درس دهم
درس دهم :ادامه بحث معیّت
علاوه بر نكاتي كه در دروس پيشين درباره معیّت خداوند بيان شد، بايد توجه داشت كه:
در عالم جز خدا موجود مستقل و حقيقي ديگري نيست، بلكه آنچه هست، پديدارها و جلوههاي اوست
گرچه در عالم جز خدا، موجود مستقل و حقيقي ديگري نيست اما آنچه هست، پديدارها و تصاوير آن حقيقت واحد است كه درعالم ظهور كرده است. خداي واحد در عين حال كه در ذات خويش يكي است ولي جلوههاي او بينهايت است.
مَثَل اعلي: آنان كه به خاطر كمال وجودي، مورد محبت ذاتي و محبوب خدا واقع شدهاند
خداوند مِثل و مانند ندارد ( ليسَ كمِثلِه شيء) ولي مَثَل دارد. ( لَهُ المثَل الاعلي).
مَثلهاي اعلي خدا، آينههاي تمام قد خدا هستند كه هر كه به آنها بنگرد، به خدا نگريسته است و هر كس در پي يافتن آنها باشد، خدا را يافته است. مثلهاي اعلاي خدا عبارتند از كاملترين و تامترين موجوداتي كه به دليل تماميت و شدت وجوديشان، مورد محبت ذاتي خدا واقع شدهاند يعني محبوب خدا هستند.
خداوند در زمين و آسمان، محبان وعاشقان بسيار دارد كه از همه چيز گذشتهاند، نه دنيا ميخواهند و نه آخرت؛ اما آنچه كمياب است، محبوب است. طبق بحثهاي فلسفي و عقلي، سر قلّت محبوبها به لحاظ كمي اين است كه توجه موجود كامل به موجود ناقص محال است، توجه عالي به داني ناممكن است. هيچگاه خداوند طالب موجودي كه جامع تمام كمالات نباشد، نيست؛ زيرا طلب يا به همانند و هم كفو تعلق ميگيرد و يا به بهتر از خود. خداوند هم كفو ندارد (ولَمْ يكن له كفوأ احد) و نيز بالاتر از خدا محال است پس اگر كسي محبوب خدا واقع شود، مثل خداست.
تفاوت محبوب خدا با خدا در اين است كه آنچه محبوب خدا دارد، از خودش نيست بلكه از محب است. به تعبير ديگر حضرت حجت (صلوات الله و سلامه عليه وعجّل الله تعالي فرجه الشريف)، «لافَرق بينك و بينهم اِلاّ اَنّهم عبادُك»؛ يعني خداوند در بين بندگانش، محبوباني دارد كه آينههاي تمام قد و مثلهاي اعلاي خدا هستند و همه آن كمال و جمال و حسن و بهايي كه خدا دارد، آنان نيز دارند. خود، درياي بيكرانه هستند اما به خاطر اتصال به درياي بيكرانه الهي، بيكرانه شدهاند. اينان از خود هيچ ندارند ولي از خدا همه چيز دارند.
پس با اينكه معیّت با ذات خدا غيرممكن است اما با بندگان ويژه خدا و مثلهاي اعلاي او، ميتوان همراه بود. تقاضاي با شاهدان بودن كه در درس گذشته مطرح شد، تقاضايي ممكن و قابل وصول است و بدان امر شده است.
شاهدان از نظر وجهالله بودنشان، باقي و هميشگي و پيوستهاند؛ فنا و نقص و سستي برايشان امكانپذيرنيست؛ «وَيَبقي وجهُ ربّك ذوالجلال و الاكرام» يعني خود وجه خدا، داراي جلال و اكرام است. پس معیّت با آنان، با معیّت با خدا تفاوتي ندارد. اما شاهدان از لحاظ وجه خلقي، مانند تمام موجودات ديگر، فاني و معدوم و هالكند. پس اين انسانها دووجهي و دورويه هستند: از جهت مثل اعلاي خدا بودنشان، پيوستگي دارند واز جهت بشربودنشان فانياند. اما خداوند دووجهي نيست و باقي ودائم و ازلي و ابدي است و هيچ فنا و نقص و سستي در او راه ندارد.
اشارهاي به آيه 193 سوره آل عمران:
« رَبّنا اِنَنا سمِعنا مُنادياً يُنادي لِلايمانِ اَن امِنوا بِربّكُم فامَنّا رَبنّا فَاغْفِرْلَنا ذنوبَنا وَكَفر عَنّا سَيّئاتنا وتَوفنا مَعَ الابرار».
«رَبّنا» يعني توجه به مملوكيت و مربوبيت خويش؛ توجه به اينكه اگر به اختيار، لب و زبان و چشم و دست و پاي خويش ميجنبانيم، از حيطه ربوبيت و مالكيت خداي خويش خارج نشدهايم. «اننا» يك تأكيد برا ي «سمعنا» است يعني به يقين شنيديم كه كسي ندا داد كه بندگان من به سوي من بياييد اين سخن، سخن انسان داراي فطرت پاك است كه هنوز انبياي الهي را مشاهده نكرده و ايمان نياورده است. انسانها در زماني مخاطب خداوند قرار گرفتهاند كه «اَلَسْتُ بَربكُم»، و در اينجا مخاطب اسمي از اسماي الهي و يا وجهي از وجوه خدا هستند كه بياييد و با خداوند معامله كنيد. «فامَنّا» يعني ايمان آورديم؛ شنيديم و دل داديم. پس دوباره رَبّنا (در اين آيه، كلمه «ربّنا» سه بار تكرار شده است.) گناهان ما را ببخش و بپوشان و در آخر مؤمنان تقاضاي معیّت و همراهي با ابرار را دارند.
در اين آيه به لطايف و دقايق زير بايد توجه كرد:
تفاوت گناه موحد و مشرك
گناه كسي كه توجه به ربوبيّت دارد با آن كه ندارد، متفاوت است. گناه موحّد يعني كسي كه ميداند چيزي در علم نميجنبد مگر اينكه رب او حاكم بر اوست، با گناه مشرك كه گمان ميكند يك لحظه دور از چشم خدا غفلتي كرده است، تفاوت بسيار دارد. گناه موحد عارض بر ذات اوست و هر عَرَضي، از بين رفتني است و محو خواهد شد. رنگي است بر ديوار كه در حوادث دوران از بين خواهد رفت. طبق روايات، گناهي كه مؤمن انجام ميدهد، گناه او نيست بلكه از لوازم ذات مشكرين است و بر مؤمن عارض شده است ، لذا خداوند آن گناه را ميپوشاند (يكّفر عنكم سيّئاتكم) و يا ميبخشد (يغفرلكم ذنوبكم) و يا به حسنه مبدل ميسازد (يبدّل السّيئات بالحسنات).
مالكيت حقيقي و اعتباري و تفاوت آن دو
همانگونه كه در گذشته بيان شد، مالكيت خدا مالكيت حقيقي است نه اعتباري. مالكيت اعتباري قابل واگذار شدن و تغيير است امروز مال كسي است و فردا مال ديگري و نيز هرگونه تصرف در آن روا نيست. مثلا كسي كه مالك اسبي است، نميتواند بيش از حد متعارف در او تصرف كند و به او آسيبي برساند زيرا مالك حقيقي نيست. اما نقاش نسبت به نقاشياش تصرف كامل دارد، ميتواند هرگاه خواست آن را پاك كند يا طبق سليقهاش تغييرش دهد؛ مانند كاري كه خداوند در عالم انجام ميدهد.
عصاره وجود آدمي دل است و اين دل حرم خداست و خدا نسبت به حرم خود غيرت دارد
خداوند طالب دل است نه چيزديگر. خداوند طالب چيزي است كه ديگران نيستند. خداوند در عرض مخلوقات نيست چنانچه در طول هم نيست؛ در عرض بودن، عرفي و در طول بودن، فلسفي است و هر دو نادرست است. زيرا رب و مربوب، غني مطلق و فقير مطلق، هيچ تناسبي با هم ندارند. بنابراين هيچگاه خداوند در تصرف كردن با كسي رقابت نميكند و هركس هرچه را تصرف ميكند به واسطه همان تصرف الهي است. مجموعه عالم به بهترين شكل ممكن نظام يافته است و هر اتفاقي و هر تصرفي در آن به مصلحت همه عالم هستي است. اما ممكن است به مصلحت شخصي همه افراد نباشد مانند سنگي در قسمت زيرين يك ساختمان بزرگ قرار گرفته است. اين، خوب است اما براي كل ساختمان، نه براي خود آن سنگ. جهنم، سياه است ولي در مجموعه تصاوير عالم، مانند خال سياه است.
خداوند طالب دل انسانهاست اگر گناهان با لغزش دل همراه نباشد، قابل آمرزش است. انسانها اگر دل و حتي همه وجود و هستيشان را به خدا (بربّكُم) اختصاص دهند، كار بزرگي نكردهاند چون از خود چيزي نداشتهاند و همه چيز ملك آن مالك حقيقي است. انسانها حق تصرفاتي كه مالك حقيقي اجازه نداده، ندارند؛ مثلا حق ندارند دستشان را مجروح سازند زيرا تعلق دست به فرد، مجازي است و در واقع دست، لطف و جلوهاي از اوست و اين افتخار ماست. در تاريخ نقل شده در آغاز بعثت، مشركين به پيامبر (صلي الله عليه واله وسلّم) گفتند: دست از نبوتت بردار، ما همه امكانات دنيا را به تو ميدهيم. طبق نقل، حضرت فرمود: اگر خورشيد را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهيد، دست از نبوت برنميدارم. زيرا ماه و خورشيد به نور وجود او منور است.
پس عصاره وجود آدمي دل است و دل، حرم خداست و خداوند نسبت به اين حرم غيرت ميورزد. حرم محدودهاي است كه فرد نسبت به آن تعصب و غيرت دارد و كسي حق نگاه كردن و چشم داشتن به آن را ندارد. از معناي عرفي حرم، خانواده است اگر كسي در راه همسر و براي دفع گرفتاري و اهانتي به او كشته شود، شهيد است.
حرم خداوند در جزيرة العرب و در مسجد الحرام نيست. كعبه مجاز است و از مجاز بايد گذشت و عبور كرد. در اسرار حج آمده است كه قدم به قدم تمام اعمال حج، تابلويي است كه در آن چيز ديگر بايد ديد. بخصوص دررمي حجره سوم كه بايد پشت به كعبه ايستاد و به سوي شيطان سنگ زد؛ يعني بايد از كعبه هم روي برگرداند و رو به سوي قبله حقيقي داشت.
ابرار: بندگاني كه در آنها نشاني جز از خدا نيست (المخلِصين لله و المخلَصين عن غير الله)
مؤمنان تقاضاي معيت و همراهي با ابرار را دارند. «برّ» يعني خيري كه در آن هيچگونه نقص و ضعف و عيبي وجود نداشته باشد اسم فاعل آن «بارّ» است. يعني كسي كه نقصي در كار خير او وجود ندارد و «ابرار» يعني بندگان خدا كه در وجودشان جز نشاني از خدا هيچ نميتوان يافت و ردپايي از غير در وجودشان نيست. بنابراين با شاهداني كه در درس قبل بيان شد، نزديكي بسيار دارند. در تعابیر روايي آمده است كه ابرار، «مخلِصين لله و المخلَصين عن غير الله» هستند؛ يعني پاك پاك پاكند.
- اشارهاي به آيات 145 و 146 سوره نساء:
«اِنّ المنافقينَ في الدّرك الا سفل من النّار و لَنْ تجدَ له نصيرأ* اِلاّ الّذين تابوا و اَصلَحوا و اعتَصموا بالله و اَخلَصوا دينَهم لله فاولئك مع المؤمنين و سوف يؤتِ اللهُ المومنينَ اجرأ عظيمأ»
يعني منافقين در سير وجودي به پايينترين حد وجود و محدودترين و ضيقترين زندان وجود رسيدهاند كه اگر ذرهاي از اين حد تنزل كنند، معدوم خواهند شد و اي پيامبر، حبيب من، تو نميتواني به منافقان كمك و ياري رساني. مگر كساني كه توبه كنند و خود را اصلاح سازند و به عنايت خدا و حبلالمتين و عروةالوثقاي الهي دست بيندازند و دينشان را خالص نمايند. (اگر كسي آلوده شد بايد آلودگيها را از بين ببرد.) چنين كساني همراهي با مؤمنين دارند (نه معیّت با ابرار و شاهدان، بلكه همراهي با مؤمنان را به همراه خواهند داشت.) البته اجر و مقام مؤمنان كم نيست و تفاوت مؤمنان با شاهدان و ابرار اين است كه اجر اينان بالفعل است و اجر مؤمنان بالقوه يعني در آينده سرفراز خواهد شد.
در اين آيه نكته مهمي در مورد حضرت پيامبر (صلي الله عليه و اله و سلّم) بيان شده كه بايد مورد توجه قرار گيرد:
خطاب «لَنْ تَجِدَ» به پيامبر صورت گرفته است، يعني اي پيامبر من، تو نميتواني براي اينان كمكي پيدا كني. در اينجا اين سئوال مطرح ميشود كه آيا پيامبر (ص) ميخواهد به منافقان كمك كند و نميتواند؟ و حال آنكه قطعا ميخواهد، آيا ميداند كه نميتواند كمك كند؟ قطعا ميداند. پس با اين كه بارها مورد خطاب قرار گرفته كه «طه ما اَنْزَلنا عليك القرآن لِتَشقي» و يا «انّك لن تهدي مَنْ اَحْببتَ» و يا «سواءٌ عليهم ان استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم»، چرا پيامبر (ص) باز هم براي منافقان طلب استغفار و آمرزش ميكند؟
نفاق از كفر و استكبار هم بدتر است. نفاق يعني نقشه كشيدن آگاهانه براي خنثي كردن كارهاي رسول خدا. از جمله كارهايي كه منافقان در زمان حضرت رسول (ص) انجام ميدادند، با نقشه ايمان آوردن و سپس از ايمان برگشتن بود تا زمينه براي بازگشت ساير مؤمنان فراهم گردد بدين جهت حكم قصاص مرتد در احكام شرعي وارد شد تا كساني كه چنين مكري ميورزند حق حيات نداشته باشند.
پيامبر (صلي الله عليه واله وسلّم) رحمةٌ للعالمين است چه قوه و استعدادي در منافقان وجود دارد كه رحمت پيامبر متوجه آنها گرديده است؟
در ظاهر، منافق هيچ كمالي ندارد، اما نام خدا را بر زبان دارد و نام خدا، نام كمي نيست لذا محب خدا و حبيب خدا تكليف ويژهاي دارد. به تعبير اهل معرفت، «طه» در حروف ابجد يعني 5و9، يعني اي ماه شب چهارده من، حبيبم، من قرآن را براي زحمت تو نفرستادم. خداوند با پيامبرش اينگونه صحبت ميكند. اما پيامبر (صلي الله عليه واله وسلّم) دقيقا به همان اندازه كه محبوب خداست، محب خداست. محب به همه چيز محبوب دل بسته است و حاضر است براي نام محبوب جان بدهد؛ منافق نام خدا را بر زبان دارد و گرچه نام، ارزش عميق و حقيقي ندارد و در ظاهر شريعت احكام خاصي در برخورد با منافق رواست، اما محب، اسير محبت محبوب خويش است.
شعري از مجنون عامري نقل شده است كه:
اُحِبُ لحبّك السّودان حتي احبّ لحبّك سود الكلابي
مجنون به ليلي ميگويد: ليلي، من تو را آنقدر دوست دارم كه به خاطر رنگ سياه تو، همه سياه پوستهاي عالم حتي سگهاي سياه را هم دوست دارم. چون با ديدن هر سياهي به ياد سياهي تو ميافتم.
تلخك فرعون هم كه اداي موسي را درميآورد، بدليل شباهت ظاهري با موسي، در دريا غرق نشد.
پس با اينكه بين محب و محبوب بايد همانندي در صفات و افعال وجود داشته باشد، از شباهتهاي ظاهري نيز نبايد گذشت.
- اشارهاي به آيه 93 سوره مائده
«ليس علي الّذين امنوا و عملوا الصّالحات جُناحٌ فيما طَعِمُوا اذِا مَا اتَّقوا و امَنوا و عَمِلوالصالِحات ثمّ اتّقوا و امنوا ثمّ اتّقوا و احسنوا و الله يحِبّ المحسنين*»
يعني مؤمناني كه عمل صالح انجام دادند (الصّالحات يعني اعمال ويژه و يا همه اعمال صالح را انجام دادند)، اگر لغزشي از آنان صادر شد گناهي بر آنان نيست (جناح معرب كلمه گناه فارسي است.) اما به شرط اينكه:
1- اذا مااتّقوا و امنوا و عملوا الصّالحات: شرط اول اينكه تقوا پيشه كنند و ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند اين ايمان و عمل صالح، با آن ايمان وعمل صالحي كه در ابتداي آيه آمده است، تفاوت دارد زيرا پيش از آن به تقوي رسيده است.
2- ثمّ اتّقوا و امَنوا: شرط دوم اين است كه تقوا پيشه كنند و ايمان بياورند.
3- ثمّ اتّقوا و اَحسنوا: شرط سوم هم اين است سپس تقوا پيشه سازند و احسان نمايند.
در اين آيه، به چهار نحو متفاوت، ايمان و عمل صالح و تقوا آمده است، اگرچه تقوا سه بار، ايمان سه بار و عمل صالح دو بار تكرار شده است.
ايمان و عمل صالح در مرتبه اول (امنوا و عملوا الصّالحات)، عبارت است از رها شدن از شرك جلي و آشكار.
مرتبه دوم (اتّقواوامنوا وعملوالصّالحات)، يعني نجات يافتن ازشرك خفي و رسيدن به توحيد فاعلي يعني يك فعل در جهان بشناسد و همه فاعلها را ظهور آن فاعل يگانه بدانند.
در ديده ديدهام تويي بينايي اندر قدمم ره تو ميپيمايي
مرتبه سوم ايمان (ثم اتقوا و امنوا)، اشاره به مرحله دوم توحيد، يعني توحيد صفاتي دارد. يعني همه صفات را به خدا نسبت ميدهد و نيز درانتساب صفات به خدا به اين نكته توجه دارد كه «سبحان الله عما يصفون».
مرتبه چهارم ايمان (ثم اتقوا و احسنوا)، همان مرتبه سوم توحيد يعني توحيد ذاتي است كه در قسمت ذيل توضيح داده ميشود.
احسان: مشاهده آشكار، مشاهده خدا در مظاهر آفاق و انفس
توحيد ذاتي آخرين مرتبه توحيد و مقام مشاهده است. يعني آنچه كه قبلا به يقين ميدانسته، حال مشاهده ميكند يعني حتي خيال وجود هم براي موجودات ديگر درسر ندارد. اين مرحله، دوران اطمينان نفس و لذت بردن است. طي كردن اين مقدمات، انسان را به اطمينان مطلق ميرساند. اين مقام، مقام احسان است.
اگر كسي به مقام محبت دست يابد، روزي 70 بار ميگويد: «استغفرالله ربّي و اتوب اليه»؛ يعني حرم خدا را غباروبي ميكند تا گردي از غير در اين خانه ننشيند.
در قرآن به حضرت ابراهيم و اسماعيل (عليهما السلام) سفارش شده كه «طهرا بيتي»؛ در ظاهر منظور پاك كردن خانه كعبه است. اين سفارش به پيامبر اسلام (صلّي الله عليه و اله وسلّم) نشده است زيرا او مجسمه محبت و خلاصه و عصاره حب است و خود روزي 70 بار، دل را كه حرم خداست، غباروبي ميكند.
از حضرت پيامبر(صلي الله عليه و اله وسلم) سئوال كردند كه احسان چيست؟ فرمود: «الاحسان ان تَعْبُدَ الله لانّك تري واِن لَمْ تكن تَري فهو يراك»؛ «احسان آن است كه به گونهاي در حضور خدا باشي كه گويي خدا را مشاهده ميكني و اگر تو با چشم سر نميتواني او را مشاهده كني، خدا تو را مشاهده مينمايد.» مسلما نگاه محبوب به ما، مهمتر از مشاهده ماست.
در سيروسلوك، يكي از راههاي حضور قلب براي سالك اين است كه استاد از پشت سر مراقب سالك است و گاهي براي ايجاد حضور قلب، استاد در نماز به سالك اقتدا ميكند.
پس دركلام آخر، احسان عبارت است از مقام مشاهده آشكار خداي متعال در مظاهر آفاق و انفس.