نظریه ارسطو در باب علم واجب تعالی

سادسها: ان المشهور ان مذهب الفیلسوف الاول ... .

نکته ششم از نکات دوازده گانه ای که در اشراق دوازدهم مطرح شده است نظریه ارسطو در باب علم واجب تعالی می باشد.
در بین فلاسفه مشهور است که ارسطو علم واجب تعالی را صور مرتسمه می داند .اما به نظر مؤلف این نکته خلاف گفته های مصرح و روشن ارسطو در مسأله علم واجب تعالی است.مؤلف به عنوان نمونه قسمت هایی از اثولوجیای ارسطو در باب علم واجب تعالی را برای صدق مدعای خویش می آورد.
ارسطو در مطلبی در اثولوجیا می آورد: «آنگاه که واجب تعالی اراده برای انجام کاری می کند علم او نه صور منبعث از ذات اوست و نه صور مستفاد از اشیاء خارج از ذات او. بدین خاطر که ذات واجب تعالی واجد همه کمالات است؛ به گونه ای که برتر و بهتر از کمالات او هیچ کمالی وجود ندارد، کسی که اینگونه باشد یعنی به نحو اعلی و اشرف دارای تمام کمالات باشد، نیازی به صور منبعثه و مرتسمه از ذات ندارد.» تعبیر دیگری از گفتار او این است که واجب تعالی عین علم و عین همه کمالات است. بنابراین علم او صور منبعثه از ذات نیست و صور مستفاد از خارج نیز نیست. بدین خاطر که پیش از اراده واجب تعالی به آفرینش شیئی، چیزی وجود نداشت تا صورتی از آن شیء برای خدا حاصل شود و در نتیجه ملاک علم او به آن اشیاءخارجی باشد.
اگر علم واجب تعالی صور منبعث از ذات یا مستفاد از خارج باشد لازم می آید که واجب تعالی قبل از خلق اشیاء آنها را تصور کند و آنگاه بیافریند و چنین امری برای واجب تعالی محال است. بدین خاطر که اولاً: تعقل و تصور معلول بوده و از صفات خلق است و حق تعالی از اتصاف به صفات خلق و معلول ها و ممکنات مبٌرا و منزه است.
ثانیاً: تعقل و تصور از امور ابداعی است بنابراین نمی تواند در ذات واجب تعالی تحقق داشته باشد و عین ذات او باشد.
تعقل از امور ابداعی است بدین خاطر که اگر تعقل امری ابداعی نباشد از آنجا که تعقل یک فعل است برای انجام آن نیاز به تعقل و تصور پیشین است و آن نیز چون فعل است نیاز به تعقل پیش از خود دارد و این امر به تسلسل نامتناهی می انجامد که محال است، بنابراین تعقل امری ابداعی خواهد بود.
ثالثاً: علم چیزی زائد بر ذات واجب تعالی نیست. همچنانکه به خاطر محال بودن تسلسل در مورد علم واجب تعالی، علم متوقف برعلم پیشین نیست، واجب تعالی نیز متوقف بر علم سابق نخواهدبود.
با توجه به مطالب فوق که از کلمات خود ارسطو استفاده شد، مؤلف بیان می کند که وی در باب علم واجب تعالی قائل به صور مرتسمه نمی باشد و آنچه در فلسفه اسلامی به عنوان نظریه ارسطو مطرح شده است، نظریه فرفوریوس است.
 
علم به علت مستلزم علم به معلول است
و سابعها: ان قولهم: العلم التام بالموجب التام یوجب علم العلم التام بمعلوله ،....

هفتمین نادره اشراق دوازدهم به بیان این اصل می پردازد که علم به علت مستلزم علم به معلول است. یعنی هرگاه کسی علت چیزی را شناخت آن چیز را هم شناخته است.
احتمالاتی که در تبیین معنای این اصل بیان شده است را می توان به طور خلاصه اینگونه بیان نمود:
احتمال اول اینکه مقصود از علم به علت، علم به ذات من حیث هی  هی است که مستلزم علم به معلول است. یعنی هرکس ذات  من حیث هی هی را بشناسد، معلول را خواهد شناخت. بنابراین نیازی به شناسایی فرد فرد معلول ها نیست.
احتمال دوم اینکه علم به مفهوم علیت مستلزم علم به معلول باشد یعنی با شناخت مفهوم علت یا مفهوم علیت، معلول شناخته می شود.
احتمال سوم این است که علم به تمام وجوه و حیثیات علت، مستلزم علم به معلول است. مانند اینکه کسی که همه جنبه های وجود ی انسان را بشناسد معلول های او را پیش بینی خواهد نمود.
احتمال چهارم اینکه علم به جهتی از جهات علت که علیت علت مربوط به آن است. با شناخت این جنبه از علت می توان به معلول علم پیدا نمود. به عنوان نمونه انسان دارای جنبه های مختلف همچو غضب، شهوت ، توهم، خیال و تعقل است که هر یک طالب عدالت، عفت، خوشی، لذت، شجاعت، علم، حکمت و مانند آن است. اگر فردی مقاله ای نگاشته باشد برای یافتن چگونگی نگارش این مقاله و ارزیابی آن کافی است حیثیتی که سبب پیدایش این مقاله شده است و جنبه ها و عواملی همچو شرایط فیزیکی و روحی نگارنده مانند آرامش داشتن یا عدم آرامش را بشناسیم تا بتوانیم درباره مقاله او داوری درستی داشته باشیم و لازم نیست به تک تک جنبه ها علم داشت.
 
بررسی احتمالات مطرح شده فوق
احتمال اول نادرست است. بدین خاطرکه چه بسا ذات علت من حیث هی قطع نظر از جهات دیگر با معلول ارتباط نداشته باشد. به عنوان نمونه اگر ذات انسان یا ذاتیات او شناخته شود نمی توان خلقیات و صفات و افعال او را پیش بینی نمود، مثلاً اگر حیات یا درک کلیات فصل آدمی یااز ذاتیات وی دانسته شود نمی توان تشخیص داد این فرد خاص جواد و کریم هم هست یا نه. برای فهم اینگونه موارد باید به محیط تربیت وی و آداب و رسومی که آن فرد در آن رشد پیدا نموده است توجه نمود. یا پیش بینی عطسه نمودن برای فرد معین منوط به شناخت ذات و ذاتیات وی نیست بلکه باید دید این فرد سرما خورده است یانه. بنابراین از آنجا که همه افعال آدمی مربوط به ذات انسان من حیث هی نیست و فقط افعالی که به فصول آدمی برمی گردد مربوط به ذات اوست؛ با شناخت ذات انسان به تمام افعال او نمی توان پی برد. همچنین است درمورد بقیه علت ها.
احتمال دوم نیز نادرست است. در این احتمال بیان شد که با شناخت مفهوم علیت می توان به معلول پی برد. نادرستی این سخن بدین خاطراست که مفهوم علیت امری اضافی است و علت به همراه معلول تحقق پیدا می کند و متقدم بر آن نیست تا بتوان قبل از وجود معلول مفهوم علت یا علیت را فهمید. بنابراین علم ما به علیت با توجه به اینکه بعد از فعل تحقق پیدا می کند عامل علم ما به معلول نیست. بدین خاطر که این دو همزمانند و معنای هریک با توجه به دیگری فهمیده می شود؛ بلکه دقیقتر این است که در تحلیل ذهنی فعل مقدم است و ابتدا معلول باید باشد تا علت معنا پیدا کند. بنابراین علم به علت مستلزم علم به معلول نیست بلکه علم به معلول و سنجش معلول با علت مستلزم درک علیت است.
احتمال سوم نیز نادرست است. در احتمال سوم بیان شد که علم به جمیع وجوه علت مستلزم علم به معلول است. نادرستی این احتمال بدین خاطر است که اولاً در جای دیگر گفته شد معلول  از مراتب وجود علت است یا فعل از مراتب وجود فاعل است نه همه وجوه و جنبه های وجود او. ثانیاً از آنجا که معلول یکی از وجوه علت است بدون علم و شناسایی معلول نمی توان به تمام وجوه علت علم پیدا نمود، بنابراین برای شناسایی معلول باید ابتدا معلول مورد شناسایی قرار گیرد. پس علم به معلول مقدم بر شناسایی همه وجوه علت است نه مؤخر از آن.
با توجه به اینکه سه احتمال گذشته نادرست بود احتمال چهارم صحیح است. در این احتمال بیان شد که علم به جهتی از علت که در پیدایش معلول و در علیت برای معلول تأثیر دارد، مستلزم علم به معلول است. به عنوان نمونه اگر کسی جود بی حد و اندازه واجب تعالی را بداند و بداند که برای عطا و بخشش و جود او هیچ حد و اندازه ای قابل تصور نیست، می تواند بفهمد که در این عالم، عالم های دیگری نیز وجود دارند که موجودات زنده و عالم و ناطق و... در آنها زندگی می کنند. چون از فاعل نامحدود، نامحدود سر می زند و از این رو نمی توان برای این عالم و موجودات آن و عوالم دیگر حد و مرزی در نظر گرفت. بنابراین با توجه به اینکه خدا ی متعال باسط الیدین است می توان نتیجه گرفت که همچو کره زمین و موجودات آن که مثلاً خلاق، بااراده، اهل تفکر و اهل بندگی باشند، عوالم بی نهایت دیگری قابل تحقق است. به گفته امیر المؤمنین صلوات الله علیه: «لم یزل سیدی بالجود موصوفا». آنکه همیشه موصوف به جود باشد، همیشه موجوداتی خواهند بود که از جود و برکت و عنایت او برخوردار باشند.
سر اینکه اولیاء خدا قبل از خلق و قبل از پیدایش عالم تمام وقایع و حوادث را می دانستند- تا آنجا که طبق مضمون روایتی امیر المؤمنین صلوات الله علیه می فرمایند : «من اگر بخواهم همه زندگی شما، آینده شما، ادراکات شما، خواسته های شما و کارهای شما را تا روز قیامت یک به یک بگویم، می توانم ولی چه کنم که این زمینه کفر شما خواهد بود.» - این است که آنان به علت و جنبه ایجاد این امور و معلول ها علم پیدا نموده اند که می توانند دقیقا بگویند که تا ابد چه اتفاقاتی رخ خواهد داد.