درس نهم:آفرینش حق تعالی بالحق است.

آفرینش حق تعالی بالحق است
در سوره انعام، آیه 73 می فرماید: «هوالذی خلق السموات و الارض بالحق و یوم یقول کن فیکون قولُه الحق و لَهُ الملک یوم ینفخ فی الصّور عالم الغیب و الشهادة و هو الحکیم الخبیر»
در توضیح «بالحق» دو تعبیر وجود دارد: 1- عبارت «بالحق» یعنی درست و مناسب. یعنی خلقت آسمانها و زمین مناسب و در تناسب با ایشان و خالقتشان انجام پذیرفته است. یعنی، دارای خلقت احسن می باشند 2- تعبیر دوّم در مورد حرف «با» سببّت است. یعنی، به وسیله حق آفریده شده اند. با این بیان نیز، دو تعبیر مطرح می شود: 1- به وسیله حق، یعنی به وسیله خود خدا، یعنی تأکیدی بر آفرینش زمین و آسمان توسط خدا
2- حق عبارت است از ظّل ذات واجب تعالی، سایه و دامنه وجود او.
در توصیف این مطلب چنین می توان گفت:

نکاتی چند در باره ذات واجب تعالی
ذات حق تعالی، حقیقت صرف است، هیچ گونه تعیین و اسم و رسمی در او راه ندارد و این هیچگاه سبب پیدایش کثرت نخواهد شد. زیرا اگر ذات واجب، آشکار و پدیدار شود، تعییّن و تکثّری باقی نمی ماند. یعنی همزمان با ایجاد اشیاء، آنها را اعلام می کند. به عنوان مثال می توان به خورشید اشاره کرد. اگر قرار باشد موجودات از حرارت و اشعه او بهرمند شوند، باید، در فاصله ای بسیار دور از او و فقط توسط شعاع وجود او گرم شوند و الاّ از نزدیکی و قرب به او همگان ذوب خواهند شد و اثری از ایشان باقی نخواهد ماند و این، به سبب تمامیت و شدت تابش خورشید است.
در آیه کریمه «فلّها تجلی ربّه لا لجَبَل فجَعَله دکاً » به این معنی اشاره دارد. هنگامی که خداوند بر کوه تجلّی کرد و پرده از خود بر گرفت، کوه متلاشی شد و از هم باشید. باید توجه داشت که آنچه که در آنجا آشکار و بی حجاب شد، تجلّی ربّ بود، نه تجلّی ذات الهی. آنجا که تجلّی ربّ، کوهها را از میان بر می دارد آشفته می سازد، تجلّی ذات چه خواهد کرد؟
درباره آیه کریمه «اذا نفخ فی الصور فصعق من فی السماوات و الارض» گفته می شود که با نفخه اوّل همه موجودات عالم هستی می میرند و رنگ فنا می گیرند. همه ملایک و حتی عزراییل می میرد. مرگ نیز، می میرد و هیچ باقی نمی ماند. آن را می توان به تجلّی ذات الهی تشبیه کرد. به تعبیر ساده، یکباره خداوند پرده و حجاب بر می دارد و به دنبال آن، هیچ باقی نمی ماند. او و فقط او می ماند و بس.
امّا اگر اراده حضرتش بر آفرینش باشد، باید حجابها بر خود بگذارد و ذات خود را نیک، بپوشاند، خود را تاریک و تاریکتر کند، تا سایر موجودات جان بیابند و زنده شوند، به عبارت دقیق تر، پیدا شوند.

تکمیل توضیح عبارت «بالحق»    
بنابراین باید گفت که تجلّی الهی در معنای کلمه «بالحق» محال است، زیرا باعث آفرینش چیزی نمی شود، یعنی خداوند موجودی را بی واسطه نمی آفریند، امّا در این مورد استثنایی وجود دارد و آن در آیه کریمه «فصعق من فی السّماوات الاّ من شاءالله» بیان شده است. و نیز تعابیر دیگری که در توحید صفاتی به آن پرداخته شد. از جمله آیه کریمه «سبحان ربّک ربّ العزّه عمّا یصفون و السلام علی المرسلین»
استثنا مربوط به کسانی است که وجودشان، مندرج و منطوی تحت اسم سلام الهی است. به تعبیرعرفي، حتی اگر ذات الهی آشکار شود، درامان و سلامت است. چنین موجودی می تواند مخلوق بی واسطه ذات الهی باشد.
اینگونه نیست که ذات الهی، در زمان خاصی تجلًی کند، بلکه همیشه چنین است که ذات اقدس الهی در تجًلی است. آنگاه که می فرمایند: «اذا نفخ فی الصًور»، کلمه «اذا» دلالت بر زمان نمی کند. بلکه در هر آنی، از جهت تجًلی ذات الهی هیچ چیزی درعالم رنگ وجود ندارد و از جهت تجًلی صفات الهی، همه موجودات حًی و حاضراند. این همان سخن معصوم- صلوات الله وسلامه علیه- است که می فرمایند: «کان الله و لم یکن معه شیء» این تجًلی ذات الهی است که خدا بود و دیگر هیچ نبود و سپس در ادامه می فرماید: «الان کما کان» یعنی، نه فقط خدا بود و دیگر هیچ نبود، بلکه از جهت تجًلی ذات الهی هم اکنون نیز، چنین است که جز خدا وجود ندارد. باید افزود که صفات الهی نسبت  طولی با ذات الهی دارند نه نسبت عرضی، یعنی با وجود ظهور و تجًلی لحظه به لحظه  در عالم  هستی، در برابر ذات الهی هیچ گونه عرض اندامی ندارند.

تفاوت تجًلی اسم حًی الهی با تجًلی ذات
با تجًلی اسم الحًی خداوند، همگان حیات می یابند و زنده می شوند. امًا تجًلی ذات الهی چنین است  که نه تنها مرده ای در عالم نخواهد بود که زنده ای نیز باقی نمی ماند، بلکه عالمی وجود نخواهد داشت و همه اشیاء آشکار و عیان خواهند بود. امًا اگر ذات الهی تجًلی شود، نه معلومی می ماند و نه مجهولی.
ظهور الهی چنین است که هیچ مرگ و مرده ای در عالم نباشد. باید توجه داشت که هم اکنون نیز، چنین است امّا چون گاهی این تجلّی تام و تمام نیست، اسماء دیگر ظاهر شده، بنابر این حیات موجود مخفی و پوشیده باقی می ماند و آشکار نمی شود، امّا وجود دارد. اما اگر این ظهور کامل  و تمام باشد، حتی اشیاء نیز آن را نشان خواهند داد.
تعریف حیات: درمباحث عقلی و کلامی چنین می گویند که حیات عبارت است از آنچه که آثاری مانند اظهار قدرت و انجام فعل با اراده را در خود داشته باشد. به عنوان مثال، یک شیء بتواند تصمیم بگیرد که در جایگاهی خاص قرار داشته باشد یا جای خود را عوض کند. این نکته شایان ذکر است که اشیاء و تمام آنچه که ما آن را مرده و بی جان می پنداریم، زنده هستند امّا حیاتشان مقهور ظهور اسماء دیگر الهی است که مانع از ظهور حیات در ایشان می شوند.
در معجزات حضرت رسول خدا – صلوات الله و سلامه علیه و آله- گفته شده است  که سنگریزه ها در دست آن جناب تسبیح می کردند. برای توضیح چنین مطالبی، جمعی گفته اند، تسبیح به معنای تکریم است. یعنی، وجودشان نشان می دهد که هیچ گونه عیب و نقص در آن راه ندارد. امّا باید گفت که این مطلب، اختصاص به معجزه ندارد و در غیر این صورت نیز، چنین است.
ولی کامل با توجه به اعتدال اسماء و صفات الهی در وجودش، سبب می شود که بهره موجودات نیز، از اسماء الهی به عدالت انجام شود. زیرا ولی کامل کسی است که اولاً ، تمامی اسماء الهی بدون استثنا در وجود او ظهور پیدا کرده اند و ثانیاً این تجلّی و ظهور، در کمال اعتدال است. به عبارتی، اولیّن موجود عادل در عالم هستی، انسان کامل است. انسان کامل میزانی است که سهم موجودات را از اسماء و صفات الهی تعیین می کند و اگر وجود پر برکت او نباشد، در نظام هستی سنگ روی سنگ قرار نخواهد گرفت. در روایات آمده است که حضرت حبیب – صلوات الله وسلامه علیه و آله- از هر مکان که عبور می فرمود، در و دیوار بر وجود مبارکش سلام می کردند. عبور انسان کامل باعث ایجاد تعادل در محیط اطراف و ظهور اسم سلام می شود و حقیقتاً خواهند گفت «السلام علیک یا رسول الله» تمام معجزات و کرامات اولیاء خدا، تصرّف در مظاهر اسماء و صفات الهی است.

برخی دانشمندان علوم دینی (دانشمندان مصری)، به قصد توضیح  و بیان معجزات پیامبران چنین گفته اند که ایشان، زمان انجام فعل را از میان می برند. به عبارت دیگر، معجزات، انجام همان امور طبیعی است که در کمترین زمان ممکن اتفاق می افتد.
به عنوان مثال، عصای حضرت موسی- صلوات الله و سلامه علیه- قرار است در عرض یک میلیون سال تبدیل به اژدها شود وآن حضرت این عمل را در عرض زمانی بسیار کوتاه انجام می دهد.
در مورد این دانشمندان باید گفت که ایشان نتوانستند عمق معارف الهی را دریابند و به ناچار به چنین توصیفاتی روی آورده اند. ایشان با پناه بردن به علوم جدید، سعی دارند که به توجیه و توضیح معارف الهی بپردازند. به عنوان مثال، در داستان اصحاب فیل و پرندگان ابابیل که از معجزات وجود مبارک نبّی اکرم- صلوات الله و سلامه علیه و آله- است چنین می گویند که آن پرندگان بمبهایی را با خود حمل می کردند که توان متلاشی کردن یک سپاه عظیم را داشته است. با این تفکًر، در مورد قرآن نیز، باید گفت که کار پیامبر، کوتاه کردن زمان ایجاد قرآن بوده است وگرنه همین طور که زمان به پیش می رود به جایی خواهد رسید که هنگامی که مردم با یکدیگر گفتگو می کنند، قرآن بگویند و سخنرانی روزمرًه شان، درحًد اعجاز باشد، درنهایت نسبت این تفًکر می توان گفت: «چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند».
ظهور اسماء و صفات الهی درموجودات، بسته به اراده ولی کامل انجام می شود. گاه اراده ولی کامل انجام می شود. گاه اراده او بر این تعلق می گیرد که تعادل محض باشد، دراین صورت در سرتاسر عالم، علم و قدرت و اراده و کلام و سمع و بصر خواهد بود. اما گاه اراده او بر این است که موجودی توان سخن گویی پیدا کند و پرده از اسرارحق بردارد. تجًلی اسم عزّت الهی مانع کلام و سخن گویی  اشیاء است. چنانچه این تجًلی کم شود، اسم کلام الهی ظهور پیدا می کند.

قرآن، معجزه مخصوص پیامبرخاتم- صلوات الله وسلامه علیه وآله
در هیچ عصر و زمانی و به دست هیچ کس، مثل و مانند قرآن ولو یک جمله و یک آینه، محقًق نخواهد شد. مگر اینکه قرآن پدید آید و فقط و فقط به دست مبارک خاتم پیامبر- محًمد مصطفی- صلوات الله و سلامه علیه و آله- ایجاد می شود، زیرا هیچ کس جز او صاحب ظهور تام اسماء الهی، در عین تعادل نیست و نخواهد بود و دیگران اگر سهمی از این تعادل دارند، به تبع وجود پیامبر است. حتی ائمه معصومین و خاندان پاک پیامبر- صلوات الله وسلامه علیهم اجمعین- به تبع وجود پیامبراست که از تعادل برخوردارند. با ذکراین مطلب، نمی توان گفت که چرا حضرت موسی- علیه السلام-  فرقان داشت و قرآن نداشت. زیرا که برای حضرت موسی، محال است که قرآن وجود داشته باشد. یعنی، وجود حضرت موسی- علیه السلام- وجودی نبوده است که اسماء و صفات الهی به تعادل و تماماً در او ظهور پیدا کرده باشد.
به سبب همین تعادل اسماء و صفات در وجود حضرت ختمی مرتبت - صلوات الله و سلامه علیه و آله- ایشان حبیب بارگاه قدس الهی قرار گرفته است. محًب کسی است که او خدا را می خواهد. محبوب كسي است كه خدا او را مي خواهد و «حبیب» جامع بین محب و محبوب است. او کسی است که از همان وجهی که محًب است محبوب نیز هست و از همان وجهی که محبوب است، محب است. بنابراین روایت حق تعالی که می فرمایند: «کنت کنزاً مخفیاً فا حببت ان اعرف»، ما چنین معنا می یابد که «لو لاک لما خلقت «الا فلاک» و یا «خلقت الخلق لک».