درس یازدهم: قلمرو افعال انسان
قلمرو افعال انسان
چنانکه بیان شد شکی نیست که خداوند خالق زمین و آسمان و موجودات آن است و آیات قرآن نیز به آن تصریح داشته و عقل نیز بر آن گواهی می دهد، اما بخشی که نیاز به دقت و تأمل بیشتر دارد و به لحاظ قرآنی و معارف الهی مورد بحث و جدل جدی قرار گرفته بحث افعال انسان است، در این زمینه 3 نظریه را می توان مطرح نمود:
چنانکه بیان شد شکی نیست که خداوند خالق زمین و آسمان و موجودات آن است و آیات قرآن نیز به آن تصریح داشته و عقل نیز بر آن گواهی می دهد، اما بخشی که نیاز به دقت و تأمل بیشتر دارد و به لحاظ قرآنی و معارف الهی مورد بحث و جدل جدی قرار گرفته بحث افعال انسان است، در این زمینه 3 نظریه را می توان مطرح نمود:
1- افعال انسان در قلمرو فعل الهی قرار دارد بدین گونه که فاعل کارهای انسان خداست و انسان، موجودی است مجبور و فاقد اختیار.
2- افعال انسان از قلمرو فعل الهی خارج بوده و او موجودی مفوَّض است که در مجموعه ای از افعال، به خودش وانهاده شده و خدا تنها ناظر و تماشاچی اوست.
در صورتی که نظریه اول پذیرفته شود ـ که افعال انسان فعل خدا باشد نه فعل انسان و مجازاً به انسان نسبت داده شود ـ لازمه اش این است که اولاً: به خاطر نادرستی برخی کارهای به اصطلاح انسانی، خداوند متصف به زشتی و نا پسندی و قبح گردد. مثل دروغ، ظلم و... و حال آنکه خداوند منزه و مقدس از هر گونه آلودگی است و خود آن را نهی کرده است. و ينهي عن الفحشاء والمنکر.
ثانیاً لازمۀ این اعتقاد، لغو و بیهوده بودن شرایع آسمانی است و امر و نهی، معنا نخواهد داشت. و از آنجایی که انسان در انجام افعالش مجبور است، ادیان و اوامرشان، موقعیت معقولی نخواهد داشت.
ثالثاً: در این صورت، نظام ثواب و عقاب، تبیین پذیر نمی باشد. و پاداش و کیفر به انسان و فعل او تعلق نمی گیرد. در حالیکه ظاهر شرایع بلکه نص شرایع آسمانی کیفر و پاداش را به یکی از سه تعبیر زیر، کیفر و پاداش انسان می دانند، این تعابیر سه گانه عبارتند از:
تعابیر سه گانه مطرح شده از ثواب و عقاب الهی
تعبیر اول: کاری که انسان انجام می دهد خداوند در مقابل آن کار جزایی به او می دهد. مثل کسی که خلافی مرتکب شده و در مقابل این خلاف، زجری و عذابی به او می دهند. که این یک امر قراردادی است. و یا مثل اینکه در مقابل هر نماز، قصری به انسان پاداش دهند.
تعبیر دوم: در این تعبیر، ثواب و پاداش ثمره و میوۀ آن فعلی است که شخص انجام داده است. و امری قرار دادی نیست بلکه اثر وضعی خود اعمال اوست. بطوریکه اگر قرار دادی در کار نبود و وعده و وعیدی هم نبود این پاداش یا عقاب، ثمرۀ فعل او بود که حاصل می شد.
تعبیر سوم: طبق این تعبیر که دقیق تر نیز می باشد اصل خود کار شخصی به او داده مي شود نه ثمرۀ آن. هر فعل انسان یک چهرۀ دنیایی دارد و یک چهرۀ ملکوتی. و در جبروت یا در آخرت، ملکوت فعل انسان را به او می دهند. بعنوان مثال کسی که مال یتیم می خورد در دنيا نیز با این فعل خود مشغول خوردن آتش است نه اینکه این فعل در قیامت آتش شود. «الذین یأکلون اموال الیتامی انما یأکلون فی بطونهم ناراً». البته به عنوان شاهد مثال تعبیر دوم می توان روایتی را عنوان نمود که پیامبر اکرم صلوات الله و سلامه علیه و آله مشاهده فرمودند که فرشتگان برای مؤمنی که ذکر سبحان الله می گوید مشغول ساختن خانه ای ازطلا و نقره و ... هستند و با توقف ذکر آن شخص، فرشتگان نیز دست از کار می کشیدند. طبق این تعبیر آجرهای طلا و نقره، ثمرۀ ذکر سبحان الله این شخص است.
همین روایت را طبق تعبیر سوم می توان چنین بیان کرد که سبحان الله اثری در نفس و وجود انسان باقی می گذارد که همین نفس به هر عالمی که برود این سبحان الله را در خود خواهد دید نه بعنوان ثمره ای در بیرون از خود.
لذا تعبیر سوم می تواند سازگاری بهتر و بیشتری با بهشت و جهنم داشته باشد. و طبق این نظر، بهشت و جهنم از نفس انسان پدید می آید. و ثواب و عقابی که می بیند برآیند یا ظهور باطن اوست که در این دنیا مخفی و مکنون و پوشیده بوده است.
برآیند های نظریه دوم
و اما قائل شدن به این نظر که خداوند انسان را به خود وانهاده و افعال انسان از قلمرو فعل الهی خارج است نیز پیامد هایی دارد از جمله اینکه:
اولا:ً لازم می آید انسان، موجودی مستقل باشد ولو در کمترین جزء تصمیم گیری، و حال آنکه در عالم، جز خدا کسی مستقل نیست و یگانه بی نیاز، اوست و همه عالم فقیرند و نیازمند. «یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله والله هو الغنی الحمید».
ثانیاً: لازم می آید خدای متعال صفات انفعالی داشته باشد به این معنا که بی نظر و بی فعل باشد و منتظر انسان. و حال آنکه چنین صفاتی عین نقص و ضعف و محدودیت است منتظر بودن خداوند و انفعالی بودن او به این معناست که در لحظه تصمیم گیری نهایی، منتظر است ببیند که انسان چه تصمیمی می گیرد و چه فعلی را انجام می دهد. و همین یعنی انفعال.
ثالثاً: طبق نظریه تفویض، قلمرو قدرت الهی محدود می شود و محدویت قلمرو قدرت نیز از آنجایی که با خود قدرت تناسب دارد لذا نقصی بر قدرت، اراده و مشیت خدا خواهد بود. حتی اگر این نقص و استثناء در محدودۀ قدرت الهی بسیار کوچک و به اندازۀ تصمیم گیری یک لحظه انسان باشد. تمام اين مجموعه عالم هستي از جبروت تا ملكوت تا اين عالم طبيعت، همه ملك خداست و قلمرو قدرت اوست و اگر انسان بتواند گوشه ای از آن را خطی به استقلال خود بیاندازد و مکروه خداوند باشد نشان از محدودیت خداوند است.
او که به اندک خطایی که متکلمین آن را ترک اولی نام نهاده اند آگاه است و عقاب می کند، کفر ورزیدن و نفاق ورزیدن و ظلم و... از او قابل پذیرش نیست. حضرت یونس علیه الصلوة والسلام که به امر خدا مردم را هدایت می کرد بعد از تبلیغ و فعالیت فراوان در این راه هنگامی که دید نتیجه بخش نیست و از مردم روی برگرداند خداوند او را به دامی انداخت که فرمود اگر بازهم لطف خودم شامل او نشده بود به جایی رفته بود که تا قیامت از آن رها نمی شد.
نظریات دیگر در باب جبر و تفویض:
دونظریه ای که در باب افعال انسان بیان شد دو نظر مشهوری بود که اولی، نظر اشاعره است که قائل به جبر هستند و دیگری نظر معتزله که قائل به تفویض می باشند. حال نظریه سومی را هم می توان در سخنان کسانی که توجه کمتری به معارف الهی داشته اند مشاهده نمود که البته نه از اشاعره بوده اند و نه از معتزله.
طبق این نظر، خدا و بندگان، کار را با هم انجام می دهند یعنی هم خدا اراده می کند و هم بنده خدا. و به عبارت دیگر هر کدام از این دو طرف (خدا و انسان) اگر اراده نکند، طرف دیگر نمی تواند به تنهایی، فعل را انجام دهد . و اصطلاحاً همچنان که انسان علت ناقصه است خداوند نیز علت ناقصه به شمار می آید .
(معنای علت ناقصه نيز همین است که علت، به تنهایی نمی تواند کار را انجام دهد) و درواقع از آنجایی که بخشی از کارها را خدا انجام می دهد و مقدماتی را فراهم می کند و بخشی دیگر را انسان انجام می دهد انسان با خدا در انجام فعل ، شریک است.
بدترین شکل شرک که در آن جهان کفر آلود رایج بود به این دلیل بود که مردمان ، بت هایی را واسطه خدایی در فيض می دانستند و آنها را مقّرب عندالله می شمردند. بت ها را تأثیر گذار و نگهبان خانه خدا می دانستند که نزد خدا قدر و قیمتی داشتند در حالیکه خداوند فرمود: «ان الله لا یغفر أن يشرك به و یغفر الذنوب جمیاً» حتی اگر قرار باشد که خداوند همه گناهان را ببخشد که می بخشاید ولی شرک را نخواهد بخشید. زیرا طبق پاره ای از روایات، خداوند غیرت دارد. پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله فرمود:« لَسعدَّ غیورّ و أنا أغیر منه و اللهُ اغیر منّا». سعد غیور است و من غیرتم از سعد بیشتر است و خداوند غیرتش از هر دوی ما بیشتر است. غیرت یعنی غیر را نپذیرفتن. و در مورد خداوند غیرت یعنی احدی را در ملک خویش روا نداند و اجازه نمی دهد احدی در آن تصرف کرده و شریک باشد. به همین دلیل است که: «إن الشرک لظلم عظیم»، گاهی در سخن برخی از بزرگان هم دیده می شود که انسان را به پرنده ای در قفس تشبیه کرده اند که بودن این پرنده در قفس، جبری است. اینکه دو بال دارد و، نوک دارد و چنگال دارد جبری است. اما اینکه بخواهد در این قفس بخواند آزاد است. در حقیقت، این نظر با نظریۀ سوم که بیان شد چندان تفاوتی ندارند و اندکی جبر است و اندکی تفویض.
آیا هبوط آدم به این عالم از روی اختیار بود؟
همگان این را قبول دارند که انسان قبل از آمدن به این عالم و قبل از داشتن یک وجود نفسانی، در خزائن علم الهی بوده که تنزل یافته است. «و ان من شیءٍ الاّ عندنا خزائنه». «بلی» گفتن او در مقابل سئوال «الست بربکم» او را به این عالم تنزل داده است و از لطائف است که اگر آدم در آنجا حرفی نزده بود و بلی را نمی گفت به این عالم نمی آمد. و اینکه هنگامی که دوباره از انسان سئوال می کنند «لمن الملک الیوم» اگر آدم دوباره پاسخ دهد« لله الواحد القهار» او را دو باره به دنیا باز می گردانند و به همین دلیل هیچ نگفت.
کمال انسان در این است که این سیر نزول را طی کند تا به شایستگی ها و استعدادهای قوای خویش دست پیدا کند و موجود ناقص در مقابل این سئوال که می خواهد تکمیلش کنند یا نه؟ مسلماً بلی خواهد گفت. و البته به یاد نیاوردن و فراموشی این موضوع، بحث دیگری است. همچنان که پس از مرگ که تقاضای بازگشت به دنیا را می کند اگر مقرر شود که بر گردد بازهم همه چیز را فراموش خواهد کرد.
آیا هنگامی که به آدم گفتند«انی جاعلٌ فی الارض خلیفه» با ذوق افتخار نپذیرفت تا بدین گونه واسطه در رحمت عامه خداوند شود نه فقط رحمت خاص او؟
مرگ نیز چنین است. غالب انسانها چون موجودات ضعیفی هستند مرگ اختیاری ندارند. مرگ حمامی است که چون انسان آن را نمی شناسد از آن کراهت دارد. مرگ همچون تیغ جراحی است که بیمار هنگامی که بداند این تیغ جراحی وسیله رهایی از درد و رسیدن به کمالی است که فاقد آن است نه تنها از آن فرار نخواهد کرد بلکه زحمت ها متحمل می شود و التماس ها می کند که به آن دست یابد. و تقاضایی که انسان پس از مرگ برای بازگشت می کند «رب ارجعی لعّلی اعمل صالحاً» از آن جهت است که مسلماً جراحی اختیاری از جراحی اضطراری راحت تر است.
و اما دریغا که آدمیان در غفلتند.«و لقد ذرعنا لجهنم... اولئک کالانعام. اولئک هم الغافلون»
معنای الامر بین الامرین
شاید در ظاهر، خیلی از افراد این نظریه را بپذیرند اما سخن در اینجاست که حقیقتاً بین الامرین به چه معناست؟ آیا به این معناست که بخشی از این و بخشی از آن؟ خیر، زیرا چنان که بیان شده باید لاجبر و لا تفویض باشد. در تبیین این نظریه، تعبیرهایی آمده است که برخی مبتنی بر مباحث فلسفی و عقلی و برخی نیز مبتنی برمباحث خاص عرفان است.
تعبیر فلسفی و عقلی:
طبق این تعبیر، بین الامرین به این معناست که امر انسان دایر بین جبر و تفویض نیست بلکه بین اختیار و رضایت است، یعنی آدمیان یا به ارادۀ الهی و به مشیت الهی علم ندارند و یقیناً احساس اختیار می کنند که در اینصورت اختیار آنها نه جبر است و نه تفویض، و یا اینکه به مشیت و ارادۀ الهی آگاهند و به طور یقینی احساس رضایت خواهند کرد، که بازهم رضایت، نه جبراست و نه تفویض.
تعبیر عرفانی و فراتر از عقل:
طبق این تعبیر،جبر و تفویض در صورتی قابل تصور است که بین دو موجود باشد بطوریکه اگر هردو مستقل باشند تفویض و اگر یکی وابسته باشد جبر خواهد بود. در حالیکه اگر دو وجود نباشد بلکه یک وجود باشد و بی نهایت نمود و جلوۀ وجود نه خود وجود، دیگر نه جبر قابل تصور است نه تفویض.
همچون ظل و ذی ظل، تصویر در آیند و صاحب تصویر. سایه را نه می توان مفوّض دانست و نه مجبور.
تفسیر قرآنی امر بین الامرین
در مورد اینکه قرآن در این زمینه چه می فرماید، انسان می تواند به ظاهر آیات رجوع کرده و آنها را معنا و تفسیر نماید و در صورت محدویت در تفسیر و فهمیدن معانی آن می تواند به کلام معصوم رجوع کند و اما تفسیر کلام معصوم نیز خود سخنی است که باید در آن تفکر نمود. انسان نیز بدلیل داشتن محدودیت های فراوان در فکر کردن، غالباً به خطا می رود. لذا حق را آنچنان که هست با ذهن نمی توان فهمید.
و اما پیش از بیان معنای بین الامرین در قرآن لازم است به مقدماتی اشاره شود:
چنانکه در گذشته نیز بیان گشت هر گاه در قرآن سئوالی مطرح شد و بدان پاسخی داده نشد حکایت از این نکته دارد که این پرسش از بدیهیات بوده و یا اگر از بدیهیات نیست انسان توانایی یافتن پاسخ آن را دارد.
هنگامی که فرمود: «یا صاحبی السجن أأرباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار» یافتن پاسخ آن را به فکر خودش واگذار نمود.
یا آن هنگام که فرمود:«أفرأیتم ما تحرسون أأنتم تزرعونه أم نحن الزارعون» (سوره واقعه -64) آیا شما گیاه را می رویانید یا ما؟
و یا در آیۀ «أفرأیتم ما تمنون أأنتم تخلقونه أم نحن الخالقون»(سوره واقعه -59) یعنی آیا این کارهایی که در ذیل فرآیند خلقت انجام شده را شما انجام دادید یا ما؟
و در آیۀ دیگر «والله خلقکم و ما تعملون»(سوره 37-آیه96) و در دسته ای از آیات اشاره به این دارد که خداوند هم شما را آفرید و هم «ما تعلمون» را «ما تعلمون» چیست؟ یعنی آمدن و نشستن و رفتن و ... همۀ کارهای شما را او آفرید. «هو الذی أضحک و أبکی» نه ضحک و بکی، «أضحک و أبکی» یعنی این فعل، فعل اوست.
در آیات دیگر است که فرموده: «قل انّ الله یضل من یشاء و یهدی من یشاء» او اگر بخواهد ضلالتش را حاکم کند ابليسش را مسلط می سازد که به اذن و ارادۀ او انجام دهد و اگر خواهد هدایتش را مسلط کند انبیاء و اولیاء و عقول آدمیان را آشکار می کند که همان کند که او خواهد. مُضل حقیقی اوست و هادي حقيقي هم اوست. دسته ای دیگر از آیات سورۀ نحل/93 ، سوره ابراهیم/4 ، سوره فاطر/8 ، سوره مدثر/31 سوره قصص/56 نیز اشاراتی به این مطلب دارد.
در آیه ای دیگر فرمود: «انک من تهدی من أحببت و لکن الله یهدی من یشاء.»
البته باید توجه داشت که از اینگونه خطاب نمودن به پیامبر صلوات الله و سلامه علیه و آله نباید گمان برد که ایشان کاره ای نبودند و علت ناقصه بوده اند و... . زیرا پیامبر خدا که ختم نبوت است در مقام و کمال خود نزد خداوند به حدی رسیده است که اگر همۀ کمالات انبیاء و اولیاء و شهداء و صدیقین و صالحین و ملائکه و مقربین،... را جمع کنند هیچ گونه طرف شباهت و سنخیت و مقایسه و سنجش با کمال حضرت ختمی مرتبت ندارند، نه اینکه آن بیشتر باشد و این کمتر.
او که در بارۀ امیرالمؤمنین (صلوات الله وسلامه علیه) که ولیّ کامل است فرمود: «ضربه علیّ یوم الخندق افضل من عباده الثَقلین جن و انس» از این جهت بیان شده که عبادتشان چون به اختیار است در کمال است و بر عبادت ملائکه برتری دارد و الاّ باید گفت ضربۀ حضرت در روز خندق افضل است از عبادت جن و انس و پری و ملک و فرشتگان ارضی وسماوی. یک تفسیر این کلام همان است که تمام اسلام در مقابل تمام کفر قرار گرفته بود. و اگر آن ضربه حضرت نبود اسلام از بین رفته بود و اگر اسلام از بین می رفت تا قیام قیامت مردم گمراه بودند لذا تمام کسانی که تا قیامت عبادت می کنند و هدایت می شوند بخاطر یک ضربۀ علی بود.
تعبیر دوم اینکه این ضربۀ حضرت، ضربه ای با اخلاص بود و کاری که با اخلاص باشد با زمین و آسمان قابل مقایسه نیست همانند آنکه فرمود: «انما نطعمکم لوجه الله».
و تعبیر سوم که دقیق تر است این است که نه اينکه آن ضربه و این غذا دادن چنین است بلکه بطور کلی کاری را که ولی کامل به ویژه اولیا از خاندان پیامبر صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین انجام می دهد همه اش چنین است. هر نَفَسی از نفس ولی کامل از خاندان پیامبر همین حکم را دارد. ولی کامل، وجه الله است.
«أین وجه الله الذی یتوجه الیه الاولیاء»، این جمله را که در دعای ندبه خطاب به امام زمان گفته می شود اگر کنار این قرار داده شود که: «أینما تولوا فثمّ وجه الله». جمع این دو به این معناست که این من و تو، دو نیستند هر دو در یک جهت اند، دو جهت معنا ندارد.
روایات زیادی با عنوان وجه الله با نقل های متعدد وارد شده از جمله:
«نحن وجه الله الذی یتوجه الیه اولیاء»، «نحن وجه الله الذی اینما تولوا فثم وجه الله»، «نحن وجه الله الذی لا یهلک»، که روایت اخیر نیز اشاره دارد به اینکه «کل شیء هالک الا وجه ربک ذی الجلال ولاکرام».
بنابراین ولی خدا و خاندان پیامبر هم مقام ختم هستند هم مقام استواء و اعتدال و لذا نیاز به میزان دیگر ندارند.«لا نُعتِم لهم وزناً».
برای تقریب به ذهن مقام ولی کامل، خوب است به این روایت توجه شود که: «نومٌ العالم افضل من عباده الجاهل». یعنی نفس کشیدن غیر اختیار عالم از عبادت اختیاری و خالصانه جاهل برتر است. چرا؟ چون عالم است. حال اگر ولیّ به جای عالم قرارداده شود یا ولی کامل به جای ولی و یا ولی کامل خاندان پیامبر که خَلقاً و خُلقاً و منطقاً و جسماً و نفساً و روحاً و قلباً و سراً و وجوداً در استوای مطلق است قرار گیرد همان حکم را خواهد داشت.
به همین خاطر است که «الحسن و الحسین امامان، قاما أوقعداً». هر دو امامتشان چون همند و قیام و قعودشان هیچ تأثیری ندارد. کمال ولیّ کامل به کمیت و کیفیت و مانند اینها نیست. به ولایتشان است.
البته امیرالمؤمین صلوات الله و سلامه علیه استثناست او ختم ولایت است سلطان اولیاست و همچنان که او ظل وجود پاک پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است، یازده امام دیگر گل وجود امیرالمؤمنین هستند. و تفاوت ها در ظهور و تجلی اسماء الهی است.
از مقامات پیامبر اینکه به مقام محبوبیت رسیده، به مقام قرب أوادنی رسیده که احدی از ممکنات بطور مستقل به آن دست پیدا نمی کند. او به مقام محمود رسیده که احدی در این عالم بدین مقام دسترسی ندارد. در آفرینش زمین و آسمان و همه عالم هستی او واسطه در فیض خداست و احدی از عالمیان به این مقام نمی رسد.
در این صورت ذکر این شرح و توضیح از این جهت بود که در «انک لن تهدی من احببت» روشن شود پیامبرکه مورد خطاب «لن تهدی» است(این همان لنی است که به موسی فرمود لن ترانی) در اين صورت پس چه کسی می تواند تهدی و یهدی کند؟
2- افعال انسان از قلمرو فعل الهی خارج بوده و او موجودی مفوَّض است که در مجموعه ای از افعال، به خودش وانهاده شده و خدا تنها ناظر و تماشاچی اوست.
در صورتی که نظریه اول پذیرفته شود ـ که افعال انسان فعل خدا باشد نه فعل انسان و مجازاً به انسان نسبت داده شود ـ لازمه اش این است که اولاً: به خاطر نادرستی برخی کارهای به اصطلاح انسانی، خداوند متصف به زشتی و نا پسندی و قبح گردد. مثل دروغ، ظلم و... و حال آنکه خداوند منزه و مقدس از هر گونه آلودگی است و خود آن را نهی کرده است. و ينهي عن الفحشاء والمنکر.
ثانیاً لازمۀ این اعتقاد، لغو و بیهوده بودن شرایع آسمانی است و امر و نهی، معنا نخواهد داشت. و از آنجایی که انسان در انجام افعالش مجبور است، ادیان و اوامرشان، موقعیت معقولی نخواهد داشت.
ثالثاً: در این صورت، نظام ثواب و عقاب، تبیین پذیر نمی باشد. و پاداش و کیفر به انسان و فعل او تعلق نمی گیرد. در حالیکه ظاهر شرایع بلکه نص شرایع آسمانی کیفر و پاداش را به یکی از سه تعبیر زیر، کیفر و پاداش انسان می دانند، این تعابیر سه گانه عبارتند از:
تعابیر سه گانه مطرح شده از ثواب و عقاب الهی
تعبیر اول: کاری که انسان انجام می دهد خداوند در مقابل آن کار جزایی به او می دهد. مثل کسی که خلافی مرتکب شده و در مقابل این خلاف، زجری و عذابی به او می دهند. که این یک امر قراردادی است. و یا مثل اینکه در مقابل هر نماز، قصری به انسان پاداش دهند.
تعبیر دوم: در این تعبیر، ثواب و پاداش ثمره و میوۀ آن فعلی است که شخص انجام داده است. و امری قرار دادی نیست بلکه اثر وضعی خود اعمال اوست. بطوریکه اگر قرار دادی در کار نبود و وعده و وعیدی هم نبود این پاداش یا عقاب، ثمرۀ فعل او بود که حاصل می شد.
تعبیر سوم: طبق این تعبیر که دقیق تر نیز می باشد اصل خود کار شخصی به او داده مي شود نه ثمرۀ آن. هر فعل انسان یک چهرۀ دنیایی دارد و یک چهرۀ ملکوتی. و در جبروت یا در آخرت، ملکوت فعل انسان را به او می دهند. بعنوان مثال کسی که مال یتیم می خورد در دنيا نیز با این فعل خود مشغول خوردن آتش است نه اینکه این فعل در قیامت آتش شود. «الذین یأکلون اموال الیتامی انما یأکلون فی بطونهم ناراً». البته به عنوان شاهد مثال تعبیر دوم می توان روایتی را عنوان نمود که پیامبر اکرم صلوات الله و سلامه علیه و آله مشاهده فرمودند که فرشتگان برای مؤمنی که ذکر سبحان الله می گوید مشغول ساختن خانه ای ازطلا و نقره و ... هستند و با توقف ذکر آن شخص، فرشتگان نیز دست از کار می کشیدند. طبق این تعبیر آجرهای طلا و نقره، ثمرۀ ذکر سبحان الله این شخص است.
همین روایت را طبق تعبیر سوم می توان چنین بیان کرد که سبحان الله اثری در نفس و وجود انسان باقی می گذارد که همین نفس به هر عالمی که برود این سبحان الله را در خود خواهد دید نه بعنوان ثمره ای در بیرون از خود.
لذا تعبیر سوم می تواند سازگاری بهتر و بیشتری با بهشت و جهنم داشته باشد. و طبق این نظر، بهشت و جهنم از نفس انسان پدید می آید. و ثواب و عقابی که می بیند برآیند یا ظهور باطن اوست که در این دنیا مخفی و مکنون و پوشیده بوده است.
برآیند های نظریه دوم
و اما قائل شدن به این نظر که خداوند انسان را به خود وانهاده و افعال انسان از قلمرو فعل الهی خارج است نیز پیامد هایی دارد از جمله اینکه:
اولا:ً لازم می آید انسان، موجودی مستقل باشد ولو در کمترین جزء تصمیم گیری، و حال آنکه در عالم، جز خدا کسی مستقل نیست و یگانه بی نیاز، اوست و همه عالم فقیرند و نیازمند. «یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله والله هو الغنی الحمید».
ثانیاً: لازم می آید خدای متعال صفات انفعالی داشته باشد به این معنا که بی نظر و بی فعل باشد و منتظر انسان. و حال آنکه چنین صفاتی عین نقص و ضعف و محدودیت است منتظر بودن خداوند و انفعالی بودن او به این معناست که در لحظه تصمیم گیری نهایی، منتظر است ببیند که انسان چه تصمیمی می گیرد و چه فعلی را انجام می دهد. و همین یعنی انفعال.
ثالثاً: طبق نظریه تفویض، قلمرو قدرت الهی محدود می شود و محدویت قلمرو قدرت نیز از آنجایی که با خود قدرت تناسب دارد لذا نقصی بر قدرت، اراده و مشیت خدا خواهد بود. حتی اگر این نقص و استثناء در محدودۀ قدرت الهی بسیار کوچک و به اندازۀ تصمیم گیری یک لحظه انسان باشد. تمام اين مجموعه عالم هستي از جبروت تا ملكوت تا اين عالم طبيعت، همه ملك خداست و قلمرو قدرت اوست و اگر انسان بتواند گوشه ای از آن را خطی به استقلال خود بیاندازد و مکروه خداوند باشد نشان از محدودیت خداوند است.
او که به اندک خطایی که متکلمین آن را ترک اولی نام نهاده اند آگاه است و عقاب می کند، کفر ورزیدن و نفاق ورزیدن و ظلم و... از او قابل پذیرش نیست. حضرت یونس علیه الصلوة والسلام که به امر خدا مردم را هدایت می کرد بعد از تبلیغ و فعالیت فراوان در این راه هنگامی که دید نتیجه بخش نیست و از مردم روی برگرداند خداوند او را به دامی انداخت که فرمود اگر بازهم لطف خودم شامل او نشده بود به جایی رفته بود که تا قیامت از آن رها نمی شد.
نظریات دیگر در باب جبر و تفویض:
دونظریه ای که در باب افعال انسان بیان شد دو نظر مشهوری بود که اولی، نظر اشاعره است که قائل به جبر هستند و دیگری نظر معتزله که قائل به تفویض می باشند. حال نظریه سومی را هم می توان در سخنان کسانی که توجه کمتری به معارف الهی داشته اند مشاهده نمود که البته نه از اشاعره بوده اند و نه از معتزله.
طبق این نظر، خدا و بندگان، کار را با هم انجام می دهند یعنی هم خدا اراده می کند و هم بنده خدا. و به عبارت دیگر هر کدام از این دو طرف (خدا و انسان) اگر اراده نکند، طرف دیگر نمی تواند به تنهایی، فعل را انجام دهد . و اصطلاحاً همچنان که انسان علت ناقصه است خداوند نیز علت ناقصه به شمار می آید .
(معنای علت ناقصه نيز همین است که علت، به تنهایی نمی تواند کار را انجام دهد) و درواقع از آنجایی که بخشی از کارها را خدا انجام می دهد و مقدماتی را فراهم می کند و بخشی دیگر را انسان انجام می دهد انسان با خدا در انجام فعل ، شریک است.
بدترین شکل شرک که در آن جهان کفر آلود رایج بود به این دلیل بود که مردمان ، بت هایی را واسطه خدایی در فيض می دانستند و آنها را مقّرب عندالله می شمردند. بت ها را تأثیر گذار و نگهبان خانه خدا می دانستند که نزد خدا قدر و قیمتی داشتند در حالیکه خداوند فرمود: «ان الله لا یغفر أن يشرك به و یغفر الذنوب جمیاً» حتی اگر قرار باشد که خداوند همه گناهان را ببخشد که می بخشاید ولی شرک را نخواهد بخشید. زیرا طبق پاره ای از روایات، خداوند غیرت دارد. پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله فرمود:« لَسعدَّ غیورّ و أنا أغیر منه و اللهُ اغیر منّا». سعد غیور است و من غیرتم از سعد بیشتر است و خداوند غیرتش از هر دوی ما بیشتر است. غیرت یعنی غیر را نپذیرفتن. و در مورد خداوند غیرت یعنی احدی را در ملک خویش روا نداند و اجازه نمی دهد احدی در آن تصرف کرده و شریک باشد. به همین دلیل است که: «إن الشرک لظلم عظیم»، گاهی در سخن برخی از بزرگان هم دیده می شود که انسان را به پرنده ای در قفس تشبیه کرده اند که بودن این پرنده در قفس، جبری است. اینکه دو بال دارد و، نوک دارد و چنگال دارد جبری است. اما اینکه بخواهد در این قفس بخواند آزاد است. در حقیقت، این نظر با نظریۀ سوم که بیان شد چندان تفاوتی ندارند و اندکی جبر است و اندکی تفویض.
آیا هبوط آدم به این عالم از روی اختیار بود؟
همگان این را قبول دارند که انسان قبل از آمدن به این عالم و قبل از داشتن یک وجود نفسانی، در خزائن علم الهی بوده که تنزل یافته است. «و ان من شیءٍ الاّ عندنا خزائنه». «بلی» گفتن او در مقابل سئوال «الست بربکم» او را به این عالم تنزل داده است و از لطائف است که اگر آدم در آنجا حرفی نزده بود و بلی را نمی گفت به این عالم نمی آمد. و اینکه هنگامی که دوباره از انسان سئوال می کنند «لمن الملک الیوم» اگر آدم دوباره پاسخ دهد« لله الواحد القهار» او را دو باره به دنیا باز می گردانند و به همین دلیل هیچ نگفت.
کمال انسان در این است که این سیر نزول را طی کند تا به شایستگی ها و استعدادهای قوای خویش دست پیدا کند و موجود ناقص در مقابل این سئوال که می خواهد تکمیلش کنند یا نه؟ مسلماً بلی خواهد گفت. و البته به یاد نیاوردن و فراموشی این موضوع، بحث دیگری است. همچنان که پس از مرگ که تقاضای بازگشت به دنیا را می کند اگر مقرر شود که بر گردد بازهم همه چیز را فراموش خواهد کرد.
آیا هنگامی که به آدم گفتند«انی جاعلٌ فی الارض خلیفه» با ذوق افتخار نپذیرفت تا بدین گونه واسطه در رحمت عامه خداوند شود نه فقط رحمت خاص او؟
مرگ نیز چنین است. غالب انسانها چون موجودات ضعیفی هستند مرگ اختیاری ندارند. مرگ حمامی است که چون انسان آن را نمی شناسد از آن کراهت دارد. مرگ همچون تیغ جراحی است که بیمار هنگامی که بداند این تیغ جراحی وسیله رهایی از درد و رسیدن به کمالی است که فاقد آن است نه تنها از آن فرار نخواهد کرد بلکه زحمت ها متحمل می شود و التماس ها می کند که به آن دست یابد. و تقاضایی که انسان پس از مرگ برای بازگشت می کند «رب ارجعی لعّلی اعمل صالحاً» از آن جهت است که مسلماً جراحی اختیاری از جراحی اضطراری راحت تر است.
و اما دریغا که آدمیان در غفلتند.«و لقد ذرعنا لجهنم... اولئک کالانعام. اولئک هم الغافلون»
معنای الامر بین الامرین
شاید در ظاهر، خیلی از افراد این نظریه را بپذیرند اما سخن در اینجاست که حقیقتاً بین الامرین به چه معناست؟ آیا به این معناست که بخشی از این و بخشی از آن؟ خیر، زیرا چنان که بیان شده باید لاجبر و لا تفویض باشد. در تبیین این نظریه، تعبیرهایی آمده است که برخی مبتنی بر مباحث فلسفی و عقلی و برخی نیز مبتنی برمباحث خاص عرفان است.
تعبیر فلسفی و عقلی:
طبق این تعبیر، بین الامرین به این معناست که امر انسان دایر بین جبر و تفویض نیست بلکه بین اختیار و رضایت است، یعنی آدمیان یا به ارادۀ الهی و به مشیت الهی علم ندارند و یقیناً احساس اختیار می کنند که در اینصورت اختیار آنها نه جبر است و نه تفویض، و یا اینکه به مشیت و ارادۀ الهی آگاهند و به طور یقینی احساس رضایت خواهند کرد، که بازهم رضایت، نه جبراست و نه تفویض.
تعبیر عرفانی و فراتر از عقل:
طبق این تعبیر،جبر و تفویض در صورتی قابل تصور است که بین دو موجود باشد بطوریکه اگر هردو مستقل باشند تفویض و اگر یکی وابسته باشد جبر خواهد بود. در حالیکه اگر دو وجود نباشد بلکه یک وجود باشد و بی نهایت نمود و جلوۀ وجود نه خود وجود، دیگر نه جبر قابل تصور است نه تفویض.
همچون ظل و ذی ظل، تصویر در آیند و صاحب تصویر. سایه را نه می توان مفوّض دانست و نه مجبور.
تفسیر قرآنی امر بین الامرین
در مورد اینکه قرآن در این زمینه چه می فرماید، انسان می تواند به ظاهر آیات رجوع کرده و آنها را معنا و تفسیر نماید و در صورت محدویت در تفسیر و فهمیدن معانی آن می تواند به کلام معصوم رجوع کند و اما تفسیر کلام معصوم نیز خود سخنی است که باید در آن تفکر نمود. انسان نیز بدلیل داشتن محدودیت های فراوان در فکر کردن، غالباً به خطا می رود. لذا حق را آنچنان که هست با ذهن نمی توان فهمید.
و اما پیش از بیان معنای بین الامرین در قرآن لازم است به مقدماتی اشاره شود:
چنانکه در گذشته نیز بیان گشت هر گاه در قرآن سئوالی مطرح شد و بدان پاسخی داده نشد حکایت از این نکته دارد که این پرسش از بدیهیات بوده و یا اگر از بدیهیات نیست انسان توانایی یافتن پاسخ آن را دارد.
هنگامی که فرمود: «یا صاحبی السجن أأرباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار» یافتن پاسخ آن را به فکر خودش واگذار نمود.
یا آن هنگام که فرمود:«أفرأیتم ما تحرسون أأنتم تزرعونه أم نحن الزارعون» (سوره واقعه -64) آیا شما گیاه را می رویانید یا ما؟
و یا در آیۀ «أفرأیتم ما تمنون أأنتم تخلقونه أم نحن الخالقون»(سوره واقعه -59) یعنی آیا این کارهایی که در ذیل فرآیند خلقت انجام شده را شما انجام دادید یا ما؟
و در آیۀ دیگر «والله خلقکم و ما تعملون»(سوره 37-آیه96) و در دسته ای از آیات اشاره به این دارد که خداوند هم شما را آفرید و هم «ما تعلمون» را «ما تعلمون» چیست؟ یعنی آمدن و نشستن و رفتن و ... همۀ کارهای شما را او آفرید. «هو الذی أضحک و أبکی» نه ضحک و بکی، «أضحک و أبکی» یعنی این فعل، فعل اوست.
در آیات دیگر است که فرموده: «قل انّ الله یضل من یشاء و یهدی من یشاء» او اگر بخواهد ضلالتش را حاکم کند ابليسش را مسلط می سازد که به اذن و ارادۀ او انجام دهد و اگر خواهد هدایتش را مسلط کند انبیاء و اولیاء و عقول آدمیان را آشکار می کند که همان کند که او خواهد. مُضل حقیقی اوست و هادي حقيقي هم اوست. دسته ای دیگر از آیات سورۀ نحل/93 ، سوره ابراهیم/4 ، سوره فاطر/8 ، سوره مدثر/31 سوره قصص/56 نیز اشاراتی به این مطلب دارد.
در آیه ای دیگر فرمود: «انک من تهدی من أحببت و لکن الله یهدی من یشاء.»
البته باید توجه داشت که از اینگونه خطاب نمودن به پیامبر صلوات الله و سلامه علیه و آله نباید گمان برد که ایشان کاره ای نبودند و علت ناقصه بوده اند و... . زیرا پیامبر خدا که ختم نبوت است در مقام و کمال خود نزد خداوند به حدی رسیده است که اگر همۀ کمالات انبیاء و اولیاء و شهداء و صدیقین و صالحین و ملائکه و مقربین،... را جمع کنند هیچ گونه طرف شباهت و سنخیت و مقایسه و سنجش با کمال حضرت ختمی مرتبت ندارند، نه اینکه آن بیشتر باشد و این کمتر.
او که در بارۀ امیرالمؤمنین (صلوات الله وسلامه علیه) که ولیّ کامل است فرمود: «ضربه علیّ یوم الخندق افضل من عباده الثَقلین جن و انس» از این جهت بیان شده که عبادتشان چون به اختیار است در کمال است و بر عبادت ملائکه برتری دارد و الاّ باید گفت ضربۀ حضرت در روز خندق افضل است از عبادت جن و انس و پری و ملک و فرشتگان ارضی وسماوی. یک تفسیر این کلام همان است که تمام اسلام در مقابل تمام کفر قرار گرفته بود. و اگر آن ضربه حضرت نبود اسلام از بین رفته بود و اگر اسلام از بین می رفت تا قیام قیامت مردم گمراه بودند لذا تمام کسانی که تا قیامت عبادت می کنند و هدایت می شوند بخاطر یک ضربۀ علی بود.
تعبیر دوم اینکه این ضربۀ حضرت، ضربه ای با اخلاص بود و کاری که با اخلاص باشد با زمین و آسمان قابل مقایسه نیست همانند آنکه فرمود: «انما نطعمکم لوجه الله».
و تعبیر سوم که دقیق تر است این است که نه اينکه آن ضربه و این غذا دادن چنین است بلکه بطور کلی کاری را که ولی کامل به ویژه اولیا از خاندان پیامبر صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین انجام می دهد همه اش چنین است. هر نَفَسی از نفس ولی کامل از خاندان پیامبر همین حکم را دارد. ولی کامل، وجه الله است.
«أین وجه الله الذی یتوجه الیه الاولیاء»، این جمله را که در دعای ندبه خطاب به امام زمان گفته می شود اگر کنار این قرار داده شود که: «أینما تولوا فثمّ وجه الله». جمع این دو به این معناست که این من و تو، دو نیستند هر دو در یک جهت اند، دو جهت معنا ندارد.
روایات زیادی با عنوان وجه الله با نقل های متعدد وارد شده از جمله:
«نحن وجه الله الذی یتوجه الیه اولیاء»، «نحن وجه الله الذی اینما تولوا فثم وجه الله»، «نحن وجه الله الذی لا یهلک»، که روایت اخیر نیز اشاره دارد به اینکه «کل شیء هالک الا وجه ربک ذی الجلال ولاکرام».
بنابراین ولی خدا و خاندان پیامبر هم مقام ختم هستند هم مقام استواء و اعتدال و لذا نیاز به میزان دیگر ندارند.«لا نُعتِم لهم وزناً».
برای تقریب به ذهن مقام ولی کامل، خوب است به این روایت توجه شود که: «نومٌ العالم افضل من عباده الجاهل». یعنی نفس کشیدن غیر اختیار عالم از عبادت اختیاری و خالصانه جاهل برتر است. چرا؟ چون عالم است. حال اگر ولیّ به جای عالم قرارداده شود یا ولی کامل به جای ولی و یا ولی کامل خاندان پیامبر که خَلقاً و خُلقاً و منطقاً و جسماً و نفساً و روحاً و قلباً و سراً و وجوداً در استوای مطلق است قرار گیرد همان حکم را خواهد داشت.
به همین خاطر است که «الحسن و الحسین امامان، قاما أوقعداً». هر دو امامتشان چون همند و قیام و قعودشان هیچ تأثیری ندارد. کمال ولیّ کامل به کمیت و کیفیت و مانند اینها نیست. به ولایتشان است.
البته امیرالمؤمین صلوات الله و سلامه علیه استثناست او ختم ولایت است سلطان اولیاست و همچنان که او ظل وجود پاک پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است، یازده امام دیگر گل وجود امیرالمؤمنین هستند. و تفاوت ها در ظهور و تجلی اسماء الهی است.
از مقامات پیامبر اینکه به مقام محبوبیت رسیده، به مقام قرب أوادنی رسیده که احدی از ممکنات بطور مستقل به آن دست پیدا نمی کند. او به مقام محمود رسیده که احدی در این عالم بدین مقام دسترسی ندارد. در آفرینش زمین و آسمان و همه عالم هستی او واسطه در فیض خداست و احدی از عالمیان به این مقام نمی رسد.
در این صورت ذکر این شرح و توضیح از این جهت بود که در «انک لن تهدی من احببت» روشن شود پیامبرکه مورد خطاب «لن تهدی» است(این همان لنی است که به موسی فرمود لن ترانی) در اين صورت پس چه کسی می تواند تهدی و یهدی کند؟