درس بيست و دوم
آفرينش منّت الهي است، نه استحقاق خلق
با توجه به اصل چگونگي آفرينش كه امري كاملاً وابسته به خداست و هيچ كس، از بزرگترين موجودات عالم هستي تا كوچکترين آنها، هيچ گونه حقّي بر خدا ندارند، نتيجه ميشود كه آفرينش نعمت و منّت الهي است، نه استحقاق خلق.
زيرا استحقاق و شايستگي و طلب، بين دو موجودی قابل تصور است كه اولاً تا حدودي همتا و هم عرض باشند، ثانياً در تبادل و معامله با هم باشند. در حالي كه بين حق و خلق چنين چيزي قابل تصور نيست. يكي پيوسته عطا ميكند و ديگري پيوسته عطا و بخشش را دريافت ميكند. اگر به ظاهر خلق براي خدا عبادت ميكنند، در واقع نعمت و عطاي ديگري از عطاياي بيشمار الهي است كه بهصورت بخشش خلقي ظهور پيدا كرده است. مثلاً اگر بندگانْ خدا عبادت ميكنند، شكر ميگويند، امر به معروف نهي از منكر و جهاد ميكنند. صدقهاي ميدهند، هيچيك كار بنده در مورد خدا نيست تا آنكه استحقاق و شايستگي ايجاد كند و بندگان خدا از خدا طلب داشته باشند. بلكه همه نعمتهاي خداوند است بر بندگان و استفاده نعمتهاي خدا بر طبق ظاهر شريعت، خود نعمت جديد است.
با توجه به اصل چگونگي آفرينش كه امري كاملاً وابسته به خداست و هيچ كس، از بزرگترين موجودات عالم هستي تا كوچکترين آنها، هيچ گونه حقّي بر خدا ندارند، نتيجه ميشود كه آفرينش نعمت و منّت الهي است، نه استحقاق خلق.
زيرا استحقاق و شايستگي و طلب، بين دو موجودی قابل تصور است كه اولاً تا حدودي همتا و هم عرض باشند، ثانياً در تبادل و معامله با هم باشند. در حالي كه بين حق و خلق چنين چيزي قابل تصور نيست. يكي پيوسته عطا ميكند و ديگري پيوسته عطا و بخشش را دريافت ميكند. اگر به ظاهر خلق براي خدا عبادت ميكنند، در واقع نعمت و عطاي ديگري از عطاياي بيشمار الهي است كه بهصورت بخشش خلقي ظهور پيدا كرده است. مثلاً اگر بندگانْ خدا عبادت ميكنند، شكر ميگويند، امر به معروف نهي از منكر و جهاد ميكنند. صدقهاي ميدهند، هيچيك كار بنده در مورد خدا نيست تا آنكه استحقاق و شايستگي ايجاد كند و بندگان خدا از خدا طلب داشته باشند. بلكه همه نعمتهاي خداوند است بر بندگان و استفاده نعمتهاي خدا بر طبق ظاهر شريعت، خود نعمت جديد است.
آفرينش منّت الهي است، نه استحقاق خلق
با توجه به اصل چگونگي آفرينش كه امري كاملاً وابسته به خداست و هيچ كس، از بزرگترين موجودات عالم هستي تا كوچکترين آنها، هيچ گونه حقّي بر خدا ندارند، نتيجه ميشود كه آفرينش نعمت و منّت الهي است، نه استحقاق خلق.
زيرا استحقاق و شايستگي و طلب، بين دو موجودی قابل تصور است كه اولاً تا حدودي همتا و هم عرض باشند، ثانياً در تبادل و معامله با هم باشند. در حالي كه بين حق و خلق چنين چيزي قابل تصور نيست. يكي پيوسته عطا ميكند و ديگري پيوسته عطا و بخشش را دريافت ميكند. اگر به ظاهر خلق براي خدا عبادت ميكنند، در واقع نعمت و عطاي ديگري از عطاياي بيشمار الهي است كه بهصورت بخشش خلقي ظهور پيدا كرده است. مثلاً اگر بندگانْ خدا عبادت ميكنند، شكر ميگويند، امر به معروف نهي از منكر و جهاد ميكنند. صدقهاي ميدهند، هيچيك كار بنده در مورد خدا نيست تا آنكه استحقاق و شايستگي ايجاد كند و بندگان خدا از خدا طلب داشته باشند. بلكه همه نعمتهاي خداوند است بر بندگان و استفاده نعمتهاي خدا بر طبق ظاهر شريعت، خود نعمت جديد است.
نقد قول به رابطه حق و تكليف
رابطه حق و تكليف در بين خلق سخني بيهوده است. اگر خداوند بر بندگانش تكليفي معين نموده است، موجب ايجاد حقي براي بندگان نميشود. زيرا آنچه كه خلق انجام ميدهند، اظهار نعمتي از نعمتهاي بيپايان الهي است. مجموعهي آفرينش منّتي است از جانب خدا. پس بندگان بر خدا حقي ندارند، امّا همه تكليف دارند. رابطه حق و تكليفي كه بين حاكم و مردم وجود دارد، بين خدا و خلق نيست زيرا آنان هم عرض و همتايند ولي اينان هيچ نسبتي با هم ندارند. مانند اينكه گفته شود نقاشيها بر گردن نقاش حق بزرگي دارند؛ در حالي كه نقاش ميتواند همهي نقاشيها را پاك كند.
«لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُون»؛(سوره انبيا، آيه23) هيچ كس از خدا نميپرسد (نه اينكه نبايد بپرسد). آنان كه ميپرسند و گاهي شكوه و اعتراضي ميكنند، به زمينه و جايگاه پرسششان توجه ندارند. نقطه سياهي را ديدهاند ولي به آن رخ نمينگرند تا بفهمند كه اين نقطهي سياه چيست و چه زيبنده است. چون نميدانند سياهي را بر اساس سياه بودنش مورد اعتراض و شكوه قرار ميدهند و چهبسا تقاضاي رفع آن سياهي را نيز بنمايند.
ولي آنان كه اهل تعقّل و يا اهل مشاهده هستند، پيوسته ميبينند كه نعمتهاي الهي از اعلي علّيين تا اسفل سافلين همه را به گونهاي پر كرده است كه جايي براي سؤال كردن نيست. اگر در دعاهاي اولیای تامّ الهي رفع مريضي و گرفتاري خواسته شده است، منظور برداشتن اين نقطه سياه از چهرهي آفرينش نيست بلكه بايد به درجات دعا توجّه نمود.
اصناف دعاگويان
دعا مراتب و درجات مختلفي دارد:
1ــ دعاي عوام: دعاي عوام براي رفع سختيهاست. چون سختي را ميبينند و تاب تحمّل آن ندارند.
2ــ برخي، سختيها و گرفتاري را نعمتهاي ويژه الهي ميدانند. بنابراين تقاضاي رفع آن را نميكنند يا ميبينند كه نعمت پيوسته در حال نزول است و چيزي نيست كه نازل نشده باشد. لذا اين دسته، زبانشان از دعا بسته است.
3ــ دعاي محبّان: جمعي سخن گفتن با خداي خويش را مطلوب ميدانند. خدا محبوب آنهاست. در نتيجه چون ميخواهند با خدا سخن بگويند، دعا ميكنند. چنان كه وقتي خدا به حضرت موسي (عليه السلام) فرمود: «و ما تلك بيمينك يا موسي»، موسي در دست راستت چيست؟ حضرت موسي (عليه السلام) فرمود: «هي عصاي اتوكّوا عليها و أهٌشَّ بها علي غنمي و لي فيها مآرب اٌخري»؛ «اين عصاست كه بر آن تكيه ميكنم و بهوسيله آن براي گوسفندانم از درختان برگي ميريزم و كارهاي بسيار ديگري با اين عصا ميكنم.» چنان ميگويد كه محبوب باز هم از او سؤال كند. اين دعاي محبّان است.
4ــ دعاي محبوبان: دسته ديگر دعا ميكنند بدين خاطر كه خدا دعا كردن آنها را ميطلبد. به تعبير ديگر، دعا كردن و سخن گفتن اينان محبوب حق است، او امر كرده است كه با من سخن بگوييد نه با خويش. عبادت امر تكويني الهي است، نه فقط امر تشريعي او. محور و مركز عالم آفرينش و مغز و محتواي عالم هستي، عبادت است و همه نيز مشغول هستند چون مطلوبيت ذاتي دارد.
اوج دعاي محبوبان، دعاي امام محمّدباقر (صلواة الله و سلامه عليه) در سحرهاي ماه مبارك رمضان است. خداوند اين دعا را از محبوب خويش ميطلبد. ديگران نيز بايد به محبوب شباهت داشته باشند. بنابراين شنيدن آن از ديگر بندگان نيز سبب ابتهاج و سرور خداوند خواهد شد (إنْ شاء الله).
تحقّق منّت بر اساس مشيّت است
آفرينش خدا به تابش خورشيد و موج دريا تشبيه شده است و درياي بي موج و خورشيد بدون تابش قابل تصوّر نيست. در نتيجه اين شبهه را مطرح كردهاند كه آفرينش عالم هستي ضرورت دارد و خدا بايد بيافريند. در پاسخ گفتهاند اين بايد هست، ولي بايدي است كه از ذات فاعل پديد ميآيد. امّا از نظر شارح، آفرينش الهي بر اساس منّت و منّتش بر اساس مشيّت او تحقق يافته است.
اراده خلق، رقيقه اراده خداست. گر چه گفتهاند اراده صفت فعل خداست، امّا صفات فعلي نيز ريشه در ذات الهي دارند و با واسطه به ذات بر ميگردند. بنابراين ذات حق تعالي عين اراده و مشيّت است. پيوسته ميخواهد و آنچه كه ميخواهد ايجاد ميكند. اوج و كمال اراده خلق، اراده حق تعالي است و «اين كنم يا آن كنم» كه در خلق تحقق پيدا كرده است، رقيقه «اين كنم يا آن كنم» خداست. لذا مكرراً فرمود كه اگر شما چنين و چنان نكنيد، شما را ميبرم و خلق ديگري را جايگزين شما ميكنم. يعني نه فقط امكان ذاتي دارد، بلكه اگر به سرعت خود را اصلاح نكنيد و در مسير تشريعي من قرار نگيريد، گروهي ديگر را بهجاي شما ميآورم.
حضرت ختمي مرتبت (صلی الله علیه و آله و سلم) دست خود را بر روي شانه سلمان گذاشت و فرمود: از قوم اين مرد گروهي را ميآوريم كه «يحبّهم و يحبّونه»، يعني تماميت محبّت در آنها ظهور پيدا كرده باشد؛ نه تنها تسليم باشند و توكل كنند بلكه به رضا رسيده باشند. امر و پيامهاي الهي، امور مجازي نيست كه بهخاطر مصلحت بندگان اظهار شده باشد. وقتي حضرت نوح (عليه السلام) تقاضا كرد كه «قال نوح ربّ لاتذر علي الأرض من الكافرين ديّاراً» (نوح/26) یعنی ريشه اينان را بخشكان، خداوند فرمود چنان بخشكانم كه در همه عالم به ياد بماند تا اگر روزي حبيب ما گفت مواظب خويش باشيد، همه مراقب باشند.
انتقام خدا نيز مورد حب و ابتهاج ذاتي اوست. او بندگانش را ميآفريند، آنگاه در آب غرقشان ميكند و ضجّه و ناله آنها را نيز ميشنود و توجهي به آنها نميكند و همه اينها براي خدا محبوبيت ذاتي دارد. خلق بايد مراقب خويش باشند و به سنّتها و قوانين تغييرناپذير الهي دل خوش نكنند. خدا ميتواند آن به آن تصميمي بگيرد كه سابقه نداشته باشد. البته اين ملازم تغيير در ذات الهي نيست و تغييرات به اين جهان بر ميگردد. فرعون در حال غرق شدن گفت: «تبتُ ألآن» امّا از او نپذيرفت و دستور داد دهانش را با لجنهاي دريا پر كنند و گاهي برخي ميگويند: «تُبت الآن» و خدا ميگويد: احسنت. پس چنين نيست كه همه سنتهاي الهي سنتهاي تغيير ناپذير باشد و نبايد خدا را خداي خشك و فلسفي و غير قابل ارتباط و يا خدايي تحت تأثير بندگان تصور نمود. بلكه خدا خارج از تصوّرات خلقي است، زيرا اكثريت انسانها هم در معرفت نظري محدودند و هم در معرفت عملي.
آنگاه كه خداوند فرمود: اگر ايمان و عمل صالح داشته باشيد، شما را به بهشت ميبرم و اين حقّي است بر خدا (حقٌ علي الله) و شما را در بهشت جاودان ميگردانم (خالدين فيها ما دامت السموات و ألْأرض)، سپس ميفرمايد:«إلّا ما شاءَ الله» يعني مگر اينكه نظرمان عوض شود. همچنان كه به مهمانان پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كه سر سفره او غذا خورده بودند، فرمود: «وَ إذا طَعمتُمْ فانْتشروا» يعني پس از اينكه غذايتان را خورديد، برويد. بنابراين بايد توجه و اميد به خدا داشت و وحشت از احوال خويش. يكي از اسرار دعا و اشك و آه انبيا و اوليا همين است.
همچنان که پيامبر تا مقام «دني فتدلي فكان قاب قوسين أو أدني» نرفت بلکه خدا او را برد (أسري)، اگر بخواهد، او را بر ميگرداند. بندگان در عطاي نعمت، حق اعتراض نداشتند و در ستاندن آن نيز ندارند و اين از لوازم آفرينش است.
خداوند در اوّل و وسط آفرينش غني است و موجود غني محتاج علّت نيست. همان گونه كه حضرت آدم (عليه السلام) را در بهشت خلق كرد، او را اخراج نمود و دوباره به بهشت برد؛ واي به روزي كه بخواهد دوباره اخراج كند. پس بندگان بايد «اهل الله» باشند. نه اهل جهنم و بهشت. تعلق به بهشت پسنديده نيست.
ويژگي اهل الله
«اهل الله» كه توفيق ادراك «ليلة القدر» را دارند، در بهشت نيز اهل خوردن و آشاميدن نيستند تا از آنان باز ستانند.
يكي از ياران امام صادق (صلواة الله و سلامه علیه) پرسيد: «ختامه مسكٌ و في ذلك فليتنافس المتنافسون» چيست و چرا آن خم سر به مهر است؟ حضرت فرمود: شراب نابي از چشمه ويژهاي در آن خم قرار گرفته است كه اگر يك قطره از آن را در شرابهاي بهشتي بريزند و اهل بهشت كه پيوسته اهل شرابهای بهشتي هستند، قطرهاي از آن را بخورند، به سكر ابدي فرو خواهند رفت. لذا همگان از آن نخورند و آن خم مخصوص ابرار است. امّا اهل الله به بهشتی ميروند كه «لا حور ٌفيها و لا قصور»
بهشتي كه در آن هيچ نيست؛ نه خوردني و نه آشاميدني؛ نه قصري است و نه خوابيدني؛ اخراج اينان بيمعناست زيرا جايي كه خدا نباشد، وجود ندارد. اينان در جنت ذات هستند. جنت اوليا محيط بر جنتهاي پايين است، در عين حال كه هيچ چيزي خارج از خواست آنها نيست، توجه به هيچ نعمتي حتي به عنوان وجه الله ندارند. در روايات آمده است كه دنيا و آخرت بر اهل الله حرام است. به بركات ماه رمضان ميتوان به مقام اهل الله رسيد.
غيب و آشكار
بر خلاف فهم عرفي كه خدا را غيب ميداند و عالم را آشكار، خدا آشكار است و عالم غيب. خدا آشكاري است كه هرگز مستور نشده و عالم هم غيبي است كه هرگز آشكار نشده است. خدا غيب الغيوب و وراي هفتاد هزار حجاب نيست. به تعبيير ابا عبد الله (صلواة الله و سلامه علیه) هيچ ظهور و آشكاري نيست مگر اينكه حقيقت و سرچشمهاش مربوط به خداست. «أيكون لغیرک من الظهور ما ليس لك» اينكه سهمي به ديگران رسيده است يا نه، مورد شك است.
اشارهاي به خطاب «ياأيهاألَذين آمَنوا، آمِنوا»
خداوند بعد از ايمان و تسليم و سجده و شهادت و عبادت بندگان، به آنان ميفرمايد: «ياأيها الذين آمَنوا، آمِنوا»: اي مؤمنان ايمان بياوريد. يعني از اوّل شروع كنيد زيرا اكثريت آدميان در عين حال كه مؤمند، مشركند: «و ما يؤمن اكثرهم بالله إلآ و هم مشركون» (يوسف/106). به ظاهر يك خدا دارند ولي در واقع چنين نيست. آدميان كسي را پذيرفتهاند و عبادت ميكنند كه نميشناسند و پذيرفتن و عبادت كردن مجهول مطلق، ناشدني است. آنچه كه بندگان طلب ميكنند، خدا نيست و اگر لحظه به لحظه حركت كنند و ايمان جديد بياورند، باز هم مخاطب اين آيه كريمه هستند كه اي مؤمن؛ ايمان بياور.
كساني كه در معرفت نظري و عملي محدوديت دارند و به مقام اخلاص دست نيافتهاند، پيوسته مخاطب اين آيه كريمه هستند زيرا ايمانشان، ايمان مطلوب نيست.
جبر و اختيار
حضرت اميرمؤمنان (صلواة الله و سلامه عليه) در اين خطبه ميفرمايد:«فقسم بينهم معايشهم و وضعهم من الدنيا مواضعهم» خداوند جايگاه موجودات را تقسيم كرد ولي اين تقسيم بر اساس شانس نبود. شانس به معناي مجهول بر ماست. كمالات و اسماء الهي برخي بر برخي ديگر غلبه دارند و اوّلين خلق، مظهر اسم غالب و دومي مظهر مغلوب خواهد بود و خود نسبت به مرتبه پايينتر، غالب است. بنابراين جايگاهها تقسيم شده است و هر موجودي سهمي از اين دنيا دارد كه قابل كم و زياد شدن نيست. در عين حال كه تغييرناپذير است، به معناي جبر نيست. اختيار امر بديهي است و آن هم بديهيترين بديهيات و هرگاه امري بديهي باشد، هيچ برهاني عليه آن اقامه نميشود و اگر دليلي بر آن اقامه شد، برهان نيست؛ يا جدل است يا مغالطه. اصل اختيار بداهت عملي دارد و انسان نسبت به آن، علم حضوري دارد. بديهيات نظري (مانند اصل عدم تناقض) تقدم دارند. ممكن است كسي در نظر يا زبان، خود را مجبور بداند ولي در عمل همه مييابند كه مختارند. در زمان حضرت امام موسي كاظم (صلواة الله و سلامه عليه)، عالمي در سخنانش ميگفت همه مجبوريم. يكي از ياران امام به نام «بهلول» كلوخي را برداشت و به سمت سر آن عالم پرتاب كرد. او را گرفتند و گفتند چرا چنين كردي؟ گفت شما خود گفتيد كه مجبوريم. من نيز به اجبار دستم كلوخ را پرتاب نمود. سپس او را رها كردند.
درباره جبر و اختيار بايد به نكات زير توجه نمود:
1ــ اختيار امر بديهي است.
2ــ آنچه كه از ازل تا ابد رخ ميدهد براي خدا معلوم است. علم خدا ازلي و ابدي و عين ذات خداست.
3ــ انسانها از آنچه كه معيّن شده است، اطلاعي ندارند. آدميان نميدانند خدا براي آنان چه خواسته است.
4ــ صد و بيست و چهار هزار پيامبر و ميليونها ولي و وصي و مبلغ پاك باخته آمدهاند تا به انساني كه نميداند خدا برايش چه خواسته و چه بايد بكند، بگويند كه چه كند و همين امتحانات الهي است. زيرا بعد از عمل معلوم ميشود كه خدا از ازل، چه ثبت و ضبط كرده بود.
در روايتي آمده است كه خداوند جمعي را براي بهشت آفريد و گفت:«لا ابالي» مرا باكي نيست كه اينها شايسته بهشت هستند يا نه. اهل شمال را هم براي جهنم آفريد و گفت مرا باكي نيست كه شايسته هستند يا نه. زيرا شايستگي را هم خود ميدهم، بنابراين جاي اعتراضي هم نيست. طبق روايت اهل جهنّم اعتراض كردند و گفتند: ما هنوز عملي انجام ندادهايم. خدا فرمود من ميدانم شما شايسته جهنميد و نافرماني را در وجود شما ميبينم. گفتند: هنوز كه امري اتفاق نيفتاده است. اگر امر كني، ما اطاعت كنيم. خدا فرمود:حال امر ميكنم به جهنم برويد. گفتند: نه، ما بر همين امر اعتراض داريم. سپس خدا به گروه سمت راست فرمود: بندگان من، شما را براي بهشت أفريده بودم ولي حالا ميخواهم شما را به جهنم ببرم. گفتند چشم و به جهنم رفتند. اين معناي اطاعت است. اين روايت، پيوسته اتفاق ميافتد.
هويت و اقتضاي هر فرد به تناسب عملي كه به اختيار انجام ميدهد، مشخص شده است. پس حال كه انسان از قضاي الهي بيخبر است، بايد افعال و تصميماتش بر اساس قضاي تشريعي خداوند باشد. انبياي الهي براي استقرار حجّت الهي آمدهاند تا هيچ كس تاب فرار و گريز نداشته باشد.
اشارهاي به ماه مبارك رمضان
در ماه مبارك رمضان بايد تحقق معرفت الهي حاصل گردد. خداوند در ماه مبارك رمضان مقدماتي را براي عمل فراهم كرده است كه اگر عمل انسان با آن مقدمات همراه گردد، انسان را از خاك جدا ميكند. روزه، بستن روزنههاي اشتغال خاطر انسان يعني شهوت و غضب و خيال و واهمه است. چنين كسي در دژي قرار گرفته است كه دشمن از هيچ روزنهاي نميتواند به درونش نفوذ يابد، بنابراين خوابيدن و نفس كشيدن صائم عبادت است. در ماهي كه نفس كشيدن عبادت است، توقف كردن و راكد ماندن و پرواز نكردن، خسارتي غير قابل جبران است. ماه رمضان، ماه بسيار پر بركت و مباركي است و يك علت آن اين است كه انبيا و اولياي الهي در اين ماه كاري كردهاند كه رشد و تكامل و ميل به خدا، جزء ذاتيات اين زمان شده است و جانها و نفوس، وقتي در اين ماه قرار ميگيرند، به آنان توجه پيدا ميكنند.
با توجه به اصل چگونگي آفرينش كه امري كاملاً وابسته به خداست و هيچ كس، از بزرگترين موجودات عالم هستي تا كوچکترين آنها، هيچ گونه حقّي بر خدا ندارند، نتيجه ميشود كه آفرينش نعمت و منّت الهي است، نه استحقاق خلق.
زيرا استحقاق و شايستگي و طلب، بين دو موجودی قابل تصور است كه اولاً تا حدودي همتا و هم عرض باشند، ثانياً در تبادل و معامله با هم باشند. در حالي كه بين حق و خلق چنين چيزي قابل تصور نيست. يكي پيوسته عطا ميكند و ديگري پيوسته عطا و بخشش را دريافت ميكند. اگر به ظاهر خلق براي خدا عبادت ميكنند، در واقع نعمت و عطاي ديگري از عطاياي بيشمار الهي است كه بهصورت بخشش خلقي ظهور پيدا كرده است. مثلاً اگر بندگانْ خدا عبادت ميكنند، شكر ميگويند، امر به معروف نهي از منكر و جهاد ميكنند. صدقهاي ميدهند، هيچيك كار بنده در مورد خدا نيست تا آنكه استحقاق و شايستگي ايجاد كند و بندگان خدا از خدا طلب داشته باشند. بلكه همه نعمتهاي خداوند است بر بندگان و استفاده نعمتهاي خدا بر طبق ظاهر شريعت، خود نعمت جديد است.
نقد قول به رابطه حق و تكليف
رابطه حق و تكليف در بين خلق سخني بيهوده است. اگر خداوند بر بندگانش تكليفي معين نموده است، موجب ايجاد حقي براي بندگان نميشود. زيرا آنچه كه خلق انجام ميدهند، اظهار نعمتي از نعمتهاي بيپايان الهي است. مجموعهي آفرينش منّتي است از جانب خدا. پس بندگان بر خدا حقي ندارند، امّا همه تكليف دارند. رابطه حق و تكليفي كه بين حاكم و مردم وجود دارد، بين خدا و خلق نيست زيرا آنان هم عرض و همتايند ولي اينان هيچ نسبتي با هم ندارند. مانند اينكه گفته شود نقاشيها بر گردن نقاش حق بزرگي دارند؛ در حالي كه نقاش ميتواند همهي نقاشيها را پاك كند.
«لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُون»؛(سوره انبيا، آيه23) هيچ كس از خدا نميپرسد (نه اينكه نبايد بپرسد). آنان كه ميپرسند و گاهي شكوه و اعتراضي ميكنند، به زمينه و جايگاه پرسششان توجه ندارند. نقطه سياهي را ديدهاند ولي به آن رخ نمينگرند تا بفهمند كه اين نقطهي سياه چيست و چه زيبنده است. چون نميدانند سياهي را بر اساس سياه بودنش مورد اعتراض و شكوه قرار ميدهند و چهبسا تقاضاي رفع آن سياهي را نيز بنمايند.
ولي آنان كه اهل تعقّل و يا اهل مشاهده هستند، پيوسته ميبينند كه نعمتهاي الهي از اعلي علّيين تا اسفل سافلين همه را به گونهاي پر كرده است كه جايي براي سؤال كردن نيست. اگر در دعاهاي اولیای تامّ الهي رفع مريضي و گرفتاري خواسته شده است، منظور برداشتن اين نقطه سياه از چهرهي آفرينش نيست بلكه بايد به درجات دعا توجّه نمود.
اصناف دعاگويان
دعا مراتب و درجات مختلفي دارد:
1ــ دعاي عوام: دعاي عوام براي رفع سختيهاست. چون سختي را ميبينند و تاب تحمّل آن ندارند.
2ــ برخي، سختيها و گرفتاري را نعمتهاي ويژه الهي ميدانند. بنابراين تقاضاي رفع آن را نميكنند يا ميبينند كه نعمت پيوسته در حال نزول است و چيزي نيست كه نازل نشده باشد. لذا اين دسته، زبانشان از دعا بسته است.
3ــ دعاي محبّان: جمعي سخن گفتن با خداي خويش را مطلوب ميدانند. خدا محبوب آنهاست. در نتيجه چون ميخواهند با خدا سخن بگويند، دعا ميكنند. چنان كه وقتي خدا به حضرت موسي (عليه السلام) فرمود: «و ما تلك بيمينك يا موسي»، موسي در دست راستت چيست؟ حضرت موسي (عليه السلام) فرمود: «هي عصاي اتوكّوا عليها و أهٌشَّ بها علي غنمي و لي فيها مآرب اٌخري»؛ «اين عصاست كه بر آن تكيه ميكنم و بهوسيله آن براي گوسفندانم از درختان برگي ميريزم و كارهاي بسيار ديگري با اين عصا ميكنم.» چنان ميگويد كه محبوب باز هم از او سؤال كند. اين دعاي محبّان است.
4ــ دعاي محبوبان: دسته ديگر دعا ميكنند بدين خاطر كه خدا دعا كردن آنها را ميطلبد. به تعبير ديگر، دعا كردن و سخن گفتن اينان محبوب حق است، او امر كرده است كه با من سخن بگوييد نه با خويش. عبادت امر تكويني الهي است، نه فقط امر تشريعي او. محور و مركز عالم آفرينش و مغز و محتواي عالم هستي، عبادت است و همه نيز مشغول هستند چون مطلوبيت ذاتي دارد.
اوج دعاي محبوبان، دعاي امام محمّدباقر (صلواة الله و سلامه عليه) در سحرهاي ماه مبارك رمضان است. خداوند اين دعا را از محبوب خويش ميطلبد. ديگران نيز بايد به محبوب شباهت داشته باشند. بنابراين شنيدن آن از ديگر بندگان نيز سبب ابتهاج و سرور خداوند خواهد شد (إنْ شاء الله).
تحقّق منّت بر اساس مشيّت است
آفرينش خدا به تابش خورشيد و موج دريا تشبيه شده است و درياي بي موج و خورشيد بدون تابش قابل تصوّر نيست. در نتيجه اين شبهه را مطرح كردهاند كه آفرينش عالم هستي ضرورت دارد و خدا بايد بيافريند. در پاسخ گفتهاند اين بايد هست، ولي بايدي است كه از ذات فاعل پديد ميآيد. امّا از نظر شارح، آفرينش الهي بر اساس منّت و منّتش بر اساس مشيّت او تحقق يافته است.
اراده خلق، رقيقه اراده خداست. گر چه گفتهاند اراده صفت فعل خداست، امّا صفات فعلي نيز ريشه در ذات الهي دارند و با واسطه به ذات بر ميگردند. بنابراين ذات حق تعالي عين اراده و مشيّت است. پيوسته ميخواهد و آنچه كه ميخواهد ايجاد ميكند. اوج و كمال اراده خلق، اراده حق تعالي است و «اين كنم يا آن كنم» كه در خلق تحقق پيدا كرده است، رقيقه «اين كنم يا آن كنم» خداست. لذا مكرراً فرمود كه اگر شما چنين و چنان نكنيد، شما را ميبرم و خلق ديگري را جايگزين شما ميكنم. يعني نه فقط امكان ذاتي دارد، بلكه اگر به سرعت خود را اصلاح نكنيد و در مسير تشريعي من قرار نگيريد، گروهي ديگر را بهجاي شما ميآورم.
حضرت ختمي مرتبت (صلی الله علیه و آله و سلم) دست خود را بر روي شانه سلمان گذاشت و فرمود: از قوم اين مرد گروهي را ميآوريم كه «يحبّهم و يحبّونه»، يعني تماميت محبّت در آنها ظهور پيدا كرده باشد؛ نه تنها تسليم باشند و توكل كنند بلكه به رضا رسيده باشند. امر و پيامهاي الهي، امور مجازي نيست كه بهخاطر مصلحت بندگان اظهار شده باشد. وقتي حضرت نوح (عليه السلام) تقاضا كرد كه «قال نوح ربّ لاتذر علي الأرض من الكافرين ديّاراً» (نوح/26) یعنی ريشه اينان را بخشكان، خداوند فرمود چنان بخشكانم كه در همه عالم به ياد بماند تا اگر روزي حبيب ما گفت مواظب خويش باشيد، همه مراقب باشند.
انتقام خدا نيز مورد حب و ابتهاج ذاتي اوست. او بندگانش را ميآفريند، آنگاه در آب غرقشان ميكند و ضجّه و ناله آنها را نيز ميشنود و توجهي به آنها نميكند و همه اينها براي خدا محبوبيت ذاتي دارد. خلق بايد مراقب خويش باشند و به سنّتها و قوانين تغييرناپذير الهي دل خوش نكنند. خدا ميتواند آن به آن تصميمي بگيرد كه سابقه نداشته باشد. البته اين ملازم تغيير در ذات الهي نيست و تغييرات به اين جهان بر ميگردد. فرعون در حال غرق شدن گفت: «تبتُ ألآن» امّا از او نپذيرفت و دستور داد دهانش را با لجنهاي دريا پر كنند و گاهي برخي ميگويند: «تُبت الآن» و خدا ميگويد: احسنت. پس چنين نيست كه همه سنتهاي الهي سنتهاي تغيير ناپذير باشد و نبايد خدا را خداي خشك و فلسفي و غير قابل ارتباط و يا خدايي تحت تأثير بندگان تصور نمود. بلكه خدا خارج از تصوّرات خلقي است، زيرا اكثريت انسانها هم در معرفت نظري محدودند و هم در معرفت عملي.
آنگاه كه خداوند فرمود: اگر ايمان و عمل صالح داشته باشيد، شما را به بهشت ميبرم و اين حقّي است بر خدا (حقٌ علي الله) و شما را در بهشت جاودان ميگردانم (خالدين فيها ما دامت السموات و ألْأرض)، سپس ميفرمايد:«إلّا ما شاءَ الله» يعني مگر اينكه نظرمان عوض شود. همچنان كه به مهمانان پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كه سر سفره او غذا خورده بودند، فرمود: «وَ إذا طَعمتُمْ فانْتشروا» يعني پس از اينكه غذايتان را خورديد، برويد. بنابراين بايد توجه و اميد به خدا داشت و وحشت از احوال خويش. يكي از اسرار دعا و اشك و آه انبيا و اوليا همين است.
همچنان که پيامبر تا مقام «دني فتدلي فكان قاب قوسين أو أدني» نرفت بلکه خدا او را برد (أسري)، اگر بخواهد، او را بر ميگرداند. بندگان در عطاي نعمت، حق اعتراض نداشتند و در ستاندن آن نيز ندارند و اين از لوازم آفرينش است.
خداوند در اوّل و وسط آفرينش غني است و موجود غني محتاج علّت نيست. همان گونه كه حضرت آدم (عليه السلام) را در بهشت خلق كرد، او را اخراج نمود و دوباره به بهشت برد؛ واي به روزي كه بخواهد دوباره اخراج كند. پس بندگان بايد «اهل الله» باشند. نه اهل جهنم و بهشت. تعلق به بهشت پسنديده نيست.
ويژگي اهل الله
«اهل الله» كه توفيق ادراك «ليلة القدر» را دارند، در بهشت نيز اهل خوردن و آشاميدن نيستند تا از آنان باز ستانند.
يكي از ياران امام صادق (صلواة الله و سلامه علیه) پرسيد: «ختامه مسكٌ و في ذلك فليتنافس المتنافسون» چيست و چرا آن خم سر به مهر است؟ حضرت فرمود: شراب نابي از چشمه ويژهاي در آن خم قرار گرفته است كه اگر يك قطره از آن را در شرابهاي بهشتي بريزند و اهل بهشت كه پيوسته اهل شرابهای بهشتي هستند، قطرهاي از آن را بخورند، به سكر ابدي فرو خواهند رفت. لذا همگان از آن نخورند و آن خم مخصوص ابرار است. امّا اهل الله به بهشتی ميروند كه «لا حور ٌفيها و لا قصور»
بهشتي كه در آن هيچ نيست؛ نه خوردني و نه آشاميدني؛ نه قصري است و نه خوابيدني؛ اخراج اينان بيمعناست زيرا جايي كه خدا نباشد، وجود ندارد. اينان در جنت ذات هستند. جنت اوليا محيط بر جنتهاي پايين است، در عين حال كه هيچ چيزي خارج از خواست آنها نيست، توجه به هيچ نعمتي حتي به عنوان وجه الله ندارند. در روايات آمده است كه دنيا و آخرت بر اهل الله حرام است. به بركات ماه رمضان ميتوان به مقام اهل الله رسيد.
غيب و آشكار
بر خلاف فهم عرفي كه خدا را غيب ميداند و عالم را آشكار، خدا آشكار است و عالم غيب. خدا آشكاري است كه هرگز مستور نشده و عالم هم غيبي است كه هرگز آشكار نشده است. خدا غيب الغيوب و وراي هفتاد هزار حجاب نيست. به تعبيير ابا عبد الله (صلواة الله و سلامه علیه) هيچ ظهور و آشكاري نيست مگر اينكه حقيقت و سرچشمهاش مربوط به خداست. «أيكون لغیرک من الظهور ما ليس لك» اينكه سهمي به ديگران رسيده است يا نه، مورد شك است.
اشارهاي به خطاب «ياأيهاألَذين آمَنوا، آمِنوا»
خداوند بعد از ايمان و تسليم و سجده و شهادت و عبادت بندگان، به آنان ميفرمايد: «ياأيها الذين آمَنوا، آمِنوا»: اي مؤمنان ايمان بياوريد. يعني از اوّل شروع كنيد زيرا اكثريت آدميان در عين حال كه مؤمند، مشركند: «و ما يؤمن اكثرهم بالله إلآ و هم مشركون» (يوسف/106). به ظاهر يك خدا دارند ولي در واقع چنين نيست. آدميان كسي را پذيرفتهاند و عبادت ميكنند كه نميشناسند و پذيرفتن و عبادت كردن مجهول مطلق، ناشدني است. آنچه كه بندگان طلب ميكنند، خدا نيست و اگر لحظه به لحظه حركت كنند و ايمان جديد بياورند، باز هم مخاطب اين آيه كريمه هستند كه اي مؤمن؛ ايمان بياور.
كساني كه در معرفت نظري و عملي محدوديت دارند و به مقام اخلاص دست نيافتهاند، پيوسته مخاطب اين آيه كريمه هستند زيرا ايمانشان، ايمان مطلوب نيست.
جبر و اختيار
حضرت اميرمؤمنان (صلواة الله و سلامه عليه) در اين خطبه ميفرمايد:«فقسم بينهم معايشهم و وضعهم من الدنيا مواضعهم» خداوند جايگاه موجودات را تقسيم كرد ولي اين تقسيم بر اساس شانس نبود. شانس به معناي مجهول بر ماست. كمالات و اسماء الهي برخي بر برخي ديگر غلبه دارند و اوّلين خلق، مظهر اسم غالب و دومي مظهر مغلوب خواهد بود و خود نسبت به مرتبه پايينتر، غالب است. بنابراين جايگاهها تقسيم شده است و هر موجودي سهمي از اين دنيا دارد كه قابل كم و زياد شدن نيست. در عين حال كه تغييرناپذير است، به معناي جبر نيست. اختيار امر بديهي است و آن هم بديهيترين بديهيات و هرگاه امري بديهي باشد، هيچ برهاني عليه آن اقامه نميشود و اگر دليلي بر آن اقامه شد، برهان نيست؛ يا جدل است يا مغالطه. اصل اختيار بداهت عملي دارد و انسان نسبت به آن، علم حضوري دارد. بديهيات نظري (مانند اصل عدم تناقض) تقدم دارند. ممكن است كسي در نظر يا زبان، خود را مجبور بداند ولي در عمل همه مييابند كه مختارند. در زمان حضرت امام موسي كاظم (صلواة الله و سلامه عليه)، عالمي در سخنانش ميگفت همه مجبوريم. يكي از ياران امام به نام «بهلول» كلوخي را برداشت و به سمت سر آن عالم پرتاب كرد. او را گرفتند و گفتند چرا چنين كردي؟ گفت شما خود گفتيد كه مجبوريم. من نيز به اجبار دستم كلوخ را پرتاب نمود. سپس او را رها كردند.
درباره جبر و اختيار بايد به نكات زير توجه نمود:
1ــ اختيار امر بديهي است.
2ــ آنچه كه از ازل تا ابد رخ ميدهد براي خدا معلوم است. علم خدا ازلي و ابدي و عين ذات خداست.
3ــ انسانها از آنچه كه معيّن شده است، اطلاعي ندارند. آدميان نميدانند خدا براي آنان چه خواسته است.
4ــ صد و بيست و چهار هزار پيامبر و ميليونها ولي و وصي و مبلغ پاك باخته آمدهاند تا به انساني كه نميداند خدا برايش چه خواسته و چه بايد بكند، بگويند كه چه كند و همين امتحانات الهي است. زيرا بعد از عمل معلوم ميشود كه خدا از ازل، چه ثبت و ضبط كرده بود.
در روايتي آمده است كه خداوند جمعي را براي بهشت آفريد و گفت:«لا ابالي» مرا باكي نيست كه اينها شايسته بهشت هستند يا نه. اهل شمال را هم براي جهنم آفريد و گفت مرا باكي نيست كه شايسته هستند يا نه. زيرا شايستگي را هم خود ميدهم، بنابراين جاي اعتراضي هم نيست. طبق روايت اهل جهنّم اعتراض كردند و گفتند: ما هنوز عملي انجام ندادهايم. خدا فرمود من ميدانم شما شايسته جهنميد و نافرماني را در وجود شما ميبينم. گفتند: هنوز كه امري اتفاق نيفتاده است. اگر امر كني، ما اطاعت كنيم. خدا فرمود:حال امر ميكنم به جهنم برويد. گفتند: نه، ما بر همين امر اعتراض داريم. سپس خدا به گروه سمت راست فرمود: بندگان من، شما را براي بهشت أفريده بودم ولي حالا ميخواهم شما را به جهنم ببرم. گفتند چشم و به جهنم رفتند. اين معناي اطاعت است. اين روايت، پيوسته اتفاق ميافتد.
هويت و اقتضاي هر فرد به تناسب عملي كه به اختيار انجام ميدهد، مشخص شده است. پس حال كه انسان از قضاي الهي بيخبر است، بايد افعال و تصميماتش بر اساس قضاي تشريعي خداوند باشد. انبياي الهي براي استقرار حجّت الهي آمدهاند تا هيچ كس تاب فرار و گريز نداشته باشد.
اشارهاي به ماه مبارك رمضان
در ماه مبارك رمضان بايد تحقق معرفت الهي حاصل گردد. خداوند در ماه مبارك رمضان مقدماتي را براي عمل فراهم كرده است كه اگر عمل انسان با آن مقدمات همراه گردد، انسان را از خاك جدا ميكند. روزه، بستن روزنههاي اشتغال خاطر انسان يعني شهوت و غضب و خيال و واهمه است. چنين كسي در دژي قرار گرفته است كه دشمن از هيچ روزنهاي نميتواند به درونش نفوذ يابد، بنابراين خوابيدن و نفس كشيدن صائم عبادت است. در ماهي كه نفس كشيدن عبادت است، توقف كردن و راكد ماندن و پرواز نكردن، خسارتي غير قابل جبران است. ماه رمضان، ماه بسيار پر بركت و مباركي است و يك علت آن اين است كه انبيا و اولياي الهي در اين ماه كاري كردهاند كه رشد و تكامل و ميل به خدا، جزء ذاتيات اين زمان شده است و جانها و نفوس، وقتي در اين ماه قرار ميگيرند، به آنان توجه پيدا ميكنند.