درس شانزدهم: خلافت انسان

خلافت انسان
درادامه مباحث انسان شناسي ،بحث خلافت درقرآن را مطرح خواهيم كرد ودرپي پاسخ به اين سوال خواهيم بود كه آيا خليفه منحصردرحضرت آدم است ويا آن كه مطلق انسان مورد نظراست؟
درجهت بيان اين مطالب،دراين درس به بيان داستان خلقت آدم وموضوع ملائكه وشيطان درقبال اين موضوع مي پردازيم.
آغازقصه ازاينجاست «إنّي جاعل َفي الارض خليفه»؛دراين كه موجود آفريده شده درزمين،خليفه است جاي شكي نيست،امّا آيا اين خليفه آدم است يا آدم وفرزندان او،يعني انسانها؟ ادامه داستان تا حدودي مسئله را روشن  مي كند،ملائكه به خليفه بودن اين فرد اعتراض كردند يا بگوييم،سوال كردند.(البته تفاوت زيادي ندارد)
كاري را كه ملائكه نسبت به آدم انجام دادندهمان بود كه ابليس انجام داده بود(با اندكي كم وكاست درگفتارورفتار) با اين تفاوت كه ملائكه تسليم شدند وگفتند:«سبحانك لا علم لنا إلآ ما علّّّّّّّّّّّّّّّمتنا»، اما ابليس چنين نگفت وگرنه در مقدماتش با يكديگرشباهت دارند.توضيح بيشتراين كه ابليس گفت:« أنا خيرمنه»؛من ازاوبرترم.اما ملائكه به اين تصريح نگفتند؛ ولي «العاقل تكفيه الإشاره». ملائكه گفتند:« أتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدماٌء أو نحن نسبح بحمدك ونقدس لك»؛ يعني ما كه درزمين هستيم چرا فرد ديگري را درزمين خلق مي كني.درمعناي اين سخن سه احتمال وجود دارد:

1ـ آدم بسيارخوب است وازملائكه بهتراست،اما به درد هيچ جايي نمي خورد.
اگرمعنا اين باشد ديگر جايي براي سوال كردن باقي نمي ماند.اگرملائكه خود را جانشين آدم وبهتر ازاو نمي دانستند، نمي توانستند بگويند درحالي كه ما هستيم چرا به اونگاه مي كنيد،يعني ما نسبت به اوترجيح داريم.
دراين احتمال كلمه«و َنحن» بويژه بنابراينكه«واو» حاليه باشد،اصلا معنا نخواهد داشت.

2ـ درذهن يا دروجود ملائكه اين بود كه ما با آدم برابريم،آدم نيزموجود بسيارخوبي است، پس حال كه برابريم وبراي او اختياري نيست،ما جاي اوباشيم.
با توجه به آيه كريمه كه مي فرمايد:آيا درزمين كسي را مي آفريني كه فساد وخونريزي مي كند درحالي كه ما هستيم؛ يعني با بودن ما موجودات مسبح ومقدس، وجهي براي آفرينش اونيست.البته موجودي كه مسبِّح ومقدِس باشد،مسبَّح ومقدَس نيزخواهد بود.هرفاعلي ذات وفعلش با يكديگرمتناسب است،موجودي كه منزه ازعيبي نباشد،توانايي نداردنشان دهنده تنزيه موجودديگري باشد،موجودي كه بهره اي ازحمد و ثناي الهي نداشته باشد،نمي تواند حامد باشد.همچنان كه اگرموجودي نقص وگرفتاري دروجودش نباشد،نمي تواند نشان دهنده شرورعالم باشد.چه به زبان،چه درعمل وچه درذات.به تعبيرديگر،ازكوزه همان برون تراود كه دراوست.بنابراين ازسخنان وبه طريق اولي ازافعال وكردارهرشخصي مي توان به ذات اوپي برد.انسان كه پيوسته به ذكرخدامشغول است بدين معناست كه با ذكرسنخيت دارد.يعني خداوند پيوسته به ذكراومشغول است(ذكرطرفيني).چنان كه اگركسي پيوسته بركات ورحمت الهي را اظهاركند،بدين معناست كه پيوسته مورد نزول رحمتها وبركات الهي قراردارد.ودرمقابل اگرپيوسته بدبختي  وگرفتاري جان وروحش  را به دیگری منتقل می کند حکایت از این دارد که ذات و هویتش و جان و روحش محط نقمات وجلال الهي است.بنابراين،درمباحث اخلاقي به ويژه در مباحث عرفاني به دقت درانتخاب دوست بسيارسفارش شده است،بلكه يكي ازبزرگترين قدمها ومراحل حركت اخلاقي وعرفاني آدمي،مرحله انتخاب دوستان است .ويكي ازراههاي تشخيص دوست همسنخ وهمفكر،آن است كه درگفته هايش با او تناسب داشته باشد.
دربرخي روايات آمده است  كه حتي منافقين اندكي بالطف ورحمت الهي تناسب دارند وبه همين خاطر است كه زبانشان به ذكرظاهري خدا وانتساب ظاهري به غيب ابا ندارد.اما كفارچنين نيستند.يعني همين زبان هم كه به ياد خدا مي جنبد،قدر وقيمت دارد.    

 3ـ ملائكه مي گويند:خدايا درحالي كه ما هستيم،اورا مي آفريني وخليفه قرارمي دهي.مخصوصاً كه فرموده است «خليفه»،سبب اعتراض شده است.اگرفرموده بود مي خواهم آدمي بيافرينم جاي گفتگو نداشت.به اين خاطركه خداوند پيش ازآدم وپس از او از ازل تا به ابد آفريده است ومي آفريند،اما  اعتراض وگفتگويي پيش نيامده است.اين مقام خلافت است كه بسيار اهميت دارد.ملائكه حق داشتند اعتراض يا سوال كنند،ابليس هم حق داشت.به هركسي ديگري كه اين مقام خلافت داده مي شداعترا ض سايرين را برمي انگيخت.چنانچه اگرمانيزازآن آگاهي مي بافتيم،اعتراض مي كرديم ومعلوم نبود كه همانند ملائكه تسليم شويم.     
داغي را كه خداوند برابليس نهاد،براي غير،غيرابليس هم بود،ولكن وجودهايشان با هم تفاوت داشت.اين جريان آن چنان وجود ابليس را آتش زده است كه اگر در قعر جهنم هم برود، بيشترازاين نمي سوزد.آتش و زجر و عذاب براي او به انتها رسيده است وچيزي براي سوختن باقي نمانده است.بنابراين،بدتروتحمل ناپذيرتر ازآن را نمي يابد.مقام خلافت چنين مقامي است.
اما اين كه ازملائكه عبوركرد به اين خاطراست كه اساسا ًسوختن ملائكه تفاوت دارد وگرنه آنها هم سوختند. ملائكه موجوداتي آلوده به نقص وضعف وناهنجاري نيستند،بلكه آنها با اين كه پاك ومقدس و منزه اند،چنين عمل كرده اند. اينان انتظارداشته اند كه خود خليفه باشند،امّا ديگري اين درُُّّّّّّعنايت ويژه الهي را تصرف كرده است .اما درمورد ابليس چنين است كه گفت:اين است و جز اين نيست كه من مي خواهم خليفه باشم.اگرخليفه نيستم ،هرآنچه پيش آيد تفاوتي ندارد،  بهشت وجهنم بر من مساوي است.شيطان با اين كه به مراتب بالاي توحيد دست پيدا كرده است ومعناي رب را مي فهمد(عبد درمقابل رب چيزي براي گفتن ندارد)شاخ وشانه مي كشد و ميگويد:«بعزتك لأغوينهم » با اين تأكيد مي گويد كاري مي كنم كه به تعبيرعرفي،اشكهاي خودت را درمي آورم نه بندگانت را.وهمه اينها را هم راست گفته است.منتها اين تعبيرها را برمراتب اسماي الهي گفته است نه ذات الهي.ذات الهي مبراي ازهرگونه تأثيروتأثروانفعال ومانندآن است.بايد يقين داشت كه اگرشيطان بداند براي خدا هيچ تفاتي نداردكه چه كسي هدايت مي شود وچه كسي هدايت نمي شود و به تعبيرديگر،براي خدا آدم و غيرآدم تفاوت ندارد و اگرخليفه او در قعر جهنم بيفتد مانند آن است كه درأعلي عليين رفته باشد،لغواست كه بگويد، همه را منحرف مي كنم.درواقع ابليس مي گويد خدايا توموجودي آفريدي كه برمن مسلط باشد ولغزش ناپذير، به عزتت قسم كه همين موجودي را كه تواينگونه خواسته اي، مي لغزانم.

وحوادث ورخدادهايي كه درزندگي انبیاء رخ داده است و عتاب و توبيخ الهي به دنبالش آمده است، نشان ازاين دارد كه ابليس مردانگي خويش را ثابت كرده وبه قسم خود وفادارمانده است.بنابراين،نقض قسم نكرده است كه لازم باشد كفاره آن را بپردازد.و از آن طرف،خدا نيز بلافاصله براي آن كه خيال شيطان راحت باشد(ظاهراًً باز هم شيطان دچارخيال شده است، بالأخره بنده است وبنده هراندازه هم كه رشد كند وبه آخرخط برسد،بازهم به آخربندگي رسيده است وبه ربوبيت دست پيدا نمي كند) فرمود:« لأملَأنّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّ جهنم منك وممن تبعك أجمعين.»؛ عجيب مسابقه اي است.دراين مسابقه همآن كه در زير دست و پا له مي شود آدمي است.
اوبرحرف خود پا برجاست كه «لأغوينهم» وخدا نيز بر سخن خود نيز پابرجاست.«لأملأن جهنم»،هر دو بر قسمي كه خورنده اند تأكيد كرده اند وبه تأكيد وقسمشان عمل خواهند كرد.ودراين ميان آدمي چكاره است؟ مثل اين است كه سنگ آسيابي را برچشم كسي نهاده اند ودو نفر درفشردن آن با يكديگررقابت مي كنند.
اينهاست كه به قول برخي ازبزرگان اهل معرفت فهميدنش مردانگي وجوانمردي مي خواهد و« وفي ذلك فليتنافس المتنافسون»فهميدن چنين اموري معارف است وگرنه شك ميان سه وچهاررا همه مي فهمند.درحد يك اشاره مي توان گفت كه ازاينجا بايد به يكي از اسرار و عللي كه أنبياء واولياء آنچنان اشك مي ريختند كه گويي مارگزيده اند، پي برد.يكي ازصحابه اميرالمومنين(صلوات الله وسلامه عليه) می گوید: پس ازنمازعشاء درمسجد كوفه منتظرماندم تا هنگام رفتن حضرت درخدمت ايشان باشم وسئوالاتي بپرسم،ديدم حضرت به سجده رفتند درحالي كه پيوسته شانه هايشان تكان مي خورد.مدتي صبركردم اما ديدم كه آنچنان زارمي زند كه همه بدنش مي لرزد،وقتي كه زماني گذشت وازسجده برخاست ديدم درجاي سجده اش گويي يك كوزه آب ريخته اند».

حضرت براي چه اينچنين اشك مي ريزد وآه وناله مي كند؟
جاي ترديد نيست كه حضرت برجهنم نمي گريد كه«لا نريد منكم جزاءً ولاشكورا» مربوط به ايشان است. حضرت اميرالمومنين(صلوات الله وسلامه عليه) خود مقسم الناروالجنه است.برخي گفته اند علت اين اشك وآه،درد فراق است.اما فراق كجاست؟ وقتي حضرت فرمود:«لوكشف الغطاء ما أزددت يقينا»، يعني اگرپرده هاي عالم برداشته شود بيشترازآنچه كه اكنون مشاهده مي كنم،نخواهد بود.مگرنفرمود:«ما رأيت شئيأ إلآ وقد رأيت الله قبله وبعده ومعه  وفيه»،اين وصال است و به فرض آنها كه فراق باشد،اينگونه اشك وناله ندارد.  
ـ والبته بازهم بنابه احتمال ـ يكي ازعلت هايش اين است كه آن يكي گفته:«لأغوينهم» وآن ديگري فرموده:«لأملأن».
ابليس، درحالي كه ابليس است، ولي ابليسي كه اسماء قهريه الهي دروجودش به تماميت ظهورپيدا كرده است،از اين ديد كه بنگريد مي بينيد كه اين برخاندان پيامبرتسليم شده است، چنانكه هم درروايات وهم درزيارت جامعه كبيره آمده است.اما بايد به ياد داشت كه همين كسي كه اكنون هيچ نمي گويدوخاموش است، مظهرتام نقمت الهي است، حال ديگرطرفش ابليس نيست، بلكه طرف جلال الهي است.وحضرت امير(صلوات الله وسلامه عليه) در دعاي كميل درمورد جلال الهي مي فرمايد:«هذا مالا تقوم له السموات والأرض»، جهنم كه نيست، لا تقوم له السموات و الأرض،نه آسمان تاب تحمل قهرالهي را دارد نه زمين ونه هيچ موجود ديگري. وحال با توجه به عدم تناهي جلال الهي همانند عدم تناهي جمال الهي،نمي شود كه قهر و غضب و جلال الهي به يك جهت توجه داشته باشد و به جهت ديگري نرود. اين جلال به همه عالم هستي واصل خواهد شد.بنابراين، به همان اندازه كه موجودات عالم هستي ازالطاف لازمه الهي برخوردارخواهند بود از مكر و خدعه و ضلالت شيطان نيز برخوردار خواهندبود. نبايد شيطان را شيطان كوچكي فرض كرد.او شيطاني است كه با خدا رقابت مي كند نه با بنده خدا. درست است كه ظاهرا دعوا بربنده خداست اما بنده چنان است كه اگردرمقابل خدا قراربگيرد، نهايتش اين است كه مي گويد: راضي نيستم، اما سخن هم نمي گويم. مي گويد: خدايا چنانچه مرا به جهنم هم ببري،اگرزبانم باز باشد،آنچنان فرياد مي كنم،آنچنان ناله مي كنم كه همه اهل جهنم را به جزع وفزع بياورم.زبان بنده اين است، اما شيطان مي گويد: يا مرا بالا مي آوري يا همه را به پايين مي ريزم.وآن وقت خدا هم نمي گويد قدري كوتاه بيا،بلكه مي گويد: بريز.اصلا ماآنها را بالا مي آوريم تا تو پايين بريزي، ما هم همه را درجهنم مي ريزيم.

درروايات آمده است كه گاهي درزمينه ابليس يا درمورد اغواي شيطان ولغزش آدم پرسيده اند وحضرت فرموده است نپرسيد.اينها گفته هايي است كه«صعب مستعصب لايتحمله إلآملك مقرب أو نبي مرسل أو مومن إمتحن الله قلبه للإيمان».فرمودند: هرگاه كه ما بخواهيم سخنان سري وسربسته بگوييم، سه گروه هستند كه مي توانند بفهمند: 1ـ ملائك مقرب، همه ملائك نمي توانند بفهمند 2ـ انبياء مرسل 3ـ مومني كه قلبش برايمان آزموده شده باشد.
اگربخواهيم قدري بيشتر و دقيق تربگوييم احتمالا اوهام خود را خواهيم گفت، چون اسرارخاندان پيامبر،اسرار الهي است كه نبايد گفت ونگه داشتن آنها ازشرايط تشيع است.حفظ اسرارخاندان پيامبربه معناي حفظ اسرار نظامي وسياسي ومانندآن نيست،زيرا اينها عصر ودوراني دارد كه تمام مي شود درحالي كه حضرت فرمود:سر  ما را تا روز قيامت نگه داريد.
اما به هر حال مي توان حدودش را تخيل كرد،البته اينها تعبيرات عرفي است كه به راحتي مي توان گفت كه نادرست است،امايك معنايي مي تواند داشته باشد كه خدا همان كاري را كه با ابليس انجام دادمي تواندبا هر كدام ازمخلوقات ديگرش انجام دهد،با يك دست بكشد وبا يك دست ديگرهل دهد.
شيطان گفت: خدايا بماأغويتني، خدايا سر مرا كلاه گذاشتي.درمورد اين سخن اين احتمال است كه شيطان آنقدر دروغ گفته است كه به خدا هم دروغ مي گويد.اما دروغ گفتن وجهي دارد.يا براي اين است كه سركسي راكلاه بگذارد درحالي كه اومي داند سرخدا كلاه نمي رود،اصلا سرنيست تا كلاه برود.يا به اين جهت است كه منفعتي راجلب كند وضرري را دفع نمايد،اين هم براي شيطان قابل تصورنيست.اوكه پاي چوبه دارايستاده است مي گويد عجله كنيد مي خواهم بالاي داربروم.

پس دروغ گفتن نيست.شيطان گفت خدايا حال كه برسرمن كلاه گذاشتي من نيزسر همه راكلاه مي گذارم وخداهم گفت ما كي سرتورا كلاه گذاشتيم.
درتفسیرآمده است كه شيطان توحيد افعالي را نفهميده است،كار را خودش انجام داده ولي به خدا نسبت مي دهد.به تعبيرخيلي ازافراد،شيطان اشعري مذهب بوده است.اما اين اصلا با ذهن سازگاري ندارد.شيطان كجا واشعري مذهب كجا؟ اواگرمذهبي داشته باشد،مذهب شيطاني خواهد بود وفوق اشعري ومعتزله.
اين چند كلمه را كه اشعريان با اندكي درس خواندن فهميده اند،درحالي كه شيطان شش هزارسال عبادت كرد كه به تعبيراميرالمومنين(عليه السلام) معلوم نيست ازسالهاي دنياست يا ازسالهاي آخرت.عبادت مبتني برمعرفت است،يعني ابتدا بايد معرفتش را كسب كرده باشد تا عبادت كند.عبادت آنجا همانند اينجا نبوده است كه گفته اند خم وراست شويد اوهم چنين كرده باشد،البته اين شش هزارسال عبادت مبتني برمعرفت بوده است.اگرقرارباشد اهل معرفت باشد،اهل معرفت حسابي است.
بنابراين،بايد درگفته هايش دقت بسيارنمود.و يكي ازحرفهايي را كه بايد درآن دقت كرد اين است كه گفته:به خدا قسم همه را گمراه مي كنم.يعني همان لحظه كه به سجده مي رويد مواظب باشيد كه اوما را به بت خانه مي برد واي به روزي كه به سمت بت خانه برويم.همان لحظه كه روبه قبله عبادت مي كنيم ما را گمراه مي كند.قسمهايش اين گونه است.

آن كس كه درميخانه افتاده است وحال حركت ندارد،گمراه كردن نمي خواهد،آنها ننگ شيطانند.شيطان با كسي در افتاده است كه به خيال خودش همتاي اوست.اگرقرارباشد كه تيري رها كند به سينه اي رها خواهد كرد كه ارزش داشته باشد.شيطان باكسي درمي افتد كه اگرببازد يا ببرد،درهردو صورت افتخارباشد.
بنابراين مستضعفين ازبندگان خدا بايد خيالشان راحت باشد كه اگرخود شيطان نباشند وبرسرخويش كلاه نگذارند، شيطان با آنها كاري ندارد.