قاعده الواحد
المقالة الثانية: في ترتيب الوجود
و فيها فصول
الفصل الاول: في انّ الواحد الحقيقي لايصدر عنه من حيث هو كذلك اكثر من معلول واحد لايجوز ان يحصل من نورالانوار نور و غير نور من الظلمات..............
و فيها فصول
الفصل الاول: في انّ الواحد الحقيقي لايصدر عنه من حيث هو كذلك اكثر من معلول واحد لايجوز ان يحصل من نورالانوار نور و غير نور من الظلمات..............
قاعده الواحد
از نورالانوار تنها نور صادر ميشود يعني نور و غير نور صادر نميشود خواه غير نور جوهر باشد يا عرض. دو نور هم صادر نميشود. آنچه كه ممکن است پديد آيد، نور واحد است.
دليل یکم: اگر نور و غير نور (ظلمت) از نورالانوار صادر شود از آنجا كه نور و ظلمت دوچيزند يا غير همند، هر كدام اقتضاي ويژهاي خواهند داشت. اگر هر دو اقتضاي واحد داشته باشند معلوم میشود كه اين دو، دو نيستند بلكه يكي هستند كه ما آن را دو خواندهايم. پس صدور دو چيز (نور و ظلمت) از نورالانوار مستلزم آن است كه ذات حق داراي دو جهت باشد، يكي جهتي كه با اقتضا و ميل نور برابر باشد و جهتي كه با اقتضاي غير نور يا ظلمت برابر باشد. پس لازمه آن اين است كه نورالانوار دو جهت داشته باشد و دو جهت داشتن براي واحد حقيقي محال است.
به تعبير ديگر، اگر صادر از نورالانوار، نور و ظلمت باشند، بهخاطر تقابل ميان نور و ظلمت، ممکن نیست ظلمت از آن جهتي كه نور صادر شده است، صادر شود و بالعكس نور هم ممکن نیست از آن جهتي كه ظلمت صادر شده است، صادر شود، پس بايد دو جهت داشته باشد يكي جهت مقتضي نور و يكي جهت مقتضي ظلمت و اين با بساطت نورالانوار سازگار نيست پس صدور ظلمت از نورالانوار محال است.
اقتضاي هر نور، تنها نور است، زيرا اولاً اين مطلب بديهي است، چون اگر اقتضاي نور، چيزي غير از نور باشد، لازمهاش آن است كه مقتضي نقيض خود باشد، زيرا غير نور، ظلمت است، اگر مقتضاي نور ظلمت باشد، لازمهاش اين است كه مقتضاي چیزي نقيض آن باشد و حال آن كه ميان دو نقيض نهايت دوري و تباين است. ثانياً اگر نور مقتضي غير نور باشد و آن را بطلبد، بهخاطر وجود تباين ميان نور و غير نور، لازمهاش اين است كه امور متباين طالب هم باشند. اين امر به سلب الشئ عن نفسه يا نفي الشئ لنفسه ميانجامد.
از آنجا كه نورالانوار نور محض است پس چيزي غير از نور را اقتضا نميكند، پس غير نور از او صادر نميشود. آن غير نور فرضي (در صدور از نورالانوار) يا با نور تفاوت دارد يا ندارد، اگر تفاوت ندارد غير نور نيست و نور است و اگر تفاوت دارد، لازمه آن، اين است كه اقتضايی غير از اقتضاي جهت نور داشته باشد و دراينصورت دليل قبلي مطرح ميشود، يعني لازمهاش این است که دو جهت داشته باشد.
تکمله برهان
دنباله دليل قبلي. در هر دليلي كه بر اين قاعد آورده شود ميتوان اضافه كرد يعني صدور دو چيز از حق تعالي محال است، خواه آن دو نور باشند، خواه نور و ظلمت، خواه هر دو ظلمت يا هر امر ديگري كه تصور شود. صدور چنين چيزي مستلزم تعدد جهت در حق است و اين تعدد جهت با وحدت محض و بساطت واجب منافات دارد. دو ظلمت هم ممكن نيست از نورالانوار صادر شود. چون دوتا است، دو جهت ميخواهد و وحدت و بساطت نورالانوار نقض ميشود. اگر از نورالانوار ظلمت صادر شود علاوهبراين، لازمهاش آن است كه از چيزي، نقيض آن صادر شود. همه اين فرضها محال است. (در فصل بعدي همين تعبير ارائه ميشود). پس آنچه از نورالانوار صادر ميشود، نور مجرد واحد است.
دليل دوم: اگر نور به همراه امر ديگري از نورالانوار صادر شود و آن ظلمت باشد صدور ظلمت به همراه نور محال است يا بايد اصلاً نوري صادر نشود كه اين هم محال است و خلاف بداهت است يا بايد نور پس از ظلمت و بهوسيله ظلمت از نورالانوار صادر شود، اين هم محال است، زيرا لازمهاش اين است كه: 1ـ اشرف متأخّر از اخس باشد 2ـ اخس واسطه در صدور آن اشرف باشد 3ـ اخس علت اشرف باشد و چون همه اين لوازم محال است، بنابراين ممكن نيست اول ظلمت پديد آيد.
فرض بعدي اين است كه انوار متعدد از حق تعالي صادر شده باشد. اين هم ممكن نيست، زيرا مستلزم تعدد جهت در نورالانوار خواهد بود، پس صدور نور و ظلمت، ظلمت به تنهايي، نور و نور، از نورالانوار محال است. فرض ديگر باقي نخواهد ماند جز اينكه آنچه از حق تعالي صادر شده نور واحد محض بسيط باشد. اگر نور محض نباشد همان نور و ظلمت است كه اشكالات آن را گفتيم. اگر بسيط نباشد لازمهاش آن است كه مركب از نور و ظلمت باشد. اگر نور نباشد لازمهاش آن است كه ظلمت باشد كه اشكال آن را نيزگفتيم. پس نه يك ظلمت و نه دو نور و نه يك نور و يك ظلمت، از نورالانوار صادر نميشود. پس تنها فرض باقيمانده اين است كه آنچه از نورالانوار صادر ميشود، نور باشد.
اشكال صدور نور بسیط از نورالانوار
اگر آنچه از نورالانوار صادر ميشود نور بسيط محض باشد، لازمهاش اين است كه با نورالانوار تفاوتي نداشته باشد، زيرا اگر تفاوتي داشته باشد، تفاوتش در اين است كه صادر اول با ظلمت درآميخته باشد و درنتيجه از نورالانوار، نور و ظلمت پديد آمده باشد و اگر نوري كه صادر اول است از ظلمت پيراسته باشد، لازمه آن هم اين است كه صادر اول با نورالانوار برابر باشد. در اين صورت، عليّت يكي براي ديگري از معلوليت آن اولويت ندارد.
پاسخ از اشکال یادشده از طریق تشکیک
نور داراي درجات شديد و ضعيف است. تفاوت نورالانوار و نور اول در شدت و ضعف است، بنابراین، نه ترکیب نور اول لازم خواهد آمد و نه برابری آن با نورالانوار.
تکرار اشکال
آيا نورالانوار چيزي دارد كه نور اول ندارد؟ اگر نورالانوار چيزي داشته باشد كه اين نداشته باشد، پس نور اول عبارت است از نور و ظلمت. نور بودن آن عبارت است از آنچه كه نورالانوار دارد، ظلمت آن هم عبارت است از آنچه را كه ندارد، دراينصورت نور اول مركب ميشود و ممكن نيست از نورالانوار صادر شود. ولي اگر هرچه را كه نورالانوار دارد بهطور كامل، نور اول نيز داشته باشد، چرا نورالانوار را علت فرض كرديد و صادر اول را معلول و حال آنكه هر كمالي را كه نورالانوار دارد صادر اول نيز دارد و بالعكس. اولويتي كه باعث شده يك علت باشد و يكي معلول در چيست؟
تکرار پاسخ
تفاوت آن دو به اين نيست كه صادر اول هيأت ظلماني داشته باشد، زيرا لازمه آن، صدور نور و ظلمت از نورالانوار است و اين هم محال است علاوه بر اين كه انوار مجرد با يكديگر تفاوت ذاتي و ماهوي يا تفاوت نوعي ندارند پس تفاوت ميان نور اول و نورالانوار، تفاوت ذاتي و ماهوي و نوعي نيست درنتيجه تفاوت آن دو به شدت وضعف يا به كمال و نقص است، يعني يكي اصل است و ديگري فرع؛ يكي همه كمالات را از خود دارد و ديگري از غير. (صدور صادر اول از نورالانوار و صدور انوار عرضي از صادر اول مستلزم تشكيك است).
نورالانور در عرض چیزی یا كسي نيست. صادر اول هم در عرض چیزی یا كسي نيست. انوار عرضي نيز بهطور مطلق در عرض چیزی یا كسي نيستند. (هرچند خودشان در عرض هم هستند). عالم طبيعت كه نور و ظلمت به هم آميخته است هم در عرض چيزي نيست، ازاينرو، دستكم چهار امر طولي وجود دارد: 1ـ نورالانوار 2ـ صادر اول 3ـ انوار عرضي 4ـ انوار مخلوط با ظلمت.
انواع طبيعي مانند نوع اسب يا نوع شتر در عرض هم هستند و درعينحال علتي در طول خودشان دارند. عقول عرضي هم در عين حال كه علتي در طول هم دارند، در عرض هم ميباشند.
معانی تشکیک
حكمت اشراق، راه حلّ را شدت و ضعف ميداند. در تفاوت ميان صادر اول و نورالانوار، شرح بيشتر نياورده است. ضعف يعني داراي چيزي و فاقد چيزي. اين لازمهاش همان مركب بودن صادر اول از نور و ظلمت است كه با تفكر اشراقي ناسازگار است. از آنجا که لحاظ ظلمت را در صادر اول محال ميدانند. پس يقيناً مقصود از شدت و ضعف يا كمال و نقص اين نيست. ناقص بودن يعني فاقد بودن و همين يعني ظلمت در آن روا بودن. اگرچه به شدت و ضعف تصريح كرده و پذيرفتهاند ولي كمال و نقص و شدت و ضعفي كه مستلزم رسوخ ظلمت در صادر اول نباشد.
به تعبير ديگر، تفاوت به شدت و ضعف است و مقصود از آن، اين است كه آنچه را كه نورالانوار دارد صادر اول هم دارد ولي از او دارد، اين نشان نقص است. از خويش هيچ چيزي ندارد. ذاتاً و قطع نظر از اتصال و ارتباط به نورالانوار هيچ است. اين نشان ضعف و نقص ذاتي اوست، ولي قطع نظر از اين جهت و با لحاظ ارتباط نورالانوار، واجد جميع كمالات از اول تا آخر است. پس مراد شدت و ضعف خاص است نه شدت و ضعفی که مستلزم نقص و ظلمت در صادر اول باشد. صادر اول في نفسه فقير است ولي بالغير و با استناد به نورالانوار غني است. نورالانوار في نفسه و في ذاته و بذاته غني است. پس تفاوت اين دو در اين است كه يكي غني بالذات است و ديگري غني بالغير. هر دو غني هستند اگرچه يكی غني بالغير و ديگري غني بالذات است و به همين خاطر، يكي علت است و ديگري معلول.
همين عبارت را در سلسله عقول و سلسله وجود بايد داشته باشيم، نگوييم ضعيف نسبت به كامل، فاقد است و كامل نسبت به ضعيف، واجد است، يعني درجاتي وجود دارد که ممکن است ضعیف آن را داشته باشد و ممکن است آن را نداشته باشد. اگر اينگونه باشد لازمهاش اين است كه ضعيف مخلوط از وجود و عدم یا نور و ظلمت باشد و چيزي كه مخلوط از وجود و عدم یا نور و ظلمت باشد از وجود یا نور صادر نميشود.