسلامه عليهم - همه آنها را بجز يك حرف مى‏دانند. او «علم مِنَ الكتابٌ» داشت امّاايشان «علم كتاب» دارند. نكته در اين است كه علم كتاب با ذات خدا تفاوت دارد. آنچه مادون ذات الهى است، كتاب يا لوح محفوظ نام دارد. اما ذات حق تعالى فوق اينها است. در عالم مادّى چون اسفل عوالم است، حضور خدا نيز از پايين‏ترين درجه برخورداراست. اگر طائر خيال، چنين كه مراتب را يكى پس از ديگرى طى مى‏كند، از آسمانها گذشته به مقام حبيب خدا «دنى فتدلى» ب‏رسد و از «او ادنى» نيز بگذرد، در آنجا خدا يكى است و غير او هيچ نيست. بايد گفت، اينجا و اكنون نيز همين گونه است. خدا هست و هيچ كس با او نيست. يعنى اگر گفته شود خداى احد، واحد و صمد، مصداق همه اينها يكى است، نه بيشتر.از ديد فلسفي آخرين مقامي را كه مي توان براي خدا تصور كرد، مقام احديّت است. اما از ديد قرآن و مافوق فلسفه، بالاترين مقام ذات برى از هر گونه صفت حق تعالى است.

بيان وصف و صفت براى حضرت حق، از ديدگاه قرآن كريم
در سوره انبياء، آيه 18، مى فرمايد: «بل نقذف بالحقّ على الباطل فيدَمفُهُ ما ذا هُوَ زاهق و لكم الَويل ممّا تصفُون» پايين‏ترين و خوف ناكترين درجه جهنم  «ويل» است و اين درجه كه برترين بروز صفت جلال الهى است، مربوط به توصيف هايى است كه درباره خداوند بيان مى‏دارند. توصيف هايى كه از خدا به زبان خلق مى‏آيد، دو گونه است: يك دسته توصيفات درست و صحيح و يك دسته ناروا و باطل  به عنوان مثال، اگر گفته شود خداوند صاحب جسم و اعضاء است يا صاحب همسر و فرزند، سخنى ناروا و آلوده به شرك به ميان آمده است .مانند آنچه را كه مشركين و كفار و برخى از قوم يهود به خداوند نسبت دادند. حتى عوام مردم چنين تعابيرى را به كار نمى‏برند. در جلسات گذشته گفته شد كه كسى نيست كه در اصل وجود خدا شكى داشته باشد. در آيات بسيارى با پرسش ازخالق هستى، اين حقيقت از زبان اقوام مختلف بيان شده است.