درس دوازدهم : آیاتی که فعل انسان را به خدا نسبت می دهد.
درس دوازدهم : آیاتی که فعل انسان را به خدا نسبت می دهد.
چنانکه بیان شد، یک دسته از آیات هست که افعال انسان را به خداوند نسبت می دهند از جمله آیۀ «إنک من تهدی من أحببت و لکنّ الله یهدی من یشاء». و نیز آیۀ «و لو شاءالله لَجَعَلَهُم علی الهدی و لا تکوننّ من الجاهلین»؛ که در این دو آیه، پیامبر اکرم (صلوات الله و السلام عليه) مخاطب قرار گرفته است. و همچنین آیات سورۀ انعام/35، سجده/13، یونس/99، دهر/30، که بیان می کند که هرچیزی که شما اراده کنید قبل از آن، خداوند اراده نموده و اگر خدا اراده نکرده شما هم اراده نمی کنید.چیزی که شما خواسته اید یعنی خداوند خواسته و عکس نغیض آن این می شود که اگر چیزی را خدا نخواهد شما هم نخواهید خواست. نه به این معنا که نمی توانید بلکه اصل میل شما به آن تعلق نخواهد گرفت.
چنانکه بیان شد، یک دسته از آیات هست که افعال انسان را به خداوند نسبت می دهند از جمله آیۀ «إنک من تهدی من أحببت و لکنّ الله یهدی من یشاء». و نیز آیۀ «و لو شاءالله لَجَعَلَهُم علی الهدی و لا تکوننّ من الجاهلین»؛ که در این دو آیه، پیامبر اکرم (صلوات الله و السلام عليه) مخاطب قرار گرفته است. و همچنین آیات سورۀ انعام/35، سجده/13، یونس/99، دهر/30، که بیان می کند که هرچیزی که شما اراده کنید قبل از آن، خداوند اراده نموده و اگر خدا اراده نکرده شما هم اراده نمی کنید.چیزی که شما خواسته اید یعنی خداوند خواسته و عکس نغیض آن این می شود که اگر چیزی را خدا نخواهد شما هم نخواهید خواست. نه به این معنا که نمی توانید بلکه اصل میل شما به آن تعلق نخواهد گرفت.
دستۀ دیگری از آیات کریمه هست که دربارۀ روزی انسان ها سخن می گوید و اینکه خداوند روزی را به خود نسبت می دهد به عنوان نمونه آیات: عنکبوت/62، روم/37، رعد/26، «الله یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر»
یعنی اگر خداوند بخواهد روزی را زیاد کرده و اگر او بخواهد آن را کم می کند. و در روایات، مکرر آمده است که آنچه خداوند مقرر نموده برای هر کس، اصلح و اقرب به سعادت اوست و برای آن شخص، بهترین است. لذا در روایات آمده است که شرط ایمان، رضایت داشتن به مقدرات الهی است.
دسته ای دیگر از آیات نیز مُلک و مِلک و حاکمیت و سروری را به خداوند نسبت می دهد. از جمله آل عمران/26: «قل الله و مالک الملک، تعطی الملک من یشاء، و تنزع الملک من تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر انک علی کل شیء قدیر».
مُلک در صورتی امکان تحقق دارد که مِلک تحقق داشته باشد. مُلک واقعی مبتنی بر مِلک واقعی است و مُلک اعتباری مبتنی بر مِلک اعتباری است و تا کسی مالکیت چیزی را نداشته باشد جواز تصرف و احاطه بر آن را نخواهد داشت و از آنجایی که همۀ مِلک ها و مُلک ها از آنِ خداوند است به هر کسی که بخواهد و به هر اندازه که بخواهد و تا هر زمان که بخواهد می دهد. و مصلحت داشتن فعل خدا در این امور، تعبیری نامناسب می باشد.
آیا خداوند در افعال خود، مصلحت سنجی می کند؟
ابتدا باید دید مصلحت در فعل خدا به چه معناست. اگر مصلحت داشتن فعل خدا به این معنا باشد که با رعایت مجموعۀ حُسن های این عالم اقتضای این حسن در عالم این است که حکم آن به این صورت خاص باشد و بقیه نیز همینطور، که سرتاسر عالم همه اش مصلحت است.
اما اگر مصلحت به این معنا باشد که خداوند چیزی را برای موجودی بخواهد و سپس ببیند که اینگونه نمی شود و این امر در خدای متعال و علم او تأثیر بگذارد و سبب تغییر آن شود، این از محالات است. اینگونه مصلحت سنجی مربوط به فعل موجود ممکن است نه فعل موجود واجب و از نظر عقلی چنین مصلحت سنجی در فعل خدا نیست. اگر احکام در مواردی با هم متفاوت می شوند به دلیل اینگونه مصلحت سنجی خداوند نیست بلکه به معنای رعایت حسن نظام عالم است. احسن الخالقین بودن خداوند تنها به دلیل آفرینش انسان نیست بلکه این حُسن فعل خدا در همه افعال اوست. «اَحسنَ کلَّ شیء».
آیا نسخ در آیات به معنای تغییر علم خداست؟
از آنجایی که خداوند عالم به کل شیء است از ازل تا به ابد و به همۀ موجودات قبل از پدید آمدنشان نیز آگاه است و علم خدا به همۀ عالم هستی احاطه دارد، آیا می توان نسخ را به این معنا گرفت که خداوند حکمی را بر پیامبر خود نازل نموده اما در اثنای کار منصرف شده است؟ در حالیکه این اصلاً امکان پذیر نیست، آیا نمی توان نسخ را به این معنا گرفت که خداوند می دانسته که شرایط اجتماعی به گونه ای است که این آیات باید تا آن زمان ادامه یابند و از آن هنگام به بعد باید آیۀ دیگری جای آن را بگیرد؟
اگر نسخ به این معنا گرفته شود آنگاه نظریه علماء و بزرگان علم اصول نیز درست خواهد بود که گفته اند نسخ از همان آغاز امد و زمان و دوره دارد. بلکه هر چیزی از همان اول، جا و اندازۀ معینی دارد.
در بیان مقام محمود پیامبر اکرم(صلوات الله و سلامه علیهم)
پیش از توضیح مقام محمود پیامبر اکرم (صلوات الله و السلام عليه) و بیان اینکه وجود مبارک او نقطه آغاز آفرینش عالم هستی است ذکر مقدماتی پیرامون عالم هستی لازم به نظر می رسد.
هنگامی که سخن از آفرینش عالم هستی است. عالم هستی به معنای طبعیت موجود نیست بلکه طبیعت چون حلقه ای است در یک بیابان برهوت. و آن بیابان برهوت نیز خود، حلقه ای است در بیابانی دیگر و همینطور ادامه دارد. به عبارت دیگر، منظور از عالم، یعنی جهان طبیعت که حدّ و اندازه ندارد. هم ملکوت، حد و اندازه ندارد و هم جبروت، و هم عالم اسماء و صفات تا برسد به ذات اقدس اله. فقط ذات خداوند جزء عالم نیست.
وقتی خداوند می خواهد عالم را بیافریند هم قوانین عقلی و هم شواهد نقلی حکم می کند که آفرینش خداوند از تام شروع می شود و ابتدا کاملترین را می آفریند که مفاتیح غیب است «و عنده المفاتیح الغیب لا یعلمها الاّ هو» بعد از مفاتیح غیب، خود غیب را می آفریند. مفاتیح، کلیدهایی است که با آن عالم غیب گشوده می شود. سپس نوبت می رسد به مفاتیح شهادت و سپس عالم شهادت. و عالم شهادت تا جایی که امکان رسیدن به وجود هستی و لطف خدا به آن هست ادامه می یابد و به تعبیر دینی تا اسفل السافلین.
البته در عالم خارج هیچ چیز به پایان خود نمی رسد و رفیع الدرجات بودن خداوند به همین معناست که هر چه سیر نزولی ادامه یابد انحناء پیدا خواهد کرد و دوباره به سر جای خود باز خواهد گشت. و به عبارت دیگر، اسفل السافلین پایان این قوس نزولی است.
اولین موجودی که در این سیر عالم هستی آفریده شده مسلماً محیط بر مادون خود است تا اسفل السافلین. در روایات نیز آمده است که رسول خدا (صلوات الله و السلام عليه) فرمود: «اول ما خلق الله نوری» و در جایی دیگر فرمود: «اول ما خلق الله روحی». و نیز فرمود: «کنت نبیاً و آدم بین الماء والطین». و نیز فرمود: «انا آخرالانبیاء بعثاً و اولهم خلقاً».
همینطور که ظاهر روایات این نکته را بیان می کنند استدلال های عقلی ـ نیز حداقل دو تفکر فلاسفه و عرفای مسلمان ـ اولین آفریده خدا را که بوسیله او جهان را گشوده است وجود مبارک حضرت ختمی مرتبت (صلوات الله و سلام علیه) می داند. همین وجود مبارک حضرت ختمی مرتبت است که با تنزل خود جهان را می آفریند ولو اینکه هنوز موجودی مادّی نشده باشد اما تمام عوالم مادون، اشعه وجود اوست تا می رسد به اسفل السافلین. و سپس دوباره حرکت سیر بازگشت الی الله شروع می شود. در بازگشت نیز او هادی کلّ است. هادی نبی و ولیّ تا برسد به عموم مردم.
هنگامی که آدم از بهشت اخراج شد «فتلقی آدم من ربه کلمات»، این کلمات: محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین (صلوات الله وسلامه علیهم اجمعین) بوده است. اما باید توجه داشت که «کلمه» از نظر قرآن این الفاظ نیست بلکه کلمه از دید قرآن یعنی موجودی که برآیند کلام خداست.یعنی دقیق ترین شکل سخن گفتن خدا این الفاظ است. و در معنای دقیق تر، کلمه یعنی موجودی که با توجه به آن، صفات تکلم خداوند قابل تحقق است. در روایات آمده است که پیامبر اکرم و خاندان او کلمات تام خدا هستند و همۀ خلق ظلّ این خاندان هستند و هر کس به میزان محبتی که به این خاندان دارد عروج می کند و محبت نیز يعنی تبعیّت. اما نهایت این سیر صعودی و عروجی خاندان پیامبر تا کجاست؟
«دَنی فَتَدَلی فَکانَ قابَ قَوسین اَو أدنی». اما قرب أو أدنی یا مقام أو ادنی کجاست؟
حال برای آنکه مقام محمود پیامبر اکرم صلوات الله علیه روشن تر شود به مضمون دو روایت اشاره می شود: روایت است که شخصی از امام صادق (علیه السلام) پرسید که امیدوارکننده ترین آیۀ قرآن کدام است؟ حضرت فرمود دیگران (اهل تسنن) چه می گویند؟ راوی عرض کرد آنها می گویند این آیه است: «يا عِبادی الذینَ اسرفُوا علی أنفسهم لا تَقتلُوا من رَحمته الله ان الیه یَغفر الذٌنوب جَمیعاً».
یعنی ای بندگانی که در ظلم و ستم به خود و گناه کردن، اسراف کردید از رحمت خداوند مأیوس نباشید زیرا خداوند همۀ گناهان را خواهد بخشید.
البته اهل ظاهر، برخی از آیات دیگر را که نهی از دزدی و گناه و... می کند را مقید و مخصص این آیه قرار داده و به عبارت دیگر دایرۀ غفران الهی را محدود کرده اند! در حالیکه حضرت فرمودند امیدوار کننده ترین آیۀ قرآن این نیست و سپس امیدوار کننده ترین آیه قرآن را تلاوت فرمود: «و من اللیل فتهجّد عسی ربک ان یبحسُک مقاماً محموداً».
خداوند نماز شب و تهجد را بر پیامبر تکلیف نمود باشد که به مقام محمود برسد. و مقام محمود پیامبر یعنی حضرت در قیامت در مقامی قرار خواهد گرفت که فضل و رحمت و عنایتش نسبت به خلق از اولین و آخرین گسترش خواهد یافت و همۀ کسانی که در آخرت محشور می شوند بدون استثناء به رحمت او امید پیدا می کنند به گونه ای که حتی شیطان امید به آموزش پیدا می کند. این منافاتی ندارد با آیاتی و روایاتی که تصریح دارند به عذاب قیامت «خُذُوهُ وَ غلّوهُ فَصلّوهُ ثم فی سِلسِله سَبعون ذَرا عاً». نه به این دلیل که این آیات را می توان با آیات مقید و مُخصص دیگری تطبیق داد بلکه اگر در همین آیات نیز دقت شود مشخص خواهد شد که آنچه اتفاق افتاده از فی سلسله سبعون ذراعاً در همین دنیا اتفاق افتاده و در قیامت تنها حقیقت و باطن آن ظهور خواهد یافت.
این امید را از آنجایی که خداوند در وجود انسان نهاده است مسلمآ لغو و بیهوده نیست و مصداق و برآیندی در خارج دارد که به آن دست خواهد یافت.
مقام محمود پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) یعنی ظهور مقام محبوبیت
مقام محمود پیامبر (صلوات الله و السلام عليه) ثمره یا برآیند یا نشان و تجلّی مقام محبوبیت پیامبر (صلوات الله و السلام عليه) است. در میان انبیاء تنها یک پیامبر است که حبیب خداست و حبیب یعنی المحبّ المحبوب. یعنی در محب بودن تنها و تنها یکی را دوست دارد و در محبوب بودن نیز محبوب همان کسی است که محبش بوده است. در حالیکه انبیاء دیگر برخی كليم، خلیل، صفی، روح یا... بودند.
در مقامات صعودی یا کمالات انسان از مقام محبت، هیچ مقامی بالاتر نیست. و هیچ دوئیت و تفاوتی بین فعل خدا و حبیبش نیست. «وَ ما رَمیتَ اِذا رمیت وَ لکِنّ الله رَمی».
هنگامی هم که می فرماید «طه مَا أنزَلنا إلیک القرآن لتُشقی». با اینکه برای طه معانی مختلفی آمده اما یک تعبیر آن این است که طه، طبق حروف ابجد، حروف 9 و 5 است یعنی 14، به عبارت دیگری ماه شب چهاردۀ من! خود را غمگین و نگران نکن.و در روایت است که در قیامت، خداوند جهنمیان را به پیامبر (ص) واگذار می کند حال با توجه به این مقام محمود پیامبر(ص) آیا آتش آن را زیادتر خواهد نمود؟ روایت بیان می کند که حضرت پای مبارک را بر جهنم قرار داده و از اثر پای مبارک حضرت آنچنان می شود که نمی توان گفت: کاش برداً و سلاماً بود!
یوم القیامه، یوم بودنش نشان دهنده این است که اسماء و صفات خداوند آنچنان آشکار می شود که در شب قدر پنهان بود و از آنجایی که رحمت خداوند بر غضبش سبقت دارد حال اگر آشکار شود چه اتفاقی خواهد افتاد؟
این منافاتی با وعیدهای خداوند به جهنم و عذاب آن ندارد زیرا آنچه ناپسند است خلف وعده است نه خلف وعید. و خلف وعید نه تنها ناپسند نیست بلکه پسندیده است و نشان کرم.
در روایت است که یک نفر اعرابی خدمت پیامبر (صلوات الله و السلام عليه) رسید و پرسید: روز قیامت حساب ما با کیست؟ پیامبر عرض کرد با خداوند. اعرابی پرسید با خود خدا نه با هیچ کسی دیگر؟ پیامبر تأیید فرمود. اعرابی باشنیدن این پاسخ لبخندی زد. پیامبر فرمود لِم ضَحکتَ؟! اعرابی گفت: در این صورت خیال ما راحت خواهد بود زیرا خدا کریم است و کریم اگر قدرت پیدا کند می بخشد و اگر حساب کند تسامح خواهد نمود. حضرت فرمودند: لَقَد فِقه الرجل، خوب فهمید.
آیاتی که ملک و ملکیت را به خداوند نسبت می دهد.
در ادامۀ آیاتی که بیان شد دسته ای از آنها نیز در باره ملک و ملکیت بود که آن را به خداوند نسبت می داد: «تُعطی المُلک مَن تَشاء»: حال شاید با دیدن مصادیقی چون تیمور که صاحب ملک بود این سئوال پیش آید که چرا خداوند ملک خود را به چنین کسانی داده است؟
در پاسخ باید گفت: درست است که مُلک خداوند به دست تیمور آلوده شده اما اگر قرار باشد که خداوند ندهد و امثال تیمور، ملک خود را به زور از خداوند گرفته باشند که همان تفکر یهودی خواهد شد و قصۀ کشتی گرفتن اسحاق و خداوند. این سبب محدویت خداست. در حالیکه دادن اینگونه نعمتها به چنین افرادی هیچ جای سئوالی ندارد زیرا خداوند فرموده است که نعمت های دنیا پست است و اولیاء و انبیاء اگر نخواهند نمی دهد امّا دیگران اگر نخواهند هم می دهد. لذا وقتی سلیمان گفت ملکی می خواهم که احدی نداشته باشد خداوند عطا فرمود اما حضرت ختمی مرتبت که عرضۀ حکومتی بالاتر از سلیمان نمود حضرت فرمود می خواهم فقیر باشم یک روز بخورم و یک روز گرسنه باشم.
آیاتی که فعل را هم به خدا و هم به خلق نسبت می دهد:
دسته ای از آیات کریمه است که افعال را هم خلق نسبت می دهد هم به خدا. و تعبیر لطیف تر آن این است که در عین حال که نسبت به خلق می دهد از آنها سلب نیز می کند، «فَلَم تقتلوهم ولکنّ الله قتلهم» ، «وَ ما رَمیتُ اِذ رَمَیت وَلکن الله رَمی». در واقع، مجازاً به آنها نسبت می دهد و حقیقتاً سلب می کند. این نشان دهنده این است که فاعل، یکی است و موحّد و يگانه است و همۀ افعال، فعل اوست حتی فعل انسان نیز فعل خداست.
آیاتی که فعل انسان را به خود انسان نسبت می دهد:
این آیات، بسیار زیاد است و عناوین کلی آنها را می توان در مجموعه آیاتی که انجام کاری را به انسان امر کرده یا از کاری نهی نموده مشاهده نمود از جمله: «اقیموالصلوه»، «آتوالزکاه»، «کتب علیک الصیام تعاونوا علی البر والتقوی»، «لا یفتب بعضکم بعضاً» این آیات حکایت از این دارد که افعال به انسان استناد دارد و فاعل افعال انسانی، خودش است.
کدام دسته از آیات را در مورد فعل انسان، باید پذیرفت؟
حال باید دید میان این چند دسته آیات که فعل انسان را به خدا نسبت می دهد یا به انسان، کدام را باید پذیرفت؟ نمی توان به عنوان مثال به دلیل استناد به برخی آیات از آنها دست برداشت زیرا قطع نظر و رفعیت فقط در مورد روایات آن هم در احکام فقه جاری می شود در حالیکه در اعتقادات اینگونه نیست و نمی توان از آیه ای رفعیت نمود.
علاوه براین، در اینگونه موارد تخصیص نیز روانیست زیرا تخصیص مربوط به احکام فقهی فرعی است نه اعتقادات، حال چه باید کرد؟
غالباً چنین است که دسته ای از متکلمین که اشاعره می باشند آیات دسته اول که فعل را به خدا نسبت می دهد را اتخاذ نموده و خدا را فاعل و انسان را کاسب دانسته اند. و اما اینکه اصطلاح کسب به چه معناست معلوم نیست.
در مورد آن دسته آیاتی که فعل را به خدا نسبت می دهد اشکالاتی پیش می آید از جمله بحث شرور که پاسخ آن خواهد آمد.
یعنی اگر خداوند بخواهد روزی را زیاد کرده و اگر او بخواهد آن را کم می کند. و در روایات، مکرر آمده است که آنچه خداوند مقرر نموده برای هر کس، اصلح و اقرب به سعادت اوست و برای آن شخص، بهترین است. لذا در روایات آمده است که شرط ایمان، رضایت داشتن به مقدرات الهی است.
دسته ای دیگر از آیات نیز مُلک و مِلک و حاکمیت و سروری را به خداوند نسبت می دهد. از جمله آل عمران/26: «قل الله و مالک الملک، تعطی الملک من یشاء، و تنزع الملک من تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر انک علی کل شیء قدیر».
مُلک در صورتی امکان تحقق دارد که مِلک تحقق داشته باشد. مُلک واقعی مبتنی بر مِلک واقعی است و مُلک اعتباری مبتنی بر مِلک اعتباری است و تا کسی مالکیت چیزی را نداشته باشد جواز تصرف و احاطه بر آن را نخواهد داشت و از آنجایی که همۀ مِلک ها و مُلک ها از آنِ خداوند است به هر کسی که بخواهد و به هر اندازه که بخواهد و تا هر زمان که بخواهد می دهد. و مصلحت داشتن فعل خدا در این امور، تعبیری نامناسب می باشد.
آیا خداوند در افعال خود، مصلحت سنجی می کند؟
ابتدا باید دید مصلحت در فعل خدا به چه معناست. اگر مصلحت داشتن فعل خدا به این معنا باشد که با رعایت مجموعۀ حُسن های این عالم اقتضای این حسن در عالم این است که حکم آن به این صورت خاص باشد و بقیه نیز همینطور، که سرتاسر عالم همه اش مصلحت است.
اما اگر مصلحت به این معنا باشد که خداوند چیزی را برای موجودی بخواهد و سپس ببیند که اینگونه نمی شود و این امر در خدای متعال و علم او تأثیر بگذارد و سبب تغییر آن شود، این از محالات است. اینگونه مصلحت سنجی مربوط به فعل موجود ممکن است نه فعل موجود واجب و از نظر عقلی چنین مصلحت سنجی در فعل خدا نیست. اگر احکام در مواردی با هم متفاوت می شوند به دلیل اینگونه مصلحت سنجی خداوند نیست بلکه به معنای رعایت حسن نظام عالم است. احسن الخالقین بودن خداوند تنها به دلیل آفرینش انسان نیست بلکه این حُسن فعل خدا در همه افعال اوست. «اَحسنَ کلَّ شیء».
آیا نسخ در آیات به معنای تغییر علم خداست؟
از آنجایی که خداوند عالم به کل شیء است از ازل تا به ابد و به همۀ موجودات قبل از پدید آمدنشان نیز آگاه است و علم خدا به همۀ عالم هستی احاطه دارد، آیا می توان نسخ را به این معنا گرفت که خداوند حکمی را بر پیامبر خود نازل نموده اما در اثنای کار منصرف شده است؟ در حالیکه این اصلاً امکان پذیر نیست، آیا نمی توان نسخ را به این معنا گرفت که خداوند می دانسته که شرایط اجتماعی به گونه ای است که این آیات باید تا آن زمان ادامه یابند و از آن هنگام به بعد باید آیۀ دیگری جای آن را بگیرد؟
اگر نسخ به این معنا گرفته شود آنگاه نظریه علماء و بزرگان علم اصول نیز درست خواهد بود که گفته اند نسخ از همان آغاز امد و زمان و دوره دارد. بلکه هر چیزی از همان اول، جا و اندازۀ معینی دارد.
در بیان مقام محمود پیامبر اکرم(صلوات الله و سلامه علیهم)
پیش از توضیح مقام محمود پیامبر اکرم (صلوات الله و السلام عليه) و بیان اینکه وجود مبارک او نقطه آغاز آفرینش عالم هستی است ذکر مقدماتی پیرامون عالم هستی لازم به نظر می رسد.
هنگامی که سخن از آفرینش عالم هستی است. عالم هستی به معنای طبعیت موجود نیست بلکه طبیعت چون حلقه ای است در یک بیابان برهوت. و آن بیابان برهوت نیز خود، حلقه ای است در بیابانی دیگر و همینطور ادامه دارد. به عبارت دیگر، منظور از عالم، یعنی جهان طبیعت که حدّ و اندازه ندارد. هم ملکوت، حد و اندازه ندارد و هم جبروت، و هم عالم اسماء و صفات تا برسد به ذات اقدس اله. فقط ذات خداوند جزء عالم نیست.
وقتی خداوند می خواهد عالم را بیافریند هم قوانین عقلی و هم شواهد نقلی حکم می کند که آفرینش خداوند از تام شروع می شود و ابتدا کاملترین را می آفریند که مفاتیح غیب است «و عنده المفاتیح الغیب لا یعلمها الاّ هو» بعد از مفاتیح غیب، خود غیب را می آفریند. مفاتیح، کلیدهایی است که با آن عالم غیب گشوده می شود. سپس نوبت می رسد به مفاتیح شهادت و سپس عالم شهادت. و عالم شهادت تا جایی که امکان رسیدن به وجود هستی و لطف خدا به آن هست ادامه می یابد و به تعبیر دینی تا اسفل السافلین.
البته در عالم خارج هیچ چیز به پایان خود نمی رسد و رفیع الدرجات بودن خداوند به همین معناست که هر چه سیر نزولی ادامه یابد انحناء پیدا خواهد کرد و دوباره به سر جای خود باز خواهد گشت. و به عبارت دیگر، اسفل السافلین پایان این قوس نزولی است.
اولین موجودی که در این سیر عالم هستی آفریده شده مسلماً محیط بر مادون خود است تا اسفل السافلین. در روایات نیز آمده است که رسول خدا (صلوات الله و السلام عليه) فرمود: «اول ما خلق الله نوری» و در جایی دیگر فرمود: «اول ما خلق الله روحی». و نیز فرمود: «کنت نبیاً و آدم بین الماء والطین». و نیز فرمود: «انا آخرالانبیاء بعثاً و اولهم خلقاً».
همینطور که ظاهر روایات این نکته را بیان می کنند استدلال های عقلی ـ نیز حداقل دو تفکر فلاسفه و عرفای مسلمان ـ اولین آفریده خدا را که بوسیله او جهان را گشوده است وجود مبارک حضرت ختمی مرتبت (صلوات الله و سلام علیه) می داند. همین وجود مبارک حضرت ختمی مرتبت است که با تنزل خود جهان را می آفریند ولو اینکه هنوز موجودی مادّی نشده باشد اما تمام عوالم مادون، اشعه وجود اوست تا می رسد به اسفل السافلین. و سپس دوباره حرکت سیر بازگشت الی الله شروع می شود. در بازگشت نیز او هادی کلّ است. هادی نبی و ولیّ تا برسد به عموم مردم.
هنگامی که آدم از بهشت اخراج شد «فتلقی آدم من ربه کلمات»، این کلمات: محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین (صلوات الله وسلامه علیهم اجمعین) بوده است. اما باید توجه داشت که «کلمه» از نظر قرآن این الفاظ نیست بلکه کلمه از دید قرآن یعنی موجودی که برآیند کلام خداست.یعنی دقیق ترین شکل سخن گفتن خدا این الفاظ است. و در معنای دقیق تر، کلمه یعنی موجودی که با توجه به آن، صفات تکلم خداوند قابل تحقق است. در روایات آمده است که پیامبر اکرم و خاندان او کلمات تام خدا هستند و همۀ خلق ظلّ این خاندان هستند و هر کس به میزان محبتی که به این خاندان دارد عروج می کند و محبت نیز يعنی تبعیّت. اما نهایت این سیر صعودی و عروجی خاندان پیامبر تا کجاست؟
«دَنی فَتَدَلی فَکانَ قابَ قَوسین اَو أدنی». اما قرب أو أدنی یا مقام أو ادنی کجاست؟
حال برای آنکه مقام محمود پیامبر اکرم صلوات الله علیه روشن تر شود به مضمون دو روایت اشاره می شود: روایت است که شخصی از امام صادق (علیه السلام) پرسید که امیدوارکننده ترین آیۀ قرآن کدام است؟ حضرت فرمود دیگران (اهل تسنن) چه می گویند؟ راوی عرض کرد آنها می گویند این آیه است: «يا عِبادی الذینَ اسرفُوا علی أنفسهم لا تَقتلُوا من رَحمته الله ان الیه یَغفر الذٌنوب جَمیعاً».
یعنی ای بندگانی که در ظلم و ستم به خود و گناه کردن، اسراف کردید از رحمت خداوند مأیوس نباشید زیرا خداوند همۀ گناهان را خواهد بخشید.
البته اهل ظاهر، برخی از آیات دیگر را که نهی از دزدی و گناه و... می کند را مقید و مخصص این آیه قرار داده و به عبارت دیگر دایرۀ غفران الهی را محدود کرده اند! در حالیکه حضرت فرمودند امیدوار کننده ترین آیۀ قرآن این نیست و سپس امیدوار کننده ترین آیه قرآن را تلاوت فرمود: «و من اللیل فتهجّد عسی ربک ان یبحسُک مقاماً محموداً».
خداوند نماز شب و تهجد را بر پیامبر تکلیف نمود باشد که به مقام محمود برسد. و مقام محمود پیامبر یعنی حضرت در قیامت در مقامی قرار خواهد گرفت که فضل و رحمت و عنایتش نسبت به خلق از اولین و آخرین گسترش خواهد یافت و همۀ کسانی که در آخرت محشور می شوند بدون استثناء به رحمت او امید پیدا می کنند به گونه ای که حتی شیطان امید به آموزش پیدا می کند. این منافاتی ندارد با آیاتی و روایاتی که تصریح دارند به عذاب قیامت «خُذُوهُ وَ غلّوهُ فَصلّوهُ ثم فی سِلسِله سَبعون ذَرا عاً». نه به این دلیل که این آیات را می توان با آیات مقید و مُخصص دیگری تطبیق داد بلکه اگر در همین آیات نیز دقت شود مشخص خواهد شد که آنچه اتفاق افتاده از فی سلسله سبعون ذراعاً در همین دنیا اتفاق افتاده و در قیامت تنها حقیقت و باطن آن ظهور خواهد یافت.
این امید را از آنجایی که خداوند در وجود انسان نهاده است مسلمآ لغو و بیهوده نیست و مصداق و برآیندی در خارج دارد که به آن دست خواهد یافت.
مقام محمود پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) یعنی ظهور مقام محبوبیت
مقام محمود پیامبر (صلوات الله و السلام عليه) ثمره یا برآیند یا نشان و تجلّی مقام محبوبیت پیامبر (صلوات الله و السلام عليه) است. در میان انبیاء تنها یک پیامبر است که حبیب خداست و حبیب یعنی المحبّ المحبوب. یعنی در محب بودن تنها و تنها یکی را دوست دارد و در محبوب بودن نیز محبوب همان کسی است که محبش بوده است. در حالیکه انبیاء دیگر برخی كليم، خلیل، صفی، روح یا... بودند.
در مقامات صعودی یا کمالات انسان از مقام محبت، هیچ مقامی بالاتر نیست. و هیچ دوئیت و تفاوتی بین فعل خدا و حبیبش نیست. «وَ ما رَمیتَ اِذا رمیت وَ لکِنّ الله رَمی».
هنگامی هم که می فرماید «طه مَا أنزَلنا إلیک القرآن لتُشقی». با اینکه برای طه معانی مختلفی آمده اما یک تعبیر آن این است که طه، طبق حروف ابجد، حروف 9 و 5 است یعنی 14، به عبارت دیگری ماه شب چهاردۀ من! خود را غمگین و نگران نکن.و در روایت است که در قیامت، خداوند جهنمیان را به پیامبر (ص) واگذار می کند حال با توجه به این مقام محمود پیامبر(ص) آیا آتش آن را زیادتر خواهد نمود؟ روایت بیان می کند که حضرت پای مبارک را بر جهنم قرار داده و از اثر پای مبارک حضرت آنچنان می شود که نمی توان گفت: کاش برداً و سلاماً بود!
یوم القیامه، یوم بودنش نشان دهنده این است که اسماء و صفات خداوند آنچنان آشکار می شود که در شب قدر پنهان بود و از آنجایی که رحمت خداوند بر غضبش سبقت دارد حال اگر آشکار شود چه اتفاقی خواهد افتاد؟
این منافاتی با وعیدهای خداوند به جهنم و عذاب آن ندارد زیرا آنچه ناپسند است خلف وعده است نه خلف وعید. و خلف وعید نه تنها ناپسند نیست بلکه پسندیده است و نشان کرم.
در روایت است که یک نفر اعرابی خدمت پیامبر (صلوات الله و السلام عليه) رسید و پرسید: روز قیامت حساب ما با کیست؟ پیامبر عرض کرد با خداوند. اعرابی پرسید با خود خدا نه با هیچ کسی دیگر؟ پیامبر تأیید فرمود. اعرابی باشنیدن این پاسخ لبخندی زد. پیامبر فرمود لِم ضَحکتَ؟! اعرابی گفت: در این صورت خیال ما راحت خواهد بود زیرا خدا کریم است و کریم اگر قدرت پیدا کند می بخشد و اگر حساب کند تسامح خواهد نمود. حضرت فرمودند: لَقَد فِقه الرجل، خوب فهمید.
آیاتی که ملک و ملکیت را به خداوند نسبت می دهد.
در ادامۀ آیاتی که بیان شد دسته ای از آنها نیز در باره ملک و ملکیت بود که آن را به خداوند نسبت می داد: «تُعطی المُلک مَن تَشاء»: حال شاید با دیدن مصادیقی چون تیمور که صاحب ملک بود این سئوال پیش آید که چرا خداوند ملک خود را به چنین کسانی داده است؟
در پاسخ باید گفت: درست است که مُلک خداوند به دست تیمور آلوده شده اما اگر قرار باشد که خداوند ندهد و امثال تیمور، ملک خود را به زور از خداوند گرفته باشند که همان تفکر یهودی خواهد شد و قصۀ کشتی گرفتن اسحاق و خداوند. این سبب محدویت خداست. در حالیکه دادن اینگونه نعمتها به چنین افرادی هیچ جای سئوالی ندارد زیرا خداوند فرموده است که نعمت های دنیا پست است و اولیاء و انبیاء اگر نخواهند نمی دهد امّا دیگران اگر نخواهند هم می دهد. لذا وقتی سلیمان گفت ملکی می خواهم که احدی نداشته باشد خداوند عطا فرمود اما حضرت ختمی مرتبت که عرضۀ حکومتی بالاتر از سلیمان نمود حضرت فرمود می خواهم فقیر باشم یک روز بخورم و یک روز گرسنه باشم.
آیاتی که فعل را هم به خدا و هم به خلق نسبت می دهد:
دسته ای از آیات کریمه است که افعال را هم خلق نسبت می دهد هم به خدا. و تعبیر لطیف تر آن این است که در عین حال که نسبت به خلق می دهد از آنها سلب نیز می کند، «فَلَم تقتلوهم ولکنّ الله قتلهم» ، «وَ ما رَمیتُ اِذ رَمَیت وَلکن الله رَمی». در واقع، مجازاً به آنها نسبت می دهد و حقیقتاً سلب می کند. این نشان دهنده این است که فاعل، یکی است و موحّد و يگانه است و همۀ افعال، فعل اوست حتی فعل انسان نیز فعل خداست.
آیاتی که فعل انسان را به خود انسان نسبت می دهد:
این آیات، بسیار زیاد است و عناوین کلی آنها را می توان در مجموعه آیاتی که انجام کاری را به انسان امر کرده یا از کاری نهی نموده مشاهده نمود از جمله: «اقیموالصلوه»، «آتوالزکاه»، «کتب علیک الصیام تعاونوا علی البر والتقوی»، «لا یفتب بعضکم بعضاً» این آیات حکایت از این دارد که افعال به انسان استناد دارد و فاعل افعال انسانی، خودش است.
کدام دسته از آیات را در مورد فعل انسان، باید پذیرفت؟
حال باید دید میان این چند دسته آیات که فعل انسان را به خدا نسبت می دهد یا به انسان، کدام را باید پذیرفت؟ نمی توان به عنوان مثال به دلیل استناد به برخی آیات از آنها دست برداشت زیرا قطع نظر و رفعیت فقط در مورد روایات آن هم در احکام فقه جاری می شود در حالیکه در اعتقادات اینگونه نیست و نمی توان از آیه ای رفعیت نمود.
علاوه براین، در اینگونه موارد تخصیص نیز روانیست زیرا تخصیص مربوط به احکام فقهی فرعی است نه اعتقادات، حال چه باید کرد؟
غالباً چنین است که دسته ای از متکلمین که اشاعره می باشند آیات دسته اول که فعل را به خدا نسبت می دهد را اتخاذ نموده و خدا را فاعل و انسان را کاسب دانسته اند. و اما اینکه اصطلاح کسب به چه معناست معلوم نیست.
در مورد آن دسته آیاتی که فعل را به خدا نسبت می دهد اشکالاتی پیش می آید از جمله بحث شرور که پاسخ آن خواهد آمد.