تعریف نور

ضابط
فلْيكن انّ النور هو الظاهر في حقيقة نفسه المُظهِرُ لغيره بذاته..................


نور عبارت است از حقيقتي كه براي ذاتش(يا در ذاتش) ظاهر باشد و براي غير خودش اعم از جسمانيات و روحانيات مظهر باشد. (الظاهر لذاته و المظهر لغيره). اين تعريف، مورد پذيرش اكثر نحله‌هاي فلسفي قرار دارد.

لوازم تعريف یا ویژگی‌های نور

1ـ نور از چيزهايي كه ظهور و نورانيت، زائد بر ذاتشان است، (مانند اجسام) اظهر است. در مقايسه نور با اجسام نوراني يا آن‌چه منصوب به نور است، نور اظهر است. دليل آن اين است كه نور ذاتاَ ظاهر است ولي اجسام نوراني يا منوّر، ذاتاً ظاهر نيستند. به تعبير ديگر، ظهور عين ذات نور است، ولي عين اجسام نوراني نيست بلكه زائد بر ذات آن‌ها است و اگر دو حقيقت را درنظر بگيريم كه نسبت به يك كمال اين‌گونه تفاوت داشته باشند، يعني كمال نسبت به يكي، عين ذاتش باشد و نسبت به ديگري زائد بر ذاتش باشد، آن دو تفاوت ذاتي با هم خواهند داشت.
2ـ اگرچه گفتيم نور ظاهر و مُظهر است، اين شرح و توضيح نور است نه تعريف آن، زيرا هميشه معرِّف بايد أظهر و أجلي از معرَّف باشد و حال آن‌كه چيزي که از نور أظهر و أجلي باشد، ممكن نيست، ازاين‌رو، مقدمات تصوري روشن‌تري كه بتوانيم آن را در حدود اين تعريف بياوريم، وجود نخواهد داشت، بنابراين، تعريف نور ممكن نيست.
3ـ نور برهان‌پذير هم نيست، زيرا حدّ و برهان در حدود يا در اجزاء يا حدّ وسط خود مشتركند، ازاين‌رو، چيزي كه حدّپذير نباشد، برهان‌پذير هم نخواهد بود.

در مسأله شناخت بايد بپذيريم كه برخي از معلومات بديهي‌ بالذات‌اند. همان‌گونه كه در منطق گفته شده است، نه ممكن است همه علوم، بديهي باشند و نه ممكن است همه آن‌ها نظري باشند، زيرا اگر همه علوم بديهي باشند، نبايد مجهولي وجود داشته باشد و حال آن‌كه مجهول وجود دارد. آيا ممكن است همه علوم نظري باشند؟ پاسخ منفي است، زيرا اگر همه علوم نظري باشند، پيامدش اين است كه هيچ‌گاه به هيچ معلومي دست پيدا نكنيم، زيرا معلومات نظري از طريق معلومات بديهي به‌دست مي‌آيند، ازاين‌رو، بايد مفاهيم يا تصورات بديهي داشته باشيم كه از طريق معلومات به يك مجهول نظري دست پيدا كنيم و بدين‌صورت، آن مجهول نيز معلوم گردد. حال اگر تصورات يا علوم بديهي نداشته باشيم، لازمه‌اش اين است كه هيچ‌گاه نتوانيم حركت ذهني و فكري داشته باشيم، ازاين‌رو، هيچ‌گاه درباره يك مجهول، به دانش نمي‌رسيم، پس بدون شك بايد در مجموعه تصورات يا علوم ما، بديهيات نيز وجود داشته باشند.
باري، آيا از نور بديهي‌تر وجود دارد و به چيزي روشن‌تر از آن مي‌توان دست يافت؟ آيا مي‌توان از چيزي كه آشكاري و ظهور، عين ذاتش است بلكه خود ظهور است، چيزي يافت كه از آن روشن‌تر باشد؟ پاسخ منفي است، زيرا هر چيزي را كه بخواهيم به‌عنوان امري بديهي تلقي كنيم، بايد بگوييم ظاهر است، يعني چيزي وجود داشته باشد كه ظهور نيز داشته باشد. ولي نور يعني ظهور و در مورد نور نمي‌گوييم اين نور ظاهر است بلكه نور يعني اين ظهور، ازاين‌رو، بديهي‌ترين بديهيات، نور است كه خود ظهور است، نه چيزي كه ظهور هم دارد، ازاين‌رو، نه تعريف‌پذير است و نه برهان‌پذير.
 
ذاتی بودن ظهور نور عرضی
4ـ نور و ظهور انوار عرضي نيّر زائد بر ذات آن‌ها نيست، اگر چه نور در بعضي مصاديق، مانند نور جسماني بلكه نور روحاني، عارض بر موضوع مي‌شود و درنتيجه براي آن موضوع عرضي به‌حساب مي‌آيد. دراين‌كه  نور جسمانيات، عارض بر جسم است، شكي نيست، آيا نورانيت همين نور عرضي نيز عارض بر نور است؟ ظاهر بودن اين نور، عرضي زائد بر ذات آن است يا نه؟
نور اگرچه زائد بر امر ديگري است ولي خودش نور است و نوارنيت و ظهور، عين ذات آن است. پيداست كه اگر نورانيت نور، عرضي زائد باشد، يعني نور عرضي ذاتاً نور نباشد و امر ديگري بر اين نور عرضي، عارض شده باشد كه آن نور باشد، پرسشي كه درمورد آن نور عارضي مطرح شد، ممكن است درمورد اين نور عارض بر نور عرضي نيز مطرح شود و به آن منتقل ‌شود. اگر نورانيت و ظهور آن نور كه عارض بر اين نور عرضي است، ذاتيش باشد، چرا همين نور عرضي مورد بحث، اين‌گونه نباشد؟ چه تفاوتي ميان اين دو نور عرضي وجود دارد كه يكي از آن دو ظهور ذاتي داشته باشد و ديگري نداشته باشد؟ و اگر ظهور براي آن نور نيز ذاتي نباشد بلكه آن هم عرضي باشد، به دور تسلسل مي‌انجامد. براي پرهيز از دور و تسلسل، چاره‌اي نيست جز اين‌كه نورانيت نور، عين ذات آن باشد. به تعبير ديگر، بايد ذاتي بودن نور و ظهور براي نور را بپذيريم، خواه اين نور، نور ذاتي باشد يا نور عرضي باشد.
پس در اين جهت كه ظهور، عين نور و خود نور است، تفاوتي ميان مصاديق نور وجود ندارد. ظهور عين ذات انوار ذاتي و انوار عرضي است. البته اجسامي كه نور عرضي دارند، ظهور عين ذات آن اجسام نيست نه اين‌كه ظهور عين ذات خود نور آن‌ها نباشد. ميان آن‌چه كه نوراني باشد و آن‌چه كه نور است، تفاوت وجود دارد. نور مطلق خواه ذاتي باشد خواه عرضي، ظهور عين ذاتش است ولي منوَّر يا شئ نوراني، ممكن است ظهور عين ذاتش باشد و ممکن است عین ذاتش نباشد. پس اگر اجسامي را تصور كرديم كه قطع نظر از اين نور، نوري ندارند بلكه خفا و ظلمت دارند، در چنين مواردي پيداست كه ظهور عين ذاتشان نيست ولي نوري كه عارض بر آن شده، اگرچه نور عرضي است ولي ظهور آن نور عين ذات خود آن نور است اگرچه عين ذات شئ نوراني نيست.
 
وحدت نور و ظهور
5ـ نور و ظهور حقيقت واحدي هستند و اين دو، واژه‌هاي مترادفي هستند كه حكايت از يك مصداق دارند، به تعبير ديگر، اتحاد مصداقي دارند، ازاين‌رو، بر هرچه كه نور عارض شود، ظهور هم عارض مي‌شود و به هرچه كه ظهور متصف شود، نور هم متصف مي‌شود.
علاوه ‌بر اين‌كه، اگر نور غير از ظهور و ظهور غير از نور باشد، لازم باطلي دارد و آن اين است كه اگر نور غير ظهور باشد، خود نيازمند به مُظهر خواهد بود. دراين‌صورت، مي‌توان پرسيد كه مُظهِر آن چيست؟ مُظهِر آن، يا نور است يا ظملت. ظلمت كه ممکن نیست مُظهر باشد، زيرا خود، خفيّ است و چيزي كه خفيّ باشد نمي‌تواند مُظهر باشد. پس بايد نوري، مُظهر نور باشد و اين يا به تسلسل مي‌انجامد يا به دور و هر دو محال است. علاوه بر اين‌ها، مُظهِر بودن نوري براي نور ديگر، ترجيح بدون مرجح است. عكس مسأله نیز همی‌گونه است، اگر ظهور عين نور نباشد اين ظهور، براي نور شدن يا نوراني شدن نيازمند به نور است، حال يا آن نور كه بايد اين ظهور را آشكار كند، خود ظهور دارد يا نه. عين همان مطلب قبلي تكرار مي‌شود، ازاين‌رو، أظهر الاشياء با أنور الاشياء، تفاوت ندارد و یکی است.

نفی توهم غیریت نور و ظهور
برخي كه گمان كرده‌اند، نور غير از ظهور است، نظرشان مبتني بر يك مثال بلكه مبتني بر يك نظريه در بحث إبصار يا ديدن است.

 نظريه ابصار
يك نظر در این مور این است كه ديده شدن اشياء متوقف بر اين است كه شعاع و پرتوي از قوة بينايي و چشم بيننده  به شئ مبصَر منتقل و متصل شود. به‌وسيله اين شعاع است كه آن اشياء ظاهر و آشكار مي‌شوند و درنتيجه ديده مي‌شوند. ديده شدن به‌معناي ظهور است پس اگر شعاع از چشم ما خارج نشده بود آن شئ هم ديده نشده بود.
مثال: نور خورشيد در صورتي ظاهر خواهد بود كه چشم ما آن را ببيند يعني آن شعاع از چشم ما خارج شود و به نور خورشيد متصل گردد. دراين‌صورت، به‌خاطر اين ديد و بينايي ما، نور خورشيد ظاهر مي‌شود يعني آن را مي‌بينيم. پس درواقع اين ما هستيم كه مي‌بينيم نه اين‌كه آن است كه ديده مي‌شود، يعني ظهور ذاتي آن نیست و اگر ما هستيم كه مي بينيم، در صورتی که آن را ديديم، ظاهر مي‌شود و اگر نديديم ظاهر نخواهد شد.  براين اساس، نور خورشيد ظهور ذاتي ندارد بلكه ظهورش به‌خاطر غير است و آن غير قوة بينايي انسان است.
شيخ اشراق اگرچه اصل نظریه را در طبيعيات قبول دارد ولي اين مصداق و مثال را از موارد آن نظريه نمي‌داند. به‌گفته وي، اين سخن نادرست است، زيرا خورشيد وجود دارد و نور خورشيد هم وجود دارد، خواه چشمي وجود داشته باشد، خواه وجود نداشته باشد. ميان ديده شدن و ظاهر بودن تفاوت است نه تساوي. يعني اين‌گونه نيست كه هر چه را ما ديديم، ظاهر باشد و هر چه را ما نديديم ظاهر نباشد بلكه مي‌توان گفت آن‌چه را كه ديدم، براي ما ظاهر است و آن‌چه را كه نديديم، براي ما ظاهر نيست و ممكن است در واقع ظاهر باشد. پس حتي اگر بيننده‌اي در خارج وجود نداشته باشد، نور نور است و خورشيد هم خورشيد است چه كسي وجود داشته باشد يا وجود نداشته باشد. حاصل آن‌كه، ظهور نور يا نورهاي عرضي وابسته به رؤيت و ديدن ما نيست.

عینیت نور با إنّیّت
6ـ مهمترين نكته‌اي كه ردّ پاي وجود هم در آن به‌نظر مي‌رسد اين است كه انّیّت ، (حقيقت، ماهيت) و هويت انسان، همان نور است و نور او همان ظهور اوست يعني چنين نيست كه انسان انّیّت داشته باشد ولي نور و ظهور نداشته باشد يا نور و ظهورش غير از انّیّت او باشد و درنتيجه نياز به مُظهر داشته باشد، زيرا انّیّت بدون ظهور مانند نور بدون ظهور است. همچنان‌كه نور بدون ظهور قابل تصور نيست. انّیّت بدون ظهور هم قابل تصور نيست. هرچه كه نور دارد، ظهور و انّیّت نيز دارد. البته اگر نورش وابسته به غير باشد انّیّت آن نيز وابسته به غير خواهد بود.
حاصل آن‌كه، اصل اين كه اين هويت و ماهيت، معلول غير و شعاع ديگري باشد، مانعي ندارد ولي همين نورانيت، ظهور و انّیّت و مانند آن‌كه يك حقيقت واحد است، عين ذات آن است. به تعبير ديگر، انّیّت عبارت است از نور و ظهور و هرچه انّیّت دارد، نور و ظهور هم دارد.
 
نفی برابری نور و ماهیت
آيا همان‌گونه كه نور و ظهور و انّیّت با هم برابرند، انّیّت ، شيئيّت، غايب نبودن، حقيقت و ماهيت، همگي يكي هستند؟ پاسخ منفي است. حقيقت، ماهيت و مفاهیمی مانند شيئيّت، از اعتبارات عقلي و ذهني است و حال آن‌كه انّیّت از اعتبارات عقلي نيست.
 
تفاوت وجود و ماهیت
انّیّت از اعتبارات عقلي نيست ولي ماهيت از اعتبارات عقلي هست. اگر وجود نيز از اعتبارات عقلي باشد، اصالت با كدام‌يك از اين عناوين است؟ وجود كه بر حسب ظاهر كلمات شيخ اشراق، اعتبار عقلي است ماهيت هم كه همانند آن، اعتبار عقلي است، پس اصالت با چيست؟ به نظر وی، اصالت با انّیّت است.
پرسش: با توجه به آن‌چه گفته شد، وجود همانند ماهيت است يا همانند انّیّت ؟ وجودي كه مورد نظر سهروردي است، وجود رابط است نه وجود محمولي كه به نظر ديگر حكیمان اصيل است. وجود رابط از اعتبارات عقلي است و مانعي هم ندارد، ولي وجود محمولي بدون شك از اعتبارات عقلي نيست. به تعبير ديگر، در اين‌كه ماهيت از اعتبارات عقلي است، شكي نيست ولي سؤال اين است كه امر اصيل چيست؟ 1ـ حكیمان مشّايي و ديگران وجود را اصيل مي‌دانند 2ـ شيخ اشراق، نور، ظهور و انّیّت را اصيل مي‌داند.
تعبيرها و شرح‌هايي كه وي در باره انّیّت و نور و ظهور دارد يقيناً مانند تعابيري است كه حكمت‌هاي ديگر در مورد وجود به‌كار مي‌برند.
پس انّیّت با شيئيّت، ماهيت، حقيقت برابر نيست. زیرا شيئيت، ماهيت و حقيقت، برخلاف انّیّت، اعتبارات عقلي هستند.

نفی برابری إنّیّت با عدم‌الغيبه
چرا عدم‌الغيبه با انّیّت برابر نيست؟ از آن‌جا كه گفتيم انّیّت، همان ظهور است و ظهور همان عدم‌الغيبه است، پس بايد عدم‌الغيبه نيز با ظهور و انّیّت برابر باشد و حال آن‌که این‌گونه نیست، چرا؟. پاسخ: عدم‌الغيبه با انّیّت برابر نيست، زيرا عدم‌الغيبه امري سلبي و منفي است و حال آن‌كه انّیّت امري ايجابي و اثباتي است. پيداست كه ميان امر سلبي و ايجابي تفاوت بلكه تباين وجود دارد.
آيا ماهيت، امري اثباتي و ايجابي است؟ اگر ايجابي است، همان است كه ديگران نام آن را ثبوت، وجود، تحقق و مانند آن گذاشته‌اند و اگر امري سلبي است، طبعاً ممکن نیست اصيل باشد، زيرا عدم، چيزي نيست تا اصيل باشد بلكه هيچ حكمي ندارد.

نتيجه نكات ياد شده
با توجه به اين‌كه انّیّت نور است و نور هم ظهور است، پس هركه انّیّت خويش يا نفس خويش یا خود را ادراك كند، نور محض است، زيرا انّیّت و ظهور و مانند آن يكي هستند و عكس آن نيز درست است كه هرچه كه نور محض است، مدرك ذات خود است و از خود غايب نيست. درواقع ادراك و نوريت با هم تلازم دارند.
در علم منطق گفته شده است كه عكس موجبه كلي، موجبه جزئيه است و سخن درستي هم هست ولي مقصود از آن این است که عكس دايم‌الصدق آن جزيي است. اگر در منطق گفته شد عكس موجبه كلي موجبه جزئي است به اين دليل بود كه عكس موجبه كلي در همه موارد به‌صورت جزئي صادق است ولي به‌صورت موجبه كلي، در همه موارد صادق نيست و اين غير از اين است كه در هيچ‌جا صادق نباشد. درواقع عكس موجبه كلي در برخي از موارد، موجبه جزيي است و در برخي موارد، موجبه كلي، ولي قدر مشترك آن دو اين است كه در تمام موارد آن، عكس موجبه كلي به‌صورت جزئي صادق است، ازاین‌رو، گفته شده است كه عكس موجبه كلي، موجبه جزئي است. درباره گزاره «هر انساني ناطق است» مي‌توان دو گزاره صادق كه نشانگر عكس آن باشد، مطرح نمود: «هر ناطقي انسان است؛ برخي ناطق‌ها انسان هستند». درحقيقت، هرجا نسبت ميان دو مفهوم، تساوي باشد و نه عموم مطلق، عكس موجبه كلي، به‌صورت موجبه كلي صادق است.
باري، هرچه كه نور باشد، مدرك ذات خود است و هرچه كه مدرك ذات خود باشد، نور است. (عكس موجبه كلي به‌صورت موجبه كلي بيان شده است)، زيرا چنان‌كه گفته شد، ادراك، ظهور است. هر كه مدرك ذات خود باشد يا از آن ادراك داشته باشد، ظهور دارد و يا نور محض است. به تعبير ديگر، هر كس براي خويش ظاهر باشد، نور و ظهور محض است، تنها به اين دليل كه نسبت ميان نور و ظهور، تساوي است. مدرك به ذات، با ظهور براي ذات يكي است.

انحصار معلوم به انّیّت در علم به ذات
باتوجه به نكته‌هاي ياد شده مبني بر اين‌كه انّیّت انسان، نور است و نيز ادراك انسان كه همان ظهور است، نور است، مي‌توان گفت كه در علم انسان به ذات خود، معلوم او نيز همان انّیّت و نور و ظهور است نه چيز ديگر. پس در علم انسان به ذات خويش، مدرِك و مدرَك و ادراك، يك حقيقت واحد هستند و تعدد و تكثر آن‌ها امري تحليلي است. اين‌كه انّیّت انسان، نور است و نور، همان ظهور است، كسي كه چيزي را ادراك كند، يا انّیّت را ادراك كرده است و يا افعال انّیّت را و يا عوارض آن را.
به تعبير ديگر، دراين‌صورت، مدرَك يا انّیّت است يا افعال انّیّت يا عوارض انّیّت و چون دو فرض اخير به دلايل گفته شده، نادرست است، پس مدرَك، انّیّت است و چون مدرِك همان انّیّت است و ادراك نيز فعل آن است و فعل از مراتب وجود فاعل است، پس مي‌توان گفت ميان اين سه مفهوم اتحاد بلكه وحدت برقرار است، يك حقيقت، از يك جهت مدرِك است و از جهت ديگر، مدرَك است و از جهت سوم، ادراك است. اين عناوين، نتيجه تحليل عقلي است ولي درواقع يك چيز وجود دارد كه عناوين متعدد دارد و هريك از آن‌ها بيان‌گر يكي از وجوه آن است. انسان يك حقيقت واحد است كه از جهات مختلف، عناوين مختلف را مي‌پذيرد.