درس هفتم:علّت گرایش به مسیحیت در جوانان
علت گرايش به مسيحيت در جوانان
اخيراً دربسيارى از دانشگاهها و در بين نسل جوان، تمايل به دين مسيحيت رواج يافته است. وقتى از زبان خود اين اشخاص علت را جويا مىشوند، مىگويند:« اسلام، محدوديتها و قيد وبندهاى زيادى دارد، در مسيحيت آزادى بيشترى است و نگرانى ما اين است كه در احكام اسلام، آن كس كه از دين مرتد شود، شامل حكم اعدام است.» اگر از همين افراد پرسيده شود كه آيا وجود خداوند را قبول دارند، پاسخ مىدهند كه «بلى» و در پذيرفتن و ايمان به پيامبر و خاندان پيامبر نيز مشكلى ندارند. صلوات مىفرستند، در مجالس عزادارى امام حسين - عليه الصلاة والسلام - شركت مىكنند و بر سر وسينه مىزنند، اما هوى و هوس، نمىگذارد كه بنده و مطيع اوامر و فرامين الهى باشند. غرايز چيز ديگرى را مى طلبند. با اين توجيه مىگويند:« يك كلمه بگوييم خدا نيست، تا ما را رها كنند»
اخيراً دربسيارى از دانشگاهها و در بين نسل جوان، تمايل به دين مسيحيت رواج يافته است. وقتى از زبان خود اين اشخاص علت را جويا مىشوند، مىگويند:« اسلام، محدوديتها و قيد وبندهاى زيادى دارد، در مسيحيت آزادى بيشترى است و نگرانى ما اين است كه در احكام اسلام، آن كس كه از دين مرتد شود، شامل حكم اعدام است.» اگر از همين افراد پرسيده شود كه آيا وجود خداوند را قبول دارند، پاسخ مىدهند كه «بلى» و در پذيرفتن و ايمان به پيامبر و خاندان پيامبر نيز مشكلى ندارند. صلوات مىفرستند، در مجالس عزادارى امام حسين - عليه الصلاة والسلام - شركت مىكنند و بر سر وسينه مىزنند، اما هوى و هوس، نمىگذارد كه بنده و مطيع اوامر و فرامين الهى باشند. غرايز چيز ديگرى را مى طلبند. با اين توجيه مىگويند:« يك كلمه بگوييم خدا نيست، تا ما را رها كنند»
ایمان به خدا و پیامبر و معاد، در نهاد انسان ریشه دارد.
اگر گفته مىشود كه قرآن، «هدى للمتقين» است، بدين معنى نيست كه مخاطب ديگرى ندارد. قرآن در وهله نخست، بر كفار و مشركين عرب نازل شد. اولين آياتى كه بر رسول گرامى اسلام - صلوات الله و سلامه عليه - در ابتداى بعثت و زمانى كه مسلمانى وجود ندارد، نازل شده، مربوط به قيامت و معاد است. سؤالى كه مطرح مىشود اين است كه فردى كه خدا را قبول ندارد، پيامبر را رسول الهى نمىداند، چگونه ممكن است از معاد درك روشنى داشته باشد؟ اين كه قرآن بدين دو موضوع مىپردازد، نشان مىدهد كه نبايد به زبان و گفتار ايشان توجه كرد. آنها خدا و نبوت و معاد را قبول دارند و از قضا، با همين گفته ها و آيه ها چنان تكان مىخورند و منقلب مىشوند كه اگر از درك و فهم آن بى بهره بودند، اينچنين نمىشدند.
تعبير حقيقى كلمه «ويل» در آيه «و ويلٌ لكم مما تصفون»
در مورد اين كلمه بايد گفت، كه معناى عام، براى آن مورد نظر است. يعنى مخاطب آن علاوه بر كافر و مشرك و منافق، مسلمان و مؤمن و... نيز هست .در آيه اى ديگر، چنين مىفرمايد: «سبحان اللّه عمّا تصفون» در اين باره به سه مطلب مىتوان اشاره كرد: 1- چون انسانها در سخن، حق و باطل رااز هم تشخيص نمىدهند، ممكن است صفات باطل را به خدا نسبت دهند.2- حق و باطل هميشه در هم مىآميزند و بدين سبب، نبايد خداوند را تو صيف كرد. 3- تعبير سوم كه دقيقتر و لطيفتر است، اين است كه انسانها به طور عام، توان توصيف حضرت رب الارباب را ندارند. البتّه اين مطلب استثنايى دارد كه بدين نحو در آيات كريمه بيان شده است. «سبحان ربك ربّ العزّة عمّا يصفون و سلامٌ على المرسلين». كسانى كه استثنا شده اند، مرسلين مىباشند. ايشان هر چه كه درباره خداوند بگويند، صحيح است و غير ايشان، هر چه بگويند، ناثواب و غير واقع است. خداوند منزه است از آنچه كه خلق اول و آخر بگويند و بدو نسبت دهند. و در آيه اى ديگر در بيان موارد استثنا، بيان مىدارد: «سبحان اللّه عمّا يصفون الّاعباد اللّه فهم المخلَصين» بندگان مخلَص خدا، هر چه بگويند، درست است .
بندگان مخلص خدا، صاحب حُسن مطلق اند.
در آيات مربوط به «نفخ صور» مىفرمايد: «اذا نفخ فى الصّور، فصعق مَن فى السّماوات و مَن فى الارض الّا مَن شاء اللّه» آن هنگام كه در صور دميده شود، همگان دچار صعقه و هلاك مىشوند، بجز آنها كه خدا بخواهد و در آيه اى ديگر مىفرمايد: «و مَن جاء بالحسنهِ فلَهُ خيرٌ منها و هم مِن فزع يومئذٍ آمنون» هنگامى كه در صور دميده شود، همگان مىميرند حتى در روايات آمده است كه حضرت عزرائيل - عليه الصلاة والسلام - نيز مىميرد، خود مرگ نيز مىميرد. در اين هنگام، گروهى زندهاند و دچار صعقه و فزع نمىشوند. اينان كسانى هستند كه صاحب حسنه و مزيّن به حُسن الهى اند. حكمه حسنه در اين آيه شريفه با الف و لام تعرفه آمده است، يعنى دلالت بر مطلق حُسن دارد. اين حسنه به گونه اى است كه هيچ ضعف و سستى و فطورى در او راه ندارد .آوردن چنين حسنه اى كار مخلَصين است. در جايى كه شيطان، با تمام شناخت و عملش به خداوند، به عزت و جلال الهى قسم مىخورد كه «لاغويَنّهم اجمعين الا عبادك فهم المخلصين» او مخلصين را استثنا مىكند. «مَن جاء بالحسنه» كسانى هستند كه شيطان با همه قوّت و قدرت و عزم راسخ خويش، توان تسلّط و حكومت بر ايشان را ندارد.
مخلصين، خاندان پاك پيامبر و كسانى اند كه پا در طريق محبت صادقانه ايشان نهاده اند
دو نفخ صور وجود دارد. نفخ صور اول، صور اماته است. در اين نفخ صور همگان فانى و هلاك مىشوند. در نفخ صور دوم كه صور احيا نام دارد، همگان حيات مىيابند. «مَن فى السماوات» اشاره به ملكوتيان و جبروتيان و كسانى دارد كه پايشان نيز به زمين نرسيده است و «مَن فى الارض» كسانى هستند كه ويژگىها و خصوصيات زمينى در آنها باقى مانده است اگر چه بساط اين زمين بر چيده مىشود. اما كسانى هستند كه هلاك نمىشوند. اينان مخلصين بندگان خدايند. اينان حساب ندارند. ايشان نه رنگ زمين دارند و نه رنگ آسمان، بلكه از تفس و موجوديّتشان هيچ باقى نمانده است. اينان محيط بر بهشت و جهنّماند و رنگ خدا دارند و بس. مخلصين بالاصاله، وجود مبارك پيامبر و خاندان پاك او - صلوات الله و سلامه عليهم - و بالتبّع، هر آن كس است كه در محبت ايشان سنگ تمام گذاشته باشد. تماميت محبت در اين است كه پيروى تام و كامل داشته باشد. زيرا «ان كنتم تُحبّون اللّه فاَتّبعوُنى يُحببكُم الله». و در اين محبّت صادق باشد. ايشان را حقيقتاً بخواهد و براى خود در اين خواستن، فرد و پاداشى نطلبد. خاندان پيامبر، براى خداى خويش اظهار مىكنند: «انمّا نطعِمُكمُ لِوجه اللّه لا نُريد منكم جَزاءً و لا شكوراً» اگر كسى بتواند بگويد كه «هر آنچه انجام مىدهم، به خاطر شماست و جزاء و تشكّرى در قبال آن نمىخواهم» اين فرد، صاحب حسنه مطلق خواهد بود .
مرگ يا تولّد دوباره
بايد گفت موجوداتى كه در اين عالم مىميرند و به عالم ديگر منتقل مىشوند، از چشم ساكنين اين ديار، مردهاند. اما ساكنين ديار ديگر مىگويند: «يك نفر ديگر زنده شد و تولّد يافت« انسان در مسير صعودى و حركت رو به جلو، مدام بر زنده بودن خويش مىافزايد، يعنى همانطور كه در عالمى مىميرد، در عالم پس از آن تولد و حيات مىيابد. با مرگ وجود دانى، وجود عالى به بار مىنشيند و كمال بدست مىآيد. آن هنگام كه همگان دچار صعقه و هلاك شوند، بانگ خاموشى به عالم، نهيب نيستي زند و ريشه همه تعنيّات از بيخ و بن بخشكد، خالق يگانه عالم مىپرسد: «لِمَن الملك اليوم» وچون كسى در عالم وجود ندارد، خود در پاسخ مىفرمايد: «لِلّه الواحدالقهّار»
آنان كه رخت بقا پوشيده اند، وجه اللّه اند.
مخلصين زنده و باقىاند زيرا «يبقى وجه ربكّ ذى الجلال و الاكرام» خدا وجه خدا باقى مىماند و بين ايشان جدايى معنى ندارد. وجه اللّه يعنى وجودى كه عملى جز نشان دادن ذات الهى ندارد. ظهور و تجلّى خدا، لطف بى شائبه خدا، فعل بى عيب و نقص و جلوه تام و تمام و لا يتغيّر الهى است. در ادعيه مربوط به ماه رجب، در توصيف ايشان مىفرمايد: «لا فرق بينك و بينها الّا انّهم عبادك و خلقك» وجه اللّه صاحب صفات الهى است، بلكه مبدأ، منبع و محيط بر همه آنهاست. پيامبر - صلوات الله و سلامه عليه - مىفرمايد: «اوّل ما خلق اللّه نورى »يعنى اولين ظهور خداوند، قبل از هر اسم وصفتى، هر علم وكمال و قدرت و ارادهاى، روح مطهّر حضرت ختمى مرتبت آفريده شده است و خود آن حضرت در سه تعبير مىفرمايد: «اول ما خلق اللّه روحى»، «اول ما خلق الله نورى»، «اول ما خلق الله العقل» كه هر سه، توضيح، يك بيان است .
و على الاعراف رجالٌ يعرفون كُلاً بسيماهُم (اعراف 46)
«اعراف» دو دستهاند. يك دسته كه در ميانه راه ماندهاند و اميد دارند كه از فضل و كرم الهى به بهشت رسند، دسته ديگر كه مصاديق تام آن خاندان پيامبرند، آن هنگام كه زمينيان به جهنّم و آسمانيان به بهشت مىروند، ايشان از جهنم و بهشت فراتر و مسلّط و محيط برآنند. نشان آن نيز چنين است كه در شب معراج، وقتى كه عبور از هفت آسمان به پايان رسيد، جبرئيل از حركت باز ايستاد. همراه گرانقدرش پرسيد: «كه چرا حركت نمىكنى؟» در پاسخ گفت: «اگر به اندازه بند انگشتى بالاتر بيايم، نيست و نابود خواهم شد» و وجود اقدس پيامبر، به تنهايى وارد منزل «اوادنى» شد. آن كس كه از آسمانها بالاتر است، «خلق» نيست، بلكه «وجه» است. هر صاحب وجهى با وجه خود، هميشه همراه و هم راز است و اگر قرار باشد كه اين دو از هم جدا شوند، لازمه اين جدايى اين است كه زمين و آسمانى باشد، تا تحقق يابد آن مقدار از مسير كه پيامبر به تنهايى طى طريق مىكند، بسيار بسيار بيشتر از همه آسمانها و زمين است و هنوز در انتهاى راه 2 كمان باقى مانده است.
«ياعالٍ فى دنوه و دانٍ فى عُلوّه»
از پيامبر - صلوات الله و سلامه عليه - پرسيدند:«شما به معراج رفتيد و به خدا رسيديد، حال اگر كسى به جاى آسمان، به زمين فرو رود ،به كجا مىرسد؟» حضرت فرمود:«اگر كسى از زمين بگذرد، آنچنان فرو شود كه زمين هفتم را نيز پشت سر گذارد، پاهاى او بر شانه هاى خدا فرو خواهد آمد.» يعنى آنجا نيز خداست. اول و وسط و آخر خداست و هيچ كجا از حضور او خالى نيست .
هيبت و عظمت جهان هستى حكايت از عظمت الهى دارد.
در علم نجوم گفته مىشود كه سياه چاله هايى وجود دارند كه يك كهكشان، با تمام عظمتش را در خود فرو مىبلعد، به طورى كه اثرى از آن باقى نمىماند. ستاره هايى هستند كه غول نام دارند قطر هر كداه از ايشان، به اندازه قطر منظومه شمسى يا حتى بيشتر است. دسته ديگر از ستارگان ابرغول نام دارند كه منظومه شمسى در مقابل ايشان، جرمى به حساب نمىآيد. در هر كهكشان تعداد بى شمارى ستارگان غول و ابر غول وجود دارند كه با تمام عظمتشان در سياه چالهها گم مىشوند. در باره اينهمه جلال و عظمت، چه مىتوان گفت. ما در بيان جز كلمه «نامتناهى» چيزى نداريم. اين دنياى پست و فرودين، عالم طبيعت و اسفل سافلين، چنين هيبت و عظمتى دارد. در روايات آمده است كه عالم طبع در برابر عوالم بالا، مانند حلقهاى در بيابان بى انتهاست و هر عالم نسبت به عوالم بالاتر چنين نسبتى دارد. بايد گفت كه فِعل و كار خدا، به خود خدا شباهت دارد.
اگر گفته مىشود كه قرآن، «هدى للمتقين» است، بدين معنى نيست كه مخاطب ديگرى ندارد. قرآن در وهله نخست، بر كفار و مشركين عرب نازل شد. اولين آياتى كه بر رسول گرامى اسلام - صلوات الله و سلامه عليه - در ابتداى بعثت و زمانى كه مسلمانى وجود ندارد، نازل شده، مربوط به قيامت و معاد است. سؤالى كه مطرح مىشود اين است كه فردى كه خدا را قبول ندارد، پيامبر را رسول الهى نمىداند، چگونه ممكن است از معاد درك روشنى داشته باشد؟ اين كه قرآن بدين دو موضوع مىپردازد، نشان مىدهد كه نبايد به زبان و گفتار ايشان توجه كرد. آنها خدا و نبوت و معاد را قبول دارند و از قضا، با همين گفته ها و آيه ها چنان تكان مىخورند و منقلب مىشوند كه اگر از درك و فهم آن بى بهره بودند، اينچنين نمىشدند.
تعبير حقيقى كلمه «ويل» در آيه «و ويلٌ لكم مما تصفون»
در مورد اين كلمه بايد گفت، كه معناى عام، براى آن مورد نظر است. يعنى مخاطب آن علاوه بر كافر و مشرك و منافق، مسلمان و مؤمن و... نيز هست .در آيه اى ديگر، چنين مىفرمايد: «سبحان اللّه عمّا تصفون» در اين باره به سه مطلب مىتوان اشاره كرد: 1- چون انسانها در سخن، حق و باطل رااز هم تشخيص نمىدهند، ممكن است صفات باطل را به خدا نسبت دهند.2- حق و باطل هميشه در هم مىآميزند و بدين سبب، نبايد خداوند را تو صيف كرد. 3- تعبير سوم كه دقيقتر و لطيفتر است، اين است كه انسانها به طور عام، توان توصيف حضرت رب الارباب را ندارند. البتّه اين مطلب استثنايى دارد كه بدين نحو در آيات كريمه بيان شده است. «سبحان ربك ربّ العزّة عمّا يصفون و سلامٌ على المرسلين». كسانى كه استثنا شده اند، مرسلين مىباشند. ايشان هر چه كه درباره خداوند بگويند، صحيح است و غير ايشان، هر چه بگويند، ناثواب و غير واقع است. خداوند منزه است از آنچه كه خلق اول و آخر بگويند و بدو نسبت دهند. و در آيه اى ديگر در بيان موارد استثنا، بيان مىدارد: «سبحان اللّه عمّا يصفون الّاعباد اللّه فهم المخلَصين» بندگان مخلَص خدا، هر چه بگويند، درست است .
بندگان مخلص خدا، صاحب حُسن مطلق اند.
در آيات مربوط به «نفخ صور» مىفرمايد: «اذا نفخ فى الصّور، فصعق مَن فى السّماوات و مَن فى الارض الّا مَن شاء اللّه» آن هنگام كه در صور دميده شود، همگان دچار صعقه و هلاك مىشوند، بجز آنها كه خدا بخواهد و در آيه اى ديگر مىفرمايد: «و مَن جاء بالحسنهِ فلَهُ خيرٌ منها و هم مِن فزع يومئذٍ آمنون» هنگامى كه در صور دميده شود، همگان مىميرند حتى در روايات آمده است كه حضرت عزرائيل - عليه الصلاة والسلام - نيز مىميرد، خود مرگ نيز مىميرد. در اين هنگام، گروهى زندهاند و دچار صعقه و فزع نمىشوند. اينان كسانى هستند كه صاحب حسنه و مزيّن به حُسن الهى اند. حكمه حسنه در اين آيه شريفه با الف و لام تعرفه آمده است، يعنى دلالت بر مطلق حُسن دارد. اين حسنه به گونه اى است كه هيچ ضعف و سستى و فطورى در او راه ندارد .آوردن چنين حسنه اى كار مخلَصين است. در جايى كه شيطان، با تمام شناخت و عملش به خداوند، به عزت و جلال الهى قسم مىخورد كه «لاغويَنّهم اجمعين الا عبادك فهم المخلصين» او مخلصين را استثنا مىكند. «مَن جاء بالحسنه» كسانى هستند كه شيطان با همه قوّت و قدرت و عزم راسخ خويش، توان تسلّط و حكومت بر ايشان را ندارد.
مخلصين، خاندان پاك پيامبر و كسانى اند كه پا در طريق محبت صادقانه ايشان نهاده اند
دو نفخ صور وجود دارد. نفخ صور اول، صور اماته است. در اين نفخ صور همگان فانى و هلاك مىشوند. در نفخ صور دوم كه صور احيا نام دارد، همگان حيات مىيابند. «مَن فى السماوات» اشاره به ملكوتيان و جبروتيان و كسانى دارد كه پايشان نيز به زمين نرسيده است و «مَن فى الارض» كسانى هستند كه ويژگىها و خصوصيات زمينى در آنها باقى مانده است اگر چه بساط اين زمين بر چيده مىشود. اما كسانى هستند كه هلاك نمىشوند. اينان مخلصين بندگان خدايند. اينان حساب ندارند. ايشان نه رنگ زمين دارند و نه رنگ آسمان، بلكه از تفس و موجوديّتشان هيچ باقى نمانده است. اينان محيط بر بهشت و جهنّماند و رنگ خدا دارند و بس. مخلصين بالاصاله، وجود مبارك پيامبر و خاندان پاك او - صلوات الله و سلامه عليهم - و بالتبّع، هر آن كس است كه در محبت ايشان سنگ تمام گذاشته باشد. تماميت محبت در اين است كه پيروى تام و كامل داشته باشد. زيرا «ان كنتم تُحبّون اللّه فاَتّبعوُنى يُحببكُم الله». و در اين محبّت صادق باشد. ايشان را حقيقتاً بخواهد و براى خود در اين خواستن، فرد و پاداشى نطلبد. خاندان پيامبر، براى خداى خويش اظهار مىكنند: «انمّا نطعِمُكمُ لِوجه اللّه لا نُريد منكم جَزاءً و لا شكوراً» اگر كسى بتواند بگويد كه «هر آنچه انجام مىدهم، به خاطر شماست و جزاء و تشكّرى در قبال آن نمىخواهم» اين فرد، صاحب حسنه مطلق خواهد بود .
مرگ يا تولّد دوباره
بايد گفت موجوداتى كه در اين عالم مىميرند و به عالم ديگر منتقل مىشوند، از چشم ساكنين اين ديار، مردهاند. اما ساكنين ديار ديگر مىگويند: «يك نفر ديگر زنده شد و تولّد يافت« انسان در مسير صعودى و حركت رو به جلو، مدام بر زنده بودن خويش مىافزايد، يعنى همانطور كه در عالمى مىميرد، در عالم پس از آن تولد و حيات مىيابد. با مرگ وجود دانى، وجود عالى به بار مىنشيند و كمال بدست مىآيد. آن هنگام كه همگان دچار صعقه و هلاك شوند، بانگ خاموشى به عالم، نهيب نيستي زند و ريشه همه تعنيّات از بيخ و بن بخشكد، خالق يگانه عالم مىپرسد: «لِمَن الملك اليوم» وچون كسى در عالم وجود ندارد، خود در پاسخ مىفرمايد: «لِلّه الواحدالقهّار»
آنان كه رخت بقا پوشيده اند، وجه اللّه اند.
مخلصين زنده و باقىاند زيرا «يبقى وجه ربكّ ذى الجلال و الاكرام» خدا وجه خدا باقى مىماند و بين ايشان جدايى معنى ندارد. وجه اللّه يعنى وجودى كه عملى جز نشان دادن ذات الهى ندارد. ظهور و تجلّى خدا، لطف بى شائبه خدا، فعل بى عيب و نقص و جلوه تام و تمام و لا يتغيّر الهى است. در ادعيه مربوط به ماه رجب، در توصيف ايشان مىفرمايد: «لا فرق بينك و بينها الّا انّهم عبادك و خلقك» وجه اللّه صاحب صفات الهى است، بلكه مبدأ، منبع و محيط بر همه آنهاست. پيامبر - صلوات الله و سلامه عليه - مىفرمايد: «اوّل ما خلق اللّه نورى »يعنى اولين ظهور خداوند، قبل از هر اسم وصفتى، هر علم وكمال و قدرت و ارادهاى، روح مطهّر حضرت ختمى مرتبت آفريده شده است و خود آن حضرت در سه تعبير مىفرمايد: «اول ما خلق اللّه روحى»، «اول ما خلق الله نورى»، «اول ما خلق الله العقل» كه هر سه، توضيح، يك بيان است .
و على الاعراف رجالٌ يعرفون كُلاً بسيماهُم (اعراف 46)
«اعراف» دو دستهاند. يك دسته كه در ميانه راه ماندهاند و اميد دارند كه از فضل و كرم الهى به بهشت رسند، دسته ديگر كه مصاديق تام آن خاندان پيامبرند، آن هنگام كه زمينيان به جهنّم و آسمانيان به بهشت مىروند، ايشان از جهنم و بهشت فراتر و مسلّط و محيط برآنند. نشان آن نيز چنين است كه در شب معراج، وقتى كه عبور از هفت آسمان به پايان رسيد، جبرئيل از حركت باز ايستاد. همراه گرانقدرش پرسيد: «كه چرا حركت نمىكنى؟» در پاسخ گفت: «اگر به اندازه بند انگشتى بالاتر بيايم، نيست و نابود خواهم شد» و وجود اقدس پيامبر، به تنهايى وارد منزل «اوادنى» شد. آن كس كه از آسمانها بالاتر است، «خلق» نيست، بلكه «وجه» است. هر صاحب وجهى با وجه خود، هميشه همراه و هم راز است و اگر قرار باشد كه اين دو از هم جدا شوند، لازمه اين جدايى اين است كه زمين و آسمانى باشد، تا تحقق يابد آن مقدار از مسير كه پيامبر به تنهايى طى طريق مىكند، بسيار بسيار بيشتر از همه آسمانها و زمين است و هنوز در انتهاى راه 2 كمان باقى مانده است.
«ياعالٍ فى دنوه و دانٍ فى عُلوّه»
از پيامبر - صلوات الله و سلامه عليه - پرسيدند:«شما به معراج رفتيد و به خدا رسيديد، حال اگر كسى به جاى آسمان، به زمين فرو رود ،به كجا مىرسد؟» حضرت فرمود:«اگر كسى از زمين بگذرد، آنچنان فرو شود كه زمين هفتم را نيز پشت سر گذارد، پاهاى او بر شانه هاى خدا فرو خواهد آمد.» يعنى آنجا نيز خداست. اول و وسط و آخر خداست و هيچ كجا از حضور او خالى نيست .
هيبت و عظمت جهان هستى حكايت از عظمت الهى دارد.
در علم نجوم گفته مىشود كه سياه چاله هايى وجود دارند كه يك كهكشان، با تمام عظمتش را در خود فرو مىبلعد، به طورى كه اثرى از آن باقى نمىماند. ستاره هايى هستند كه غول نام دارند قطر هر كداه از ايشان، به اندازه قطر منظومه شمسى يا حتى بيشتر است. دسته ديگر از ستارگان ابرغول نام دارند كه منظومه شمسى در مقابل ايشان، جرمى به حساب نمىآيد. در هر كهكشان تعداد بى شمارى ستارگان غول و ابر غول وجود دارند كه با تمام عظمتشان در سياه چالهها گم مىشوند. در باره اينهمه جلال و عظمت، چه مىتوان گفت. ما در بيان جز كلمه «نامتناهى» چيزى نداريم. اين دنياى پست و فرودين، عالم طبيعت و اسفل سافلين، چنين هيبت و عظمتى دارد. در روايات آمده است كه عالم طبع در برابر عوالم بالا، مانند حلقهاى در بيابان بى انتهاست و هر عالم نسبت به عوالم بالاتر چنين نسبتى دارد. بايد گفت كه فِعل و كار خدا، به خود خدا شباهت دارد.
ناز پرورد تنمّم نبرد راه به دوست عاشقى شيوه رندان بلاكش باشد
تمام علوم و معارف الهى، در يك كتاب و منبع منفرد، جمع نشده است. بخصوص كه معارف دقيق الهى، بالذّات قابل بيان صريح نيستند و اگر چنانچه اشارهاى بدان شده چنان در حجاب و پرده است كه تنها افكار بلند و قلوب پاك توانايى فهم درك آنراخواهند داشت. كتابى كه علم اولين و آخرين را جمع كرده باشد و به تعبير عُرفى داراى سر «ميم» مُفت و مفيد و مختصر باشد، وجود ندارد. اصلاً قرار بر اين نبوده است كه اسرار معارف الهى به اين آسانى بيان شده و در دسترس همگان قرار گيرد. تا آن اشخاصى كه با سخت كوشش و بلند همّتى، رنجها را به جان مىخرند و با سعى و تلاش و صبر، پادر راه بلا مىنهند، بدان دست يابند و از حلاوت آن بهرمند شوند.