درس بيست و يكم

«فَقَسَمَ بينهم مَعايشهم و وَضعهمْ مِنَ الدّنيا مَواضِعَهُمْ»
خداوند جهان را آفريد و در اين آفرينش نه طاعت بندگان براي او سودمند و مؤثر بود و نه عصيان بندگان. سپس معايش مخلوقاتش را نه بر اساس سودجويي و نه بر اساس اهمال و واگذاري به ديگري تقسيم نمود. زيرا اولاً خداوند مبدأ عالم هستي است و ثانياً او غني مطلق است. پس احتمال چشم و هم چشمي و رقابت و نيز شانه خالي كردن از زير بار مسؤوليت وجود ندارد و نيز تحت تأثير افعال قرار نمي‌گيرد و عالم هرگونه كه باشد، براي او مساوي است، گرچه به برخي كارها رضايت ندارد.
البته رضايت نداشتن به معناي نخواستن و اراده نكردن نيست، بلكه عدم رضايت براي خدا به معناي اعلام تشريعي چيزهايي است كه براي بندگانش زيان دارد. ولي همان چيزهایي كه براي بندگان سودمند نيست و سبب مشكلات و گرفتاري آنان مي‌شود‌‌‌، همان نيز مخلوق خداست و مراد او. بنابراين با توجه به اين مقدمات، خداوند سهم هر موجودي را در جهان تقسيم كرد و جايگاه هر موجودي را در دنيا همان قرار داد كه خودش مي‌خواست.
«فَقَسَمَ بينهم مَعايشهم و وَضعهمْ مِنَ الدّنيا مَواضِعَهُمْ»
خداوند جهان را آفريد و در اين آفرينش نه طاعت بندگان براي او سودمند و مؤثر بود و نه عصيان بندگان. سپس معايش مخلوقاتش را نه بر اساس سودجويي و نه بر اساس اهمال و واگذاري به ديگري تقسيم نمود. زيرا اولاً خداوند مبدأ عالم هستي است و ثانياً او غني مطلق است. پس احتمال چشم و هم چشمي و رقابت و نيز شانه خالي كردن از زير بار مسؤوليت وجود ندارد و نيز تحت تأثير افعال قرار نمي‌گيرد و عالم هرگونه كه باشد، براي او مساوي است، گرچه به برخي كارها رضايت ندارد.
البته رضايت نداشتن به معناي نخواستن و اراده نكردن نيست، بلكه عدم رضايت براي خدا به معناي اعلام تشريعي چيزهايي است كه براي بندگانش زيان دارد. ولي همان چيزهایي كه براي بندگان سودمند نيست و سبب مشكلات و گرفتاري آنان مي‌شود‌‌‌، همان نيز مخلوق خداست و مراد او. بنابراين با توجه به اين مقدمات، خداوند سهم هر موجودي را در جهان تقسيم كرد و جايگاه هر موجودي را در دنيا همان قرار داد كه خودش مي‌خواست.

معناي ( قَسَمَ )
(قَسَمَ) فعل ماضي است، يعني تقسيم كرد. دو تعبير درست در مورد (قسَمَ) مي‌توان در نظر گرفت:
1ــ در گذشته و از ازل همه چيز را تقسيم كرد. يعني سهم موجودات را از خوشي‌ها، لذت‌ها، كراهت، كمالات و نقايص، در ازل تقسيم نمود.
2ــ در زبان عربي فعل مضارع متحقق الوقوع در قالب ماضي بيان مي‌شود. يعني آنچه كه انجام يافتن و واقع شدنش حتمي و ضروري و صددرصد باشد، بصورت چنين شد بيان مي‌گردد.
با توجه به اين دو تعبير، فعل (قَسَمَ) چه به معناي گذشته باشد و چه آينده‌ي حتمي، حاكي از اين است كه اولاً آنچه انسان‌ها و موجودات ديگر بدان دست مي‌يابند، برايشان حتمي است، نه كم شدني است و نه افزودني. ثانياً كم نشدن و زياد نشدن به علت اين است كه براي خدا تفاوتي ندارد. البته براي خلق خدا متفاوت است؛ تفاوت بين سعادت و شقاوت، بهشت و جهنم.

خداي فلسفي
با توجه به معناي (قَسَمَ)، ظاهراً در اين ميان، خدايي خشك و فلسفي ايستاده است. خدايي بي عاطفه كه اگر همه عالم بميرند و قطعه قطعه شوند، براي او هيچ اثري نخواهد داشت. با خداي فلسفي نمي‌توان ارتباط و پيوند برقرار كرد و او را خواند. زيرا همه چيز، حتمي شده است و دعا براي تغيير دادن و كم و زياد كردن داشته‌ها كه خواسته‌ي عموم مردم است، جايي ندارد.
عموم مردم خدايي مي‌خواهند كه وضع زندگي آنان را تغيير دهد. البته عده‌ي اندكي اين‌گونه نيستند. آنان در حيطه‌ي خواسته‌هاي عموم مردم خود، خدا هستند، تحت تأثير چنين اموري قرار نمي‌گيرند و چنين طلبي ندارند اما تقاضا مي‌كنند كه خدايا قلبمان را مطمئن به قضايت قرار بده. پس از نظر عموم مردم با خداي فلسفي كه رحم و دلسوزي و شفقت ندارد، نمي‌توان ارتباط برقرار كرد و مي‌گويند خدا ما را به حال خود رها نموده است.
در پاسخ بايد گفت در واقع عموم مردم خدا نمي‌خواهند، بلكه نوكري مي‌خواهند كه تابع امر و نهي و خرده فرمايشات آنان باشد. وقتي هوا گرم است، سردش كند؛ وقتي سرد است، گرمش نمايد. وقتي ندارند، بدهد و . . . چنين كسي خدا نيست. خدا آن است كه حاكم و پرسشگر باشد نه پاسخ ده. خدا آن است كه قاهر و غالب و «علي كل شيئ محيط» باشد. بنابراين خدايي كه متوسط آدميان تصور می‌کنند اصلاً خدا نيست، مخلوق خدا هم نيست، بلكه تصورات و گمانه‌هاي ذهن خودشان است و به تعبير امام صادق (صلوات الله و سلامه عليه) خدايي كه تصور ذهن و خيال انسان باشد، به درد نمي‌خورد «مردود اليكم».
خدا، خداي خشك فلسفي نيست، رأفت و رحمت و دلسوزي دارد. يكي از عواملي كه در روايات براي برانگيختن غضب الهي ذكر شده، ظلم كردن به كسي است كه توانايي دفع ستم ندارد. اگر كسي به آدم بي‌پناه ظلم كند، خداوند زود پاسخ مي‌دهد، ولي به معناي اين نيست كه فرياد مظلوم به گوش خدا برسد، سپس خداوند از او حمايت كند. زيرا در اين خطبه گفته شد كه خداوند تحت تأثير هيچ امري قرار نمي‌گيرد.

ظهور و تجلي نفس آدمي
نفس انسان توانايي انجام خواسته‌هاي معمول آدميان را دارد. اما چون نفس ناشناخته است، متوسط خلق آنچه كه در درون دارند، از بيرون مي‌طلبند. چيزهايي كه بايد از خودشان تقاضا كنند، از خدا تقاضا مي‌كنند. البته هرچه را تقاضا كنند در واقع از خودشان تقاضا كرده‌اند. به تعبير ديگر، نفس و روح و جان آدمي، موجودي است كه به صورت اجمال، شامل همه‌ي مراتب عالم هستي است. بهشت و جهنم هم درون نفس آدمي است. اگر نفس ظهور پيدا كند و جهنمش طغيان نمايد، خلقي را خواهد سوزاند. پس كسي كه از انسان دفع ظلم مي‌كند، نفس اوست. اگر پرده از غضب نفس برداشته شود، توانايي آن آشكار مي‌گردد.
البته لوازم و عوارض نفس، همه فعل خداست. بنابراين مي‌توان كارهاي نفس را به خدا هم نسبت داد. براي عموم مردم كه پيوسته در خويش و در گرد خويشند، نسبت دادن افعال به خدا مطلوب است تا از خود بيرون روند. اما براي كساني كه غير حق نمي‌بينند، هرچه گفتند و هر فعلي انجام دادند، درست خواهد بود. مانند آنچه كه در زيارت آل ياسين مي‌خوانيم. اين به معناي اين نيست كه حسن و قبحي وجود ندارد. حسن و قبح است ولي چنين كسي عين حسن و زيبايي است. آن‌چنان كه اگر ذره‌اي از آن زيبايي را در خلق عالم تقسيم كنند، همه‌ي عالم چنان داراي حسن و كمال و زيبايي خواهند شد كه اگر بيننده و شنونده‌اي وجود داشته باشد، به سكر ابدي فرو خواهد رفت.
ذكر دعا و مناجات سبب آشكار شدن محتواي مستور نفس آدمي مي‌شود. اگر اين طوفان ظهور پيدا كند، هيچ كشتي متجاوزي سالم نخواهد ماند. پس ضرورتي ندارد خدا دشمنان را شكست دهد. اگر جمال و رحمت نفس نيز آشكار شود، همه‌ي درختان و زمين بارور خواهند شد. چون انسان در درجه‌اي از تجرد و معنويت قرار گرفته كه همه مادون او هستند. در سرگذشت يكي از اهل معرفت ذكر شده كه مردم از او تقاضاي رفع خشكسالي كردند. گفت: چيزي مي‌نويسم. آن را در چشمه بگذاريد و برگرديد. إن شاء الله خوب مي‌شود. ديدند نوشته است: «لو انزلنل هذا القرآن علي جبل لرأیته خاشعاً متصدعاً منْ خشية الله». نه فقط چشمه پر آب شد، بلكه بيش از نياز مردم جوشيد. پس اين‌گونه كارها در احاطه‌ي نفس آدمي است. بنابراين عدم تأثيرپذيري خدا، موجب يأس انسان نمي‌گردد.
همه‌ي آنچه كه در عالم اتفاق مي‌افتد، مربوط به تصميمات الهي است، ولي خدا، خداي تصميم‌گير آن به آن و لحظه به لحظه نيست. اموري كه حكايت از تدريج و «اين كنم، آن كنم» دارد، مربوط به خلق است نه خدا. فراموشي و غفلت در كار خدا وجود ندارد. در تعقيبات مشتركه‌ي نماز تاكيد مي‌كنيم «يا مَنْ لا يَشْغَله سمع عن سمع»؛ هر چيزي در عالم هستي به زبان خودش پيوسته خدا را مي‌خواند، ولي اين‌گونه نيست كه هركس كه بلندتر صدا بزند خدا بهتر بشنود. براي خدا تفاوتي ندارد و همه را با هم اجابت مي‌كند. اجابت به معناي اجراي دستور بندگان نيست، بلكه خواندن و شنيدن و اجابت، هر سه يكي است. زيرا كمالات و صفات جمال و جلال الهي به صورت مجمل و به‌هم پيوسته در جان آدميان وجود دارد و آه كشيدن مظلوم يعني پرده برداشتن از غضب و جلال نفس. يك شعله از اين آتش نفس، ظالم را از ميان بر مي‌دارد.

اشاره‌اي به زيارت آل ياسين
زيارت آل ياسين، زيارت عاشقان و شيعيان تام الاعتقاد است. كساني كه از زيارت جامعه كبيره طرفي بسته‌اند و از معارف ولايت الهي سهمي برده‌اند،حال كه مي‌خواهند آن را عاشقانه اظهار كنند، زيارت آل ياسين مي‌خوانند. در زيارت خطاب به حضرت حجّت (صلوات الله و سلامه عليه ) مي‌خوانيم: «السلام عليك حين تقوم . . . حين تقرأ . . . حين تقعد . . . حين تركع . . . » يعني درود بر تو آن‌گاه كه ايستاده‌اي، نشسته‌اي، خوابيده‌اي، بيداري، سخن مي‌گويي، لبخند مي‌زني، گريه مي‌كني. . . ، هر كاري كه انجام مي‌دهي سلام بر تو.
تعابير بسيار لطيف و عاشقانه است. اين سلام و درود تعارف نيست، بيان يك حقيقت است. درودي است كه خدا مي‌گويد و به‌تبع او خلق هم مي‌گويند. مانند «و سلام علي المرسلين» كه در آيات قرآن آمده است.

ماجراي آيت الله خوانساري و نماز باران
در زمان جنگ جهاني دوم در شهر قم خشك‌سالي بسيار سخت و شديدي بود و مردم زار زار گريه مي‌كردند و حيوانات و گياهان و انسان‌ها به دليل تشنگي از دست مي‌رفتند. قرار شد آيت الله خوانساري نماز باران بخواند. (خواندن نماز باران به معناي باز كردن دستان خدا و نزول رحمت الهي نيست زيرا «يد الله مبسوطة» و رحمت الهي هميشه در حال نزول است.) جمعي به اتفاق آيت الله خوانساري حركت كردند و در حضور نيروهاي نظامي متفقين كه مراقب اوضاع بودند، نماز خواندند و سپس آيت الله خوانساري دعا خواند و در برگشت به خادمش فرمود: پياده نمي‌رويم، درشكه بگير. برخي با حالت تمسخر صحبت مي‌كردند و كنايه مي‌زدند. وقتي سوار درشكه شدند، ابرها آمدند و باران باريد. به قدري كه رودخانه قم براي اولين بار پر شد. خادم ايشان مي‌گفت هر قطره باران به اندازه يك نعلبكي آب داشت و وقتي به خانه رسيديم، مانند اين بود كه از استخر بيرون آمده‌ايم. چيزي نگذشته بود كه مردم پشت در خانه هجوم آوردند و گفتند: آقا جلوي اين باران را بگير. آيت الله خوانساري گفت: «آمدنش دست من بود. باز كردن شيرش مربوط به من بود، ولي بستنش ديگر دست من نيست.» زيرا اگر ايشان باران را قطع مي‌كرد، مردم او را خدا مي‌پنداشتند.
اين ماجرا نمونه‌اي از تجلّيات نفس مؤمن است. البته تجليات نفس مؤمن قطره‌اي از فيض و درياي بي كران رحمت و غضب الهي است. قواعد و فرمول‌هايي در جهان دارد كه سبب طغيان رحمت و غضب نفس مي‌شود. همه‌ي قوانين عالم محدود به قوانين عالم طبيعت نيست. بلكه قوانين طبيعت، محكوم قوانين ثابت و لايتغير ديگري است كه محيط بر آن‌هاست.

اشاره‌اي به «قلب المؤمن عرش الرحمن»
دل مؤمن، عرش خداست. خدا و عرشش از هم جدا نيستند. چون خدا واحد بسيط بي حد و اندازه است و همه جا را احاطه كرده است. خدا خود فرمود : «لا يسعني ارضي و لا سمائي بل يسعني قلب عبدي المؤمن»؛ زمين و آسمان گنجايش مرا ندارد، ولي عرش من در قلب مؤمن است. خدا بر عرش خودش ايستاده است : «علي العرش استوي». يعني خدا در اين دل هميشه آماده است. كافي است كه پرده كنار رود. خانه خدا در روي زمين، خالي است.
قبل از اسلام درون خانه خدا چند بت و مجسمه بود، امّا پس از ظهور توحيد، پيامبر (صلوات الله و سلامه عليه) فرمود: كه خانه را خالي كنند تا هيچ چيز و هيچ كس در آن نباشد و خلق خدا، درون خانه دنبال خدا نگردند. خانه حقيقي خدا دل مؤمن است. پس بايد كوشيد تا محتواي نفس ظهور يابد. آن‌گاه آنچه كه انتظار مي‌رود خدا انجام ‌دهد، نفس انجام خواهد داد. اين به معناي شرك نيست. در زيارت جامعه كبيره اوج اين مطلب بيان شده است: «بكم فتح الله و بكم يختم و بكم ينزّل الغيث» يعني خطاب به ائمه معصومين (صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) گفته مي‌شود هرچه كه در اين عالم ظهور پيدا مي‌كند به وسيله شماست. در درجات پايين‌تر، محبّان و بندگان خدا نيز سهمي از اين ظهور دارند. انسان جايگاه عظيم و وسيعي دارد. برخي مي‌گويند: «يار در خانه و ما گرد جهان مي‌گرديم». امّا بعد معلوم مي‌شود كه يار در خانه هم نيست، بلكه خود آن بوديم كه در طلبش بوديم. انسان ظهور و تجلّي آن غيب بي حد و اندازه است. اين ظهور هميشه ظاهر است و آن غيب هميشه غايب و پوشيده. (البته تعابير متفاوت و بر عكس اين مطلب هم درست است كه در جاي ديگري گفته خواهد شد. )

وجود علمي الهي،حقيقت انسان است و تغيير علم خدا محال است.
در اينجا سؤالي مطرح مي‌شود كه آيا موجودات پيش از آفرينش، همه در مرتبه مساوي بودند و بعدخداوند جاي هر يك را مشخص نمود و به آن‌ها فرمود برويد و كار و تلاش كنيد تا به جايي برسيد كه ما از قبل معين كرده‌ايم؟ آيا تقسيم‌بندي لذت‌ها و بلاها اعتباري است، همچنان كه آدميان چيزي را تقسيم مي‌كنند؟
در پاسخ بايد گفت سهم و حدّ هر موجودي، قالب ذات اوست و اين قالب، ساختني نيست. همه‌ي لوازم و پيامدها و عوارض وجود هر موجودي جزء خود اوست و جعل ماهيت محال است. به عبارت ديگر، قبل از اين‌كه موجودات در مرتبه اسماي الهي، جبروت، ملكوت، عالم مثال و برزخ و طبيعت بيايند، زماني كه خدا بود و هيچ كس نبود «كان الله و لم يكن معه شيئ»، خداوند بر همه موجودات علم داشت. وجود علمي انسان در علم الهي، حقيقت انسان است و آن مرتبه علمي انسان از نظر وجود قوي‌تر از مراتب پايين‌تر است. موجودات قبل از پيدايش كثرت، به‌صورت علم خدا حضور داشتند و آن حضور همراه با همه‌ي قالب‌ها و لوازم و ضرورياتش بوده است. يعني اين گونه نبود كه موجودات از ابتدا هيچ چيزي نداشتند و به خدا مراجعه كردند و خدا هم يكي يكي به آن‌ها تركيب خاص و چشم و ابرو و توانايي و استعداد بخشيد.
صورت‌هاي علمي قابل كم و زياد كردن نيست. مثلاً اگر كسي بداند پنج ششم ليوان پر از آب است، نمي‌توان چيزي از آن كاست يا بر آن افزود. عوض كردن صورت‌هاي علمي محال است. اين‌كه سوزن سه سانتيمتري به كوچكي خود اعتراض كند و سپس خداوند علم خود را عوض كند و بگويد از حالا سوزن شانزده متر است، جزء محالات است. يكي از عواملي كه خداوند آتش به جان بندگان مي‌زند، همين صورت‌هاي علمي خداست كه هيچ كس در آن دخيل نيست.
به تعبير دقيق‌تر، علم خدا عين ذات اوست و تغيير در علم خدا مستلزم تغيير در ذات اوست و تغيير در ذات خدا محال است. پس تغيير در علم هم محال است. يعني هرچه كه بايد تا انتهاي عالم هستي رخ دهد، به‌صورت كامل و بدون كم و زياد معين است.
«فقسم بينهم معايشهم» يعني خداوند خوشی‌ها و لذت‌ها و بدي‌هاي مردم را تقسيم كرده است و همه‌ي اين سختي‌ها و راحتي‌ها جزء همان قالب‌هايي است كه آفريده است. اين را قضاي الهي مي‌نامند. البته اين به معناي جبر نيست. جبر، بهانه‌ي افراد تنبل و سست عنصر است كه مي‌گويند خدا نخواست كه ما چنين و چنان كنيم. كفار مي‌گويند اگر خدا مي‌خواست همه را هدايت مي‌كرد. خدا نيز مي‌فرمايد: اگر مي‌خواستيم همه را هدايت مي‌كرديم. امّا تفاوت اين دو سخن از زمين تا آسمان است.
اولياي خدا مي‌گويند: «فارغ از خود شدم و كوس انا الحق بزدم» و ديگري مي‌گويد:«انا ربّكم الا‌‌علي». ملايك در فهم سخن «انا الحق» اولياي الهي در اعجاب و شگفتي ابدي فرو رفتنند، اما دهان فرعون را با لجن بستند. زيرا اولياي خدا مي‌دانند كه چه مي‌گويند و ديگران نمي‌دانند. «هل يستوي الذين يعلمون و الذين لايعلمون». ممكن است عمل عالم و جاهل يكي باشد، امّا در فكر و نظر مساوي نيستند. پس قالب علمي موجودات عين ذات خداست و تغيير آن محال است.

اولين آفرينش، تام‌ترين است
اگر آفرينش به معناي صنعت و كار خدا مانند بنايي باشد كه آجر را يكي يكي روي هم مي‌گذارند و ساختمان مي‌سازد، آجري كه اوّل برداشته مي‌شود در طبقات زيرين ساختمان قرار مي‌گيرد و بايد بارها را مهار كند، يعني اوّلين موجود بايد سختي‌هاي بيشتري تحمّل نمايد. امّا خداوند مانند بنّا نيست و آفرينش او ازلي، ابدي و بدون توقف است. تقسيم بندي جايگاه موجودات هنگام آفرينش، بر اساس شانس آن‌ها و زودتر یا ديرتر آمدنش نبوده است؛ بلكه جاي موجودات هم جزء ذات آن‌ها ست. جا دارد اهل فهم و معرفت از اين‌كه جايشان در علم خدا كجاست، غمگين باشند و از تغييرناپذيري علم خدا به خدا پناه برند. همه انسان‌ها آن‌چنان با شوق، اختيار و اراده به‌سوي جايگاه ذاتي خويش پيش مي‌روند كه اگر همه‌ي عالم مانع آن‌ها باشند، همه را كنار خواهند زد تا خود را به آن‌جا برسانند. پس بايد از ازل ترسيد نه از ابد.
امّا اگر آفرينش را به معناي ظهور بدانیم، آفرينش خدا، تام‌ترين و كامل‌ترين خلق خواهد بود، به‌گونه‌اي كه اگر دقيق‌ترين و تيزبين‌ترين چشم به او بنگرد، نمي‌تواند بين او و خدا فرق بگذارد. كسي مثل و مانند خدا نيست «ليس كمثله شيئ و هو السميع البصير» ولي خداوند مَثَل دارد: «له المثل الاعلي». خداوند در حديث قدسي نيز فرمود: «عبدي أطعني حتي أجعلك مثلي». مردم به حضرت عيسي (عليه الصلاة و السلام) كه مردگان را زنده مي‌كرد، نگريستند و نتوانستند بين او و خدا فرق بگذارند و حال آن كه حضرت عيسي (عليه الصلاة و السلام) در زمين غير از حضرت در آسمان است. عالمان نيز اگر حضرت عيساي آسمان را بنگرند، شك نمي‌كنند كه خداست. حال اگر كسي وجود اقدس حضرت ختمي مرتبت (صلوات الله و سلامه عليه) را ببيند، چگونه حكم خواهد كرد؟
در سخنان حضرت حجّت (صلوات الله و سلامه عليه) در مورد انسان كامل آمده است: «لا فرق بينك و بينهم إلا أنّهم عبادك». يعني بندگاني هستند كه در همه چيز با خدا برابرند إلا اينكه اينان عبدند و او ربّ است. فرق ميان رب و عبد در ذهن عرفي نمي‌گنجد. پس اوّلين آفرينش، تام‌ترين است و آفرينش در مراتب بعدي نزول مي‌كند تا به اسفل السافلين مي‌رسد.