درس پانزدهم: توحید در استعانت

توحید در استعانت
یکی دیگر از شاخه های توحید و از اقسام توحید، توحید در استعانت است یعنی تقاضای کمک کردن، تکیه کردن و توکل کردن و مانند آن. انسان از دیدگاه قرآن و معارف الهی موجودی است که از خود هیچ ندارد و به تعبیر قرآن فقیر است و ضعیف. و به عبارت دیگر چون بر پای خویش نمی تواند بایستد قیام به ذات خود ندارد؛  لذا نیازمند مقوم است و دیگری باید او را بر سر پا نگه دارد. فقیر محض است و ذات فقیر محض، یعنی نداشتن، یعنی ذات آن عین تعلق و فقر است.

ویژگی خلق انسان یا آفرینش انسان و سایر موجودات همانند نوری است که از چراغ قوه تابیده می شود اتصال پیوسته است. خلق مداوم است یا خلق دمادم، و یک لحظه انقطاع باعث می شود هیچ از او باقی نماند.
وقتی انسان به این حقیقت آگاهی پیدا کند توحید در توکل و استعانت خواهد داشت و به غنی مطلق تکیه خواهد کرد. و بنابراین اگر انسان دست بسوی کسی دراز کند که می داند غیر خداست، این غیر خدا، حجاب خدا می شود و سبب طغیان در برابر خداست. در اینکه همه آدمیان به غنی تکیه می کنند شکی نیست ولی این مصداق این غنی را برخی درست می شناسند و برخی نمی شناسند و در نتیجه به موجودی ضعیف تر از خود تکیه می کنند.
آیه 123 سوره هود بیانگر این توکل است و می فرماید:  «الیه یرجع الامر کلّه فاعبده و توکلّ علیه» در این آیه، جمله اول که«الیه یرجع الامر» است مقدمه و علت است برای دو حکم بعدی،«فاعبده» و «توکل علیه» که اگر بر فرض محال، «الیه لایرجع الامر» یا «الیه لایرجع بعض الامر» بود«فاعبده» و «توکل علیه» صادق نخواهد بود.
در سوره احزاب آیه 3 می فرماید: «و توکلَّ علی الله». در توکل استعانت هست و در استعانت هم توکل هست. و هر دو در یکدیگر منطوی هستند. بنابراین«توکل علی الله» یعنی تنها از او استعانت بخواه و وابستگی خود را به خدا بفهم و درک کن. و توجه داشته باش که: «و کفی بالله وکیلاً»، اگر وکیل می خواهی یکی بس است و آن هم خدا. زیرا تنها موجودی که القائم بذاته والمقوّم لغیره است خداست. آیه «ایاک نعبد و ایاک نستعین» سوره فاتحه  نیز که هر روز خوانده می شود بیانگر همین قسم از توحید است.
آیه دیگر، در سورۀ اعراف آیه 128 است که بیان گفتار حضرت موسی است که : «قال موسی لقومه استعینوا بالله واصبروا»؛ «استعینوا بالله» یعنی از غیر طلب نکنید. توحید افعالی در واقع، مبتلا به آدمیان است و توحیدی است که آدمیان را به کمال می رساند. و اولین قدم در توحید نیز هست که کسانی که می خواهند تمرین توحید افعالی شروع نمایند، توحید در هدایت و استعانت نیز بخشی از توحید افعالی است.

توحید در خوف
چنانکه بیان شد انسان موجودی فقیر است که لحظه به لحظه باید امداد شود، یک خوف این است که آیا امداد می شود یا نه؟ و این امداد نشدن هم خود به 2 گونه است: یا امداد نمی شود و در نتیجه به کل از بین خواهد رفت و یا اینکه امداد نمی شود ولی خاموش نمی شود بلکه ضعیف می شود و در ضعف و قوه و استعداد اولی خود می ماند و یک موجود هیولایی خواهد بود.
بنابراین یکی از عوامل خوف از دست دادن هستی و کمالات هستی است که باید از خدا ترسید و به توحید افعالی بر می گردد. به عنوان مثال در لغزیدن ها با اینکه به شیطان و نفس اماره نسبت داده می شود اما اینها نیز جز به اذن الهی و ارادۀ او نمی توانند مؤثر باشند، «قُل کلٍّ من عندالله». لذا اگر وحشتی در از دست دادن کمالات است این وحشت از خدا باید باشد.

خوف خواصّ
به طور معمول، خوف مربوط به آینده است و حزن مربوط به گذشته، ترس، مربوط به اتفاقی است که در آینده می افتد و غم، مربوط به چیزی است که در گذشته از دست رفته است، اما خوف خواصّ، غیر از این است و چه بسا چنین است که خوف برخی از اولیای خدا مربوط به سابقۀ قضای الهی است و اینکه در قضا چه رفته است و آن قلم چه نوشته است. این سبب خوف است، برخی در دنیا زندگی می کنند و خود را از اهل بهشت می دانند تا جایی که به اندازۀ یک لحظه چشم برهم زدن که از عمرشان باقی مانده بر می گردند و به جایی می روند که قضای الهی تعلق گرفته که بدانجا برده شوند.
این نشان می دهد که عالم بطور صد در صد وابسته به اراده خداست. خداوند در قرآن خطاب به پیامبر خود می فرماید: «عسی ربّک أن یبعثک مقاماً محموداً»، کلمۀ «عسی»، را می آورد که اینگونه نباشد که همه چیز تمام شده است. چنانکه در گذشته هم بیان شد، علم الهی دارای مراتبی است که هر کس به مرتبه ای از آن آگاهی دارد. و هر چند که خاندان پیامبر به عالی ترین آن آگاهی دارند ولی برخی از مراتب را که عین ذات خداست ، هیچ کس نمی داند و در نتیجه اینکه آنچه او خواسته را هیچ کس نخواهد دانست.

هدایت، بهشت و عنایت، موهوب است نه مکسوب
یعنی چنین نیست که دیگران چیزی را کسب کرده باشند زیرا اگر هم کسب کرده اند به حول و قوه و اذن الهی کسب کرده اند و لذا کسب، معنا نخواهد داشت، آنان که به آسایش رسیدند به لطف الهی رسیده اند و اگر کسی نرسیده است نیز، نبود لطف خدا سبب آن شده است.
چه بسا کسی که اگر پیشانی او را نگاه می کردند باور نمی کردند که اهل جهنم باشد. اما اشقی الاولین والآخرین می شود. کسی که ظاهرش و کارهایش کار اهل بهشت بود. درست است که خدا انسان را با فطرتی پاک آفرید اما نگه داشتن این فطرت پاک نیز به حول و قوه خداوند است. و گاه چنین می شود که در لحظۀ آخر که لحظه ای سر نوشت ساز است همچون کسی که به خرمن جمع شدۀ خود، کبریتی می زند، با یک تصمیم در حکم یک ارتداد همه اعمال را حبط می کند. و یا اینکه از همان روز اول در صف اهل جهنم بوده و  و به ظاهر و بالعرض جزء اهل بهشت بوده است نه باطناً.

فرق گناه مؤمن و کافر
مؤمن با توجه به طهارت ذاتی که دارد و عملی که انجام می دهد اگر گناه هم باشد، این گناه، عین ذاتش نیست و عارض بر ذات اوست. که در عالم برزخ و یا بالاخره در آتش جهنم این اعراض از بین می رود و از وجود او پاک خواهد شد. و به عکس کار های خیری که انجام داده عین ذات او بوده و سنخیت با آن دارد.
در حالیکه منافق یا کافر که به ظاهر، مؤمن است ولی در واقع، ایمان را نیافته است، اعمال او با ذاتش که عبادت او کفر و نفاق و زشتی اشت سازگاری دارد و در نتیجه، در لحظۀ آخر، که اعراض با تکانی از بین رفته و ذاتیات او آشکار می شود.
به عنوان نمونه می توان از حُر نام برد و یا در نقطه مقابل، از خالدبن ولید که آنقدر در جنگ ها شمشیر زده بود که او را«سیف الاسلام» می گفتند اما در آخر در مقابل ولیّ خدا ایستاد(همچون طلحه و زبیر و سعد) و کفر محض را بر زبان آورد مشروب می خورد و می گفت: دنیا جای بازی است و یکی از بازی های ما هم این بود که گفتیم مسلمانیم و اشهد ان لا اله الا الله را به زبان آوردیم.
بنابراین همیشه باید در خوف بود. باید از ارادۀ خدا خائف  بود و در عین حال به او توکل نمود و باید به او امید داشت و اینها زمینه توحید خواهد بود.

خوف، دو منشأ می تواند داشته باشد.
شرط توحید این است که خوف، فقط از خدا باشد. «انما ذلکم الشیطان یخوِّف أولیاؤه فلا تخافوهم و خافون ان کنتم مؤمنین»(آل عمران/175) نکته لطیفی که از این آیه بدست می آید این است که خوف ها می تواند دو منشاء داشته باشد؛ یک منشأ آن خداست و یک منشأ آن شیطان، خوف هایی که سبب پیدایش کمالات در وجود انسان شود و زمینه رشد و تعالی و صعود انسان را فراهم کند از جانب خداست و خوف هایی که سبب پیدایش صفات نارسا و ناپسند در وجود انسان شود و باعث از دست دادن کمالاتی شود از جانب شیطان می باشد.
نقطه مقابل خوف، امید و رجا است. «ان الذین آمنوا والذین هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله اولئک یرجون رحمة الله والله غفور رحیم».(بقره/218). رجا ویژگی مؤمنی است که اهل هجرت و جهاد در راه خداست. و این ویژگی از متممات و تکمله توحید است و تنها جایی که مؤمن به آن امید دارد خداست نه غیر او. «ألیس الله بکاف عبداً» (زمر/36) نا امیدی هنگامی حاصل می شود که آدمی اطمینان به رفع نیاز خود ندارد ولی وقتی بداند و یقین داشته باشد که تنها کسی که می تواند همه را بس باشد و کفایت نموده و رفع نیاز کند و بر کمال او بیفزاید خداست، آنگاه امید و رجا تحقق پیدا خواهد کرد.
و البته همچنان که خوف عامه مردم از آینده است، رجاء آنها نیز نسبت به آینده است و همین که گفته می شود تا فردا شود خدا بزرگ است به همین نکته اشاره دارد. و کسی باور نمی کند که خدا نظامی را از قبل طرح ریزی کرده باشد.
عموماً خدایی که مردم می پرستند تصویری انسانی دارد و به تعبیر فلاسفه یا متکلمین مغرب زمین   personal  است. یعنی دارای ویژگی های انسانی از جمله رأفت و دلسوزی و شفقت است. در حالیکه چنین نیست که خدا تحت تأثیر قرار گرفته یا متأثر از چیزی شود و عفو و استغفار و ضجه و زاری انسان ، تنها تغییر درونی در خود او ایجاد می کند و او را مستعد دریافت رحمت خدا می کند والاّ رحمت بی پایان الهی پیوسته در حال نزول است.

توحید در محبت
و اما شاخه نهایی توحید که می تواند مهم ترین توحید باشد و عجیب، سرنوشت ساز است توحید در محبت است. حقیقت و باطن و مغز دین، عبارت است از حب و بغض، و اگر قرار باشد پوشش ها و پوسته های دین و شعائر دین شکافته شود چیزی جز تولّی و تبرّی نخواهد بود. و از طرف دیگر سلوک دینی و هدایت دینی بوسیله محبت انجام می شود و اکثر انسان ها در مسیر هدایت، دل به محبت سپرده و میل و کشش به محبت الهی دارند و اگر جایی قهر و غلبه  بخواهد مؤثر واقع شود برای این است که موانع محبت را از بین ببرد. و سرّ اینکه اولین آیاتی که در قرآن نازل شده، آیات معاد است و غالباً هم وصف جهنم است این می باشد که انسان یک آیینه است، منتهی آیینه ای که غبار گرفته که باید پاک شود و برای این پاک کردن، قهر و غضب، مؤثر خواهد بود.
نکته مهم دیگر اینکه هم براساس عقل و هم ظواهر دینی، رحمت خدا که نشان محبت ویژه است بر غضب الهی که نشان نفرت و دشمنی ظاهری است غلبه دارد. و البته اگر دشمنی و عداوت هم از ناحیه آدمیان باشد تنها در ظاهر است زیرا این کسی که اسمش دشمن است چیزی جز بنده ضعیف ذلیل حقیر مسکین مستکین نیست. در حالیکه دشمنی همیشه بین دو موجود همتا ایجاد می شود. «یا ایّها النّاس انتم الفقراء و الله هو الغنی الحمید» کافی است که آن غنی، رو برگرداند و این فقیر کأن لم یکن شیء مذکوراً شود.
بنابراین عدوات اگر هم باشد در ظاهر شریعت است. ظاهر شریعت با رحمت الهی سازگاری دارد و شریعت آمده است که آدمیان را به رحمت الهی هدایت کند و نتیجه مخالفت با  شریعت  محروم شدن از هدف شریعت یعنی تربیت برای رسیدن به رحمت الهی خواهد شد، والاّ در واقع چنین دشمنی امکان پذیر نیست.
موجودات، یا تناسب با اسماء قهریه الهی دارند یا تناسب با اسماء لطفیۀ الهی، یا با جمال الهی سازگاری بیشتری دارد و یا با جلال الهی و یا با هر دو که تعادل باشد و شقّ دیگری ندارد که با هیچ کدام تناسبی نداشته باشد، موجودات یا با اسم هادی شباهت و سنخیت و مناسبت و ملائمت دارند و یا با اسم مضلّ خدا. و اگر کسی با اسم مضلّ تناسب داشت به این معنا نیست که دشمن خدا باشد بلکه دشمن ظاهر شریعت است، و ظاهر شریعت رحمت خداست، پس این دشمن، دشمن رحمت خداست. و لذا از رحمت خدا بی بهره خواهد شد و در مقابل، از نقمت خدا سخت برخوردار خواهند بود. چنین کسانی وقتی وارد جهنم می شوند خداوند نقمت خود را بر ایشان تمام خواهد کرد و هیچ نقصی در آن نخواهد بود.

آنان که به هدایت الهی دست نیافته اند محبوب خیالی دارند.
انسان در جهان طبیعت، جز براساس محبت، هیچ رفتاری بلکه هیچ میل و کششی ازخود آشکار نمی کند. تفاوت آدمیان در تفاوت محبوبهای آن هاست. و تفاوت محبوب ها در تمام و نقص یا حق و باطل بودن آنهاست. آنان که به هدایت الهی دست پیدا نکرده اند محبوب های خیالی دارند که همچون سراب است و به تعبیر روایی مانند کسی هستند که کنار دریاست و از شدت تشنگی آب شور می خورد که رفع تشنگی او نخواهد شد. و مَثَل اینها همانند کسی است که پیوسته در خیالات است و نعمت های خیالی می خورد اما هنگامی که چشم باز می کند می بیند که از شدت گرسنگی دارد هلاک می شود.
خداوند متعال در سوره توبه آیه 24می فرماید: مؤمن کسی است که بین خدا و پدرانش، فرزندانش، خواهرانش و...  خدا محبوب تر باشد. در روایت نیز آمده است که نشان دوستی خدا این است که به خاطر غیر خدا عصیان خدا نمی کند و نشان دوستی دیگران آن است که به خاطر آنها عصیان و نا فرمانی خدا می کند. حال که چنین شد که کسی پدرش را پسرش را، دخترش و ... را بیشتر از خدا بخواهد خدا نیز ابتدا فرمود «فتربصوا» ولی در آخر چه خواهد شد؟ «والله لا یهدی القوم الفاسقین.»
باید به خاطر داشت که فسق قرآن غیر از فسق عرفی متشرّعین است. متشرّعین می گویند که مومن فاسق؛ هم مؤمن است هم فاسق. ولی فسق قرآنی، با کفر و ظلم و مانند اینها در یک عداد است. و در برخی موارد کافر را به فاسق تعبیر کرده است. بنابراین کسی که محبت غیر خدا را بر محبت خدا مقدم بدارد، فاسق است و هدایت شامل حال او نخواهد شد و به ایمان دست پیدا نمی کند.

نور الهی، محبت را در دل ایجاد می کند.
درفرازی از دعای عرفه آمده است: «انت الذی اشرقت الانوار فی قلوب احبّائک». تویی که نور را، روشنایی را در دل دوستانت تاباندی تا تو را شناختند و اگر تو باطنشان را و دل و جانشان را به نور خودت روشن نکرده بودی یقیناً تو را نمی شناختند و توحید تو را نمی پذیرفتند. «وازالت الاغیار عن قلوب احبّائک» پس از اینکه نور الهی آمد و محبت ایجاد شد، خدا اغیار را از دل محبّ پاک می کند به گونه ای که غیر خدا اصلاً در فکر و وجود و اندیشه او نباشد «حتّی لم یحبّوک سواک». در نتیجه غیر تو را نخواستند و نطلبیدند و نپذیرفتند. بنابراین اگر خدا دلی را پاک و روشن ننمود خدا را نخواهد شناخت زیرا «الناس اعداء ما جهلوا» انسان ها دشمن مجهولات خود هستند نه دوست مجهولاتشان.