درس هفدهم
درس هفدهم: «حین خلقهم»
همان گونه که در درس گذشته بیان شد، آفرینش جهان هستی- در همه مراتب آن - آغاز ندارد. گر چه اجزای جهان هستی آن هم فقط در جهان طبیعت، آغاز و انجام دارند. در این درس بعنوان شاهد بر این سخن، شعری از حضرت امیرالمؤمنین (صلوات الله و سلامه علیه) ذکر می شود و به نکاتی چند اشاره می گردد، سپس در پایان نظریه سوم در زمان مندی خلقت (نظر عرفانی) بیان می شود. همان گونه که در درس گذشته بیان شد، آفرینش جهان هستی- در همه مراتب آن - آغاز ندارد. گر چه اجزای جهان هستی آن هم فقط در جهان طبیعت، آغاز و انجام دارند. در این درس بعنوان شاهد بر این سخن، شعری از حضرت امیرالمؤمنین (صلوات الله و سلامه علیه) ذکر می شود و به نکاتی چند اشاره می گردد، سپس در پایان نظریه سوم در زمان مندی خلقت (نظر عرفانی) بیان می شود.
راه شناخت، تماشا و مشاهده است.
جهان، بزرگتر از آن است که با ذهن و فکر، قابل شناخت و در قالب مفاهیم، قابل بیان باشد. جهان طبیعت با این که نا متناهی است، نسبت به اصل جهان هستی و عوالم نامتناهی آن هیچ کسری را تشکیل نمی دهد. بنابراین تلاش برای فهمیدن و شناختن جهان هستی از طریق ذهن، تلاشی کودکانه است. در مقابل ، تماشای این جهان هستی است که می تواند ما را با آن هماهنگ و متحد سازد و با برخوردی از آن ، در لذتی پیوسته و آرامشی همیشگی قرار دهد. یعنی راه شناخت ، تماشا کردن جهان است . در قدم اول تماشای با چشمان ظاهری همراه با زمینه ها و مقدمات لازم سودمند است و سپس می توان به تماشای فراتر از بصر دست یافت.
ذکر حدیثی از امیر المؤمنین (صلوات الله و سلامه علیه)
حضرت امیرمؤمنان (صلوات الله و سلامه علیه) در یکی از خطبه های مشهورش چنان سخن می گفت که همه سکوت کرده بودند و هیچ نمی گفتند؛ آنچنان که گویی شاهین بر شانه شان نشسته است و همه محو سخنان امیرمؤمنان (صلوات الله و سلامه علیه) شده بودند. در پایان سخنان حضرت ، شخصی بنام «ذعلب» پرسید که « هل رأیت ربک؟»؛ آیا خدای خویش را دیده ای؟ حضرت فرمود: «ویلک یا ذعلب»؛ وای بر تو این سخنان چیست که می گویی! « ما کنت اعبد رب لم اره» من تا پروردگار خویش را نبینم او را عبادت نمی کنم. سپس همه شنوندگان از این سخن دچار شک و تردید شدند. آن گاه حضرت فرمود: البته نه با چشم سر، بلکه با دل. سپس حضرت شعری خواندند که شرح بیتی از آن در ادامه خواهد آمد.
تماشای با چشم سر و چشم دل
ضمن این که دیدن خدا با چشم طبیعی ناممکن است ، شکی نیست که تماشای خدا با چشم دل ممکن است. نکته قابل توجه این است که نکته قابل توجه این است که دیدن با چشم دل و باطن از نظر شدت و قوت و وضوح هیچ شباهتی با دیدن چشم سر و برون ندارد. یعنی اگر با چشم سر می توان چیزی را به گونه ای مشاهده کرد که هیچ گونه ابهام و تیرگی در آن نباشد، با چشم دل می توان هزاران و هزاران برابر دقیق تر و عمیق تر و لطیف تر دید. از نظر عموم مردم آنچه برای دیدن مهم است ، چشم سر است و اگر کسی بگوید با چشم دل دیدم ، از نظر آنان چندان اهمیتی نخواهد داشت زیرا دیدن با چشم دل را در حد تخیلات و امور ذهنی می دانند و حال آن که چنین نیست. اگر چشم سر آدمی را وادار می کند که به دنبال مطلوب دیده شده اش حرکت کند، دیدن با چشم دل چنین است که مشاهده مطلوب همان و به سکر و مستی رسیدن همان؛ چنان مستی که اگر بر همه اهل عالم تقسیم کنند، همه از هوش خواهند رفت. نسبت چشم سر به چشم دل مانند نسبت جهان طبیعت به ماوراء طبیعت است.
حضور قلب
عبادتی که در حضور رب نباشد عبادت نیست. حضور قلب حداقل شرط لازم برای عبادت است. اگر دل در پیشگاه الهی حضور نداشته نباشد، بازی و سرگرمی است. به تعبیر دقیق تر اگر کسی به هنگام عبادت در حضور خدا نباشد ، در حضور غیر خداست و این بدان معناست که نمازش سبب غفلت از خداست و آنچه سبب غفلت از خدا باشد، کفر است . مهمترین عامل برای توقف و رکود و تنزل آدمی، غفلت از خداست.
-ویژگی اهل جهنم:
در آیه 179 سوره اعراف در مورد ویژگی اهل جهنم چنین آمده است: «ولقد ذرأنا لجهنم کثیراً من الجن و الانس لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم اذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون»
عقل و دل دارند ولی هیچ گاه از آن استفاده نمی کنند و نمی فهمند، چشم دارند ولی نمی بینند، گوش دارند ولی نمی شنوند. در نتیجه آن کس که حضور نداشته باشد ، مانند چهارپایان بلکه بدتر از آنهاست و اینان اهل غفلت هستند.
-حداقل حضور، حضور دل است:
چگونه است که انسانها در گفت و شنودهای عرفی با انسانهای همانند خویش آنچنان حضور دارند که قدم به قدم و لحظه به لحظه به همراه سخنانی که به گوششان می رسد یا می گویند، حرکت می کنند اما آنجا که با خدای خویش سخن می گویند و یا صدای خدا را در خواندن قرآن می شنوند، در غفلتند؟! آنچه نشان غفلت باشد، بزرگترین حجاب است و حجاب، کفر.
داشتن حضور قلب در عبادات ، پایان راه نیست؛ حداقل است. حد وسط آن است که آدمی پیوسته خود را در حضور خدای خویش ببیند و همان گونه که در حضور خدا بودن اقتضای ادب دارد، آداب را رعایت نماید. یعنی جهان را از او ببیند و حداقل بتواند بگوید: « به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست» و بداند اگر یک لحظه از او غفلت کند، از حضور خارج شده است. آن پیر بزرگ (رحمة الله و رضوانه علیه) فرمود: «عالم محضر خداست» باید حضور او را درک کرد.
- حضور قلب در نماز:
شخصی در مسجد در حال نماز بود و در همان حال بدون برگرداندن سرش به اطراف نگاه می کرد و اندام و جوارحش را تکان می داد و ... حضرت فرمود: « این فرد اگر دلش خاشع بود، اندام و جوارحش نیز خشوع داشت.» این که دست می چرخد بدین خاطر است که نخست دل می چرخد. این که چشم پیوسته در گشت و گذار است بدین دلیل است که دلش پیوسته در گشت و گذار است.
بنابراین مشاهده خداوند با دل در نماز، حداقلی است که نمی توان از آن گذشت.
مرتبه عمیق تر و دقیق تر حضور قلب آن است که غیر از حضور او را ادراک نکند . حضور مطلوب و نهایی، حضور همه مراتب وجود آدمی در همه حالات و لحظات (خواب و بیداری، خوشحالی و بدحالی) است. البته حال که بسیاری از انسانها ، درجات عالی حضور را ندارند، به معنای این نیست که عبادت را رها نکنند بلکه عبادات شرعی مقدمه ای است برای رسیدن به حضور مطلوب و نهایی.
کمال معرفت و محبت ، مشاهده مستقیم است
محبت درجاتی دارد . محبتی که بر اساس کشش و غریزه و نیاز باشد، محبت (حتی از نوع مجازیش ) نیست؛ بلکه نامش کشش های غریزی است و این ، پل عبور به سوی محبت حقیقی نیست. محبت و عشق مجازی آن است که آدمی خدای خویش و پروردگار خویش را در خلق خدا ببیند. یعنی همه چیز را آیینه ای ببیند که در این آینه ، او تابیده است . هر چیز را آینه وجود او ببیند و اما محبت حقیقی، مشاهده مستقیم اوست. او را نه در آینه های محدود دیدن ، نه در این و آن دیدن ، بلکه او را به طور مستقیم دیدن است و این کمال معرفت و محبت الهی است.
ذکر شعری از امیرمؤمنان (صلوات الله و سلامه علیه)
حال قسمتی از شعری که حضرت امیر مؤمنان (صلوات الله و سلامه علیه) پس از پاسخ به سؤال «ذعلب» خواندند، بیان می شود:
لم یزل سیدی بالحمد معروفاً و لم یزل سیدی بالجود موصوفاً
(بحارالانوار ، جلد 4، صفحه 306-304)
«لم یزل» یعنی پیوسته و از ازل؛ یعنی چیزی که نقطه آغاز نداشته باشد. «لم یزل» در مقابل «لایزال» است و «لایزال» یعنی ابد؛ آینده ای که انتها نداشته باشد. جمع ازلی و ابد، «سرمد» است. هیچ حقیقتی نقطه آغاز ندارد چنان که نقطه پایان هم ندارد.
حضرت فرمود: سرور و مولای من ، به حمد و ستایش پیوسته و از ازل معروف بود و نیز هیچ نقطه ای را در عالم هستی نمی توان یافت که مولایم به جود و بخشش و عطا شهرت نداشته باشد و جواد بودن، صفت او نباشد. در ادامه معنای «حمد» و «جود» بیان می گردد.
معنای «حمد »
در تعریف «حمد» گفته شده: «الحمد هو ثناء علی فعل الجمیل الاختیاری» یعنی حمد به کسی تعلق می گیرد که اولاً کاری انجام داده است، ثانیاً کار را به اختیار خویش انجام داده نه به جبر و اضطرار و ثالثاً کارش در غایت زیبایی و حسن و جمال است و اگر هر یک ار این سه ویژگی را نداشته باشد سزاوار حمد نیست. یعنی هرگاه حمدی به خداوند نسبت داده می شود و مثلاً گفته می شود«الحمد لله رب العالمین» یعنی اولاً خدا فاعل است ثانیاً فعل خدا اختیاری است و ثالثاً افعال خدا بدون استثناء ، در غایت حسن و زیبایی است. «ال» الحمد نیز معنای خاصی دارد که باید در جای دیگری به آن پرداخت. پس همه حمدها و ستایش ها در همه عالم هستی از ازل تا به ابد از آن خداست.
این گونه هست نه این که باید بشود؛ اخبار است نه انشاء. یعنی هرگاه انسان فعلی، سخنی، جمالی و جلالی را ستایش کند(مانند این که بگوید: به به چه نوشته ای، چه خطی، چه گلی...)، خدا را حمد کرده است چون هر فعل و کلام و جمال و جلالی ، فعل خداست.
از نظر مباحث اخلاقی گفته می شود هر کسی را به اندازه خودش تعریف و تمجید کنید نه بیشتر. زیرا اگر بیشتر شود تملق است . اما اگر حمد گوینده، بداند و بفهمد که آنچه را که در مورد خوبی خلق می گوید ، در واقع درباره یکی از حسن های بی حد و اندازه خدا گفته است ، تملق جایز است . زیرا در واقع تملق نیست و هر چه خدا را پاک و مقدس و منزه و تام و تمام بدانیم اندک است. حتی اگر گفته شود:«خدایا جانم به فدایت. مالم ، پدر و مادرم ، فرزند و زندگیم، امکاناتم و داشته هایم فدای تو باد» کم است. زیرا با این سخنان انسان به آن خلیفه مطلق نزدیکتر می شود و هر کس نزدیکتر باشد، سهمش از خلافت الهی بیشتر خواهد بود. سلاطین ، سلاطین را شناسند و خداوند انسانها را سلطان آفرید(و جعلناکم خلائف).
از معنای حکلمه «حمد» این گونه بر می آید که:
1- خداوند فعّال است . هیچ گاه متوقف نشده است و نمی شود و نخواهد شد. کار خدا پیوسته و ازلی است . اگر خداوند یک لحظه فعّال نباشد ، در آن لحظه حمد در مورد او صادق نخواهد بود مگر به اعتبار گذشته . حال آن که حضرت امیرمؤمنان (صلوات الله و سلامه علیه) می فرماید: «لم یزل سیدی بالحمد معروفاً» یعنی مولایم از ازل تا به ابد مشغول فعل اختیاری است. خداوند پیوسته می آفریند و باید بیافریند ولی این باید به معنای جبر نیست ، بلکه پیوسته به اختیار می آفریند و پیوسته زیبایی می آفریند. تا کسی سهمی از زیبایی نداشته باشد توانایی شناختن زیبایی را نخواهد داشت . همه زیبایی ها با حواس انسان قابل درک نیست . چشمان انسان گل را زیبا می بیند اما خار را نه. گوشهایش صدای بلبل را زیبا می شنود ولی صدای کلاغ را نه. اما اگر همین صدای کلاغ با ابزار دیگری شنیده شود و مشاهده گردد، زیباست. حداقل به لحاظ نظری باید معتقد بود که « هر کس به زبانی صفت مدح تو گوید » ، بلبل به نواخوانی و کلاغ هم با قارقار کردن. با این نگاه ، موجودی که در غایت حسن و زیبایی و عامل شیفتگی تماشاگر نباشد، وجود ندارد.
2- کسانی هستند که پیوسته او را حمد می کنند . در اینجا ممکن است گفته شود ضرورتی ندارد کسی باشد که خدا را حمد گوید زیرا بهترین حمد کننده خود خداست (یا خیر حامد و محمود) و از ازل خدا خودش حمد کننده خودش بوده است. اما باید توجه داشت که حمد و ستایش است بر کار جمیل اختیاری. پس از ازل باید فعلی و خلقی باشد و آن خلق هم باید جمیل باشد و اختیاری. پس این شعر امیرمؤمنان (صلوات الله و سلامه علیه) نشان دهنده آن است که از ازل هم خدا و هم خلق خدا پیوسته در حمد و ستایش خدا بوده اند.
معنای جود
«لم یزل سیدی بالجود موصوفاً» یعنی سید و سرور من پیوسته از ازل به جود و بخشش و عطا معروف بود.
عطای او امروزی نیست . جود و فضل و عطیه خدا، خلق خداست. «یا دائم الفضل علی البریّة، یا باسط الیدین بالعطیّه»؛ دو دست خدا باز است ، ممسک و بخیل نیست وجود او همان خلق اوست.
«جود » عبارت است از «افاده ما ینبغی لا لعوض» یعنی جود عبارت است از عطا کردن آنچه که شایسته است بدون انتظار عوض و پاداش. پس جود دارای ارکانی است:
1- «افاده» یعنی بخشش و عطا
2- «ماینبغی» یعنی عطا باید با دریافت کننده عطا، تناسب داشته باشد.
3- «لا لعوض » یعنی در برابر عطا، انتظار عوض و نتیجه نداشته باشد . برای به دست آوردن چیزی (مانند مال، شهرت، علم، ستایش، تعریف و...) نباشد. جود آن است که از هیچ کس چیزی به خاطر این جود طلب نکند.
توضیحی از علامه طباطبایی درباره شعر امیرالمومنین
علامه طباطبایی در شرح بحارالانوار ذیل شعر امیرمؤمنان (صلوه الله و سلامه علیه) فرموده است که این اشعار بهترین دلیل است بر این که خلقت الهی منقطع نیست (من حیث اوّلها کما انّها کذلک من حیث اخرها) یعنی از آغاز ، اول ندارد چنان که از جهت انتها نیز همین گونه است.
نظریه سوم در زمان مندی خلقت: نظر عرفانی
با توجه به نکاتی که بیان شد و بنابر تعبیر عرفا از خلقت (ظهور و تجلی) ، انقطاع آفرینش محال است. تصور آغاز و انجام برای ظهور و تجلی الهی محال است و اگر ظهور و خفا به خدا نسبت داده می شود ، نسبی است . مثلاً وقتی که انسانی هنوز در دنیا نیامده باشد خدا نسبت به او ظهور دنیایی ندارد. به تعبیر دیگر وقتی گفته می شود خدا مخفی شده است یعنی حجابی ایجاد کرده است. ایجاد حجاب، خود، ظهور است. نفی ظهور مستلزم اثبات آن است. به تعبیر حضرت ابا عبدالله (صلوات الله و سلامه علیه) در دعای عرفه:« ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک» یعنی خدایا آیا ظهور و آشکاری برای دیگران هست و برای تو نیست؟ «حتی یکون هو المظهر لک» تا اینکه آنان باعث آشکاری تو شوند؟ همه بندگان در ظهورشان وامدار تو هستند. «متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک» خدایا تو کی غایب و پنهان بوده ای که احتیاج به دلیلی داشته باشی که بر تو دلالت کند؟ « و متی بعدت حتی تکون الاثار هی التی توصل الیک» خداوندا تو کی دور بوده ای که آثارت مرا به تو برساند؟ آری ، خداوند همه عالم هستی را فرا گرفته است و در همه عالم هستی نفوذ کرده است . خداوند «اقرب الیه من حبل الورید » و « واقرب الیه من انفسهم » است؛ از هر کسی به خودش نزدیکتر است. و اگر کسی بگوید «نه، خدا دور است» باید به او گفت: «عمیت عین لا تراک» ؛ چشمی که او را نبیند کور است ( اخبار است نه انشا ).
اکثریت قریب به اتفاق انسانها ، تاجر مسلکند و خدا با آنان با زبان تجارت سخن گفته است: « ان الله اشتری من المؤمنین...» خریدار، خداست و گران هم می خرد. پس باید کوشید . که اگر سود معامله، محبت الهی نباشد، خسران است.
سخنی در منع آشکار کردن کمالات
هرگاه آدمی خوبیها و کمالات و حسن خویش را آشکار کرد و نشان داد که دیگران بهره ای از آن ندارند، آن کمال وزر و وبال او خواهد شد و بجای نردبان رشد و تکامل و آرامش، سبب گرفتاری و سختی خواهد بود و اگر سبب بلا نیز نشود، از دست خواهد رفت. بنا بر اقتضای عقل، نباید حسن و کمال به گونه ای در معرض دید دیگران قرار گیرد که باعث حسادت یا رقابت آنان شود. زیرا رقیب اگر نتواند سبقت بگیرد، سعی می کند رقیب را ناعادلانه از دور خارج سازد. البته چیزهایی وجود دارد که قابل پوشاندن نیست و همان سبب حسادت خلق خدا خواهد شد. در روایتی در مورد خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) آمده است که یکی از عللی که مردم، به آزار و اذیت خاندان پیامبر می پرداختند، این است که میل به رقابت (در وجود انسانها هست و هرگاه نتوانستند رقابت کنند ، کینه به دل می گیرند. (البته عده قلیلی از انسانها این گونه نیستند.)
استعداد و کمال هر انسانی ، لطفی از الطاف الهی است و برای رنجاندن سایر بندگان به او عطا نشده است. بلکه ابتلا و امتحان است. آثار و نتایج رفتارهای انسان به او برخواهد گشت؛ «کل نفس بما کسبت رهینه». یکی از شیعیان حضرت امام صادق (صلوات الله و سلامه علیه) از بازار مقداری گوشت خرید. به دستش گرفت و به سمت خانه رفت. در راه امام صادق (صلوات الله و سلامه علیه) او را دید و به او فرمود: این گوشت را بپوشان . شایسته نیست بوسیله نعمتی که خداوند به تو عطا کرده ، خلق خدا را که محبوب خدایند بیازاری . آن صحابی گفت: من این گوشت را با دسترنج و حاصل زحمت خودم خریده ام. (تفکر قارونی نه تفکر توحیدی). حضرت فرمود: رویش را بپوشان . صحابی هم با لباسش گوشت را پوشاند. حضرت فرمود: حال بردار و او برداشت و دید گوشت تبدیل به آلودگی و کثافت و زشتی شده که جانوران در آن غوطه می خورند. بلافاصله بر روی زمین انداخت و گفت: چرا این گونه شد؟ حضرت فرمود: اگر خداوند نعمتی را به تو ارزانی داشت و تو آن را به گونه ای آشکار کردی که چشم بندگان خدا به آن افتاد ، دیگران را در آن سهیم کن و گر نه همین آلودگی و چرکی خواهد بود که دیدی؛ پس بپوشان.
سخنی درباره دعا
انسان باید هر چه را از خلق خدا طلب می کند، از صاحب این خلق بخواهد و دعا کند که خدایا آنچنان مرا در نعمتهایت غرق کن که شرمنده نعمتهایت باشم و به غیر تو نگاه نکنم.
کمال وجود پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) عبودیت است (عبده و رسوله). اگر بالاتر از عبودیت وجود داشت در مقام «او ادنی » به او عطا می شد. هنگامی که پیامبر به آخرین درجه رسید «دنی فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی»، خداوند فرمود: «فاوحی الی عبده ما اوحی» (نجم/10). آن مقام، جای عبد است . اگر آدمی به عبودیت و بندگی خدا رسیده باشد ، چیزی را از خلق خدا تقاضا نخواهد کرد . اگر طبق سنت الهی ، اسباب و علل کار به دست بنده خداست، باید دانست که مسبب الاسباب ، خداست و گفت که خدایا کار مرا به وسیله این بنده ات حل کن. گفته اند: میانه خودتان را با خدا اصلاح کنید، خدا میانه شما را با خلق خدا اصلاح خواهد کرد. اگر کار انجام شد خدا را شکر کنید و گر نه نسبت به خلق کینه و کدورتی به دل مگیرید.
همان گونه که در درس گذشته بیان شد، آفرینش جهان هستی- در همه مراتب آن - آغاز ندارد. گر چه اجزای جهان هستی آن هم فقط در جهان طبیعت، آغاز و انجام دارند. در این درس بعنوان شاهد بر این سخن، شعری از حضرت امیرالمؤمنین (صلوات الله و سلامه علیه) ذکر می شود و به نکاتی چند اشاره می گردد، سپس در پایان نظریه سوم در زمان مندی خلقت (نظر عرفانی) بیان می شود. همان گونه که در درس گذشته بیان شد، آفرینش جهان هستی- در همه مراتب آن - آغاز ندارد. گر چه اجزای جهان هستی آن هم فقط در جهان طبیعت، آغاز و انجام دارند. در این درس بعنوان شاهد بر این سخن، شعری از حضرت امیرالمؤمنین (صلوات الله و سلامه علیه) ذکر می شود و به نکاتی چند اشاره می گردد، سپس در پایان نظریه سوم در زمان مندی خلقت (نظر عرفانی) بیان می شود.
راه شناخت، تماشا و مشاهده است.
جهان، بزرگتر از آن است که با ذهن و فکر، قابل شناخت و در قالب مفاهیم، قابل بیان باشد. جهان طبیعت با این که نا متناهی است، نسبت به اصل جهان هستی و عوالم نامتناهی آن هیچ کسری را تشکیل نمی دهد. بنابراین تلاش برای فهمیدن و شناختن جهان هستی از طریق ذهن، تلاشی کودکانه است. در مقابل ، تماشای این جهان هستی است که می تواند ما را با آن هماهنگ و متحد سازد و با برخوردی از آن ، در لذتی پیوسته و آرامشی همیشگی قرار دهد. یعنی راه شناخت ، تماشا کردن جهان است . در قدم اول تماشای با چشمان ظاهری همراه با زمینه ها و مقدمات لازم سودمند است و سپس می توان به تماشای فراتر از بصر دست یافت.
ذکر حدیثی از امیر المؤمنین (صلوات الله و سلامه علیه)
حضرت امیرمؤمنان (صلوات الله و سلامه علیه) در یکی از خطبه های مشهورش چنان سخن می گفت که همه سکوت کرده بودند و هیچ نمی گفتند؛ آنچنان که گویی شاهین بر شانه شان نشسته است و همه محو سخنان امیرمؤمنان (صلوات الله و سلامه علیه) شده بودند. در پایان سخنان حضرت ، شخصی بنام «ذعلب» پرسید که « هل رأیت ربک؟»؛ آیا خدای خویش را دیده ای؟ حضرت فرمود: «ویلک یا ذعلب»؛ وای بر تو این سخنان چیست که می گویی! « ما کنت اعبد رب لم اره» من تا پروردگار خویش را نبینم او را عبادت نمی کنم. سپس همه شنوندگان از این سخن دچار شک و تردید شدند. آن گاه حضرت فرمود: البته نه با چشم سر، بلکه با دل. سپس حضرت شعری خواندند که شرح بیتی از آن در ادامه خواهد آمد.
تماشای با چشم سر و چشم دل
ضمن این که دیدن خدا با چشم طبیعی ناممکن است ، شکی نیست که تماشای خدا با چشم دل ممکن است. نکته قابل توجه این است که نکته قابل توجه این است که دیدن با چشم دل و باطن از نظر شدت و قوت و وضوح هیچ شباهتی با دیدن چشم سر و برون ندارد. یعنی اگر با چشم سر می توان چیزی را به گونه ای مشاهده کرد که هیچ گونه ابهام و تیرگی در آن نباشد، با چشم دل می توان هزاران و هزاران برابر دقیق تر و عمیق تر و لطیف تر دید. از نظر عموم مردم آنچه برای دیدن مهم است ، چشم سر است و اگر کسی بگوید با چشم دل دیدم ، از نظر آنان چندان اهمیتی نخواهد داشت زیرا دیدن با چشم دل را در حد تخیلات و امور ذهنی می دانند و حال آن که چنین نیست. اگر چشم سر آدمی را وادار می کند که به دنبال مطلوب دیده شده اش حرکت کند، دیدن با چشم دل چنین است که مشاهده مطلوب همان و به سکر و مستی رسیدن همان؛ چنان مستی که اگر بر همه اهل عالم تقسیم کنند، همه از هوش خواهند رفت. نسبت چشم سر به چشم دل مانند نسبت جهان طبیعت به ماوراء طبیعت است.
حضور قلب
عبادتی که در حضور رب نباشد عبادت نیست. حضور قلب حداقل شرط لازم برای عبادت است. اگر دل در پیشگاه الهی حضور نداشته نباشد، بازی و سرگرمی است. به تعبیر دقیق تر اگر کسی به هنگام عبادت در حضور خدا نباشد ، در حضور غیر خداست و این بدان معناست که نمازش سبب غفلت از خداست و آنچه سبب غفلت از خدا باشد، کفر است . مهمترین عامل برای توقف و رکود و تنزل آدمی، غفلت از خداست.
-ویژگی اهل جهنم:
در آیه 179 سوره اعراف در مورد ویژگی اهل جهنم چنین آمده است: «ولقد ذرأنا لجهنم کثیراً من الجن و الانس لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم اذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون»
عقل و دل دارند ولی هیچ گاه از آن استفاده نمی کنند و نمی فهمند، چشم دارند ولی نمی بینند، گوش دارند ولی نمی شنوند. در نتیجه آن کس که حضور نداشته باشد ، مانند چهارپایان بلکه بدتر از آنهاست و اینان اهل غفلت هستند.
-حداقل حضور، حضور دل است:
چگونه است که انسانها در گفت و شنودهای عرفی با انسانهای همانند خویش آنچنان حضور دارند که قدم به قدم و لحظه به لحظه به همراه سخنانی که به گوششان می رسد یا می گویند، حرکت می کنند اما آنجا که با خدای خویش سخن می گویند و یا صدای خدا را در خواندن قرآن می شنوند، در غفلتند؟! آنچه نشان غفلت باشد، بزرگترین حجاب است و حجاب، کفر.
داشتن حضور قلب در عبادات ، پایان راه نیست؛ حداقل است. حد وسط آن است که آدمی پیوسته خود را در حضور خدای خویش ببیند و همان گونه که در حضور خدا بودن اقتضای ادب دارد، آداب را رعایت نماید. یعنی جهان را از او ببیند و حداقل بتواند بگوید: « به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست» و بداند اگر یک لحظه از او غفلت کند، از حضور خارج شده است. آن پیر بزرگ (رحمة الله و رضوانه علیه) فرمود: «عالم محضر خداست» باید حضور او را درک کرد.
- حضور قلب در نماز:
شخصی در مسجد در حال نماز بود و در همان حال بدون برگرداندن سرش به اطراف نگاه می کرد و اندام و جوارحش را تکان می داد و ... حضرت فرمود: « این فرد اگر دلش خاشع بود، اندام و جوارحش نیز خشوع داشت.» این که دست می چرخد بدین خاطر است که نخست دل می چرخد. این که چشم پیوسته در گشت و گذار است بدین دلیل است که دلش پیوسته در گشت و گذار است.
بنابراین مشاهده خداوند با دل در نماز، حداقلی است که نمی توان از آن گذشت.
مرتبه عمیق تر و دقیق تر حضور قلب آن است که غیر از حضور او را ادراک نکند . حضور مطلوب و نهایی، حضور همه مراتب وجود آدمی در همه حالات و لحظات (خواب و بیداری، خوشحالی و بدحالی) است. البته حال که بسیاری از انسانها ، درجات عالی حضور را ندارند، به معنای این نیست که عبادت را رها نکنند بلکه عبادات شرعی مقدمه ای است برای رسیدن به حضور مطلوب و نهایی.
کمال معرفت و محبت ، مشاهده مستقیم است
محبت درجاتی دارد . محبتی که بر اساس کشش و غریزه و نیاز باشد، محبت (حتی از نوع مجازیش ) نیست؛ بلکه نامش کشش های غریزی است و این ، پل عبور به سوی محبت حقیقی نیست. محبت و عشق مجازی آن است که آدمی خدای خویش و پروردگار خویش را در خلق خدا ببیند. یعنی همه چیز را آیینه ای ببیند که در این آینه ، او تابیده است . هر چیز را آینه وجود او ببیند و اما محبت حقیقی، مشاهده مستقیم اوست. او را نه در آینه های محدود دیدن ، نه در این و آن دیدن ، بلکه او را به طور مستقیم دیدن است و این کمال معرفت و محبت الهی است.
ذکر شعری از امیرمؤمنان (صلوات الله و سلامه علیه)
حال قسمتی از شعری که حضرت امیر مؤمنان (صلوات الله و سلامه علیه) پس از پاسخ به سؤال «ذعلب» خواندند، بیان می شود:
لم یزل سیدی بالحمد معروفاً و لم یزل سیدی بالجود موصوفاً
(بحارالانوار ، جلد 4، صفحه 306-304)
«لم یزل» یعنی پیوسته و از ازل؛ یعنی چیزی که نقطه آغاز نداشته باشد. «لم یزل» در مقابل «لایزال» است و «لایزال» یعنی ابد؛ آینده ای که انتها نداشته باشد. جمع ازلی و ابد، «سرمد» است. هیچ حقیقتی نقطه آغاز ندارد چنان که نقطه پایان هم ندارد.
حضرت فرمود: سرور و مولای من ، به حمد و ستایش پیوسته و از ازل معروف بود و نیز هیچ نقطه ای را در عالم هستی نمی توان یافت که مولایم به جود و بخشش و عطا شهرت نداشته باشد و جواد بودن، صفت او نباشد. در ادامه معنای «حمد» و «جود» بیان می گردد.
معنای «حمد »
در تعریف «حمد» گفته شده: «الحمد هو ثناء علی فعل الجمیل الاختیاری» یعنی حمد به کسی تعلق می گیرد که اولاً کاری انجام داده است، ثانیاً کار را به اختیار خویش انجام داده نه به جبر و اضطرار و ثالثاً کارش در غایت زیبایی و حسن و جمال است و اگر هر یک ار این سه ویژگی را نداشته باشد سزاوار حمد نیست. یعنی هرگاه حمدی به خداوند نسبت داده می شود و مثلاً گفته می شود«الحمد لله رب العالمین» یعنی اولاً خدا فاعل است ثانیاً فعل خدا اختیاری است و ثالثاً افعال خدا بدون استثناء ، در غایت حسن و زیبایی است. «ال» الحمد نیز معنای خاصی دارد که باید در جای دیگری به آن پرداخت. پس همه حمدها و ستایش ها در همه عالم هستی از ازل تا به ابد از آن خداست.
این گونه هست نه این که باید بشود؛ اخبار است نه انشاء. یعنی هرگاه انسان فعلی، سخنی، جمالی و جلالی را ستایش کند(مانند این که بگوید: به به چه نوشته ای، چه خطی، چه گلی...)، خدا را حمد کرده است چون هر فعل و کلام و جمال و جلالی ، فعل خداست.
از نظر مباحث اخلاقی گفته می شود هر کسی را به اندازه خودش تعریف و تمجید کنید نه بیشتر. زیرا اگر بیشتر شود تملق است . اما اگر حمد گوینده، بداند و بفهمد که آنچه را که در مورد خوبی خلق می گوید ، در واقع درباره یکی از حسن های بی حد و اندازه خدا گفته است ، تملق جایز است . زیرا در واقع تملق نیست و هر چه خدا را پاک و مقدس و منزه و تام و تمام بدانیم اندک است. حتی اگر گفته شود:«خدایا جانم به فدایت. مالم ، پدر و مادرم ، فرزند و زندگیم، امکاناتم و داشته هایم فدای تو باد» کم است. زیرا با این سخنان انسان به آن خلیفه مطلق نزدیکتر می شود و هر کس نزدیکتر باشد، سهمش از خلافت الهی بیشتر خواهد بود. سلاطین ، سلاطین را شناسند و خداوند انسانها را سلطان آفرید(و جعلناکم خلائف).
از معنای حکلمه «حمد» این گونه بر می آید که:
1- خداوند فعّال است . هیچ گاه متوقف نشده است و نمی شود و نخواهد شد. کار خدا پیوسته و ازلی است . اگر خداوند یک لحظه فعّال نباشد ، در آن لحظه حمد در مورد او صادق نخواهد بود مگر به اعتبار گذشته . حال آن که حضرت امیرمؤمنان (صلوات الله و سلامه علیه) می فرماید: «لم یزل سیدی بالحمد معروفاً» یعنی مولایم از ازل تا به ابد مشغول فعل اختیاری است. خداوند پیوسته می آفریند و باید بیافریند ولی این باید به معنای جبر نیست ، بلکه پیوسته به اختیار می آفریند و پیوسته زیبایی می آفریند. تا کسی سهمی از زیبایی نداشته باشد توانایی شناختن زیبایی را نخواهد داشت . همه زیبایی ها با حواس انسان قابل درک نیست . چشمان انسان گل را زیبا می بیند اما خار را نه. گوشهایش صدای بلبل را زیبا می شنود ولی صدای کلاغ را نه. اما اگر همین صدای کلاغ با ابزار دیگری شنیده شود و مشاهده گردد، زیباست. حداقل به لحاظ نظری باید معتقد بود که « هر کس به زبانی صفت مدح تو گوید » ، بلبل به نواخوانی و کلاغ هم با قارقار کردن. با این نگاه ، موجودی که در غایت حسن و زیبایی و عامل شیفتگی تماشاگر نباشد، وجود ندارد.
2- کسانی هستند که پیوسته او را حمد می کنند . در اینجا ممکن است گفته شود ضرورتی ندارد کسی باشد که خدا را حمد گوید زیرا بهترین حمد کننده خود خداست (یا خیر حامد و محمود) و از ازل خدا خودش حمد کننده خودش بوده است. اما باید توجه داشت که حمد و ستایش است بر کار جمیل اختیاری. پس از ازل باید فعلی و خلقی باشد و آن خلق هم باید جمیل باشد و اختیاری. پس این شعر امیرمؤمنان (صلوات الله و سلامه علیه) نشان دهنده آن است که از ازل هم خدا و هم خلق خدا پیوسته در حمد و ستایش خدا بوده اند.
معنای جود
«لم یزل سیدی بالجود موصوفاً» یعنی سید و سرور من پیوسته از ازل به جود و بخشش و عطا معروف بود.
عطای او امروزی نیست . جود و فضل و عطیه خدا، خلق خداست. «یا دائم الفضل علی البریّة، یا باسط الیدین بالعطیّه»؛ دو دست خدا باز است ، ممسک و بخیل نیست وجود او همان خلق اوست.
«جود » عبارت است از «افاده ما ینبغی لا لعوض» یعنی جود عبارت است از عطا کردن آنچه که شایسته است بدون انتظار عوض و پاداش. پس جود دارای ارکانی است:
1- «افاده» یعنی بخشش و عطا
2- «ماینبغی» یعنی عطا باید با دریافت کننده عطا، تناسب داشته باشد.
3- «لا لعوض » یعنی در برابر عطا، انتظار عوض و نتیجه نداشته باشد . برای به دست آوردن چیزی (مانند مال، شهرت، علم، ستایش، تعریف و...) نباشد. جود آن است که از هیچ کس چیزی به خاطر این جود طلب نکند.
توضیحی از علامه طباطبایی درباره شعر امیرالمومنین
علامه طباطبایی در شرح بحارالانوار ذیل شعر امیرمؤمنان (صلوه الله و سلامه علیه) فرموده است که این اشعار بهترین دلیل است بر این که خلقت الهی منقطع نیست (من حیث اوّلها کما انّها کذلک من حیث اخرها) یعنی از آغاز ، اول ندارد چنان که از جهت انتها نیز همین گونه است.
نظریه سوم در زمان مندی خلقت: نظر عرفانی
با توجه به نکاتی که بیان شد و بنابر تعبیر عرفا از خلقت (ظهور و تجلی) ، انقطاع آفرینش محال است. تصور آغاز و انجام برای ظهور و تجلی الهی محال است و اگر ظهور و خفا به خدا نسبت داده می شود ، نسبی است . مثلاً وقتی که انسانی هنوز در دنیا نیامده باشد خدا نسبت به او ظهور دنیایی ندارد. به تعبیر دیگر وقتی گفته می شود خدا مخفی شده است یعنی حجابی ایجاد کرده است. ایجاد حجاب، خود، ظهور است. نفی ظهور مستلزم اثبات آن است. به تعبیر حضرت ابا عبدالله (صلوات الله و سلامه علیه) در دعای عرفه:« ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک» یعنی خدایا آیا ظهور و آشکاری برای دیگران هست و برای تو نیست؟ «حتی یکون هو المظهر لک» تا اینکه آنان باعث آشکاری تو شوند؟ همه بندگان در ظهورشان وامدار تو هستند. «متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک» خدایا تو کی غایب و پنهان بوده ای که احتیاج به دلیلی داشته باشی که بر تو دلالت کند؟ « و متی بعدت حتی تکون الاثار هی التی توصل الیک» خداوندا تو کی دور بوده ای که آثارت مرا به تو برساند؟ آری ، خداوند همه عالم هستی را فرا گرفته است و در همه عالم هستی نفوذ کرده است . خداوند «اقرب الیه من حبل الورید » و « واقرب الیه من انفسهم » است؛ از هر کسی به خودش نزدیکتر است. و اگر کسی بگوید «نه، خدا دور است» باید به او گفت: «عمیت عین لا تراک» ؛ چشمی که او را نبیند کور است ( اخبار است نه انشا ).
اکثریت قریب به اتفاق انسانها ، تاجر مسلکند و خدا با آنان با زبان تجارت سخن گفته است: « ان الله اشتری من المؤمنین...» خریدار، خداست و گران هم می خرد. پس باید کوشید . که اگر سود معامله، محبت الهی نباشد، خسران است.
سخنی در منع آشکار کردن کمالات
هرگاه آدمی خوبیها و کمالات و حسن خویش را آشکار کرد و نشان داد که دیگران بهره ای از آن ندارند، آن کمال وزر و وبال او خواهد شد و بجای نردبان رشد و تکامل و آرامش، سبب گرفتاری و سختی خواهد بود و اگر سبب بلا نیز نشود، از دست خواهد رفت. بنا بر اقتضای عقل، نباید حسن و کمال به گونه ای در معرض دید دیگران قرار گیرد که باعث حسادت یا رقابت آنان شود. زیرا رقیب اگر نتواند سبقت بگیرد، سعی می کند رقیب را ناعادلانه از دور خارج سازد. البته چیزهایی وجود دارد که قابل پوشاندن نیست و همان سبب حسادت خلق خدا خواهد شد. در روایتی در مورد خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) آمده است که یکی از عللی که مردم، به آزار و اذیت خاندان پیامبر می پرداختند، این است که میل به رقابت (در وجود انسانها هست و هرگاه نتوانستند رقابت کنند ، کینه به دل می گیرند. (البته عده قلیلی از انسانها این گونه نیستند.)
استعداد و کمال هر انسانی ، لطفی از الطاف الهی است و برای رنجاندن سایر بندگان به او عطا نشده است. بلکه ابتلا و امتحان است. آثار و نتایج رفتارهای انسان به او برخواهد گشت؛ «کل نفس بما کسبت رهینه». یکی از شیعیان حضرت امام صادق (صلوات الله و سلامه علیه) از بازار مقداری گوشت خرید. به دستش گرفت و به سمت خانه رفت. در راه امام صادق (صلوات الله و سلامه علیه) او را دید و به او فرمود: این گوشت را بپوشان . شایسته نیست بوسیله نعمتی که خداوند به تو عطا کرده ، خلق خدا را که محبوب خدایند بیازاری . آن صحابی گفت: من این گوشت را با دسترنج و حاصل زحمت خودم خریده ام. (تفکر قارونی نه تفکر توحیدی). حضرت فرمود: رویش را بپوشان . صحابی هم با لباسش گوشت را پوشاند. حضرت فرمود: حال بردار و او برداشت و دید گوشت تبدیل به آلودگی و کثافت و زشتی شده که جانوران در آن غوطه می خورند. بلافاصله بر روی زمین انداخت و گفت: چرا این گونه شد؟ حضرت فرمود: اگر خداوند نعمتی را به تو ارزانی داشت و تو آن را به گونه ای آشکار کردی که چشم بندگان خدا به آن افتاد ، دیگران را در آن سهیم کن و گر نه همین آلودگی و چرکی خواهد بود که دیدی؛ پس بپوشان.
سخنی درباره دعا
انسان باید هر چه را از خلق خدا طلب می کند، از صاحب این خلق بخواهد و دعا کند که خدایا آنچنان مرا در نعمتهایت غرق کن که شرمنده نعمتهایت باشم و به غیر تو نگاه نکنم.
کمال وجود پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) عبودیت است (عبده و رسوله). اگر بالاتر از عبودیت وجود داشت در مقام «او ادنی » به او عطا می شد. هنگامی که پیامبر به آخرین درجه رسید «دنی فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی»، خداوند فرمود: «فاوحی الی عبده ما اوحی» (نجم/10). آن مقام، جای عبد است . اگر آدمی به عبودیت و بندگی خدا رسیده باشد ، چیزی را از خلق خدا تقاضا نخواهد کرد . اگر طبق سنت الهی ، اسباب و علل کار به دست بنده خداست، باید دانست که مسبب الاسباب ، خداست و گفت که خدایا کار مرا به وسیله این بنده ات حل کن. گفته اند: میانه خودتان را با خدا اصلاح کنید، خدا میانه شما را با خلق خدا اصلاح خواهد کرد. اگر کار انجام شد خدا را شکر کنید و گر نه نسبت به خلق کینه و کدورتی به دل مگیرید.