حکمت اشراق

حكمت اشراق ، تفسير شرقي از حكمت افلاطون(كه حكمت اشراف مغرب زمين است) مي باشد.در گفته ها وآثار افلاطون نه تنها سابقه اين حكمت وجود دارد،بلكه با دقت در مسايل ومباحث اين دو مكتب،معلوم مي شمد كه حكمت اشراق سهروردي با همه تفاوتي كه ممكن است با حكمت افلاطون وجود داشته باشد،تفسير شرقي آن استوبه همين خاطر،نوعي دلبستگي به آن به چشم مي خورد . سهروردي در نقد سخنان ابن سينا در رد حكمت افلاطون،به نكته اي اشاره مي كند كه بيانگرهمين نكته است.
بعداز فلاطون حكمت بحثي ونظري چنان گسترش پيدا كرد كه اصول كشفي وذوقي كه بخش عمده حكمت حقيقي ومغز ومحتواي آنرا تشكيل مي داد،به فراموشي سپرده شدوبخش حكمت نظري جاي حكمت حقيقي را گرفت وحكمت رايج در شرق و غرب شد.
درباره علت آن مي توان چنين گفت:از سويي حكمت نظري وبحثي،آسان تر وبراي همه قابل فهم است زيرامقدمات وپيش نياز هاي قابل فهم تري دارد واز ديگر سو،براي فهم حكمت اشراق مقدماتي لازماست كه همگان ندارند وچنان سخت وطاقت فرسا ست كه نه تنها همهگان به دنبال آن نمي روند بلكه جويندگان آن بسيار اندكندتا چه رسد به دست يافتگان به آن. ازاين گذشته،معارف وادراكات ذوقي با دل وجان آدمي سر وكار داردوابزار درك وفهم آن دل وقواي باطني اوست وكجاست صاحب دلي كه از طبيعت نفس خويش گذر كرده باشدتا شايسته چشيدن ويافتن باشد. چنان كه پيشنهاد هاي سهروردي را به زودي خواهيم ديد،حقاًكه طاقت فرساست.

پيشينه حكمت اشراق

گمان بسياري بر اين است كه زمينه وپيشينه حكمت اشراق به حكمت ايراني باز مي گردد.به گفته مسعودي در مرج الذهب:حكمت اشراقي ايران(پارس) بافلسفه افلاطون يوناني دو لفظ مترادف است و حقيقت آن دو يكي است و به گفته ابن خلدون: قوم فارس جايگا بزرگي درعلوم عقلي داشتند. علوم عقلي در ميان آنها هم گستره ويژه داشت وهم عمق ويژه.نياي حكمت اشراق يونان ،حكمت اشراق ايرانيان است.
به نظر برخي، زرتشت بنيانگذار حكمت ايراني است وسهروردي او را حكيم كاملي مي خواند كه در تأله وبحث كامل است.وبرخي ديگر ،حكمت ايراني راريشه انديشه هاي اشراقي در مغرب زمين ،يعني حكمت افلاطون وافلوطين مي دانند.
به نظر سهروردي،فلسفه اشراق به وسيله فيثاغورس كه از شاگردان زرتشت بود،گسترش يافت وازايران به يونان ومغرب زمين رفت.به نظر برخي، اهميت آتش ، به عنوان محور مركز تجلي نور،در تفكر فلسفي فيثاغورس نشان دهنده تأثير پذيري او از تفكرات زرتشت است.

نقش سهروردي در فلسفه ايراني:
قطب الدين شيرازي، شارح حكمت اشراق مي گويد:نقش سهروردي در فلسفه ايراني،نقش احياگراست،نه مؤسس ونه شارح؛ مؤسس نيست زيرا قبل از وي چنين حكمتي وجود داشته ولي فراموش شده بود،شارح نيست زيرا اين حكمت به صورت مبوّب ومعيّن نبود.

علت نامگذاري اين حكمت به اشراق:
1- استوار بودن اين حكمت براشراقات نفساني وروحيوالي كهيكي از ابزار هاي ادراك وفهم اين حكمت است.
2- از آنجا كه اين حكمت ،حكمت مشرق زمين است آن را حكمت مشرقيه يا اشراق خوانده اند.  حكمت شرق،حكمت ذوقي است يعني نخست مباني ومعارف اين حكمت از طريق مشاهده و چشيدن وذوق به دست مي آيد،آنگاه در قالب بحث وبر هان ريخته مي شودتا مخاطب فهم ذهني آنرا داشته باشد.سهروردي در ارائه حكمت خويش همين گونه عمل كرده است.بحث هاي وي نتيجه كشف ها وشهود ها ورياضت هاي وي بوده كه براي فهم پذيري در قالب ااستدلال ريخت هاست.لازمه اين سخن اين استكههمان طور كه اين حكمت تنها ازطريق استدلال وبرهان به دست نمي آيدبه همين شيوه نقد وبررسي هم نمي شود. به تعبير ديگر ،اگر كسي حكمت اشراق را نقد كند و قالب هاي استدلالي آنراخدشه پذير بداند،باز هم خدشهاي بر حكمت اشراق وارد نكرده است ، بلكه قالب ها را شكسته نه محتوا رازيرا محتوا به وسيله عقل به تنهايي قابل نقد نيست.
به گمان نويسنده، يا قالب هاي استدلالي و برهاني آن متناسب با محتواي ان هست يا نيست.اگر تناسب دارد هرگاه اين قالب خدشه پذير باشد به حكم تناسب قالب و محتوا ، محتوا نيز خدشه پذير خواهد بود.به تعبير ديگر، اگرذوقيات ومشاهدات برهاني باشد وبرهان خدشه پذير باشد ،اين حكمت ذوقي هم خدشه پذير خواهد بود.مگرآنكه كسي بگويد (مانندعرفا) آنچه ما به عنوان دليل ارائه كرديم از روي ناچاري وتنگناي زبان وگفتار بوده است و قالب ها بيانگرتمام محتوا نيست ويا آنچه من گفتم به قدر فهم توست.
ازاين روست كه صحبان كشف وشهود در بسياري از موارد به تمثيل ،در عين حال كه يقين آور نيست ، استناد مي كنند.و در عين حنل كه به تمثيل استنا د مي كنند مي جويند ، مي گويند خاك بر فرق من وتمثيل من.حق مطلب آن است كه گفته شود :

من گنگ خواب ديده وعالم تمام کر                   من عاجزم زگفتن وخلق از شنيدنش

راه حل اين است كه مسير دستيابي به اين گونه معارف شهودي ،به لال وكر نشان داده شود تا خود راه راطي كند.
 
حكمة الاشراق وسهروردي
سهروردي در آخر مطارحات مي گويد :«تا الان حدود سي سال از عمر من گذشته وبيشتر عمرم را در جستجوي شريك ورفيق راه كه آشنا وآگاه به علوم حقيقي ومطلع از چگونگي سلوك باشد ،تا در اين مسير راهنمايم باشد ، سپري كردم ولي كسي را كه به اين علوم آگاه و بدان باور داشته باشد ،نيافتم.
شكي نيست ، چنين علمي ، حكمت مشايي نبودهاست زيا علاقمندان وباور مندانوعالمان خبير در اين فن ،در آن عصر بسيار بوده اند. همچنين به همين دليل مقصود از آن علم ،كلام وساير علوم ظاهري نبودهاست. وي در36يا38سالگي به قتل رسيده است.حدوداً شش سال پيش از مرگ خود، (سال 582) حكمة الاشراق را نوشته است.
از28تا32سالگي چه اتفاقي در زندگي او رخ داده است كه پيشتر مي گفت هر چه گشتم نيافتم ،اينك در 32سالگي كه حكمت اشراق رانوشته است، مي گويد: آن علمي را كه من در طول عمرم به دنبالش بودم ونيافتم، اينك يافته ام و آن حكمةالاشراق است.
به نظر مي رسد كه بايد در اين ميان يا با استاد ورفيق راه دست يافته باشد يا منابعي كه قابل استناد بوده را پيدا كرده باشد. وبر اساس آن حكمةالاشراق را به عنوان علمي حقيقي نوشته باشد.
با توجه به آنچه گفته شد، نبايد بدان مانند ديگر علوم نگريست.
با توجه به اينكه طريق به دست آوردن اين علم طريق عقلي وبحثي نيست،راه نقد وبررسي آن هم بايد طريق ديگري باشد.
به تعبير ديگر ،هر كس قصد داوري در علمي را داشته باشد ،بايد درآن علم توانايي براي داوري را داشته باشد واولين شرط داوري اين است كه در آن علم،صاحب نظر باشد.

منابع فلسفه سهروردي
1- كتاب زند ، ترجمه يا شرح جامعي براي اوستا كه در زمان ساسانيان به زبان پهلوي ترجمه شده است.
2- كتب فلسفي ي ايران باستان كه شيخ اشراق به آنها اشاره دارد يا از آنها نقل مطلب مي كند اگرچه اكنون اين كتب در دست نباشد.
3- كتب ديني و مذهبي اوستائي.شاهد بر اين مطلب ،اشتراك سهروردي با منابع ايراني عتيق ذر اصطلاحات يا اسامي حكما و بزرگاني است كه نام برده يا نقل كرده است ؛ مثلاً نور اسپهبدي (اسفهبدي)،نام برجهاي دوازدهگانه ايراني مانند :ارديبهشت أمرداد؛شخصيت هاي ايراني :فرشاد شير ،زرتشت،آترپات بوزاسف،جوليسب،.اصطلاحات ونام هاي دانشمندان يونان بسيار اندك است.
 
ويژگي هاي طالبان ودانشجويان اين علم از نظر سهروردي
1- كساني كه اهل رياضت بوده واشتغال به امور علوي داشته باشند.
2- محل تجلي ظهورات الهي بوده وانوار الهي بر آنها تابيده باشد.وي مي گويد :
«واقل درجات قارئ هذاالكتاب أن يكون قد ورد عليه البوارق الالهي وهو نور فائض عن المجردات العقلية عن النفس الناطقة عقيب الرياضات والمجاهدات والاشتغال بالامور العلويةالروحانية ويتعلم المجردات و احوالها وهو اكسير الحكمة.    
3- ولابتناه هذا الكتاب علي البوارق فمن لم يحصل له هذه لايمكنه إلاطلاع علي دقائق اسراره ولا يفهم ما يقال  من تعرف ذوات  المجردات العقلية وصفاتها ،لا ينتفع بهذا الكتاب سواء كان في اصحاب البحث او غيره،فمن اراد البحث وحده فعليه بطريقةالمشائين وليس لنا معه كلام ومباحثة في القواعد الاشراقية و الاشراقيون لاينتظي امرهم دون السوانح النورية.

راه هاي جذب بوارق
1- سلامت كامل خود را از طريق به كار بردن دستورات پزشكي به دست آورد.
2- علائق وعوائق بيروني وتعلق خاطر به خوشي ها ولذت هاي مادي و دنيوي را قطع، رفع و يا نفي نمايد.
3- تنها مقصد خويش را تنهايي و خلوت قرار دهد بلكه جزدر حد ضرورت ارتباطات جمعي نداشته باشد.
4 -در اتاقي تاريك و كوچك سكني گزيند و به خلوت بنشيند به طوري كه از سر و صدا و اشتغالت عرفي و عمومي و مردمي به دور باشد.
5- روزه بگيرد.
6- بعد از اذان مغرب با غذايي اندك ولي پاك افطار كند. (به عنوان نمونه: نان خوب، سبزي، حبوبات، ادويه خوشبوبا روغن بادام يا كنجد).
7- هر شب يك لقمه از غذاي خود بكاهد.
8- سر وبدن خود را با عطر و روغن هاي خوشبو مفرح سازد.
9- اتاق ومسكن خود را پيوسته بامواد خوشبو مفرح سازد.
10- شب وروز پيوسته با زبان ودل به ياد خدا ومقربان درگاه او باشد.
11- از بدن ومتعلقات ان روي گردان باشد.
12- خود را از زمين و زمان وجهات واوقات بيرون سازد.
حق اين است كه جز از اين طريق نمي توان به علوم حقيقي دست پيدا كرد. اطلاعات ذهني، صرفاً وزر و وبال آدمي است ،نه راه نشان كس دهد ، نه دلي بجنباند ونه كسي را راه برد.

نتيجه رياضت
1-درقدم اول، برق براي وي ايجاد مي شود. برق، نوري است دلپذيركه از عقل بر نفس مي تابد. يك لحظه مي آيد و مي رود.
2-در فدم بعد، حرق حاصل مي شود.حرق نوري است كه بدن را مي سوزاند واز ميان مي برد، به طوري كه بدن، سايه وظل جان ونفس آدمي مي شود.
3-در آخرين قذم از اين مرحله طمس حاصل مي شود. طمس از خويش گذشتن يا خويشرا از دست دادن است؛به گونه اي كه آدمي در اين مرتبه جز از محبوب خويش اطلاع و آگاهي نداشته باشد.(ر.ك.حكمةالاشراق561-562).