درس بیست و یکم:هبوط

درس بیست و یکم: هبوط
در ادامه بحث گذشته، توضیح این پرسش که هبوط انسان مادی بوده یا معنوی، ضروری به نظر می رسد. هبوط و نزول بیان کننده ی یک واقعیت است که در مورد موجودات مختار هبوط و در مورد موجودات غیر مختار نزول نام دارد. با توجه به این آیه ی کریمه «و اِن مِن شیءٍ الاّ عندنا خزائِنُه» همۀ عالم هستی نخست مجرّد تام بودند، از جبروت بودند، پایین تر آمدند ملکوتی شدند، پایین تر آمده و نازل شدند تا برزخی گردیدند، بازهم نازل شدند تا زمینی شدند. همچنان که این موجود از جبروت به ملکوت می آید، وجودش محدود و رقیق می شود. مانند آبی که از سر چشمه می آید، این آب خالص است نه رنگ دارد نه بو و نه مزه. همین که از چشمه بیرون می آید شکل و همانندی چشمه را به خود می گیرد.
آن گاه که وارد جویبار شد به شکل و اندازه ی جویبار در می آید اگر این جویبار را هزاران کیلومتر در نظر بگیرید خواهید دید که همچنان که این آب در طول جویبار که حرکت می کند محدود تر می شود، گل و لای به آن اضافه می شود، کم کم خاشاک و غبار در آن دیده می شود دیگر آن آب خالص نیست؛ رنگ، اندازه و سایر محدودیت ها به آن تحمیل شده به گونه ای که به جایی می رسد که غلظت پیدا کرده و حرکت آن کند می شود و در نهایت تبدیل به مرداب می گردد. وجود نیز چنین است که در سر چشمه حد و اندازه ندارد کم کم محدود و محدودتر شده  تا به این جهان هستی که مرداب عالم است می رسد. ماده و معنا در موجودات دو چیز نیست تا حرکت را به یکی از آن ها نسبت دهیم. در واقع این هستی موجودات است که در این حرکت نازل شده یا هبوط می کند.

همچنان که در آیه ی کریمه ی «نفختُ فیه من روحی» چنین نیست که دو چیز با هم مخلوط شده باشند، بلکه یک حققیقت واحد است که در تحلیل ذهنی دو تا می شود و اگر چنین نبود همه ی عالم هستی مخاطب این آیه بودند.
موجودات همچنان که پایین می آیند غلظت پیدا کرده تا راکد می شوند. در مسیر بازگشت نیز رتبه به رتبه رقیق تر شده تا به جایی همانند آنجا که از آن آمده اند برسند؛ پس هبوط نه مادی است نه معنوی، بلکه هبوط تنّزل اختیاری وجود است، چنان که نزول تنزّل اجباری وجود است.
در پاسخ به این سئوال که این موجودات که ثابت و مجرّد بودند چگونه مادی و متحرک شدند می توان گفت، موجودات در سیر نزول مراتب متعددی را پشت سر گذاشته اند، یعنی مجرّد جبروتی بودند، بعد مجرّد ملکوتی شدند ، پایین تر مجرّد دوزخی، در ادامه ی تنزّل آن قدر حد و نقص  و کاستی پیدا می کنند که عین حرکت می شوند. این عالم طبیعت به خاطر انتها بودن محدود ترین حلقه ی وجود، یعنی اسفل سافلین، یعنی ماده، حرکت و تحوّل است. در این عالم حرکت و تحوّل عین ماده است نه زائد بر آن آخرین قطعه ی حرکت است نه شیء متحرک.

این موجودی که در تنزّل مرتبه به مرتبه پایین آمده تا در مورد فرزندان آدم به آخرین حد نزول رسیده و به نطفه تبدیل شده است، اگر زمینه و شرایط آن فراهم شود این نطفه در حرکت صعودیش رشد می کند، دو باره برزخی مي شود، بار دیگر ملکوتی و جبروتی می شود و از هبوطی که به آن مبتلا شده بود خارج می گردد البته یک احتمال را در این زمینه می توان مطرح کرد که به جای اینکه آدم در سیر تنزّل خود در عالم طبیعت انسان شود انتهای سیر نزول او حیوان باشد تا بتوان نظریه ی تحوّل انواع را در مورد او توجیه کرد. ایرادی بر این نظر وارد است؛ با توجه به اینکه «و اِن مِن شیءٍ الا عندنا خزائنه» همۀ عالم هستی تنزّل پیدا می کنند، همان اندازه که انسان نازل می شود حیوانات، گیاهان و جمادات نیز تنزّل می یابند. بنابر این هر کس در سر جای خودش تنزّل می یابد در غیر این صورت نفی هویّت از یک موجود پیش می آید که وقوع این امر از محالات است موجودات در سیر نزول می توانند آن قدر تنزّل یابند که به انتهای عالم هستی برسند به جایی که تنها بویی از وجود به آن ها رسیده باشد، یعنی فقط استعداد و توان بودن را داشته باشند. در معنای «اِنَّ الانسان لفی خسر» می توان گفت برخی از موجودات از ازل تا ابد در جهنّم هستند همچون عمله ی جهنّم ولی ایشان هیچگاه در خسران نیستند. خسران جایی است که گویی اهل آن از جهنم هم نسیبی ندارند و این همان انتهای عالم هستی است اگر کسی در اینجا بماند غبار ماده یا استعدادی است که به هیچ جا و نتیجه ای نرسیده یعنی در انتهای سیر نزول به جایی رسیده که فقط توان بودن را دارد نه بودن. البته می تواند بر گردد و در سیر صعود حرکت کند در این حرکت به هر منزلی که برسد موافق همان منزلی است که قبلاً در سیر نزول بوده ولی خود آن نیست با این تفاوت که برای برخی موجودات سیر بازگشت اختیاری است و در برخی موجودات رفت و برگشت غیر اختیاری است. در مورد انسان هبوط او مانند عروجش است به همان میزان که در هبوط اختیار داشته در عروجش هم از اختیار برخوردار است.

در ادامه ی بحث به پاسخ یک پرسش می پردازیم: آیا اخراج ابلیس بر هبوط انسان مقدم بوده است اگر چنین بود ابلیس رانده شده از بهشت چگونه آدم را وسوسه نمود؟
بنابر یک احتمال که ظاهر برخی روایات هم هست شیطان اخراج شده بود در حالی که آدم هنوز در بهشت بود  در برخی تعبیرها به ویژه در تعابیر یهودیان آمده است که شیطان پس از اخراج در دهان ماری رفته  و وارد بهشت شده است باید در این تعابیر دقّت کرد یقیناً این مار از مارهای بهشتی نبوده ، مار زمینی کجا و بهشت کجا !
تعبیر دوم این است که این اخراج و هبوط هم زمان با هم بوده است ولی با این توضیح که اگر قرار بود ابلیس اخراج شده باشد آن هم اخراجی که «فإنّک رجیم»؛ یعنی پیوسته در حال رفتن است و این رفتن همواره افزوده می شود یعنی هیچ گاه قابلیت بازگشت به جای اول خود را ندارد گویی مدام سنگی بر او می زنند سنگ ها یکی پس از دیگری الی یوم القیامه می آیند و هر یک او را دورتر می کنند و بر هبوط او می افزایند شیطان چگونه می تواند به بهشت بر گردد و آدم را بفریبد.

نظریه ی دیگری که در این خصوص مطرح می شود این است که این وسوسه ها از درون آدمی بر می خیزد یعنی آن که آدم را وسوسه کرد نفس درونی خودش بود و از آن جا که آدم بزرگترین آدم بود نفس او نیز بزرگترین نفس بود بنابراین آن بزرگ ترین نفس ابلیس نام گرفت. اما اینکه آدم در بهشت و شیطان هم در بیرون از بهشت با فاصله ای بسیار زیاد، یکی در عالم بُعد و دیگری در عالم قرب باشند ولی شیطان آن قدر توانایی داشته باشد که ولی الله بزرگ خدا را وسوسه کند آن چنان که او را از بهشت بیرون کند. در این نظر نکاتی وجود دارد که نمی توان از آن چشم پوشید، یکی اینکه آدم و حوا از چه آفریده شدند ظاهر آیات قرآن همچنین نظر مشهور میان علماء دانشمندان و مفسّرین این است که آدم از خاک، از «حماء مسنون» و مانند آن آفريده شده است « بدأ خلق الانسان من طين ثم جعل نسله من سلالة من ماء معين» آدم از خاك است و نسل او از سلاله ای از «ماء معین» که شناخته شده است چنان که شیطان هم گفت  «خلقتنی من نار و خلقته من طین»  آیات دیگری هم به این موضوع اشاره دارد که از آن جمله است: سوره سجده آیه 7،  سوره اعراف آیه 12، سوره ص آیه 71، سوره اسراء آیه 61،   حرف شیطان که می گوید «ءَأَسجُدُ لِمَن خَلَقتَ طِیناً » باز هم قول شیطان: «قالَ لَم أکُن لِأَسجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقته و من صَلصَلٍ مِن حَمَاَءٍ مسنون»  سوره حجر آيه 33.،   سوره الرحمن آیه 14.