علم حضوری نفس به ذات خویش
و رابعها: ان النفس فی اول الفطرة ... .
چهارمین نکته از نوادری که مؤلف در اشراق دوازدهم بیان می کند تبیین علم حضوری نفس به ذات خود است. او این مطلب را با قیاسی اثبات می کند.
مقدمه اول: نفس از ابتدا و آغاز آفرینش حواس را به کار می گیرد. چنانچه نوزادی که تازه به دنیا آمده است کارهایی را انجام می دهد و البته این کارها از قبل ورود او به اینجا آغاز می شود چنانچه در رحم مادر صداها را می شنود و فعالیت های دیگری نیز دارد.
مقدمه دوم: نفس کارهای خویش را می طلبد و مشتاق آنهاست و در نتیجه آنها را اراده می کند، چه درکارهایی که اراده و تصمیم آدمی به وضوح ادراک می شود و چه در کارهایی که اراده و خواست او به روشنی ادراک نشود؛ مانند تپیدن قلب یا هضم و جذب غذا.
مقدمه سوم: هر امر ارادی مسبوق به علم است و تا علم نباشد اراده تحقق پیدا نمی کند.
چهارمین نکته از نوادری که مؤلف در اشراق دوازدهم بیان می کند تبیین علم حضوری نفس به ذات خود است. او این مطلب را با قیاسی اثبات می کند.
مقدمه اول: نفس از ابتدا و آغاز آفرینش حواس را به کار می گیرد. چنانچه نوزادی که تازه به دنیا آمده است کارهایی را انجام می دهد و البته این کارها از قبل ورود او به اینجا آغاز می شود چنانچه در رحم مادر صداها را می شنود و فعالیت های دیگری نیز دارد.
مقدمه دوم: نفس کارهای خویش را می طلبد و مشتاق آنهاست و در نتیجه آنها را اراده می کند، چه درکارهایی که اراده و تصمیم آدمی به وضوح ادراک می شود و چه در کارهایی که اراده و خواست او به روشنی ادراک نشود؛ مانند تپیدن قلب یا هضم و جذب غذا.
مقدمه سوم: هر امر ارادی مسبوق به علم است و تا علم نباشد اراده تحقق پیدا نمی کند.
در مباحث فلسفی گفته می شود برای تحقق هر امر ارادی ابتدا نفس باید به مرادش علم پیدا کند، یعنی تصوری که منجر به تصدیق شود، آنگاه تصدیق آنچنان شود که شوق مؤکد در او ایجاد نماید، در پی این شوق مؤکد نفس اراده می کند و فعل انجام می شود یا ابزار انجام فعل به فعالیت در می آید مانند اینکه دست تکان می خورد، قلم می نویسد و مانند آن. بنابراین اگر تصور نباشد تصدیق به فایده آن نخواهد بود و تا تصدیق به فایده نباشد اشتیاق حاصل نمی شود و اگر اشتیاق حاصل نشود اراده صورت نمی گیرد. از این رو هر اراده ای مبتنی بر دو مرتبه علم حصولی یعنی تصور و تصدیق است. از طرفی گفته شد آدمی از ابتدای آفرینش مشغول فعالیت است درحالیکه نفس پیش از به کار گرفتن حواس فاقد تصور و تصدیق است و به عبارتی فاقد علم حصولی است چون دور لازم می آید. بنابراین آدمی علم دیگری باید داشته باشد که آن علم حضوری است.
بدین خاطر دور لازم می آید که نفس آدمی اگر برای اولین بار بخواهد عالم را تماشا کند تا علم حصولی برایش ایجاد شود باید ابزار بینایی اش را به کارگرفته و پلک هایش را بگشاید برای این کار باید اراده کند و گفته شد اراده متوقف بر علم است در حالیکه فرض این بودکه او فاقد هرگونه علمی است و تا حواسش به کار نیفتد علمی برایش حاصل نمی شود.
بنابراین نفس علم دیگری به نام علم حضوری دارد که متوقف بر تصور و تصدیق نیست بلکه حضور شیء نزد شیء است .به عبارتی علم حضوری عین فعل است. بنابراین علم نفس در برخی از مراتب وجود خودش عین فعلش است، یعنی از جهتی علم است و از جهت دیگر فعل. مؤلف نفس را به عنوان نمونه برای تبیین علم موجودات برتر ازنفس بیان می کند. وی بیان می دارد نفس با اینکه در ابتدای آفرینشش قوه محض است اما فعلش عین علمش می باشد، اکنون حدس بزنید موجوداتی که نسبت به همه کمالاتشان بالفعل اند و از لحاظ قوت، کمال، تجرد، وحدت و انبساط نقطه مقابل نفس اند چگونه خواهند بود؟ البته آنها به طریق اولی فعل و علمشان در یک مرتبه واحدخواهد بود و همچنان که فعلشان عین علمشان است، علمشان نیز عین فعلشان خواهد بود. به این نوع علم علم فعلی گفته شده است. اصطلاح علمی فعلی دو معنا دارد. یک معنا عبارت است از علمی که عین فعل باشد یعنی در مرتبه ای که کار را انجام می دهد هم علم است و هم فعل مانند آنکه بر بلندی ایستاده است و افتادن را تصور می نماید و بلافاصله می افتد. در این مثال افتادن فعل است و تصور افتادن علم و درعین حال هردو در یک مرتبه هستند.
معنای دیگر علمی فعلی، علم بالفعل است که درباره ملائکه به کار می رود یعنی فعل اگرچه تحقق عینی و خارجی پیدا نکرده ولی نسبت به ملائکه یا موجودات عقلی بالقوه نبوده و بالفعل است نه اینکه عین فعل باشد.
مطلب قابل توجه این است که علم نفس نه علم حصولی برگرفته از خارج است و نه علم پیش از آفرینش.
علم پیش از آفرینش نظریه افلاطون است. از این دیدگاه نفس در جایی دیگر علم پیدا کرده است و اکنون که به طبیعت آمده همه اشیاء را می شناسد.
با توجه به مطالب فوق باید گفت مقصود از علم نفس این است که آفرینش نفس همان علم به ذات خودش است و نه قبل از آفرینش و نه بعد از آن. بعد از آفرینش صورتهای علمی تصوری است و قبل از آن علومی است که ذکر و یاد آوری و مانند آن است. علم دوم اشکالات بسیاری دارد و علم نخست قابل اثبات نیست. بنابراین مقصود از علم نفس همان آفرینش وی است.
اقسام فاعل
و خامسها: ان الفاعل اما بالطبع ... .
نکته پنجم از نوادر اشراق دوازدهم اقسام فاعل هاست. مؤلف بدون اینکه توضیحی درباره اقسام فاعل بیاورد با نام بردن اقسام فاعل، دیدگاه نحله های مختلف اسلامی را درباره فاعلیت خدا بیان نموده است.
اقسام فاعل عبارت است از:
فاعل بالطبع، بالقصر، بالتسخیر، بالجبر، بالقصد، بالرضاء، بالعنایه و بالتجلی .
از نظر متکلمین فاعل بالقصد دو نوع است: ممکن و واجب. از این دیدگاه هم خدا فاعل بالقصد است و هم انسان. در بین متکلمین اشاعره خدا را فاعل بالقصد می دانند و معتزله واجب تعالی را فاعل بالداعی می دانند.
از نظر اشراقیون فاعل بالرضادو قسم است: نفس انسان و دیگر واجب الوجود.
از نظر مشائین فاعل بالعنایه بردو قسم است: نفس انسان و واجب الوجود.
از نظر حکمای متعالیه که مؤلف آنها را اهل الله می خواند، فاعل بالتجلی دو مصداق دارد: نفس انسان و واجب تعالی.
از نظر نحله های فوق الذکر فاعل انسانی مسخٌِر است و فاعل الهی مسخَر.
نکته جدید در این نادره این است که از نظر دهریه واجب تعالی فاعل بالطبع است.
بدین خاطر دور لازم می آید که نفس آدمی اگر برای اولین بار بخواهد عالم را تماشا کند تا علم حصولی برایش ایجاد شود باید ابزار بینایی اش را به کارگرفته و پلک هایش را بگشاید برای این کار باید اراده کند و گفته شد اراده متوقف بر علم است در حالیکه فرض این بودکه او فاقد هرگونه علمی است و تا حواسش به کار نیفتد علمی برایش حاصل نمی شود.
بنابراین نفس علم دیگری به نام علم حضوری دارد که متوقف بر تصور و تصدیق نیست بلکه حضور شیء نزد شیء است .به عبارتی علم حضوری عین فعل است. بنابراین علم نفس در برخی از مراتب وجود خودش عین فعلش است، یعنی از جهتی علم است و از جهت دیگر فعل. مؤلف نفس را به عنوان نمونه برای تبیین علم موجودات برتر ازنفس بیان می کند. وی بیان می دارد نفس با اینکه در ابتدای آفرینشش قوه محض است اما فعلش عین علمش می باشد، اکنون حدس بزنید موجوداتی که نسبت به همه کمالاتشان بالفعل اند و از لحاظ قوت، کمال، تجرد، وحدت و انبساط نقطه مقابل نفس اند چگونه خواهند بود؟ البته آنها به طریق اولی فعل و علمشان در یک مرتبه واحدخواهد بود و همچنان که فعلشان عین علمشان است، علمشان نیز عین فعلشان خواهد بود. به این نوع علم علم فعلی گفته شده است. اصطلاح علمی فعلی دو معنا دارد. یک معنا عبارت است از علمی که عین فعل باشد یعنی در مرتبه ای که کار را انجام می دهد هم علم است و هم فعل مانند آنکه بر بلندی ایستاده است و افتادن را تصور می نماید و بلافاصله می افتد. در این مثال افتادن فعل است و تصور افتادن علم و درعین حال هردو در یک مرتبه هستند.
معنای دیگر علمی فعلی، علم بالفعل است که درباره ملائکه به کار می رود یعنی فعل اگرچه تحقق عینی و خارجی پیدا نکرده ولی نسبت به ملائکه یا موجودات عقلی بالقوه نبوده و بالفعل است نه اینکه عین فعل باشد.
مطلب قابل توجه این است که علم نفس نه علم حصولی برگرفته از خارج است و نه علم پیش از آفرینش.
علم پیش از آفرینش نظریه افلاطون است. از این دیدگاه نفس در جایی دیگر علم پیدا کرده است و اکنون که به طبیعت آمده همه اشیاء را می شناسد.
با توجه به مطالب فوق باید گفت مقصود از علم نفس این است که آفرینش نفس همان علم به ذات خودش است و نه قبل از آفرینش و نه بعد از آن. بعد از آفرینش صورتهای علمی تصوری است و قبل از آن علومی است که ذکر و یاد آوری و مانند آن است. علم دوم اشکالات بسیاری دارد و علم نخست قابل اثبات نیست. بنابراین مقصود از علم نفس همان آفرینش وی است.
اقسام فاعل
و خامسها: ان الفاعل اما بالطبع ... .
نکته پنجم از نوادر اشراق دوازدهم اقسام فاعل هاست. مؤلف بدون اینکه توضیحی درباره اقسام فاعل بیاورد با نام بردن اقسام فاعل، دیدگاه نحله های مختلف اسلامی را درباره فاعلیت خدا بیان نموده است.
اقسام فاعل عبارت است از:
فاعل بالطبع، بالقصر، بالتسخیر، بالجبر، بالقصد، بالرضاء، بالعنایه و بالتجلی .
از نظر متکلمین فاعل بالقصد دو نوع است: ممکن و واجب. از این دیدگاه هم خدا فاعل بالقصد است و هم انسان. در بین متکلمین اشاعره خدا را فاعل بالقصد می دانند و معتزله واجب تعالی را فاعل بالداعی می دانند.
از نظر اشراقیون فاعل بالرضادو قسم است: نفس انسان و دیگر واجب الوجود.
از نظر مشائین فاعل بالعنایه بردو قسم است: نفس انسان و واجب الوجود.
از نظر حکمای متعالیه که مؤلف آنها را اهل الله می خواند، فاعل بالتجلی دو مصداق دارد: نفس انسان و واجب تعالی.
از نظر نحله های فوق الذکر فاعل انسانی مسخٌِر است و فاعل الهی مسخَر.
نکته جدید در این نادره این است که از نظر دهریه واجب تعالی فاعل بالطبع است.