چگونگي پيدايش صور خياليه و وهميه در ذهن
الاشراق التاسع
فی ذکر نمط الهامی ینکشف به کیفیة وجود الکلیات فی الذهن.........
در تببيين كيفيت به وجود آمدن صور جسمي و خيالي و وهمي چند نظريه وجود دارد.نظريه مؤلف بيان گرديد و آن اينكه نفس نسبت به صور علميه يا صور خياليه سمت فاعليت دارد. به عبارتي نفس خالق اين صور است نه قابل.يعني براي اشيايي كه قبلاً مشاهده كرده،صور تهايي در ذهن ايجاد مي كند و آنها را مي نگرد.
نظريه ديگر كه در مقابل نظر مؤلف است اين است كه نفس،سمت فاعليت و قابليت ندارد.طبق اين نظر،نفس به خاطر قابليت خويش و در ارتباط با اشياء خارجي،صور آن اشياءرا در خويش نمي پذيرد.اين مسئله خود به دو شاخه تقسيم مي شود:
نظريه اول اين است كه اشياء خارجي اين صورتها را در نفس ايجاد مي كنند.نظريه ديگر اين است كه اين ايجاد صورجسمي،خيالي و وهمي مربوط به فاعل هاي مجرد است.
فی ذکر نمط الهامی ینکشف به کیفیة وجود الکلیات فی الذهن.........
در تببيين كيفيت به وجود آمدن صور جسمي و خيالي و وهمي چند نظريه وجود دارد.نظريه مؤلف بيان گرديد و آن اينكه نفس نسبت به صور علميه يا صور خياليه سمت فاعليت دارد. به عبارتي نفس خالق اين صور است نه قابل.يعني براي اشيايي كه قبلاً مشاهده كرده،صور تهايي در ذهن ايجاد مي كند و آنها را مي نگرد.
نظريه ديگر كه در مقابل نظر مؤلف است اين است كه نفس،سمت فاعليت و قابليت ندارد.طبق اين نظر،نفس به خاطر قابليت خويش و در ارتباط با اشياء خارجي،صور آن اشياءرا در خويش نمي پذيرد.اين مسئله خود به دو شاخه تقسيم مي شود:
نظريه اول اين است كه اشياء خارجي اين صورتها را در نفس ايجاد مي كنند.نظريه ديگر اين است كه اين ايجاد صورجسمي،خيالي و وهمي مربوط به فاعل هاي مجرد است.
چگونگي پيدايش صور عقليه در ذهن
نفس نسبت به صور عقليه و انواع جوهريه نه سمت فاعليت دارد و نه سمت قابليت.به عبارتي نفس نه ايجاد كننده صور عقليه است و نه همچو صفحه پاكي است كه معقول مجرد،منشاء ايجاد صور در آن باشند.نفس فاعل نيست بدين خاطر كه لازمه فاعل بودن نفس اين است كه نفس با اينكه در فعلش مادي است، بايد توانايي ايجاد صور مجرد تام را داشته باشد و صور مجرد تام وجودشان از وجود نفس كه مجرد ناقص است،قوي تر خواهد بود.لازمه اين سخن اين است كه معلول از علت خودقوي تر باشد و اين محال است.
نفس قابل نيز نيست بدين خاطر كه اگر قابل باشد و فاعل آن عقل يا موجود مجردي باشد كه صور مجرد عقلي را در نفس ايجاد كند،چون هر فعلي تا تشخص پيدا نكند ايجاد نمي شود،سپس فاعل مجرد،تا فعل خود را متشخص نسازد به او وجود نخواهد داد و از طرفي ديگر شيئي كه متشخص نسازد به او وجود نخواهد داد وهرگاه شيئي متشخص شده باشد قابليت فرض صدق بر كثيرين نخواهد داشت و حال آنكه صور عقليه انسان قابليت صدق بر كثيرين را دارد،بنابراين متشخص نشده و چون متشخص نشده،فعل فاعل مجرد نيست.بنابراين نفس،فعل فاعل مجرد نيست تا قابل باشد.از اين رو صدر المتالهين كيفيت پيدايش صور عقليه در نفس را اضافه اشراقي نفس به عقول مي داند كه حد وسط بين فاعليت و قابليت است.با اين توضيح كه نفس ارتباطي با مثل نوريه برقرار مي كند و چيزي از آنها مي گيرد.اما به خاطر فاصله زياد و بعد او از عقول مجرد نمي توند تشخص اشياءرا ادراك كند و اشياء را به نحو کلي اخذ مي نمايد و اگر دوري نفس با مثل نوریه از بین برود، توانایی بدست آوردن وجودهای متشخص و افرا را خواهد یافت. قابلت نفس براي به دست آوردن ماهيت هاي كلي به درك وجود اضداد و مشخصات آنها ارتقا پيدا مي كند.آنگاه كه نفس ارتقا يافت ديگر اخذ معنا ندارد بلكه نفس با قوت يافتن به كمال خود رسيده و خودش موجود مجرد نوري شده است.در اينجا نفس خود عين معلوم و عين مدركات خواهد بود.
كيفيت كمال نفس و ارتقاءآن به موجود مجرد نوري
کشف و انارة
فالنفس عند ادراکها للمعقولات الکلیة تشاهد ذواتا نوریة مجردة...........
در چگونگي كمال نفس و اينكه چگونه اين موجود ناقصي كه در فعلش احتياج به ماده داشته است،به مرتبه اي از كمال مي رسد كه موجودي مجرد نوري مي شود دو نظريه وجود دارد.
نظريه اول اين است كه نفس با اولين مرتبه وجود عقلي متحد مي شود،آن مرتبه نيز با مرتبه بالاتر از خودش متحد است و آن نيز با بالاتر از خود اتحاد دارد.به عبارتي اتحاد با مثل نوريه يعني اتحاد با كمال خود نفس.عبور از مرتبه نقص نفس و رسيدن به مرتبه ما فوق خود عبارت است از باز شدن يك عالم و مرتبة وسيع و بزرگي كه حد و اندازه ندارد.از آن به بعد با اتحاد با آن مرتبه،وجود تبعي و ظلی پيدا مي كند.به تعبير ديگر نفس با اتصال به مثل نوريه در ضمن و ذيل آنها در عوامل بي نهايت هستي حركت مي كند.
اين تعابير روايي را داريم كه هر كس در سير حبی خود بتواند به خاندان پیامبر متصل شود،همانجا مي رود كه آن حضرات بالاستقلال رفتند.اين معناي دست يازيدن به كشتي نوح است.«ان مثل اهل بيتي مثل سفينه نوح» آنگاه هر جا كه اين سفينه رفت،سرنشينان آن نيز همراهش خواهند رفت.
وفقط كافي است كسي به اين مقام برسد كه پيامبرصلوات الله و سلامه علیه بتوانند حق او بفرمايند «سلمان منا اهل البيت».
اين نظريه از ديدگاه شهود دقيق تر از نظريه دوم است.نظريه دوم اين است كه نفس همچنانكه در همین عالم كه هست باقابليت ها و استعداد و افعال اختياري خود بايد به مرتبه اي برسد، در عوالم ديگر با دو وسيله به سير خود ادامه مي دهد يعني طبق اين نظريه نفس در عوالم ديگر هم سير دارد،بر خلاف نظريه اول كه با تكميل نفس در رسيدن او به مرتبه موجودات مجرد عقلي،سير او تمام بود و او به كمال خود رسيده بود و بعد از آن سير تبعي وظلي داشت.طبق اين نظريه دو وسيله اي كه نفس در عوالم ديگر به مدد آنها به سير خويش ادامه مي دهد عبارت است از كارهايي كه در دنيا انجام داده و باقي است .نفس با تاثير پذيرفتن از آن كارها مي تواند به سير خود ادامه دهد.عامل دوم براي سير نفس در عوالم ديگر تكميل و تقسيم از ناحيه فاعل تام الفاعليت است كه در تعابير ديني از آن به «شفاعت» ياد شده است.