درس هفدهم:خلیفه کیست؟
درس هفدهم:خليفه كيست؟
خداوند فرمود: «اني جاعل في الارض خليفه»؛ اين آيه بر وجود خليفه تصريح دارد. اما خليفه كيست؟
ملائكه گفتند: «اتجعل فيها من يفسد فيها» [1]؛ اين بيان نشان ميدهد كه آنها خليفه را ميشناسند و خداوند بعد از آن كه آدم را آفريد، فرمود بر او سجده كنيد، پس اين خليفه آدم است. حال اگر گفته شود كه اين ظاهر است، اما آنجا كه فرمود: «و علم آدم الاسماء كلها» [2] برخلاف آدم تصريح دارد. بنابراين، نص قرآن است و ظاهر نيست كه بتوان حمل بر غير كرد.
خداوند فرمود: «اني جاعل في الارض خليفه»؛ اين آيه بر وجود خليفه تصريح دارد. اما خليفه كيست؟
ملائكه گفتند: «اتجعل فيها من يفسد فيها» [1]؛ اين بيان نشان ميدهد كه آنها خليفه را ميشناسند و خداوند بعد از آن كه آدم را آفريد، فرمود بر او سجده كنيد، پس اين خليفه آدم است. حال اگر گفته شود كه اين ظاهر است، اما آنجا كه فرمود: «و علم آدم الاسماء كلها» [2] برخلاف آدم تصريح دارد. بنابراين، نص قرآن است و ظاهر نيست كه بتوان حمل بر غير كرد.
اما آيا اين خلافت منحصر در آدم است يا غير او، يعني فرزندان آدم نيز خليفه هستند؟
1-آدم خود خليفه است و بعد از او نيز خلفاء در زمين معين است و همه خليفه نيستند.
2-در تعبير ديگري مكه ميتوان ارائه كرد اساسا آدم نميتواند خليفه باشد اگر چه خطاب خلافت به آدم است ولي در واقع مقصود آن فرزندان آدم است. آنگاه كه خداوند فرمود: «اني جاعل في الارض خليفه»[3] ملائكه بلافاصله گفتند: «اتجعل فيها من يفسد فيهاو يفسك الدماء» يعني آن خليفه خدا در زمين اهل فساد و خونريزي است. حال اين مساله مطرح ميشود كه آيا سفك دماء و خونريزي در زمين، امري مطلوب و پسنديده و مرضّي خداست يا ناپسند و خلاف امر اوست؟
پيداست كه اگر مطلوب بوده و جزو امتيازات به شمار آيد جايي براي اعتراض نيست. پس اينها امور نامطلوب است.
نكته ديگر اين كه انبياء الهي مطلقا معصومند و بندگان معصوم خدا مبراي از افساء و خونريزي هستند. اينان اهل صلاحاند، صالحند نه فاسد و مفسد، اينان احياكننده نفوساند نه قاتلان و خونريزيها. بنابراين، امكان دارد خليفه آدمهاي معمولي باشند نه آدم معصوم.[4]
براين نكته، توجيهاتي بيان شده است:
نخست آن که اگر چه خليفه خدا در زمين آدم است ولي ملائكه ميدانند كه به زمين رفتن آدم همراه با كثرت نسل و فرزندان او خواهد بود و آنان كه فساد ميكنند خليفه نيستند، بلكه فرزندان خليفه هستند. بنابراين، در واقع به خلافت انسان در زمين اعتراض نشده است، بلكه به لوازم اين خلافت كه يكي از آنها فساد فرزندان آدم در زمين است، اعتراض شده است.
دیگر اینکه منظور از فساد شهوتراني يا انجام كاري بر اساس شهوت و سفك دماء به معناي غضب راندن و انجام كاري بر اسا قوه غضبيه است. حال اين سوال مطرح ميشود كه آيا آدم كه خليفه خداست داراي قواي انساني همانند قوه غضبيه و شهويه هست يا خير؟ جاي شكي نيست كه هست. بنابراين يك بخش از قضاوت ملائكه درست بوده است براين كه آدم شهوت و غضب دارد اما بخش ديگر آن نادرست بوده است چنان كه بعد هم پشيمان شدهاند.
آنان نتوانستند بفهمند كه در اين خليفه كه داراي غضب و شهوت است، چيزي وجود دارد كه «اعلم مالاتعلمون» و اين كه هر كس داراي شهوت و غضب باشد ضرورتا شهوتراني و جنگ و خونريزي نخواهد داشت و بدين سبب خدا فرمود: چنين نگوييد كه «اني اعلم ما لا تعلمون» يعني: من ميدانم كه ممكن است كسي غضب و شهوت داشته باشد ولي اعمال نكند و يا به تعبير ديگر، اگر چه آدم هم داراي غضب است و هم داراي شهوت و هر دو را نيز اعمال ميكند، اما هر دو به اذن و اراده و اجازه من خواهد بود.
اشاعره چنين تعبير ميكننند كه خدا فرمود: من آدمي ميخواهم كه در زمين شهوتراني كند و بجنگد و خود نيز كمكش ميكنم.
البته از ديد شخصي كه ميخواهد در اجتماع زندگي كند و به ظاهر شريعت متعهد و پيبند باشد تاييد اين تعبير كار بسيار دشواري است. اما اگر كسي همچنانكه گوشه چشمي به ظاهر شريعت دارد گاهي هم توان ديدن پشت پرده را داشته باشد، باطن جنگهايي را كه اتفاق ميافتد تماشا كند خواهد ديد كه هيچ ذرهاي بدون اذن و اراده خدا حركت نميكند.
و چه سخت است با وجود اين نگاه كه عالم صاحبي دارد و بدون اذن و اراده او كمترين حادثهای رخ نمی دهد، امر به معروف و نهی از منکر کردن. چنین شخصی باید سهمی از ولایت داشته باشد. آن گاه که شمشیر می زند بفرماید «یا هو، یامن هو یا من لا هو الا هو» وکیست که بتواند چنین کلماتی را بر زبان جاری کند جز امیر المومنین (عليهالسلام) که ختم ولایت اولین و آخرین است. البته می توان تقلید کرد. این که انسان لبانش به امیرالمومنین شباهت داشته باشد کم نیست.ابتدا لبها شباهت پیدا می کند و سپس زبان شباهت می یابد.
نظریه دیگر راجع به خلیفه این است که هم آدم و هم فرزندان او خلیفه هستند. وقتی گفته می شود آدم خلیفه است،خلافت در او به فعلیت رسیده است و وقتی گفته می شود نوع انسان خلافت دارد یعنی قابلیت و استعداد خلافت را دارد، ولی به فعلیت نرسیده است.
از آنجا که انسان تنها موجودی است که سیر تکامل او به سوی خداوند پایان ندارد، بنابراین تنها موجودی است که شایستگی خلافت الهی را دارد. مقام سایر موجودات معین است. ملائکه جایگاه ثابتی دارند. شیاطین نیز هر چند توانایی صعود دارند ولی در حد معینی متوقف می شوند ولی سیر تکاملی انسان را پایانی نیست.شواهدی از قرآن نیز این نظر را تایید می کند.
الف) سوره فاطر،آیه 39 : «هو الذی جعلکم خلائف فی الارض فمن کفر علیه کفره و...» : او خدایی است که شما را خلیفه خود در زمین قرار داد. بدانید اگر کافر شوید کفرتان مربوط به خودتان است. یعنی انسانی که به عنوان خلیفه خدا در زمین آفریده شده است. همچنان که قابلیت و شایستگی خلافت را دارد قابلیت کفر و ضدیت خلافت را نیز داراست.
ب) سوره انعام، آیه65 :«و هو الذی جعلکم خلائف فی الارض و رفع بعضکم فوق بعض درجات لیبلوکم فی ما آتاکم...» اوست که شما را خلیفه در زمین قرار داد.
در این آیه مخاطب «جعلکم» آدمیان هستند. به ویژه این که فرموده: «رفع بعضکم فوق بعض»، یعنی در عین حال که همه شما استعداد خلافت را دارید، بعضی امتیازتان بیشتر از بعض دیگر است. یعنی برخی از شما توانایی بیشتری دارید و استعدادتان بیشتر به فعلیت می رسد.
ج) سوره نمل، آیه 62 :«امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء و یجعلکم خلفاء الارض...» دراین آیه نیز مخاطب «یجعلکم » عموم مردم هستند. روشن است که اگر خلافتشان بالفعل بود دیگر کفر و نفاق و شرک و ... نداشتند. ولی قابلیت واستعداد خلافت را دارند.
د) سوره اعراف، آیه 69 : « ...و اذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح و زادکم فی الخلق بصطه... » به یاد آورید که خداوند شما را بعد از قوم نوح خلیفه قرار داد. و سوره اعراف،آیه 74 : «واذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد عاد و بواکم فی الارض تتخذون من سهولها قصورا و تنحتون الجبال بیوتا فاذکروا آلاء الله ولا تعثوا فی الارض مفسدین »
به یک احتمال منظور از خلفاء، خلفاء قوم نوح یا قوم عاد هستندکه در این صورت با این بحث ارتباط پیدا نمی کند. احتمال دیگر این است که منظور آیه «خلفاء الله فی الارض» باشد. یعنی به معنای مطلق خلافت یا خلافت مطلق باشدکه در این معنا با این بحث مرتبط است و چون اینان اهل گناه و خطا بودند حکایت دارد که خلافتشان فعلیت نداشته است که چرا هر کس خلافتش دارای فعلیت باشد، به گناه و مخصوصا به شرک منتهی نمی شود.
[1] . سوره بقره، آيه 30
[2] . سوره بقره، آيه 31.
[3] . سوره بقره، آيه 30
[4] . بايد به اين نكته توجه نمود كه قرآن ظاهري دارد و باطني و باطن آن نيز باطني دارد و همينطور تا هفت يا هفتاد بطن. امام صادق (عليهالسلام) فرمود: قرآن هم عبارت دارد، هم اشارت و هم لطيفت دارد و هم حقيقت. عبارتهاي آن مربوط به عوام، اشارتها مروبط به خواص، لطايف آن مربوط به اولياء الهي و حقايق آن مربوط به انبياء الهي است. بنابراين اگر قرآن هفت بطن داشته باشد از بطن هفتم به بعد و اگر هفتاد بطن داشته باشد از هفتاد به بعد ويژه خاندان پيامبر اكرم (صلياللهعليهوآلهوسلم) است. بنابراين «سبحان الذي أسري بعبده ليلا...» اختصاص به خاندان پيامبر اكرم (صلياللهعليهوآلهوسلم) ندارد. زيرا ديگران نيز آسمان اول، دوم . ... تا هفتم را طي كردهاند، حتي قاب قوسين هم اختصاص به ايشان ندارد. مقام ويژه خاندان پيامبر اكرم (صلياللهعليهوآلهوسلم) «أو أدني» است كه احدي تاب فهميدن، تصور و حتي تخيلش را هم ندارد، يعني هيچگونه دركي نسبت به آن ندارد،چه رسد به رفتنش.
1-آدم خود خليفه است و بعد از او نيز خلفاء در زمين معين است و همه خليفه نيستند.
2-در تعبير ديگري مكه ميتوان ارائه كرد اساسا آدم نميتواند خليفه باشد اگر چه خطاب خلافت به آدم است ولي در واقع مقصود آن فرزندان آدم است. آنگاه كه خداوند فرمود: «اني جاعل في الارض خليفه»[3] ملائكه بلافاصله گفتند: «اتجعل فيها من يفسد فيهاو يفسك الدماء» يعني آن خليفه خدا در زمين اهل فساد و خونريزي است. حال اين مساله مطرح ميشود كه آيا سفك دماء و خونريزي در زمين، امري مطلوب و پسنديده و مرضّي خداست يا ناپسند و خلاف امر اوست؟
پيداست كه اگر مطلوب بوده و جزو امتيازات به شمار آيد جايي براي اعتراض نيست. پس اينها امور نامطلوب است.
نكته ديگر اين كه انبياء الهي مطلقا معصومند و بندگان معصوم خدا مبراي از افساء و خونريزي هستند. اينان اهل صلاحاند، صالحند نه فاسد و مفسد، اينان احياكننده نفوساند نه قاتلان و خونريزيها. بنابراين، امكان دارد خليفه آدمهاي معمولي باشند نه آدم معصوم.[4]
براين نكته، توجيهاتي بيان شده است:
نخست آن که اگر چه خليفه خدا در زمين آدم است ولي ملائكه ميدانند كه به زمين رفتن آدم همراه با كثرت نسل و فرزندان او خواهد بود و آنان كه فساد ميكنند خليفه نيستند، بلكه فرزندان خليفه هستند. بنابراين، در واقع به خلافت انسان در زمين اعتراض نشده است، بلكه به لوازم اين خلافت كه يكي از آنها فساد فرزندان آدم در زمين است، اعتراض شده است.
دیگر اینکه منظور از فساد شهوتراني يا انجام كاري بر اساس شهوت و سفك دماء به معناي غضب راندن و انجام كاري بر اسا قوه غضبيه است. حال اين سوال مطرح ميشود كه آيا آدم كه خليفه خداست داراي قواي انساني همانند قوه غضبيه و شهويه هست يا خير؟ جاي شكي نيست كه هست. بنابراين يك بخش از قضاوت ملائكه درست بوده است براين كه آدم شهوت و غضب دارد اما بخش ديگر آن نادرست بوده است چنان كه بعد هم پشيمان شدهاند.
آنان نتوانستند بفهمند كه در اين خليفه كه داراي غضب و شهوت است، چيزي وجود دارد كه «اعلم مالاتعلمون» و اين كه هر كس داراي شهوت و غضب باشد ضرورتا شهوتراني و جنگ و خونريزي نخواهد داشت و بدين سبب خدا فرمود: چنين نگوييد كه «اني اعلم ما لا تعلمون» يعني: من ميدانم كه ممكن است كسي غضب و شهوت داشته باشد ولي اعمال نكند و يا به تعبير ديگر، اگر چه آدم هم داراي غضب است و هم داراي شهوت و هر دو را نيز اعمال ميكند، اما هر دو به اذن و اراده و اجازه من خواهد بود.
اشاعره چنين تعبير ميكننند كه خدا فرمود: من آدمي ميخواهم كه در زمين شهوتراني كند و بجنگد و خود نيز كمكش ميكنم.
البته از ديد شخصي كه ميخواهد در اجتماع زندگي كند و به ظاهر شريعت متعهد و پيبند باشد تاييد اين تعبير كار بسيار دشواري است. اما اگر كسي همچنانكه گوشه چشمي به ظاهر شريعت دارد گاهي هم توان ديدن پشت پرده را داشته باشد، باطن جنگهايي را كه اتفاق ميافتد تماشا كند خواهد ديد كه هيچ ذرهاي بدون اذن و اراده خدا حركت نميكند.
و چه سخت است با وجود اين نگاه كه عالم صاحبي دارد و بدون اذن و اراده او كمترين حادثهای رخ نمی دهد، امر به معروف و نهی از منکر کردن. چنین شخصی باید سهمی از ولایت داشته باشد. آن گاه که شمشیر می زند بفرماید «یا هو، یامن هو یا من لا هو الا هو» وکیست که بتواند چنین کلماتی را بر زبان جاری کند جز امیر المومنین (عليهالسلام) که ختم ولایت اولین و آخرین است. البته می توان تقلید کرد. این که انسان لبانش به امیرالمومنین شباهت داشته باشد کم نیست.ابتدا لبها شباهت پیدا می کند و سپس زبان شباهت می یابد.
نظریه دیگر راجع به خلیفه این است که هم آدم و هم فرزندان او خلیفه هستند. وقتی گفته می شود آدم خلیفه است،خلافت در او به فعلیت رسیده است و وقتی گفته می شود نوع انسان خلافت دارد یعنی قابلیت و استعداد خلافت را دارد، ولی به فعلیت نرسیده است.
از آنجا که انسان تنها موجودی است که سیر تکامل او به سوی خداوند پایان ندارد، بنابراین تنها موجودی است که شایستگی خلافت الهی را دارد. مقام سایر موجودات معین است. ملائکه جایگاه ثابتی دارند. شیاطین نیز هر چند توانایی صعود دارند ولی در حد معینی متوقف می شوند ولی سیر تکاملی انسان را پایانی نیست.شواهدی از قرآن نیز این نظر را تایید می کند.
الف) سوره فاطر،آیه 39 : «هو الذی جعلکم خلائف فی الارض فمن کفر علیه کفره و...» : او خدایی است که شما را خلیفه خود در زمین قرار داد. بدانید اگر کافر شوید کفرتان مربوط به خودتان است. یعنی انسانی که به عنوان خلیفه خدا در زمین آفریده شده است. همچنان که قابلیت و شایستگی خلافت را دارد قابلیت کفر و ضدیت خلافت را نیز داراست.
ب) سوره انعام، آیه65 :«و هو الذی جعلکم خلائف فی الارض و رفع بعضکم فوق بعض درجات لیبلوکم فی ما آتاکم...» اوست که شما را خلیفه در زمین قرار داد.
در این آیه مخاطب «جعلکم» آدمیان هستند. به ویژه این که فرموده: «رفع بعضکم فوق بعض»، یعنی در عین حال که همه شما استعداد خلافت را دارید، بعضی امتیازتان بیشتر از بعض دیگر است. یعنی برخی از شما توانایی بیشتری دارید و استعدادتان بیشتر به فعلیت می رسد.
ج) سوره نمل، آیه 62 :«امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء و یجعلکم خلفاء الارض...» دراین آیه نیز مخاطب «یجعلکم » عموم مردم هستند. روشن است که اگر خلافتشان بالفعل بود دیگر کفر و نفاق و شرک و ... نداشتند. ولی قابلیت واستعداد خلافت را دارند.
د) سوره اعراف، آیه 69 : « ...و اذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح و زادکم فی الخلق بصطه... » به یاد آورید که خداوند شما را بعد از قوم نوح خلیفه قرار داد. و سوره اعراف،آیه 74 : «واذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد عاد و بواکم فی الارض تتخذون من سهولها قصورا و تنحتون الجبال بیوتا فاذکروا آلاء الله ولا تعثوا فی الارض مفسدین »
به یک احتمال منظور از خلفاء، خلفاء قوم نوح یا قوم عاد هستندکه در این صورت با این بحث ارتباط پیدا نمی کند. احتمال دیگر این است که منظور آیه «خلفاء الله فی الارض» باشد. یعنی به معنای مطلق خلافت یا خلافت مطلق باشدکه در این معنا با این بحث مرتبط است و چون اینان اهل گناه و خطا بودند حکایت دارد که خلافتشان فعلیت نداشته است که چرا هر کس خلافتش دارای فعلیت باشد، به گناه و مخصوصا به شرک منتهی نمی شود.
[1] . سوره بقره، آيه 30
[2] . سوره بقره، آيه 31.
[3] . سوره بقره، آيه 30
[4] . بايد به اين نكته توجه نمود كه قرآن ظاهري دارد و باطني و باطن آن نيز باطني دارد و همينطور تا هفت يا هفتاد بطن. امام صادق (عليهالسلام) فرمود: قرآن هم عبارت دارد، هم اشارت و هم لطيفت دارد و هم حقيقت. عبارتهاي آن مربوط به عوام، اشارتها مروبط به خواص، لطايف آن مربوط به اولياء الهي و حقايق آن مربوط به انبياء الهي است. بنابراين اگر قرآن هفت بطن داشته باشد از بطن هفتم به بعد و اگر هفتاد بطن داشته باشد از هفتاد به بعد ويژه خاندان پيامبر اكرم (صلياللهعليهوآلهوسلم) است. بنابراين «سبحان الذي أسري بعبده ليلا...» اختصاص به خاندان پيامبر اكرم (صلياللهعليهوآلهوسلم) ندارد. زيرا ديگران نيز آسمان اول، دوم . ... تا هفتم را طي كردهاند، حتي قاب قوسين هم اختصاص به ايشان ندارد. مقام ويژه خاندان پيامبر اكرم (صلياللهعليهوآلهوسلم) «أو أدني» است كه احدي تاب فهميدن، تصور و حتي تخيلش را هم ندارد، يعني هيچگونه دركي نسبت به آن ندارد،چه رسد به رفتنش.