گذری بر معرفت شناسی در فلسفه اسلامی و فلسفه غرب

بحث معرفت شناسي يا شناخت ، شامل : «مسأله علم ، علم به علم ، كيفيت علم ، راه رسيدن به علم ، ويژگي ها ، حدود ، موانع ، استعدادات ، زمينه ها ، نتايج علم و شناخت» مي باشد.
اين مباحث بطور غير مستقل در فلسفه اسلامي در بحث مقولات «وجود ذهني» مطرح شده است و جايگاه خاص و مستقلي در فلسفه اسلامي به عنوان بحث معرفت شناسي وجود ندارد.
در غرب عمده بحث در فلسفه ، مبحث شناخت و معرفت شناسي است كه غالباً همان مباحث مقولات ارسطويي است كه اساس و تعبيرهاي ديگري را به عنوان مباحث شناخت برايش مطرح نموده اند. بعضي از فلسفه هاي مغرب زمين جز بحث معرفت شناسي هيچ مبحث ديگري ندارند. مانند فلسفه هاي «تحليل زباني» كه در برخي از اين فلسفه ها مبحث الفاظ فلسفه و منطق ، يك فلسفه را تشكيل مي دهد. «فلسفه پوزيتويستي» نمونه ديگري از اسن فلسفه هاست. عمده بحث فلسفه پوزيتويستي بحث شناخت و انكار شناخت يا اعضار شناخت در شناخت پوزيتويستي يا تجربي و حسي است.
«هيوم» و «كانت» دو فيلسوف بزرگ مغرب، مباحث معرفت شناسي را آنقدر توسعه داده اند كه گويي از ديدگاه آنان نقطه مبهمي جز معرفت شناسي وجود ندارد و شرح و توضيح آنها بر اين مبحث ، فلسفه كاملي را به وجود آورده است. به خاطر اين توجه و دقت نظري كه غرب به مسأله معرفت شناسي و شناخت دارد ، بسياري از بحث هايي كه در فلسفه اسلامي وجود دارد در فلسفه مغرب زمين يا وجود ندارد يا آنقدر مختصر و كوتاه است كه هيچ به حساب نمي آيد ؛ مانند بحث «عليت». اين بحث در بعضي فلسفه هاي مغرب زمين ، از شش سطر بيشتر نمي شود .مبحث وجود شناسي از نمونه هاي ديگر است. اين بحث در فلسفه فيلسوفي همچو كانت از شش – هفت صفحه بيشتر نيست.

وجود ذهني
وجود داراي مراتب مختلفي است. به تعبير ديگر ماهيت مي تواند سه نوع وجود بپذيرد كه برخي قوي تر و برخي ضعيف ترند. به عبارتي تفاوت اين وجود ها تفاوت تشكيكي است.
اين تقسيم عبارت است از :
1- وجود مجرد يا ماده مفارق از ماده مانند وجود عقول.
2- وجود محتاج به ماده مانند صور نوعيه و نفس.
3- وجود بين ماده و مجرد مانند وجود ذهني.

در اين تقسيم بندي وجود مادي بيان نشده است بدين خاطر كه وجود مادي بدون صور نوعيه تحققي ندارد و از اين رو اثبات آن در قسم دوم بيان مي شود و نياز به اثبات جداگانه اي ندارد. به تعبير ديگر آنچه از موجودات مادي شناخته مي شود ، فعليت يا صورتهاي آنهاست ؛ اين صورتهاي مادي كه فعليت است مجردند ولي محتاج به موضوع مي باشند. موضوع آنها «هيولا» يا «ماده» ناميده مي شود.
چنانچه گفته شد تفاوت اين سه وجود به صورت تشكيكي است. شديدترين نقطه اين وجود ها ، وجود مفارق است و ضعيف ترين آنها وجود ذهني است. البته در اينجا گفته مي شود كه وجود ذهني ضعيف ترين وجود است و گرنه چون وجود ذهني را با وجود نفساني يكي بدانيم چون نفس محيط بر طبيعت است ، حيطه محتواي آن نيز چنين خواهد بود.

دلايل وجود ذهني
دليل اول آنكه :
الف) انسان اموري كه در عين و خارج وجود ندارد را ادراك مي كند و بر آن امور ، احكام ايجابي مترتب مي سازد.
ب) از آنجا كه حكم براي چيزي فرع بر ثبوت محكوم عليه است ، موضوع اين احكام بايد در جايي متحقق باشد و چون موضوع آن ها در خارج وجود ندارد ، در ذهن موجود است.
در اينجا صدرا اصلي را بيان مي كند كه به شبهات احتمالي وارد بر اين ، پاسخ مي دهد.
اصل بيان شده اين است :
مقدمه اول : نفس به گونه اي آفريده شده است كه با حفظ مراتب شديد و ضعيف ، توانايي خلق صدر اشياء را در خود دارد همچو آفرينش خدا يعني همان گونه كه خدا ابداع مي كندو با اراده ، بلكه با عنايت خلق مي كند ، نفس نيز همين گونه است.
در اينجا مقصود از نفس همان ذهن بوده و مقصود از ابداع ، آفرينش بدون ماده و مدت (زمان) است. انسان غير از صور ذهني و نفساني ، ديگر اشياء را به صورت ابداعي نمي آفريند بدين خاطر كه براي ايجاد ديگر اشياء همچو ساختن ساختمان يا كشيدن نقاشي ، به ماده و زمان نياز دارد ، اما براي تصور يك اسب بالدار نياز به هيچ شيئي غير از تصور آن ندارد.
مقدمه دوم : هر فعل و صورتي كه از فاعل صادر مي شود و آن فاعل ، احكام وجود ، وجوب، تجرد و غنا داشته باشد يعني با اراده ابداع و ايجاد نمايد، اين فعل وجود تعلقي به فاعل دارد يعني وجود في نفسه آن ، عين وجود لغيره اش است. با اين توضيح كه آنچه جزء ابداعات نباشد وجود لغيره ندارد ، بلكه وجود او وجود في نفسه و لنفسه است مانند آنكه دو تخته را به هم بچسبانند ، اين دو تخته به هم چسبيده ، وجود لغيره نيست. اما اگر موجودي به صورت ابداعي ايجاد شود مانند مجموعه عالم آفرينش ، نسبت به خدا كه عين تعلق و وابستگي است و وجود تك تك ذرات آن وجود ناعتي و لغيره است.
مقدمه سوم : فاعل در عرف حكماي الهي و به طور كلي الهيون ، ابداع كننده است يعني مبدء اثري است كه تأثير آن وابسته به ماده و مدت و ابزار نيست ، بلكه وجود فعل تنها وابسته به اراده فاعل است.
با توجه به اين نكته بايد گفت ، نفس به خاطر فاعل بودن خود كه فاعليت حقيقي دارد مي تواند با عنايت خويش تصاوير يا صور ذهني و نفساني را در خويش ايجاد نمايد.
 با توجه با اين اصل ، بسياري از اشكالات وارد بر وجود ذهني حل مي شود مانند اشكالي كه مطرح شده است كه بنا بر پذيرش وجود ذهني بايد هم گرم باشد هم سرد، هم سياه باشد هم سفيد، هم كافر باشد و هم مسلمان ، هم شيرين باشد و هم غير شيرين و مانند آن. بدين خاطر كه گفته شد مقصود از وجود ذهني همان وجود اشياء خارجي در نفس است. بنابراين در عين حال كه با ديدن آتش ، ذهن بايد گرم شود ، همزمان با ديدن آب سرد از خنكاي آب نيز بايد سرد شود.
پاسخ اينگونه اشكالات با توجه به اين اصل اين است كه آثار وجود اشياء خارجي به ذهن نمي آيد بلكه نفس با سمت فاعليت حقيقي خويش ، صور را ايجاد مي كند و مي سازد.
اشكال به ظاهر كوچكي در اينجا مطرح مي شود و آن اينكه اگر نفس ايجاد كننده صوراست ، از كجا مي توان به حكايت اين صورت از آن موجود خارجي علم داشت؟ به تعبير ديگر چگونه مي توان اثبات كرد كه ذهن با عين انطباق دارد؟
براي پاسخ به اين اشكال برخي در غرب گفته اند كه ذهن اصل است و عين فرع و بايد انطباق عين با ذهن اثبات شود نه انطباق ذهن با عين. دكارت اين مسأله را طرح مي كند و بعد كانت و پيروان او آن را ادامه مي دهند طوري كه اين مسأله غرب را حدود دو قرن به خود مشغول نمود.
جواب اين اشكال بماند تا در جاي خويش بيان گردد.

دليل دوم بر اثبات وجود ذهني
مقدمه اول : با كنار گذاشتن تعينات شخصي و فصول نوعي مي توان نوع و جنس را در افراد مختلف دستور و ادراك نمود به عنوان نمونه با ناديده گرفتن ويژگي هاي شخصي زيد و عمر و بكر نوع انسان را مي توان ادراك نمود و با ناديده گرفتن فصول انسان ، فرس و بقر مي توان جنس اين انواع كه حيوان است را ادراك كرد. بنابراين آدمي توانايي ادراك نوع و جنس را دارد.
مقدمه دوم : نوع و جنس در خارج وجود ندارد زيرا وجود خارجي نوع و جنس مستلزم محال است. بدين خاطر كه اگر وجود خارجي داشته باشند لازمه اش اتصاف امر واحد به امور متضاد است و از طرفي امور خارجي ، كثيرند و آنچه ادراك مي شود ، وحدت دارد به علاوه آنچه در خارج وجود دارد ، مادي بوده و مكان دارد و متغير و متحرك است ولي آنچه ادراك مي شود هيچ يك از اين ويژگي ها را ندارد. پس صورت ذهني نوع و جنس در خارج نيست و حال آنكه آنها ادراك مي شوند پس بايد وجودي غير از وجود عيني داشته باشند كه آن وجود ذهني است.

اشكال بر دليل دوم وجود ذهني
اشكالي بر دليل دوم وارد است و آن اينكه اجناس و فصول تنها در ضمن افراد خود وجود دارند به تعبير ديگر اينها وجود خارجي دارند ولي درضمن افراد خود. بنابراين نمي توان وجود ذهني آنها را انكار نمود تا از اين طريق وجود ذهني آنها اثبات شود.

پاسخ به اشكال ياد شده
پاسخ اين اشكال روشن است و آن اينكه آنچه در خارج و در ضمن افراد دارد كلي طبيعي است يعني ماهيت لابه شرط است نه ماهيت به شرط لا.