درس شانزدهم
درس شانزدهم: نظریه فلاسفه در زمان بندی خلقت
جهان آفرینش را می توان به سه بخش تقسیم کرد. هر بخش، حکم ویژه خود را در خلقت دارد:
1- اصل جهان (مادی و مجرد)
2- موجودات جهان ماده (مانند انسان، حیوان، ستارگان، سیارات، کهکشانها و...)
3- موجودات جهان مجرد (مانند جبروتیان، ملکوتیان و برخی از مراتب وجود انسان)
فلاسفه و عقلا معتقدند که اصل جهان هستی، ازلی و ابدی است؛ بلکه محال است اصل جهان هستی نقطه شروع و پیشینه عدمی داشته باشد. اجزاء و موجودات جهان مادی تاریخ تولد دارند اما موجودات غیر مادی زمان بند نیستند.
جهان آفرینش را می توان به سه بخش تقسیم کرد. هر بخش، حکم ویژه خود را در خلقت دارد:
1- اصل جهان (مادی و مجرد)
2- موجودات جهان ماده (مانند انسان، حیوان، ستارگان، سیارات، کهکشانها و...)
3- موجودات جهان مجرد (مانند جبروتیان، ملکوتیان و برخی از مراتب وجود انسان)
فلاسفه و عقلا معتقدند که اصل جهان هستی، ازلی و ابدی است؛ بلکه محال است اصل جهان هستی نقطه شروع و پیشینه عدمی داشته باشد. اجزاء و موجودات جهان مادی تاریخ تولد دارند اما موجودات غیر مادی زمان بند نیستند.
سخنی درباره مراتب وجود انسان
مرتبه طبیعت انسان، وجود مادی اوست یعنی مرتبه ای از وجود انسان که مشاهده می شود و همگان آن را می بینند و می شناسند. تعلیم و تعلم و نزاع و درگیری و خوبی و خوشی و محبتهای غریزی مربوط به همین درجه می باشد.
مرتبه نفس، مرتبه ای از وجود انسان است که به تنهایی محیط بر عابم طبیعت است. کسانی که در مقام نفسانیت استقرار یافته اند، بر قوانین شناخته شده عالم طبیعت غلبه دارند و به ذکری و نگاهی بلکه به اراده ای، کارهای خارق العاده و خلاف طبیعت انجام می دهند. مرتبه نفس اولین مرتبه حقیقی انسان و از مراتب ماندگی و همیشگی اوست.
انسان در برخی از مراتب وجودیش محیط بر همه عالم هستی و حتی فراتر از ملائکه محيّم خداست.(ملائکه محیّم ملائکه ای هستند که چنان محو تماشای جمال الهی از ازل تا به ابد بوده اند و هستند که هرگز متوجه نشده اند که خدا عالم و آدمی هم آفریده است.)
مقام نفسانی انسان، عالم متوسط و مقام روح انسان، عالم کبیر و مراتب بالاتر از آن خارج از عالم است. اولین درجه مجردات، نفس انسان است. بنابراین اگر کسی بخواهد با موجودات مجرد یعنی فرشتگان مسبح و مقدس آشنا شود، در اول قدم باید با خودش آشنا شود. اگر کسی توانایی شهود خویش و متجلی ساختن نفس خویش را داشته باشد، توانایی مشاهده ملائکه را هم خواهد داشت. یکی از بزرگان اهل معرفت به سایرین می گوید که وقت نماز مغرب شده است. دیگران می گویند: نه، هنوز مغرب نشده است. آن بزرگ می گوید: حواستان کجاست؟ مگر نمی بینید که ملائکه مغرب در حال نزول هستند!
مشاهده ملائک نشان این است که پیش از آن، نفس خویش را مشاهده کرده است.
دسته بندی ملائکه
موجودات مجرد یعنی ملائکه نیز حداقل به دو بخش تقسیم می شوند:
1- ملائکه ای که ثمره وجود انسان و ثمره فکر و عمل و ایمان او هستند. هر مرتبه ای از وجود انسان ملائکه ویژه ای را ایجاد می کند. انسان ملکوتی، ملائکه اش ملکوتی و انسان جبروتی، ملائکه اش جبروتی هستند. اگر انسانی چنان محو تماشای جمال الهی شده باشد که هیچ امری مانع مشاهده اش نگردد، ملائکه اش، ملائکه محیّم خواهند بود.
اگر مقام نفسانیت انسان به بار بنشیند، به صورت ملک در می آید:
وجود انسان همانند درختی است که میوه و ثمره اش، ملائکه هستند ؛ اما اکثر انسانها بخاطر ضعف وجودشان، ثمرات و میوه های وجود خود را نمی شناسند. هر فعلی که از انسان صادر می شود، هر سخنی که بر زبانش جاری می گردد، هر اندیشه و خیالی که از ذهنش عبور می کند، هر اعتقاد راسخی که در جانش قرار می گیرد، و هر آگاهی واضح و روشنی که نسبت به عالم هستی پیدا می کند، هر کدام به بی نهایت ملائکه ای تبدیل می شود که آن گاه که انسان از مقام طبیعت خارج گردد، به استقبال او خواهند آمد. اغلب انسانها به ظهور مرتبه نفس خویش می رسند، گر چه خودشان نمی دانند.
در روایات مربوط به معراج و برزخ و قیامت آمده است آن گاه که مؤمنی زبان می جنباند و نام و یاد خدا بر زبانش جاری می شود، همین کلمات تبدیل به موجودی ملکوتی، جبروتی و یا فوق آن می گردد. بنابراین کسی که پیوسته ذکر می گوید، پیوسته در حال ایجاد میوه ها و ثمرات وجودی خویش است و هرگاه از مقام طبیعتش بالاتر برود (چه آگاهانه و چه با مرگ) پرده ها برداشته می شود و آنها را مشاهده می کند. البته ذکر خدا عمومیت دارد و علاوه بر اذکار مطلوبی مانند «سبحان الله» و «الحمد لله» و...، شامل سخنانی که منجر به به رفع غم و اندوهی از بندگان شود، لبخندی بر لبی بنشاند و قلبی را آرام سازد نیز می گردد. در مرتبه روح، همه تعین ها و تشخص ها فرو می ریزد و دیگر من و ما و تویی وجود ندارد. اما همه کسانی که پایین تر از این مرتبه هستند، در دنیا دچار غم و غصه و مشکلات هستند و به دیگران احتیاج دارند و یادآوری حسن و خوبیهایشان، به آنها آرامش می دهد. جلب رضایت دیگران و تعریف از آنان در حدی که به تملق منجر نشود، پسندیده است زیرا موجودات، مظهر تجلیات تام و تمام الهی و همه دارای حسن و کمال و بها، هستند. گر چه از چشم ما پوشیده و پنهان است. (طبق سخن حضرت امام صادق «صلوات الله و سلامه علیه» درباره «برتر دانستن دیگران از خود» که در درس گذشته بیان شد.)
حضرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در روایات مربوط به معراج و بهشت فرمود: در بهشت دیدم که ملائکه در حال ساختن خانه ای برای مؤمنان با خشت های طلا و نقره هستند؛ اما گاهی دست از کار می کشند و زمانی دوباره شروع می کنند. از جبرئیل سؤال کردم که چرا اینان کارشان را رها می کنند و سپس دوباره مشغول می شوند؟ جبرئیل (علیه الصلوة و السلام)گفت: «اینها بنّا هستند و ابزار و مصالح بنّایی را باید مؤمن برایشان بفرستد.» جاری شدن نام و یاد خدا بر زبان مؤمن، خشت طلا و نقره است. البته طلا و نقره آخرت شباهتی به طلا و نقره دنیا ندارد و به تعبیر دقیق، اینها وجود تشکیکی دارند گر چه اشتراک معنوی داشته باشند. و سخن راحت تر این که طلای آخرت با طلای دنیا مشترک لفظی است وهویت و حقیقتشان هیچ شباهتی با هم ندارد.
کار انبیا اخراج انسانها از مرتبه طبیعت و مادیت به مرتبه نفس است:
کار انبیا و اولیا خارج ساختن انسانها از مرتبه طبیعت نفس است و همه انبیا بدون استثنا در این کار موفق شده اند. لذا انسانی که در جهان طبیعت، جز مشتی گل و خاک و آب چیز دیگر نیست، با دعوت پیامبران و الطاف الهی به جایی خواهد رسید که ماندگار می شود، خواه در بهشت و خواه در جهنم. ماندگاری گرچه در جهنم باشد هزاران درجه از هلاکت برتر است. گرفتاری در عذاب ابدی و قهر الهی بر معدوم شدن ترجیح دارد. خواسته کفار و گنهکاران در قیامت مبنی بر این که « یا لیتنی کنت تراباً»، اولاً به معنی خواستن عدم نیست؛ بلکه می گویند ای کاش خاک بودم و استعداد کمال و در نتیجه استعداد سقوط نداشتم و ثانیاً کفار چون در قیامت در حجابند، چنین طلب می کنند و بعد از این که در جهنم فرو رفتند دیگر چنین تقاضایی ندارند زیرا در آنجا مشاهده می کنند که سختی ها و گرفتاری های جهنم که آسمان و زمین تاب تحمل آن را ندارد (لا تقوم به السموات و الارض)، نسبت به عدم، هزاران هزار مرتبه لطف و نعمت و رحمت است.
پس هدف اولیه انبیا، رشد انسانها از مقام طبیعت به نفسانیت است. البته تعالیم انبیا دارای مراتب متعددی است که هر کدام مربوط به دسته ای از مردم می باشند. طبق دو نقل از امام صادق (صلوة الله وسلامه علیه) و امام حسین (صلوة الله و سلامه علیه)، کتاب خدا چهار مرتبه دارد: عبارات، اشارات، لطایف و حقایق. عبارت آن مربوط به عموم مردم، اشارت آن مربوط به خواص، لطایف آن مربوط به اولیا و حقیقت آن مربوط به انبیاست و هر کدام به همان مرتبه دست می یابند.
2- دسته دوم ملائکه، ملائکه ای هستند که ارتباطی با انسان ندارند و ثمره و میوه او نیستند. اینها نیز خود به دو دسته تقسیم می شوند:
الف) اکثریت آنها خدمه انسانند و برای انسان آفریده شده اند؛ بر انسان سجده کرده اند یعنی تسلیم او هستند. شرافت و کرامت انسان و حقارت وذلت خودشان را در مقابل او پذیرفته اند. یعنی وسیله رشد و تکامل و سیر و سلوک و معراج انسان هستند. در روایات آمده است که طالب علم، روز نخستی که به سمت مکتب و مدرسه می رود، بر بال ملائک حرکت می کند. یعنی طالب علم، با یک نیتش به ملکوت رسیده و از ملائک فراتر رفته است و این،معنای سجده ملائکه است.
همه نعمتهای طبیعت، مدبرهای ملکوتی دارد و فرشته ای موکل رشد گیاهان و حرکت باد و خورشید و زمین و بارش باران و... است. آدمیان، صدها و هزاران خدمتگذار دارند. سلطانی هستند که سلطنتشان مانند خداست (له المثل الاعلی). دریغا که نمی دانند و قدر خویش نمی شناسند و به اندک لذتی، غافل می شوند و بندگی شهوت و غضب خویش می کنند.
مرحوم نخودکی(که خدایش بیامرزد) می گفت: از کسی پرسیدم که شغلت چیست؟ گفت: خربنده (یعنی کسی که اسبها و الاغها را تیمار می کند). به او گفتم که از بندگی خدا چه بدی دیدی که بندگی خران را انتخاب کرده ای ! البته این تمثیلی است که مربوط به عموم مردم است نه شغل آن فرد خاص.
به گفته علمای اخلاق هر کسی که شهوتش سبب غفلتش شود، بنده چهارپایان و آن که غضبش سبب غفلتش گردد، بنده درندگان است. اگر کسی وهم و خیال و شیطنتش باعث غفلتش شود و برای شهوت و غضب خود نقشه بکشد، به مراتب از شیاطین بدتر است.
سجده ملائکه بر انسان به اجبار نبوده است بلکه به این افتخار می کنند. زیرا انسان آیینه تمام قد خداست؛ لذا خدمت می کنند و از این خدمت لذت می برند.
ب) دسته دیگر، ملائکه ای هستند که نه ثمره وجود انسان هستند و نه خدمتگزار او.
آنها ملائکه «محیّم» هستند که از ازل تا به ابد دو چشمشان را به جمال الهی دوخته اند و هیچ گاه رویشان را برنگردانده اند تا ببینند جهانی خلق شده است. اینان صدایی جز صدای خدا نشنیده اند، جمالی جز جمال الهی ندیده اند و نوری جز نور الهی وجودشان را تسخیر نکرده است.
این ملائک، خدمه و وسیله نیستند؛ خود، غایتند. این نکته قابل توجه است که چون اینان هیچ گاه رویشان را از خدا برنگرداندند، خدا هم هیچ گاه بر اینها تکلیفی نکرد، نه سجده بر آدم و نه خدمت به او. «آنان که محو تماشای ما هستند، ویژه ما هستند. هیچ کاری به آنان واگذار نمی کنیم، نه در دنیا و نه در آخرت.» کسی که به غیر چشم نداشته باشد، غایت است نه ابزار لذتهای دیگران.
بررسی دلایل فلاسفه
دلایلی که عقلا و فلاسفه بر زمان مند نبودن اصل جهان اقامه کرده اند به سه دسته تقسیم مي شود:
1- دلیل اول: زمان از لوازم جهان مادی است و زمان وقتی پیدا می شود که اولاً جهان ماده وجود داشته باشد ثانیاً جهان ماده ترکیب و اشکال مختلف هم پیدا کند و ثالثاً حرکت نماید؛ آن گاه زمان ایجاد می شود. اگر جهان طبیعت باشد ولی حرکت نباشد، زمان هم نخواهد بود. پس حادث بودن و پدیده بودن درباره جهان طبیعت امکان پذیر نیست و زمان مند بودن آن خلاف ذهن و محال است. زمان در جهان ماوراء طبیعت نیز هیچ گاه تحقق پیدا نمی کند.
اگر در عالم برزخ، اهل قبور زمان را احساس می کنند و مثلاً در شب جمعه احساس شادی می نمایند، بدین خاطر است که از طبیعت فاصله زیادی نگرفته اند لذا احکام این عالم را مشاهده می کنند و طلوع و غروب خورشید را متوجه می شوند و گر نه خودشان در عالم برزخ، خورشید و زمین و تاریکی و روشنایی ندارند.
پس عالم ماوراء طبیعت زمان ندارد و موجودات غیر مادی هم نه در زمان متولد می شوند و نه در زمان از بین می روند.
2-دلیل دوم: سرّی است از اسرار الهی و آن، این است که اگر جهان طبیعت و ماوراء طبیعت تاریخ تولد داشته باشد، این سؤال مطرح می شود که چرا خدا جهان را در این زمان آفرید و نه در زمان دیگر؟ قابلیت آفرینش موجود بود یا فاعلیت خدا تام نبود؟ هر دو نادرست است.
این که جهان برای آفرینش، قابلیت نداشته باشد غلط است زیرا شایستگی و استعداد و قابلیتش از خداست نه از خودش. آفرینش جهانی که هنوز وجود ندارد، نه متوقف بر تغییر و تحولات بیرون از خود است و نه متوقف بر تغییر و تحولات درون خود. چون اصلاً خودی ندارد که درونش متحول شود و بیرون هم ندارد که بیرونش متحول شود. پس قابلیت نمی تواند وجود داشته باشد و همچنان که اصل جهان ابداعی است قابلیتش هم ابداعی است. آن خدایی که جهان را می آفریند، نخست قابلیت آفرینش را به آن می دهد بعد آن را ایجاد می کند. تام نبودن فاعلیت خدا نیز نادرست است. خدایی که فاعلیتش تام نباشد خدا نیست، موجودی مادی است. تصور این که خدا هست و صفاتش هیچ گونه ظهوری ندارد، تصور خورشید بدون نور، محال است. زیرا اراده و رحمت و قدرت خدا عین ذات اوست. تصور حالت منتظره برای خداوند نیز محال است. پس آغاز زمانی برای جهان امکان پذیر نیست.
یک اشکال و پاسخ آن: در اینجا اشکال کوچکی مطرح می شود که برخی می گویند مصلحت این گونه اقتضا می کرده که خداوند در این زمان جهان را بیافریند و نه قبل از آن. پاسخ این است که مصلحت وقتی تحقق پیدا می کند که موجوداتی باشند که با بیرون از خودشان سنجیده شوند. وقتی چیزی موجود نیست، مصلحت هم نیست.
علت آفرینش
در اینجا می توان به این سؤال پرداخت که خدا چرا عالم را آفرید؟ پاسخ آن در حدیث قدسی لطیفی بیان شده است:«کنت کنزاً مخفیاً فاحببتُ أن اعرف»؛ گنجی نهان بودم، خواستم عیان شوم. یعنی عیان شدن محبوب من بود.
طبق این حدیث شریف قدسي، خداوند عاشق نگاه کردن به خودش شده است و می خواهد به خود بنگرد. دریغا که خلق با معارف الهی بیگانه شده و خود را گوشت و استخوانی می داند. دلیل این حب ذاتی الهی چیست؟ بین طالب و مطلوب باید شباهت و همتایی وجود داشته باشد و یا به عبارت دیگر باید چیزی در وجود انسان باشد که در وجود خدا نباشد!
3- دلیل سوم: لازمه زمان مندی جهان آفرینش این است که خدا منفعل باشد یعنی تحت تأثیر امور درونی و بیرونی، دست به خلقت زده باشد و حال آن که خدا فعال است. زیرا او غنی مطلق و بی نیاز مطلق است. به تعبیر فلاسفه، واجب الوجود و به تعبیر عرفا، حق است. چنین موجودی هیچ گاه از هیچ کس تأثیر نمی پذیرد. این که خدا تحت تأثیر صورتهای علمی خویش باشد و تحت تأثیر امری، شوقی در او ایجاد شود، محال است. چون به تعبیر قرآنی، «صمد» است. موجودی که پر باشد، اگر بیافریند برای خودش می آفریند و اگر نیافریند، برای خودش نمی آفریند. اگر خدا جهان را در زمان آفریده باشد، باید تحت تأثیر دیگری باشد و دیگری هم غیر از اسماء و صفات خودش نیست. اسماء و صفاتش نیز ازلی و ابدی و عین ذاتش است. بنابراین اگر انفعالی باشد، انفعال ازلی خواهد بود نه انفعال زمانی. خداوند همچنان که در آفرینش تحت تأثیر نبوده، همچنان تحت تأثیر نیست و نخواهد بود. خداوند تحت تأثیر دعا و اشک و آه بندگان قرار نمی گیرد و دعا به معنای تحمیل چیزی بر خدا و تغییر اراده او نیست؛ زیرا خداوند منفعل نیست.
- شرحی بر حدیث «کان الله و لم یکن معه شیء»:
در حدیثی آمده است:«کان الله و لم یکن معه شیء»؛ یعنی خدا بود و با او هیچ نبود.
یعنی خلق حادثند و قبلاً نبودند. اما در قسمت بعدی این حدیث آمده است که: «قال العارف: الآن کما کان »؛ یعنی عارف گفت: الان هم خدا هست و هیچ کس نیست.
از سه طریق و سه نقل گفته شده که آن عارف، امام صادق (صلوة الله و سلامه علیه)بوده است.
توحید حقیقی همین است که « لیس فی الدار غیره دیار»؛ در خانه جز صاحبخانه کسی نیست. البته مباحث توحیدی را باید به تدریج برای مردم بیان کرد زیرا ایجاد شک و شبهه می کند. ابتدا باید به توحید افعالی دست یافت و یگانگی فاعل را شناخت، سپس به توحید صفاتی رسید و بعد از آن توحید ذاتی را یافت. احکام دینی نیز آرام آرام برای مردم بیان شده تا در آن استقرار یابند. مثلاً در مورد نهی مشروب، اول گفته شده«ضررها اکبر من نفعها»؛ یعنی ضررش از منفعتش بیشتر است. در مرتبه دوم گفته شده « لا تقرب الصلوة و انتم سکاری حتی تعلم ما تقولون»؛ یعنی قبل از نماز شراب نخورید تا وقتی پیش من می آیید، مست من باشید نه مست آب گندیده ای. در مرتبه سوم هم فرمود: «رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلکم تفلحون».
سخنی درباره بندگی:
خداوند ابتدا آدمی را از غرور و منیت تهی می کند و سپس وقتی انسان کوچکی خود را در برابر عظمت خدا فهمید، در او احساس عبودیت ایجاد می شود و آرامش می یابد. بندگی ضمن اینکه همراه با سوز و گداز و اشک و آه است، مالامال از لذت و آرامش است و برعکس لذتی است که مالامال از غم و اندوه است. نوشی است عین نیش و نیشی است عین نوش. در دنیا و آخرت همین گونه است. جدا کردنش نشاید. اگر شدنی بود، خداوند برای اولیای خودش جدا می کرد. منتها در این عالم طبیعت انسانها باید به همت و اراده خویش قدمی بردارند اما قبل از این عالم طبیعت این گونه نبود. انسانها در برابر «الست بربکم»، بدون فکر و با عجله و شتاب بلافاصله پاسخ دادند: «بلی». ما بدو محتاج بودیم و او به ما مشتاق. اشتیاق و محبت خدا هم که تام بود و هست و اگر پاسخ نمی دادند، پیوسته سؤال می کرد. پس چرا انسانها در پاسخ عجله کردند؟ از آنجا که آدمی قبل از عالم طبیعت نیز آثار و ویژگیهای طبیعی و زرنگی های این جهانی اش را داشته است، احتمالاً این «الست بربکم»، اولین «الست بربکم» از سوی خدا نبوده است. آدمی قبل از این که تنزل پیدا کند، ویژگیهای عالم هستی را بصورت حقیقت داشته است چنان که موجودی که اینجاست کمالات عوالم بعد را به صورت حقیقت داراست.
جهان آفرینش را می توان به سه بخش تقسیم کرد. هر بخش، حکم ویژه خود را در خلقت دارد:
1- اصل جهان (مادی و مجرد)
2- موجودات جهان ماده (مانند انسان، حیوان، ستارگان، سیارات، کهکشانها و...)
3- موجودات جهان مجرد (مانند جبروتیان، ملکوتیان و برخی از مراتب وجود انسان)
فلاسفه و عقلا معتقدند که اصل جهان هستی، ازلی و ابدی است؛ بلکه محال است اصل جهان هستی نقطه شروع و پیشینه عدمی داشته باشد. اجزاء و موجودات جهان مادی تاریخ تولد دارند اما موجودات غیر مادی زمان بند نیستند.
جهان آفرینش را می توان به سه بخش تقسیم کرد. هر بخش، حکم ویژه خود را در خلقت دارد:
1- اصل جهان (مادی و مجرد)
2- موجودات جهان ماده (مانند انسان، حیوان، ستارگان، سیارات، کهکشانها و...)
3- موجودات جهان مجرد (مانند جبروتیان، ملکوتیان و برخی از مراتب وجود انسان)
فلاسفه و عقلا معتقدند که اصل جهان هستی، ازلی و ابدی است؛ بلکه محال است اصل جهان هستی نقطه شروع و پیشینه عدمی داشته باشد. اجزاء و موجودات جهان مادی تاریخ تولد دارند اما موجودات غیر مادی زمان بند نیستند.
سخنی درباره مراتب وجود انسان
مرتبه طبیعت انسان، وجود مادی اوست یعنی مرتبه ای از وجود انسان که مشاهده می شود و همگان آن را می بینند و می شناسند. تعلیم و تعلم و نزاع و درگیری و خوبی و خوشی و محبتهای غریزی مربوط به همین درجه می باشد.
مرتبه نفس، مرتبه ای از وجود انسان است که به تنهایی محیط بر عابم طبیعت است. کسانی که در مقام نفسانیت استقرار یافته اند، بر قوانین شناخته شده عالم طبیعت غلبه دارند و به ذکری و نگاهی بلکه به اراده ای، کارهای خارق العاده و خلاف طبیعت انجام می دهند. مرتبه نفس اولین مرتبه حقیقی انسان و از مراتب ماندگی و همیشگی اوست.
انسان در برخی از مراتب وجودیش محیط بر همه عالم هستی و حتی فراتر از ملائکه محيّم خداست.(ملائکه محیّم ملائکه ای هستند که چنان محو تماشای جمال الهی از ازل تا به ابد بوده اند و هستند که هرگز متوجه نشده اند که خدا عالم و آدمی هم آفریده است.)
مقام نفسانی انسان، عالم متوسط و مقام روح انسان، عالم کبیر و مراتب بالاتر از آن خارج از عالم است. اولین درجه مجردات، نفس انسان است. بنابراین اگر کسی بخواهد با موجودات مجرد یعنی فرشتگان مسبح و مقدس آشنا شود، در اول قدم باید با خودش آشنا شود. اگر کسی توانایی شهود خویش و متجلی ساختن نفس خویش را داشته باشد، توانایی مشاهده ملائکه را هم خواهد داشت. یکی از بزرگان اهل معرفت به سایرین می گوید که وقت نماز مغرب شده است. دیگران می گویند: نه، هنوز مغرب نشده است. آن بزرگ می گوید: حواستان کجاست؟ مگر نمی بینید که ملائکه مغرب در حال نزول هستند!
مشاهده ملائک نشان این است که پیش از آن، نفس خویش را مشاهده کرده است.
دسته بندی ملائکه
موجودات مجرد یعنی ملائکه نیز حداقل به دو بخش تقسیم می شوند:
1- ملائکه ای که ثمره وجود انسان و ثمره فکر و عمل و ایمان او هستند. هر مرتبه ای از وجود انسان ملائکه ویژه ای را ایجاد می کند. انسان ملکوتی، ملائکه اش ملکوتی و انسان جبروتی، ملائکه اش جبروتی هستند. اگر انسانی چنان محو تماشای جمال الهی شده باشد که هیچ امری مانع مشاهده اش نگردد، ملائکه اش، ملائکه محیّم خواهند بود.
اگر مقام نفسانیت انسان به بار بنشیند، به صورت ملک در می آید:
وجود انسان همانند درختی است که میوه و ثمره اش، ملائکه هستند ؛ اما اکثر انسانها بخاطر ضعف وجودشان، ثمرات و میوه های وجود خود را نمی شناسند. هر فعلی که از انسان صادر می شود، هر سخنی که بر زبانش جاری می گردد، هر اندیشه و خیالی که از ذهنش عبور می کند، هر اعتقاد راسخی که در جانش قرار می گیرد، و هر آگاهی واضح و روشنی که نسبت به عالم هستی پیدا می کند، هر کدام به بی نهایت ملائکه ای تبدیل می شود که آن گاه که انسان از مقام طبیعت خارج گردد، به استقبال او خواهند آمد. اغلب انسانها به ظهور مرتبه نفس خویش می رسند، گر چه خودشان نمی دانند.
در روایات مربوط به معراج و برزخ و قیامت آمده است آن گاه که مؤمنی زبان می جنباند و نام و یاد خدا بر زبانش جاری می شود، همین کلمات تبدیل به موجودی ملکوتی، جبروتی و یا فوق آن می گردد. بنابراین کسی که پیوسته ذکر می گوید، پیوسته در حال ایجاد میوه ها و ثمرات وجودی خویش است و هرگاه از مقام طبیعتش بالاتر برود (چه آگاهانه و چه با مرگ) پرده ها برداشته می شود و آنها را مشاهده می کند. البته ذکر خدا عمومیت دارد و علاوه بر اذکار مطلوبی مانند «سبحان الله» و «الحمد لله» و...، شامل سخنانی که منجر به به رفع غم و اندوهی از بندگان شود، لبخندی بر لبی بنشاند و قلبی را آرام سازد نیز می گردد. در مرتبه روح، همه تعین ها و تشخص ها فرو می ریزد و دیگر من و ما و تویی وجود ندارد. اما همه کسانی که پایین تر از این مرتبه هستند، در دنیا دچار غم و غصه و مشکلات هستند و به دیگران احتیاج دارند و یادآوری حسن و خوبیهایشان، به آنها آرامش می دهد. جلب رضایت دیگران و تعریف از آنان در حدی که به تملق منجر نشود، پسندیده است زیرا موجودات، مظهر تجلیات تام و تمام الهی و همه دارای حسن و کمال و بها، هستند. گر چه از چشم ما پوشیده و پنهان است. (طبق سخن حضرت امام صادق «صلوات الله و سلامه علیه» درباره «برتر دانستن دیگران از خود» که در درس گذشته بیان شد.)
حضرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در روایات مربوط به معراج و بهشت فرمود: در بهشت دیدم که ملائکه در حال ساختن خانه ای برای مؤمنان با خشت های طلا و نقره هستند؛ اما گاهی دست از کار می کشند و زمانی دوباره شروع می کنند. از جبرئیل سؤال کردم که چرا اینان کارشان را رها می کنند و سپس دوباره مشغول می شوند؟ جبرئیل (علیه الصلوة و السلام)گفت: «اینها بنّا هستند و ابزار و مصالح بنّایی را باید مؤمن برایشان بفرستد.» جاری شدن نام و یاد خدا بر زبان مؤمن، خشت طلا و نقره است. البته طلا و نقره آخرت شباهتی به طلا و نقره دنیا ندارد و به تعبیر دقیق، اینها وجود تشکیکی دارند گر چه اشتراک معنوی داشته باشند. و سخن راحت تر این که طلای آخرت با طلای دنیا مشترک لفظی است وهویت و حقیقتشان هیچ شباهتی با هم ندارد.
کار انبیا اخراج انسانها از مرتبه طبیعت و مادیت به مرتبه نفس است:
کار انبیا و اولیا خارج ساختن انسانها از مرتبه طبیعت نفس است و همه انبیا بدون استثنا در این کار موفق شده اند. لذا انسانی که در جهان طبیعت، جز مشتی گل و خاک و آب چیز دیگر نیست، با دعوت پیامبران و الطاف الهی به جایی خواهد رسید که ماندگار می شود، خواه در بهشت و خواه در جهنم. ماندگاری گرچه در جهنم باشد هزاران درجه از هلاکت برتر است. گرفتاری در عذاب ابدی و قهر الهی بر معدوم شدن ترجیح دارد. خواسته کفار و گنهکاران در قیامت مبنی بر این که « یا لیتنی کنت تراباً»، اولاً به معنی خواستن عدم نیست؛ بلکه می گویند ای کاش خاک بودم و استعداد کمال و در نتیجه استعداد سقوط نداشتم و ثانیاً کفار چون در قیامت در حجابند، چنین طلب می کنند و بعد از این که در جهنم فرو رفتند دیگر چنین تقاضایی ندارند زیرا در آنجا مشاهده می کنند که سختی ها و گرفتاری های جهنم که آسمان و زمین تاب تحمل آن را ندارد (لا تقوم به السموات و الارض)، نسبت به عدم، هزاران هزار مرتبه لطف و نعمت و رحمت است.
پس هدف اولیه انبیا، رشد انسانها از مقام طبیعت به نفسانیت است. البته تعالیم انبیا دارای مراتب متعددی است که هر کدام مربوط به دسته ای از مردم می باشند. طبق دو نقل از امام صادق (صلوة الله وسلامه علیه) و امام حسین (صلوة الله و سلامه علیه)، کتاب خدا چهار مرتبه دارد: عبارات، اشارات، لطایف و حقایق. عبارت آن مربوط به عموم مردم، اشارت آن مربوط به خواص، لطایف آن مربوط به اولیا و حقیقت آن مربوط به انبیاست و هر کدام به همان مرتبه دست می یابند.
2- دسته دوم ملائکه، ملائکه ای هستند که ارتباطی با انسان ندارند و ثمره و میوه او نیستند. اینها نیز خود به دو دسته تقسیم می شوند:
الف) اکثریت آنها خدمه انسانند و برای انسان آفریده شده اند؛ بر انسان سجده کرده اند یعنی تسلیم او هستند. شرافت و کرامت انسان و حقارت وذلت خودشان را در مقابل او پذیرفته اند. یعنی وسیله رشد و تکامل و سیر و سلوک و معراج انسان هستند. در روایات آمده است که طالب علم، روز نخستی که به سمت مکتب و مدرسه می رود، بر بال ملائک حرکت می کند. یعنی طالب علم، با یک نیتش به ملکوت رسیده و از ملائک فراتر رفته است و این،معنای سجده ملائکه است.
همه نعمتهای طبیعت، مدبرهای ملکوتی دارد و فرشته ای موکل رشد گیاهان و حرکت باد و خورشید و زمین و بارش باران و... است. آدمیان، صدها و هزاران خدمتگذار دارند. سلطانی هستند که سلطنتشان مانند خداست (له المثل الاعلی). دریغا که نمی دانند و قدر خویش نمی شناسند و به اندک لذتی، غافل می شوند و بندگی شهوت و غضب خویش می کنند.
مرحوم نخودکی(که خدایش بیامرزد) می گفت: از کسی پرسیدم که شغلت چیست؟ گفت: خربنده (یعنی کسی که اسبها و الاغها را تیمار می کند). به او گفتم که از بندگی خدا چه بدی دیدی که بندگی خران را انتخاب کرده ای ! البته این تمثیلی است که مربوط به عموم مردم است نه شغل آن فرد خاص.
به گفته علمای اخلاق هر کسی که شهوتش سبب غفلتش شود، بنده چهارپایان و آن که غضبش سبب غفلتش گردد، بنده درندگان است. اگر کسی وهم و خیال و شیطنتش باعث غفلتش شود و برای شهوت و غضب خود نقشه بکشد، به مراتب از شیاطین بدتر است.
سجده ملائکه بر انسان به اجبار نبوده است بلکه به این افتخار می کنند. زیرا انسان آیینه تمام قد خداست؛ لذا خدمت می کنند و از این خدمت لذت می برند.
ب) دسته دیگر، ملائکه ای هستند که نه ثمره وجود انسان هستند و نه خدمتگزار او.
آنها ملائکه «محیّم» هستند که از ازل تا به ابد دو چشمشان را به جمال الهی دوخته اند و هیچ گاه رویشان را برنگردانده اند تا ببینند جهانی خلق شده است. اینان صدایی جز صدای خدا نشنیده اند، جمالی جز جمال الهی ندیده اند و نوری جز نور الهی وجودشان را تسخیر نکرده است.
این ملائک، خدمه و وسیله نیستند؛ خود، غایتند. این نکته قابل توجه است که چون اینان هیچ گاه رویشان را از خدا برنگرداندند، خدا هم هیچ گاه بر اینها تکلیفی نکرد، نه سجده بر آدم و نه خدمت به او. «آنان که محو تماشای ما هستند، ویژه ما هستند. هیچ کاری به آنان واگذار نمی کنیم، نه در دنیا و نه در آخرت.» کسی که به غیر چشم نداشته باشد، غایت است نه ابزار لذتهای دیگران.
بررسی دلایل فلاسفه
دلایلی که عقلا و فلاسفه بر زمان مند نبودن اصل جهان اقامه کرده اند به سه دسته تقسیم مي شود:
1- دلیل اول: زمان از لوازم جهان مادی است و زمان وقتی پیدا می شود که اولاً جهان ماده وجود داشته باشد ثانیاً جهان ماده ترکیب و اشکال مختلف هم پیدا کند و ثالثاً حرکت نماید؛ آن گاه زمان ایجاد می شود. اگر جهان طبیعت باشد ولی حرکت نباشد، زمان هم نخواهد بود. پس حادث بودن و پدیده بودن درباره جهان طبیعت امکان پذیر نیست و زمان مند بودن آن خلاف ذهن و محال است. زمان در جهان ماوراء طبیعت نیز هیچ گاه تحقق پیدا نمی کند.
اگر در عالم برزخ، اهل قبور زمان را احساس می کنند و مثلاً در شب جمعه احساس شادی می نمایند، بدین خاطر است که از طبیعت فاصله زیادی نگرفته اند لذا احکام این عالم را مشاهده می کنند و طلوع و غروب خورشید را متوجه می شوند و گر نه خودشان در عالم برزخ، خورشید و زمین و تاریکی و روشنایی ندارند.
پس عالم ماوراء طبیعت زمان ندارد و موجودات غیر مادی هم نه در زمان متولد می شوند و نه در زمان از بین می روند.
2-دلیل دوم: سرّی است از اسرار الهی و آن، این است که اگر جهان طبیعت و ماوراء طبیعت تاریخ تولد داشته باشد، این سؤال مطرح می شود که چرا خدا جهان را در این زمان آفرید و نه در زمان دیگر؟ قابلیت آفرینش موجود بود یا فاعلیت خدا تام نبود؟ هر دو نادرست است.
این که جهان برای آفرینش، قابلیت نداشته باشد غلط است زیرا شایستگی و استعداد و قابلیتش از خداست نه از خودش. آفرینش جهانی که هنوز وجود ندارد، نه متوقف بر تغییر و تحولات بیرون از خود است و نه متوقف بر تغییر و تحولات درون خود. چون اصلاً خودی ندارد که درونش متحول شود و بیرون هم ندارد که بیرونش متحول شود. پس قابلیت نمی تواند وجود داشته باشد و همچنان که اصل جهان ابداعی است قابلیتش هم ابداعی است. آن خدایی که جهان را می آفریند، نخست قابلیت آفرینش را به آن می دهد بعد آن را ایجاد می کند. تام نبودن فاعلیت خدا نیز نادرست است. خدایی که فاعلیتش تام نباشد خدا نیست، موجودی مادی است. تصور این که خدا هست و صفاتش هیچ گونه ظهوری ندارد، تصور خورشید بدون نور، محال است. زیرا اراده و رحمت و قدرت خدا عین ذات اوست. تصور حالت منتظره برای خداوند نیز محال است. پس آغاز زمانی برای جهان امکان پذیر نیست.
یک اشکال و پاسخ آن: در اینجا اشکال کوچکی مطرح می شود که برخی می گویند مصلحت این گونه اقتضا می کرده که خداوند در این زمان جهان را بیافریند و نه قبل از آن. پاسخ این است که مصلحت وقتی تحقق پیدا می کند که موجوداتی باشند که با بیرون از خودشان سنجیده شوند. وقتی چیزی موجود نیست، مصلحت هم نیست.
علت آفرینش
در اینجا می توان به این سؤال پرداخت که خدا چرا عالم را آفرید؟ پاسخ آن در حدیث قدسی لطیفی بیان شده است:«کنت کنزاً مخفیاً فاحببتُ أن اعرف»؛ گنجی نهان بودم، خواستم عیان شوم. یعنی عیان شدن محبوب من بود.
طبق این حدیث شریف قدسي، خداوند عاشق نگاه کردن به خودش شده است و می خواهد به خود بنگرد. دریغا که خلق با معارف الهی بیگانه شده و خود را گوشت و استخوانی می داند. دلیل این حب ذاتی الهی چیست؟ بین طالب و مطلوب باید شباهت و همتایی وجود داشته باشد و یا به عبارت دیگر باید چیزی در وجود انسان باشد که در وجود خدا نباشد!
3- دلیل سوم: لازمه زمان مندی جهان آفرینش این است که خدا منفعل باشد یعنی تحت تأثیر امور درونی و بیرونی، دست به خلقت زده باشد و حال آن که خدا فعال است. زیرا او غنی مطلق و بی نیاز مطلق است. به تعبیر فلاسفه، واجب الوجود و به تعبیر عرفا، حق است. چنین موجودی هیچ گاه از هیچ کس تأثیر نمی پذیرد. این که خدا تحت تأثیر صورتهای علمی خویش باشد و تحت تأثیر امری، شوقی در او ایجاد شود، محال است. چون به تعبیر قرآنی، «صمد» است. موجودی که پر باشد، اگر بیافریند برای خودش می آفریند و اگر نیافریند، برای خودش نمی آفریند. اگر خدا جهان را در زمان آفریده باشد، باید تحت تأثیر دیگری باشد و دیگری هم غیر از اسماء و صفات خودش نیست. اسماء و صفاتش نیز ازلی و ابدی و عین ذاتش است. بنابراین اگر انفعالی باشد، انفعال ازلی خواهد بود نه انفعال زمانی. خداوند همچنان که در آفرینش تحت تأثیر نبوده، همچنان تحت تأثیر نیست و نخواهد بود. خداوند تحت تأثیر دعا و اشک و آه بندگان قرار نمی گیرد و دعا به معنای تحمیل چیزی بر خدا و تغییر اراده او نیست؛ زیرا خداوند منفعل نیست.
- شرحی بر حدیث «کان الله و لم یکن معه شیء»:
در حدیثی آمده است:«کان الله و لم یکن معه شیء»؛ یعنی خدا بود و با او هیچ نبود.
یعنی خلق حادثند و قبلاً نبودند. اما در قسمت بعدی این حدیث آمده است که: «قال العارف: الآن کما کان »؛ یعنی عارف گفت: الان هم خدا هست و هیچ کس نیست.
از سه طریق و سه نقل گفته شده که آن عارف، امام صادق (صلوة الله و سلامه علیه)بوده است.
توحید حقیقی همین است که « لیس فی الدار غیره دیار»؛ در خانه جز صاحبخانه کسی نیست. البته مباحث توحیدی را باید به تدریج برای مردم بیان کرد زیرا ایجاد شک و شبهه می کند. ابتدا باید به توحید افعالی دست یافت و یگانگی فاعل را شناخت، سپس به توحید صفاتی رسید و بعد از آن توحید ذاتی را یافت. احکام دینی نیز آرام آرام برای مردم بیان شده تا در آن استقرار یابند. مثلاً در مورد نهی مشروب، اول گفته شده«ضررها اکبر من نفعها»؛ یعنی ضررش از منفعتش بیشتر است. در مرتبه دوم گفته شده « لا تقرب الصلوة و انتم سکاری حتی تعلم ما تقولون»؛ یعنی قبل از نماز شراب نخورید تا وقتی پیش من می آیید، مست من باشید نه مست آب گندیده ای. در مرتبه سوم هم فرمود: «رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلکم تفلحون».
سخنی درباره بندگی:
خداوند ابتدا آدمی را از غرور و منیت تهی می کند و سپس وقتی انسان کوچکی خود را در برابر عظمت خدا فهمید، در او احساس عبودیت ایجاد می شود و آرامش می یابد. بندگی ضمن اینکه همراه با سوز و گداز و اشک و آه است، مالامال از لذت و آرامش است و برعکس لذتی است که مالامال از غم و اندوه است. نوشی است عین نیش و نیشی است عین نوش. در دنیا و آخرت همین گونه است. جدا کردنش نشاید. اگر شدنی بود، خداوند برای اولیای خودش جدا می کرد. منتها در این عالم طبیعت انسانها باید به همت و اراده خویش قدمی بردارند اما قبل از این عالم طبیعت این گونه نبود. انسانها در برابر «الست بربکم»، بدون فکر و با عجله و شتاب بلافاصله پاسخ دادند: «بلی». ما بدو محتاج بودیم و او به ما مشتاق. اشتیاق و محبت خدا هم که تام بود و هست و اگر پاسخ نمی دادند، پیوسته سؤال می کرد. پس چرا انسانها در پاسخ عجله کردند؟ از آنجا که آدمی قبل از عالم طبیعت نیز آثار و ویژگیهای طبیعی و زرنگی های این جهانی اش را داشته است، احتمالاً این «الست بربکم»، اولین «الست بربکم» از سوی خدا نبوده است. آدمی قبل از این که تنزل پیدا کند، ویژگیهای عالم هستی را بصورت حقیقت داشته است چنان که موجودی که اینجاست کمالات عوالم بعد را به صورت حقیقت داراست.