درس بیست و هفتم
همانگونه که در درس گذشته بیان شد، اولین ویژگی رفتاری انسان پارسا این است که زبانش در بند تعقّل و دانشش قرار دارد. سخنی که نشانی از جهل و غفلت و بیهودگی داشته باشد، از او سر نمیزند و به تعبیر حضرت امیرالمؤمنین (صلواتاللهوسلامهعلیه) منطقش صواب و مطابق با واقع است.
زبان ترجمان دل است
پارسا دارای زبانی یک رنگ است؛ در مقابل خلق خدا و نیز در مقابل خدای خویش یک زبان بیش ندارد. علت یگانگی زبان پارسا این است که دارای قلبی یکرو و یگانه و واحد است. زبانهای متلاطم، نمادی از دلهای متلاطم است. تا دل آرام نباشد، زبان آرام نخواهد بود. زبان ترجمان دل است و انسان پارسا نخست در مقام قلبش، به آرامش و طمأنینه و وقار رسیده است.
کسی که در مرتبهي درونش از اضطراب بهدور باشد، در بیان و گفتارش نیز چنین خواهد بود. در صورتی آدمی اضطراب گفتاری دارد و در هر لحظهای بهگونهای سخن میگوید که از آن سخنان غرضهای متفاوت و متعددی برای تأمین خواستهها و غرایزش داشته باشد. اما اگر کسی با احاطه بر غرایزش به آرامش درون رسیده باشد، تفاوت زمینهها و موقعیتها جز در مورد پرهیز از مفاسد و تأمین مصالح عمومی در او تأثیرگذار نخواهد بود.
زبان مؤمن به دنبال قلبش حرکت میکند
در تفسیر این سخن حضرت امیرمؤمنان (صلواتاللهوسلامهعلیه) در خطبهي 176 که فرمود: «واجعلوا اللسان واحداً» حضرت در ادامه میفرماید: «و انّ لسان المؤمن من وراء قلبه»؛ زبان مؤمن در پشت قلبش قرار دارد و به دنبال قلبش حرکت میکند. نخست قلبش چیزی را طلب میکند، آنگاه این طلب را زبان آشکار میسازد. بر خلاف انسان منافق که دارای رویههای مختلف و وجوه مختلف است، مؤمن وجوه مختلف ندارد؛ یک رو و یک سخن و یک فکر و اندیشه و بالاخره یک هدف و یک مقصد دارد. مؤمن زبانش پیرو قلبش است، ولی زبان منافق ترجمان غرایزش است و میل و کشش و قلبش به دنبال زبانش حرکت میکند.
کنترل کردن زبان، توجّه به قلب و پرهیز از غفلت است
کنترل زبان ریشهي همه کنترلهای دیگر است و نفوذ از طریق زبان، راحتترین راه نفوذ در جان و قلب آدمی است. زبان بهطور طبیعی بیانگر غرایز آدمی است و آنچه را که آدمیان میگویند، تفسیر کنندهي کششهای درونی آنهاست. بنابراین میتوان از طریق گفتههای دیگران، ذات آنها و تمایلاتشان را مورد ارزیابی قرار داد. اگر فرمودهاند تا کسی سخن نگوید اسرارش نهفته است، بدین خاطر است که آنچه گفته میشود، نمی است که از درون کوزه برون تراویده است.
علاوه بر اینکه زبان نمایانگر غرایز انسان است، نمایانگر مرتبهي قلب او نیز هست. قلب مرتبهي فراتر از نفس است. نه فقط زبان آدمی نشانگر نفس اوست بلکه در مرتبهي قلب هم همینگونه است. لذا کنترل کردن زبان در واقع توجه به قلب و پرهیز از غفلت است. غفلت مربوط به قلب است، نه نفس و آنان که در طلب خروج از غفلتند و میخواهند پیوسته در ذکر باشند، گرچه زبانشان به ذکر مشغول نباشد، آنان که میخواهند در حال خواب و بیداری به یاد خدا باشند که افضل همهي عبادات ذکر خداست، اینان مراعات قلب خویش را بنمایند و آنان که میخواهند کاملاً متوجه قلب خویش باشند، متوجه زبان خویش گردند.
کنترل کردن زبان تنها به معنی دروغ و ناسزا نگفتن و زخم زبان نزدن و اذیت و آزار نرساندن نیست. اینها مربوط به مرتبهي نفس است و زبانی که هیچگاه دروغ نمیگوید و آزار نمیرساند هم مفسر قلبش است. پس کسی که میخواهد یاد خویش از خدا را پیوسته سازد و در نتیجه محط و محل ظهور محبت الهی قرار گیرد، باید زبان خویش را کنترل نماید. البته ضمن اینکه زبان انسان مؤمن، مفسر قلب اوست، محکوم قلبش نیز هست. یعنی زبان مؤمن، مفسر رها نیست بلکه مفسری است که محتوای دلش را که مقدّس است تفسیر میکند.
بنابراین میتوان گفت آدمی با اندک توجهّی پس از مرتبهي نفس و غرایز، میتواند زبانش را مفسر حق قرار دهد؛ میتواند زبانش را چنان سازد که هرچه میگوید «یا حق» باشد؛ بیان حق، ترجمهي حق، تفسیر حق و یا حداقل تمثیل حق باشد. امّا زبان انسان غیر مؤمن محکوم غرایز است و آنچه میگوید به خاطر کششهای عظیم و وسیع و بیکرانی است که بر او حاکم است.
انسان مؤمن با نگاه به کتاب جانش سخن میگوید.
حضرت امیر مؤمنان (صلواتاللهوسلامهعلیه) در ادامهي خطبهي 176 فرمود: «لِاَنّ المؤمن اِذا اَرادَ اَن یتکلَّمَ بکلامٍ تَدَبّرَهُ فی نفسه» یعنی هرگاه مؤمن بخواهد سخنی بر زبان بیاورد، در نفس خویش تأمّل میکند و جان خویش را مینگرد؛ گویی جان او کتابی است که با نگاه کردن به این کتاب میخواند و سخن میگوید. حضرت در اینجا نفرموده است «تدبر فی کلامه» یا «تدبر فی محتوا کلامه»، بلکه فرموده «تدبّره فی نفسه»، سخن همراه با دقّت و تأمل و تدبّر در کلام، نشان پارسا نیست، نشان مؤمن هم نیست، بلکه پرهیز از اذیت و آزار دیگران و تدبر در کلام ویژگی مسلمان است. آن کس که پیش از اینکه سخنی بر زبان بیاورد در جان خویش مینگرد، نه در کلام خویش، مؤمن است.
بنابراین مؤمن از محتوای ذهنش، از محفوظات و یافتههای تکراری و عادات و سنن گذشتهاش سخن نمیگوید. اگر چنین باشد، باید در آنها تدبّر کند و حال آنکه اینگونه نیست. مؤمن آنچه که میگوید، یافتهها و مکتوبات درونی اوست، پس تدبّر در نفس نشانهي مؤمن است و نتیجهي آن چنین است: «فان کان خیراً ابداه و ان کان شراً واراه» جان آدمی نه یک کتاب بلکه کتابخانهای است که نسخههای بیبدیل و بیمانندی از عالم را در آن میتوان یافت. اگر مؤمن، پس از تأمل در صحیفهي نفس خویش بلکه در صحف جان خویش آنچه یافت، خیر و پسندیده و نیک بود، بیان میکند و اگر شرّ بود، اظهار نمیکند.
دو تعبیر برای این سخن میتوان بیان نمود: یکی اینکه قلب مؤمن صحیفهای الهی و آسمانی است و آنچه در آن نوشته شده به قلم پاک و مقدّس الهی نگاشته شده است و آنچه مؤمن در آن مییابد و میخواند مطّهر و مقدّس است، امّا در عین حال این امر مقدّس، همسایه نفس و غرایز است. گرچه نویسنده خوب مینویسد و قلم، قلم پاکی است و آنچه مینویسد جز خوبی و حسن و کمال و بهای الهی چیزی نخواهد بود، ولی در عین حال قابلیت، هممرز با غرایز است و این نوشتن، نوشتن عرفی نیست بلکه به معنای تنزّل است. آن خیر و نیکی و حسن و بهایی که باید در دلی نوشته شود، تنزّل مییابد، به قلم ملکوت اعلی میآید، به دست نویسندگان و فرشتگان عالی رتبه الهی میرسد و پس از تنزّلات پی در پی در قلب مؤمن مینشیند. آنچه در این قلبِ همسایهي نفس مینشیند، هم به خاطر تنزّل آن از افق اعلی و هم به دلیل استعداد قلب و اثراتی که از عادات و رسوم و اعمال بر آن باقی مانده است، ممکن است خیر و پسندیده نباشد؛ ممکن است متناسب با قابلیت قابل باشد، نه متناسب با فاعلیت فاعل. چه اینکه فاعلیت فاعل هم سنّت الهی است و در هرجا تحقّق پیدا کند، با قابلیت هم تراز است.
فیض و کلام الهی در تنزلات بی حد و اندازه خودش آنگاه که در وجود گنجشکی ظهور مییابد، جیک جیک میشود و اگر در کلاغی ظهور پیدا کند، قار قار میشود. تناسب فاعلیت با قابلیت، تناسب معقول و حکیمانه و مطابق با سنّت الهی است. در نتیجه آنچه خیر و لطف و عنایت و عظمت متناسب با جمال و جلال الهی در آنجا وجود دارد، آنگاه که تنزّل مییابد، در هر منزلی که وارد میشود محدودیتهای آن منزل را به خود میگیرد.
دو معنی برای «الحمد لله ربّ العالمین»
یکی از معانی «الحمد لله ربّ العالمین» این است هر حمدی حمد توست و هر کس به زبانی صفت مدح تو گوید. یعنی هرکه حمد میکند، تو را مدح میکند و معنی دیگر آن اینکه هر کس حمد میکند، در واقع تو حمد میکنی؛ یعنی در واقع چنین است که تو به هر زبانی مدح میگویی ولی چون زبانها محدود است، نمیتواند همهي آن مدحی که به زبان ارادهي فاعلیت الهی جاری شده است، آشکار کند. پس آنچه که در قلب مؤمن نوشته میشود یعنی آنچه که از غیب بر نفس او تنزّل میکند، گرچه پاک و مقدّس است ولی همسایهي محدودیتهای قابلی نفس است و ممکن است رنگ نفسانی بگیرد. بتپرستی و قتل و خونریزی هم از همان لطف الهی تحقق پیدا میکند نه از جای دیگر.
بنابراین یکی از معانی این سخن که مؤمن به نفس و جان خویش مینگرد و در آن تأمل میکند و اگر خیر بود آشکار مینماید، این است که ممکن است در این نفس، خیر نباشد زیرا گرچه آنچه در این قلب نوشته شده با قلم اعلی و به دستان محیط پروردگار عالمیان نگاشته شده ولی اینکه باران در شورهزار ببارد یا در سبزهزار تفاوت میکند.
غرایز در مرتبه نفسانی کرامت و عزّت دارند ولی در مرتبهي قلب سمّ مهلکاند
نفس آدمی مرکز غرایز است. غریزه برای مرتبه نفس آدمی بد نیست. قوه شهویه و غضبیه در مرتبهي نفسانی کرامت و عزّت ذاتی دارد و مطهر و شریف است امّا برای مرتبهي قلب او سمّ مهلک است. لذا انبیا و اولیا گرچه میخورند، در ظاهر به دنبال میلهای دیگر میروند ولی این امیال همراه با شهوات مشترک نیست؛ البته دور هم نیست بلکه باطن همینهاست.
من از دنیای شما سه چیز را دوست دارم
حضرت پیامبر (صلواتاللهوسلامهعلیه) فرمود: من از دنیای شما سه چیز را دوست دارم. (حُبِّبَ إِلَيَّ مِنْ دُنْيَاكُمْ ثَلَاثٌ الطِّيبُ وَ النِّسَاءُ وَ قُرَّةُ عَيْنِي فِي الصَّلَاة؛ معدن الجواهر، 31) نکته قابل توجه این است که حضرت میفرماید «دنیای شما» نه «دنیای من». یعنی آنچه که به نظر شما دنیاست و بنابراین پست و محدود کننده و مانع است. حبیب خدا که به «قاب قوسین» و به «او دنی» رسیده است و بین او و خدایش هیچ تفاوتی بجز عبودیت و ربوبیت نمانده است، دنیای ما را دوست دارد ولی نه به وصف دنیا بودنش؛ زیرا ظاهرش دنیا امّا باطنش دنیا نیست. یعنی ای بندگان خدا! نماز شما هم دنیاست، چنانکه شهوات و خوردنیها و دیگر کششهایتان هم دنیاست. چون همه ریشه در نفسانیت دارد.
اگر بشارتهای الهی به خوردنیهای شهوانی و انذار نسبت به رنج و عذاب آخرت که مربوط به نفس است نبود، کسی اهل نماز و پرهیز از شهوات نبود. کار آدمیان معامله است؛ شهوتی را فرو مینهند تا به شهوت بزرگتر برسند. عقل سوداگر اهل معامله است. زحمتها را برای رسیدن به آسایش بیشتر متقبّل میشود. لذا پنجاه سال زحمت میکشد تا بینهایت سال راحت باشد. تا وقتی که پای او در میان نباشد، خوردن و آشامیدن و نماز و روزه و حج و عبادت، همه دنیاست و اگر پای او در میان باشد عقبی و آخرت است. اگر نماز برای رهایی از عذاب آخرت یا برخورداری از الطاف بیکران الهی در آخرت باشد، دنیاست.
آنچه که برای آدمیان دنیاست، محبوب حبیب خداست. میان محب و محبوب سنخیت است. یعنی انسان برای اینکه بداند در مرتبه نفس است یا قلب، بنگرد که محبوب او در چه مرتبهای است؛ این یک میزان است. در پی هرچه که هستی تو خود همان هستی. پس سنخیت بین محب و محبوب، شرط اوّلی هرگونه کششی است. حبیب خدا فرموده است از دنیای شما سه چیز را دوست دارم. یعنی سه چیز برای شما دنیاست چون در دنیایید و در مرتبهي نفس هستید و نشان آن این است که اگر بهشت و جهنم را بر دارند، همهي عبادتهای منظم و غیر منظم و ذکر و دعایتان به هم خواهد خورد. امّا همین دنیای ما از نظر حبیب خدا دنیا نیست. زیرا از نظر خدا هرچه در عالم هستی سهمی از وجود دارد، فیض اوست و فیض خدا مرتبهای از مراتب وجود خداست؛ نه دنیا و نه آخرت؛ بر هر دو محیط است.
در بهشت جنبهي وجه الخلقی آدمی آشکار نیست
علیرغم اینکه جان مؤمن پاک و مظهر تجلیات لطف الهی است، ولی آلوده به طبیعت و نفسانیت نیز هست و نشان آن اینکه عبادات و سایر چیزهایی که میطلبد دنیای اوست. اگر عبادتی را انجام ندهد پشیمان است که چرا ثواب و کمال آن را به دست نیاورده است، نه اینکه چرا رضایت او را از دست داده است و به تعبیر درستتر خوفش از این نیست که او در میانه نبود. بنابراین آنگاه که به او خبر میدهند که هر مؤمنی در بهشت خانهای دارد که عرضش به اندازه فاصلهي بین زمین و آسمان است، در این فکر خواهد بود که چگونه باید از همهي غرفههای این خانه بزرگ استفاده نماید! لذّت بردن صرفاً به خاطر داشتن مِلک بدون استفاده از آن، لذّت خیالی است و در بهشت لذّت خیالی وجود ندارد. در بهشت جنبهي وجه الخلقی آدمی آشکار نیست و هرچه هست جنبهي وجه الهی اوست. گرچه فرمود: «یا ایّها الناس انتم الفقراء الی الله» (فاطر، 15) ای مردم شما «الی الله» نیازمند هستید، امّا در جای دیگر فرمود: «انّا لله و انّا الیه راجعون» (بقره، 156) شما به سوی خدا میروید. پس همین طور که به سوی او میروید از شما رفع نیاز میشود و آنگاه که به اتصال و یگانگی و وحدت برسید، گفته میشود: «لمن الملك اليوم» (غافر، 16) و احدی نیست که پاسخ گوید؛ در آنجا همه اغنیا هستند و موجودی که غنی باشد، از داشتههایش لذّت نمیبرد چون اصلاً ناداشته برای او قابل تصوّر نیست. پس باید نعمتهای بهشتی برای مؤمن را بهگونهای دیگر تفسیر نمود.
مؤمن خدا را برای خودش میخواهد و نگاهش به خدا و نعمتهای الهی، نگاهی دنیایی است
مؤمن جان مقدّسی دارد که از مرتبه نفسانیت فاصله گرفته است بنابراین نیکی و پاکی و لطف است. امّا در کنار آلودگی قرار گرفته است؛ با اینکه خدا طلب است ولی خدا را برای خودش میطلبد و «ی» متکلّم نشان شرّ بودن است. البته انسان برای رشد و حرکتش در دعا و مناجات باید بگوید «ربّی»، ولی آنگاه که تربیت تکمیل شد، «ی» متکلّم از بین میرود و جنبه ربوبیت ساقط میشود یعنی هرچه هست اوست؛ دیگری نیست تا مضافٌ الیهاش باشد؛ او «خدای من» است تا وقتی که منی باشد ولی اگر این من از میان برخاست او «خدا» خواهد بود نه «خدای من».
پس مؤمن گرچه میتواند کامل و عالی باشد، ولی در عین حال نگاهش به خدا و همچنین نعمتهای الهی، نگاهی دنیایی است. لذا حضرت پیامبر (صلواتاللهوسلامهعلیه) فرمود: من از دنیای شما سه چیز را دوست میدارم و میطلبم. یعنی اولاً این سه چیز چون محبوب پیامبر و خدا قرار گرفته است، چیز دیگری است و نبایر فقط به ظاهر نگریست و ثانیاً محدود به همین سه چیز نیست زیرا آنچه در چشم خلق دنیاست، در چشم دیگری دنیا نیست بلکه نشان اوست. هرگاه او مطلوب باشد، همهي لوازمش مطلوب خواهد بود. حتی عوام مؤمنان این چنینند که گویند: «به جهان خرّم از آنم» فقط و فقط به این دلیل که «جهان خرّم از اوست.» در نتیجه احتمالاً این سه چیز منحصر به همین سه مورد نیست. حضرت آن سه را چنین بیان کردهاند: زن، عطر و نماز و سپس فرمودهاند: قرّة عینی فی الصّلاة؛ یعنی روشنی چشم من، شادی وافر بی حد و اندازه من در نماز است.
پیامبری که فرمود اگر خورشید را که نماد ستارگان است، در دست راستم و ماه را که نماد سیارات است، در دست چپم قرار دهید، کلمه «لا اله الّا الله» را ترک نخواهم کرد، شادی چنین کسی در چه خواهد بود؟ اینکه نماز در کنار این دو قرار گرفته است، میتواند در کنار ده چیز دیگر نیز قرار بگیرد. بنابراین محبوب پیامبر منحصر به این سه نیست.
اَبیتُ عند ربّی
همسران برخی از صحابه نزد پیامبر شکایت کردند که تعالیم شما سبب شده که اینان شب تا صبح عبادت کنند و روزها را روزه بگیرند و به زندگیشان بیتوجّه باشند. آنگاه صحابه مورد عقاب پیامبر قرار گرفتند که چرا چنین میکنید؟ برخی از صحابه گفتند: مگر شما خودتان دو سوم شب را عبادت نمیکنید و روزها روزه نیستید؟
حضرت فرمودند: «ابیت عند ربّی یطعمنی و یسقینی» (بحار الانور، ج64، ص253) یعنی آنگاه که شما در نیمههای شب به خیال خود در حال عبادتید، من نزد خدایم بیتوته میکنم؛ با خدای خویش شب زنده داری میکنم؛ با او شب نشینی دارم و او خود به من غذا میخوراند و هرجا که لازم شد نوشیدنی هم مینوشاند و شما نباید از من تقلید کنید. به ظاهر چنین است که من نمیخورم امّا من بیش از شما میخورم ولی نه از خوردنیهای شما. بنابراین نه فقط لذّت بینایی و بویایی و قلبی حقیقتی دارد که مطلوب حبیب خداست بلکه لامسه و چشایی و شنوایی هم، چنین است.
امان از همسایه بد
همانگونه که گفته شد، قلب مؤمن همسایه نفس است و آثار همسایه بد، هم در دنیا و هم در آخرت ظهور پیدا میکند. لذا انسان باید دوستان و همراهان خوبی انتخاب نماید تا تأثیر آنان بر انسان تأثیر نیک و مطلوب باشد.
معنای دقیقتر اینکه مؤمن در جان خویش مینگرد، هرگاه ببیند خیر است، بیان میکند و هرگاه ببیند شرّ است، بیان نمیکند، این است که خیر و شرّ نسبت به خودش منظور نباشد. زیرا کسی که در مرتبهي قلب قرار میگیرد شرّ نفسی ندارد و اگر شرّ است، شرّ غیری است. یعنی مؤمن به کتاب نفس خویش که به قلم اعلای فرشتگان نوشته شده مینگرد گرچه آنها را نیک میبیند، ولی مییابد که بر همگان پسندیده نیست و جز افزودن غم و غصّه و حدیث و نگرانی دیگران پیامدی ندارد. بنابراین نسبت به دیگران شرّ مییابد و آن را اظهار نمیکند.
روایات دیگری نیز از ائمه معصومین (صلواتاللهوسلامهعلیهماجمعین) مشابه این سخن نقل شده است. مثلاً امام سجاد (صلواتاللهوسلامهعلیه) فرمود علومی را میدانم که اگر به زبان بیاورم، مایهي کفر شما خواهد شد. پس این علوم نسبت به مخاطب نااهل یعنی مخاطبی که استعداد دریافت آن را ندارد، شرّ است. همچنین حضرت امیر المؤمنین (صلواتاللهوسلامهعلیه) فرمود از زندگی شما، از گذشته و آینده شما، از مرگ و حیات شما و از قضا و قدر و منتهای شما چیزها میدانم که اگر به شما بگویم، به رسول خدا کفر خواهید ورزید.
چرا اگرحضرت امیرالمؤمنین (صلواتاللهوسلامهعلیه) اینها را بیان نماید، به رسول خدا کفر میورزند؟ زیرا مردم خواهند گفت: او (پیامبر) رسول ربّ العالمین نبود، رسول علی بن ابیطالب بود؛ علی را خدای خویش خواهند پنداشت، در نتیجه کفر قطعی خواهد بود. زیرا امیرالمؤمنین با همهي عظمتش و بزرگتر از او رسول خدا با همهي عظمتش، عبدی است از عباد خدا، فقیری است که در درگاه الهی پیوسته زانو زده است.
ارزش مؤمن
در روایتی آمده است: «اذا مات الفقیه ثلم فی الاسلام ثلمة لا یسدّها شیءٍ» آنگاه که فقیهی از دنیا برود رخنهای در اسلام وارد میشود که هیچ گاه پرنمی شود. مشابه همین روایت دربارهي مؤمن هم آمده است لذا برخب ازبزرگان جمع اين دو روايت را صحيح دانستهاند كه: «اذا مات المؤمن الفقيه...» (بحار الانوار، ج1، ص220) زيرا مؤمن غیر فقیه و فقيه غیر مؤمن نیست. بنابراین اگر مؤمنی از دنیا برود، رخنه و شکافی در اسلام پیدا میشود که هیچ گاه پر نمیگردد.
انسان با دو دست خدا آفریده شده است
مؤمن آنچه را که نسبت به دیگران شرّ است، بیان نمیکند. البته کسانی که استعداد شنیدن و یافتن آن سخنان را ندارند و نمیتوانند همپای اولیای خدا و خاندان پیامبر باشند، نباید مأیوس شوند، زیرا چنین نیست که استعداد ذاتی آن را هم نداشته باشند، بلکه استعداد ذاتی آنان به فعیلت نرسیده است؛ اگر همان چیزها را در زبان بخواهند و در عمل طلب کنند و شرایط و مقدمات یافتن آن را فراهم نمایند، استعداد ذاتی آنها از کنه ذاتشان به فعیلت در خواهد آمد و در نتیجه الطاف بیکران الهی در قلب آنان ثبت و ضبط خواهد شد. انسانها باید به استعدادهای ذاتیشان که با دو دست جمال و جلال الهی سرشته شده است، بنگرند و نباید تنها نسبت به داشتههایشان قضاوت نمایند زیرا اکثر انسانها اهل بازی هستند و کسی که اهل کار جدی نباشد، به مقاصد جدی دست نخواهد یافت.
امّا این وجود، همانی است که خداوند با دو دست خویش آفریده است. هر کدام از دیگر موجودات عالم هستی حتی با یک بند انگشت خدا هم آفریده نشدهاند و تنها این آدمی است که با دو دست آفریده شده است. دیگران ظهور اسم جزئی از اسمای نامتناهی خدا هستند ولی انسان مظهر اسم نیست، مظهر اسماء هم نیست، مظهر ذات خداست.
پس قبل از قضاوت دربارهي این موجود، باید به آفرینندهاش نگریست زیرا آگاهی که از طریق علت به دست آید، جامعتر و کاملتر از فهم و شناختی است که از طریق معلول به دست میآید. اگر کسی نویسنده را شناخت، مقالهي او را میشناسد و میداند که در آن جز حسن و بها نخواهد بود گرچه هرگز آن را نخوانده باشد. به همین دلیل دعای اولیای خدا این است که «اللهم عرفنی نفسک...» (كافي، ج1، ص337) یعنی خدایا اوّل تو را بشناسم که اگر تو را شناختم، رسولت را شناختهام و اگر رسولت را شناختم، ولیّ تو را شناختهام و سپس کتابت را. اگر از ابتدا شروع شود، معرفت تام و کامل حاصل خواهد شد ولی بر عکس آن درست نیست.
اثر دعای صباح امیر مؤمنان (صلواتاللهوسلامهعلیه)
بخشی از معارف الهی بهگونهای است که فقط کسی میتواند به دنبالش برود که نه خوشی دنیا را بطلبد و نه خوشی آخرت و جای دیگر را. شخصی از سختیها و مشکلات بسیار زندگیش شکایت میکرد و به دنبال ذکری بود که از مشکلاتش بکاهد. به او گفته شد ذکرهایی که اکنون میخوانی چیست؟ گفت دعای صباح امیرمؤمنان (صلواتاللهوسلامهعلیه) را میخوانم. گفت این دعا را پیوسته نخوان. زیرا کسی که پیوسته دعای صباح را بخواند، به زبان حالش میگوید خدایا هر بلا و مشکلی که در خزانهي غیب داری فرو بریز که من دامن افشاندهام. برخی از معارف الهی چنین است که جان را میسوزاند و خوشیهایی که برای دیگران خوشی است، در کام آدمی تلخ میکند. این حال ممکن است دورهای کوتاه و یا طولانی از عمر آدمی را در بر بگیرد. پس وقتی که مقدمات فراهم نشده است، نباید سختی را طلب نمود.
منافق اوّل سخن میگوید بعد فکر میکند
«انّ المنافق یتکلّمُ بما اَتی علی لسانه، لا یدری ما ذا له و ما ذا علیه» (خطبه 176) انسان منافق در مقابل مؤمن قرار دارد. هرچه به زبانش بیاید میگوید. اوّل میگوید بعد فکر میکند و نمیداند کدامین گفتهاش به نفع او و کدامیک به ضرر اوست! امّا مؤمن دقّت میکند؛ حال مخاطبان و مستمعان را ملاحظه میکند و معارف الهی را بر اساس استعداد و توانایی و مصلحت آنها بیان میکند. زیرا خدایی که خلق را آفریده، آرامش و آسایش خلق را طلب کرده است. یکی از علتهای فرستادن انبیا این است که انسان را هدایت کند تا دنیا را آباد نماید (واستعمرکم فیها؛ هود، 61) و از دنیای خویش لذّت ببرد. این دنیا ظاهرش دنیاست که نباید به آن دلی داد ولی باطنش دنیا نیست.
غایت قصوای انبیا، درو کردن الطاف الهی در جهان طبیعت است
خدا بندگانش را آفریده است تا راحت باشند و اگر آدمی را در این عالم در «کَبَد» و سختی آفریدهاند، قرار نیست در آن باقی بماند؛ بلکه عمران و آبادی دنیا را از او خواستهاند. البته مقصد نهایی انبیا آبادی دنیا نیست ولی دنیا مزرعه و مقدّمه است. غایت قصوای انبیا عبارت است از ثمر گرفتن و درو کردن الطاف الهی در جهان طبیعت. پس جهان طبیعت باید آباد شود تا ثمر داشته باشد وگرنه مزرعه بودن معنا نخواهد داشت. خدا جهان و انسان را برای راحتی آفریده است و ریاضتها و سختیها هم برای رسیدن به راحتی است. کودک باید مدرسه برود و مریض باید جراحی شود تا راحت باشد. سختیها و گرفتاریهای دنیا برای این است که مقدمه رفاه و آسایش بندگان خدا باشد. هدف خداوند از آفرینش آدمیان این است که در جوار خودش غرق نعمتش باشند. چنین خدایی نمیخواهد بندگان بدون داشتن استعداد و زمینه و مقدّمه به رنج و زحمت بیفتند.
معارف الهی را باید بهگونهای بیان نمود تا خلق در زحمت نباشند
در داستان موسی و شبان، آنجا که چوپان میگفت: «تو کجایی تا شوم من چاکرت، چارقت دوزم کنم شانه سرت» حضرت موسی (عليه السلام) به او گفت: «این حرفها چیست که میگویی؟ این سخنان برای یک چوپان بزرگتر از خودت مناسب است نه برای خدای عالم که از هرگونه عیب و نقصی مبرّاست. اگر دهانت را نبندی، آتشی میآید که همه عالم را بسوزاند.» چوپان یقه را درید و سر به بیابان گذاشت. خداوند فرمود: ما از این بندهمان بیش از این نمیخواهیم. حرفهای او عین عبادت و مناجات است البته به اندازهي خودش.
اگر آنچه که انبیا و اولیا در مقام روحشان یافتهاند بر دیگران تحمیل شود، همه فرو خواهند ماند. بنابراین فرمود ما شما را فرستادهایم تا بندگان را وصل کنید نه اینکه جلوی خنده و گریه و حرفهای آنان را بگیرید. امام سجاد (صلواتاللهوسلامهعلیه) فرمود: «عجبتُ لمن اَیقنَ بالموت کیف یضحک و عجبت لمن ایقن بالقبر کیف يفرح ...» (ر.ك. بحار الانوار، ج75، ص450) من تعجب میکنم از کسی که به مرگ اعتقاد دارد و میخندد و از کسی که به قبر ایمان دارد چگونه خوشی مینماید؟ این سخن حضرت مربوط به همگان نیست، زیرا عموم مردم اگر خنده و گریه و شکایت نداشته باشند، عبادت هم ندارند. باید ابتدا با خدا دعوا کنند تا مقدمات آشتی فراهم شود. بنابراین معارف الهی را باید بهگونهای بیان کرد که خلق خدا در زحمت مفرط نباشند.