درس بیست وششم
معنای راستگویی در جمله «منطقهم الصواب»
پارسایان راستگو هستند. منظور از این راستگویی، دروغ نگفتن و بهعمد خلاف واقع بیان نكردن نیست. زیرا این درجه از راستگویی مربوط به ایمان است نه تقوا. ویژگیهای خاص متقی، در مؤمن وجود ندارد. مقصود از «منطقهم الصواب» در این فراز از سخن امیرمؤمنان (صلوات الله و سلامه علیه) سخن عالمانه گفتن است، یعنی آنگونه بگوید که مطابقت با واقع داشته باشد. ممکن است کسی سخنی غیر مطابق با واقع بگوید امّا دروغ نباشد. دروغ گفتن تنها به خطا گفتن تحقق نمییابد، بلکه ذهنیت و اراده و نیّت سخنگو هم در آن دخیل است. متّقی کسی است که سخنش عالمانه است یعنی نه فقط دروغ اختیاری و ارادی، بلکه دروغ غیر اختیاری و خطا و اشتباه هم در سخنش نیست. در اینجا دو نکته بايد مورد توجّه قرار گیرد:
به تعبیر دیگر، میان معلم و متعلّم سنخیت وجود دارد. کسانی میتواند شعلهي قبسی از عنایات الهی را دریافت کنند که به صفات الهی متصف شده باشند، یعنی متقّی باشند. در آیه کریمه آمده است: «اتّقوا الله یعلمکم الله» (بقره، 282) یعنی اگر میخواهید مورد تعلیم خدا قرار بگیرید و علومی را بیابید و بر زبان آورید که به هدف اصابت کند، باید تقوای الهی پیشه سازید.
3ـ امیرمؤمنان (صلوات الله و سلامه علیه) به درخواست همام، پارسایان را بهگونهای توصیف نموده است که گویی همّام آنها را میبیند و مشاهده میکند. به علاوه همام آخرین لحظات زندگیاش را با شنیدن آن سخنان به پایان رسانیده و امیر مؤمنان با سخنانش او را پاک ساخته است، بهگونهای که اگر پا از این عالم بیرون نهاد، همگان بدانند که او چه شنیده و چه یافته است.
بنابراین مقصود از «منطقهم الصواب»، راست گفتن در مقابل دروغ گفتن نیست. زیرا چنین معنایی چیزی نیست که بتواند زندگی آدمی را چنان پاک گرداند که اگر از اینجا عبور کرد، هیچ نقص و ضعفی در وجودش نباشد. پس انسان پارسا که مورد تعلیم الهی قرار گرفته است، ظنّ و گمان و خیال ندارد و یا اگر هم داشته باشد، تخیلات خویش را بیان نمیکند و مجهولاتش را به عنوان معلومات اعلام نمینماید، همچنان که رسم و عادت هر عصر و زمانی است.
روزی بیحساب نتیجهي تقواست
«من یتق الله یجعل له مخرجاً و یرزقه من حیث لا یحتسب»؛ (طلاق، 2و3) اگر آدمی تقوا بورزد، از روزی ویژهای برخوردار خواهد شد که هم به حساب میگنجد و هم به حساب نمیگنجد. یعنی برخی از درجاتش قابل محاسبه است (یحتسب) و برخی از درجاتش به حساب نمیگنجد (لا یحتسب). آنچه که انسان در قالبهای عقلی میتواند بفهمد، جزء درجات یحتسب است؛ امّا امور «لا یحتسب» یعنی اموری که در مجموعهي مقدّمات و زمینههای متعارف و شناخته شده بهدست نمیآید. اینها همه از نتایج تقواست.
قسمت دوم این آیه کریمه تالی شرطیه لزومیه برای تقواست؛ شرطیه اتفاقیه و مصاحبت و معیت نیست، بلکه تقوا علّت روزیهای ویژهي یحتسب و لا یحتسب است.
نتیجهي تقوا منطق صواب است.
نتیجهي تقوا، منطق صواب خواهد بود. مطلق تقوا چنین نتیجهای را در پی دارد، نه فقط تقوا بر اساس دین اسلام. اگر کسی مقصد و منتهایش خدا باشد، خوف و امید و آرزو و تکیهگاهش، اوّل و آخرش، همه خدا باشد و غم و غصّهي دنیا و آخرت را نخورد، چنین کسی هر دینی داشته باشد، نتیجهاش «منطقهم الصواب» است. لذا در قرآن فرمود: «و لو اَنّهم اقاموا التوراة و الانجیل و ما اُنزل الیهم من ربّهم لَاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم...». (مائده، 66) گرچه این آیه با «لَو» شرطیه شده است و به تعبیر اهل ادبیات عرب، «لَو» نشان امتناع است، ولی میفرماید اگر اینان تورات و انجیل را برپا میداشتند و متعبد به آن بودند و به خاطر موافقت و مطابقت با هوا و هوس و شهواتشان چیزی بدان نمیافزودند و به دلیل ترس و وحشتشان از آن نمیکاستند، از بالا یعنی از آسمانها و عنایات ویژهي الهی برخوردار میشدند و نیز از زیر پایشان (من تحت ارجلهم) یعنی هم صاحب عقل بودند و هم صاحب يافتنهايي كه مربوط به عين است.
کسی که خوراک و خواسته و رشد و نموّ و تکاملش به وسیله علومی باشد که زیر پایش قرار دارد، مثل اين است كه از زیر پایش در آورد و بر سر خویش نهد و برای خوردنش پیوسته کمر خم کند و زانو بزند و دست بلند نکند تا از بالا بیاورد كه نتیجهاش اخلاد در زمین است (اخلد الی الارض؛ اعراف، 176). انسان متّقی دارای دیدگاه و فکر و اندیشه و حضور و شهودی است که وجودش را به خدا آرام میکند و اگر دلی به خدا آرام باشد، نگران هیچ چیز در دنیا و آخرت نخواهد بود. گر چه بر حسب ظاهر شریعت ممکن است در همین دنیا عصبانیت خویش را نیز اظهار کند؛ او میجنگد ولی به دنبال نتیجهي جنگ نیست؛ صلح میکند ولی نتیجهای مطابق با هوا و هوسش را نمیطلبد. جنگ و صلح و عبادت و مطالعه و فعالیت و نزاع و خوش خلقی او، همه به دلیل امر اوست. اگر او نفرموده بود، هیچ نداشت.
چنین کسانی همچنان که در ادامهي خطبهي همّام میفرماید: «و لو لا کتب الله علیهم لم تستقرّ ارواحهم فی اجسادهم...». اگر خدا بر آنان امر نکرده بود، هیچ کار نمیکردند و اگر خدا آنان را در این عالم نگه نداشته بود و رفتنشان اختیاری و انتخابی بود، یک لحظه نمیماندند و اهل دنیا و ماندگار در دنیا نبودند و این نشان آن است که متقی به تمامیت خویش رسیده و به آنچه به وسیله حرکتهای اختیاری و انتخابی در دنیا میتوان رسید، دست یافته است. در غیر اینصورت مرگ وی اخترامی خواهد بود و انسان مرگ اخترامی و ناگهانی را طلب نمیکند، مگر آنکه بداند تمامیتی را که باید در زمانی دیگر اتفاق بیفتد، پیش انداخته است. گرچه شهادت در راه خدا بر حسب ظاهر و باطن شریعت، یکی از بهترین مرگهای قابل تصوّر است، ولی تنها مرگی نیست که بندگان خدا طلب میکنند.
نشانههای «منطقهم الصواب»
همانگونه که در درس گذشته بیان شد، یکی از نشانههای مطابق با واقع سخن گفتن این است که در برابر خلق، دو گانه سخن نمیگوید. معمولاً اهل دنیا، دوگانه و بلکه چندگانه سخن میگویند؛ آنگونه میگویند که مقتضی شهواتشان است و مقدمات شهوت و غریزه و غضبشان را فراهم میکند. جنجال، سکوت، راست یا دروغ، هر آنچه شهوتشان بطلبد، همانگونه خواهد بود. بنابراین یک زبان بودن در برابر خلق، نشانهي اوّل متّقی است.
نشانهي دوم که دقیقتر است، این است که در مقابل خدا یک زبان باشد. یکی از معانی یک زبان بودن در برابر خدا این است که جز آنچه که خداوند در ظاهر شریعت از او خواسته است، بر زبان نمیآورد و در خاطر خویش نیز عبور نمیدهد. یعنی متّقی به درجهای رسیده است که میتواند خاطرات خویش را کنترل کند. کسی میتواند صادرات خویش را کنترل نماید که وارداتش کنترل شده باشد. کسی میتواند در عبادتش حضور داشته باشد و چشم و گوش و زبان و خیالش را کنترل کند که واردات ذهن خود را کنترل کرده باشد. کسی که وجودش بی در و پیکر باشد و هرکه از هرجا که آید، بر جان او بنشیند و هر چیزی را ببیند و بشنود، بازتاب آن، صادراتِ کنترل نشده است.
به عنوان مثال کسی که دریافتهایش از مال دنیا حلال باشد، پرداختهایش نیز حلال خواهد بود. در روایات فقهی نیز آمده است که معامله با آدمهایی که مال حلال میخورند و انضباط مالی دارند، مطلوب و پسندیده است. زیرا دریافت مال پاک و حلال، اثر وضعی دارد. طبق روایات فقهی، انجام عمل واجب با پولی که خمس آن داده نشده، باطل است و نمیتواند نیت کند که آن را از قسمت پول حلالش پرداخت نماید.
انسان پارسا نه فقط در نمازش که واجب است، نه فقط در دعا و عبادتش که مستحب است، بلکه پیوسته و همیشه حضور دارد؛ یعنی خیالش به میل و انتخاب خودش پرواز میکند. زیرا سخنش عالمانه و مطابق با واقع است؛ زبانش در مقابل خدا یکی بیشتر نیست. یعنی اگر گفت: «الحمد لله ربّ العالمین»، نه فقط زبانش بلکه فکر و خیال وقلب و روحش (اگر به مرتبهي روح رسیده باشد) «الحمد لله ربّ العالمین» میگوید. در این هنگام است که عبادت پیوستگی مییابد. ذکر و عبادت زبانی، کوتاه و موقتی است. زیرا خستگی، توانِ گفتن را از انسان میرباید. پس ذکر پیوسته با زبان امکانپذیر نیست. انسان پارسا نهتنها در بیداری بلکه در خواب هم حضور دارد. البته احتمال دارد که این حالت مربوط به کسانی باشد که به مرتبهي روح رسیدهاند ولی طبق شواهد قویتر منحصر به آنان نیست.
حضور قلب در نماز
کنترل واردات، مقدمهي کنترل خاطرات است. راه رسیدن به حضور قلب در نماز، چشمها رابستن و به کلمات نماز فکر کردن نیست. این وهم و خیال است. حضور قلب یعنی خدا را حاضر دیدن و به تعبیر دقیقتر، آنگونه بودن که در حضور خداییم. لااقل همانگونه باشیم که در حضور دیگر انسانها هستیم. هنگامی که با همدیگر صحبت میکنیم، فکر و حواسمان در کوچه و بازار و کتاب نیست. شهید ثانی و حضرت امام خمینی و مرحوم ملکی تبریزی ـ که خداوند همگی آنان را رحمت کند ـ نکاتی را در این باره بیان کردهاند، ولی باید توجّه داشت که باید گلوگاه را گرفت و از نقطهي دورتری شروع کرد. یعنی در قدم اوّل باید آنچه که به خیال و گوش و چشم انسان میرسد، کنترل شود.
چه کسانی توانایی تشخیص سخن احسن و پیروی از آن را دارند؟
خداوند متعال در قرآن میفرماید: «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» (زمر،17و18) امّا باید توجّه داشت که شنیدن و خواندن هر سخنی و سپس اتباع احسن آنها، مربوط به همگان نیست بلکه در مورد«عباد» گفته شده است و پس از کلمهي «عباد» هم «ی» متکلّم آمده است. این «عبادي» همان است که در موردش فرمود: «فادخلی فی عبادي». (فجر، 29) پس «عباد» توانایی انتخاب و اتباع احسن را دارند، نه هر انسانی که مطالعه زیاد و شنیدههای فراوان داشته باشد. تهنشین شدن اطّلاعات در وجود انسان به اختیار او نیست بلکه طبق سازگاری با خیالات و غرایز و لایههای پنهانی و درونی انسان صورت میگیرد و بر اساس آن نمیتوان سخن حق و احسن را تشخیص داد و انتخاب نمود.
انسان متقی در خواب و بیداری اهل هدایت است.
شرط تقوا و یک زبان بودن در مقابل خدا این است که ابتدا واردات، مطلوب خدا باشد. آنگاه آنچه که بر زبان و خیال و ذهن میگذرد، همه مطلوب خدا خواهد بود. اگر چنین شود انسان در خواب نیز «الحمدالله ربّ العالمین» میگوید. در بیداری اهل هدایت است و صراط و راه و مقصد را نشان میدهد، در خواب نیز همینگونه خواهد بود. پس متقی نه تنها در بیداری بلکه در خواب نیز اهل ذکر و هدایت است. بنابراین اگر انسان پارسا در خواب نیز سفارشی نمود، فرقی با بیداری ندارد.
«مرحوم سید حیدر آملی» به «ابن عربی» اعتراضی کرده است که در اینجا بیان میشود. «ابن عربی» دربارهي ختم ولایت چنین گفته است که ختم ولایت عامه و مطلق مربوط به حضرت عیسی است و ختم ولایت خاصه و مقیده هم مربوط به من است. «سید حیدر» میگوید که عقل، نقل و کشف هر کدام خلاف این را حکایت میکنند و برای هر کدام دلایل متعدّدی بیان میکند. سپس میگوید که «ابن عربی» عقل و نقل قطعی و کشف صحیح ما را قبول ندارد و میخواهد که ما خواب او را قبول داشته باشیم. «ابن عربی» گفته است که در خواب دیدم روبروی خانهي کعبه نشستهام و خانه کعبه از خشتهای طلا و نقره درست شده است. سپس دیدم که از ردیف طلا یک خشت و از ردیف نقره هم یک خشت کم است و در همان عالم خواب دیدم در عین حال که در جای خود هستم، حرکت کردم و جای آن دو خشت را گرفتم. هم اینجا بودم و هم جای آن دو خشت پر شد. چنین تعبیر کردم که من خاتم ولایت محمدیه (صلوات الله و سلامه علیه) هستم. سپس خواب را برای فرد دیگری تعریف کردم و گفتم کسی چنین خوابی دیده است، تعبیرش چیست؟ او نیز همانگونه تعبیر نمود. «ابن عربی» از بزرگان بود ولی کسی که از مسیر ولایت انحراف داشته باشد و تقوایش به تمامیت نرسیده باشد، خوابش غلطانداز است و کشفش احتیاج به معیار دارد. چنین کسی با آن که در صراط مستقیم ولایت است متفاوت است.
اشارهای به «من رآنی فقد رأی الحق»
در روایتی حضرت رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) میفرماید: «من رآنی فقد رأی الحق». (تفسير القرآن الكريم (صدرا)، ج1، ص 194) چندین معنا برای این سخن بیان کردهاند که دو معنی آن اهمّیت بیشتری دارد:
1ـ هر کس مرا ببیند، خدا را دیده است. یعنی هر کس میخواهد خدا را ببیند، به حبیب خدا بنگرد که بین حبیب و حبیب تفاوتی نیست. بین محبوب و محبّ تفاوت است، ولی حبیب و حبیب یکی بیشتر نیست.
2ـ معنای دوم این است که هر کس مرا در خواب و رؤیا ببیند، حقیقتاً مرا دیده است. شیطانِ نفس انسان این توانایی را دارد که به شکل هر کسی در بیاید ولی اگر کسی در خواب حضرت رسول را ببیند، خود آن حضرت را دیده، نه کس دیگری. البته این مرتبه اختصاص به اولیای کامل يا اخصّ خواص خاندان پیامبر دارد که از طریق محبّت، صداقت خودشان را اثبات کردهاند. اثبات از طریق محبّت، یعنی تبعیت در حدّ توان. بهگونهای که معیار انتخاب و عمل انسان، طلب او باشد. همان را انجام بدهد که او میطلبد نه این که اوّل انجام بدهد بعد توبه کند. توجیهاتی مانند جایز الخطا بودن انسان و این که «الانسان بني النسیان»، ما از نسیان آفریده شدهایم ... برای کسانی که اهل سفر هستند، عذر بدتر از گناه است. البته در احکام فقهی یکی از نُه موردی که از انسان برداشته شده است، نسیان است. یعنی اگر کسی فراموش کرد که واجب یا مستحبی را انجام دهد، مؤاخذه نمیشود. امّا باید در نظر داشت که آدمی باید محور عالم باشد و تنها اوست که میتواند تعلیم الهی را بیواسطه دریافت کند و تعلیم سایر موجودات غیر از انسان، انبائی است نه حتی تعلیم با واسطه.
پس حال که انسان استعداد و قابلیت تحقق تامّ تمام اسماء و صفات الهی را در وجودش دارد، به او فرمود: «اعملوا فکُلُّ میسّر لما خلق». (بحار الأنوار، ج64، ص 119) ضمن اینکه قضا و قدر و علم خدا حق است و کم و زیاد نمیشود، ولی خداوند همه را دارای استعدادی ساخته که مطلوب خودش است. به تعبیر دیگر خداوند از آفرینش تک تک انسانها هدفی دارد و هر فردی استعداد و آمادگی و لیاقت و ابزار و وسایل رسیدن به هدفش را دارد.
تمسک ظاهری به خاندان پیامبر (عليهم السلام)
قرار گرفتن در مسیر تقوا با تمسک ظاهری به خاندان پیامبر به دست میآید. همهي اهل عالم طالب کمال و انسان کامل هستند و اگر بدانند که امیر المؤمنین (عليه السلام) کیست و چه جایگاهی در عالم دارد، همه عاشق او خواهند شد. ولایتی که از ظاهر شریعت به دست میآید، اظهار محبّت سطحی و ظاهری است که شیعیان فقط همین را دارند. راه رسیدن به محبّت حقیقی، شاد بودن در شادیهای ائمه و تبریک ولادت آنها و غمخوار بودن به خاطر سختیهای آنان است. روضه خوانی یک جهت سیاسی هم دارد ولی فقط همین جهتش منظور نیست تا وقتی دشمنان اسلام نبودند دیگر روضه خواندن معنا نداشته باشد؛ بلکه روضه خوانی نشان محبّت است. فرمودهاند که به خاطر شهادت حضرت اباعبدالله (صلوات الله و سلامه علیه) آتشی در دل مؤمنان روشن شده که خاموش نمیشود. (مستدركالوسائل ج10، ص 318) اگر خاموش شد، نشان این است که از ابتدا در دل ما روشن نشده بود و این زنگ خطر است.
ایاک نعبد و ایاک نستعین
انسان متّقی در حمد و ستایش و عبادت و استعانت و محبّت و اظهار و طلب و ارادهاش همه یک زبان است. وقتی میگوید «ایاک نعبد و ایاک نستعین» یعنی واقعاً در هر شرایط و زمینهای همان است. فقط از خدا کمک میخواهد ولی به این معنا نیست که در خانهاش بنشیند، زیرا همان خدا گفته است که هرگاه از من کمک خواستید، دستتان را به سوی هر کسی که با ظاهر شریعت مخالفت نداشته باشد، دراز کنید، ولی او را عبد من بدانید، نه فردی مستقل. انسان نباید کمک دیگران را رد کند زیرا عنایت الهی است که از طرف خدا به سوی او آمده است. مثلاً اگر کسی در اتوبوس جایش را به دیگری بدهد و اصرار کند، باید لطف او را بپذیرد.
مرحوم آقای نجفی قوچانی در کتابش میگوید: «پلیسهای عثمانی ظرف برنج را آوردند و گفتند اوّل بدهید آن سید این غذا را تبرّک کند. قبول نکردم و هرچه اصرار کردند نخوردم. ظرف را بردند امّا رئیسشان گفت نه، برگردانید تا حتماً او تبرّک کند. دوباره آوردند. امّا هر چه بندهي خدا التماس کرد که یک لقمه بردار، نخوردم؛ در حالی که بسیار گرسنه بودم.» اینکه آدمی باید استعانتش از خدا باشد، به این معنا نیست که از خلق خدا چیزی نخواهد. همچنان كه اگر خداوند بخواهد از آسمان فرشته و امداد غيبي ميفرستد و همه عالم را در خدمت انسان قرار ميدهد، تکان خوردن دست و پایمان و انجام کارها، تعقل و تفکر، همه عنایات الهی است. کمک همسایه و دوست و آشنا هم لطف الهی است. البته باید توجّه داشت که سبب زحمت دیگران نشود.
زبان روزنهي غرایز سرکش است
همانگونه که در درس گذشته بیان شد، یکی از راههای رسیدن به زبان واحد طبق خطبهي 176 نهج البلاغه این بود: «ولیخزن الرّجل لسانه». زبان را در خزانه قرار دهید و آن را قفل کنید. در اینجا «رجل» گفته شده است، نه مؤمن و متّقی. البته «رجل» اختصاص به مردان ندارد؛ یعنی آدمی باید زبانش را کنترل نماید. «فان هذا اللّسان جَموحٌ بصاحبه» زیرا این زبان نسبت به صاحبش سرکش است. اگربه حال خود رها شود، حرفهایی میزند که تا آخر عمر پشیمانی دارد. حرفهایی که انسان در گذشته گفته است، از بین رفتنی نیست که نگرانی و ناراحتی موقتی در پی داشته باشد. درست است که توبه آثار گناه و لغزش را از بین میبرد ولی به این معنا نیست که با همین توبههای عرفی و معمولی، هیچ عین و اثری از آن عمل باقی نماند و معدوم شود.
پس زبان سرکش است زیرا روزنهي نمود و ظهور غرایز سرکش است و به سادگی در اختیار انسان قرار نمیگیرد. حضرت امیر المؤمنان فرمود: «آنچنان نفسم را ریاضت دادهام که از جرعهي آبی آنچنان لذّت میبرد که گویی شیرینترین نوشیدنیها را مینوشد.» وقتی نفس اولیا که از ابتدا تسلیم بوده، اینچنین است، آنانکه نفس سرکش و ناآرام دارند چه باید بکنند؟ هرگاه کسی توانست زبانش را کنترل کند یعنی تا اندازهای توانسته است غرایز سرکشش را کنترل نماید. یعنی یک قدم در مسیر تقوا برداشته است.
حضرت امیر مؤمنان (صلوات الله و سلامه علیه) در ادامهي خطبهي 176 در تحلیل کنترل زبان میفرماید: «والله ما اری عبداً یتّقی تقوی تنفعه حتی یخزن لسانه». هرگاه در سخنی قسم وجود داشته باشد، حکایت از اهمیت سخن و تأکید غیر متعارف است. این نوع تأکید از تأکید متعارف مانند لام تأکید، نون تأکید، «کُلّهم»، «جمیعاً» و... اهمیّت بیشتری را نمایان میسازد. «والله»، نهایت تأکید است. یعنی به خدا قسم من هیچ بندهای را ندیدهام که نوعی و مرتبهای از تقوا داشته باشد (کمترین درجه از تقوا را داشته باشد) و این درجهي تقوا برایش سودمند باشد، مگر این که زبانش را کنترل کرده باشد. «ما اَری» نشان دهندهي یک سنّت جاری و پیوسته است و دوام را نشان میدهد و «یتقی تقوی» یعنی کمترین درجهي تقوا، نه بیشترین آن. پس حضرت امیر المؤمنان (صلوات الله و سلامه علیه) میفرماید: پیوسته اینگونه بوده است که هر کسی که به کمترین درجه تقوا رسیده است، حداقل زبانش را کنترل کرده است.