قدرت واجب تعالی
و ثامنها :ان تفسیر قدرته تعالی علی معنی صحة الفعل و الترک ... .
نادره هشتم از اشراق دوازدهم به تفسیر مختصری از قدرت می پردازد. مولف در این نکته ابتدا تعریف قدرت را از نظر مشهور بیان داشته و آنگاه بدون آنکه تعریف جدیدی ارائه دهد به نقد نظریه مشهور می پردازد.
قدرت به نظر مشهور عبارت است از صحت فعل و ترک. قدرت حالتی است که با داشتن آن فاعل می تواند بیافریند و فاعل باشد و می تواند آفرینش راترک کرده و فاعل نباشد .به عبارت دیگر آفرینش برای او ممکن باشد.
نادره هشتم از اشراق دوازدهم به تفسیر مختصری از قدرت می پردازد. مولف در این نکته ابتدا تعریف قدرت را از نظر مشهور بیان داشته و آنگاه بدون آنکه تعریف جدیدی ارائه دهد به نقد نظریه مشهور می پردازد.
قدرت به نظر مشهور عبارت است از صحت فعل و ترک. قدرت حالتی است که با داشتن آن فاعل می تواند بیافریند و فاعل باشد و می تواند آفرینش راترک کرده و فاعل نباشد .به عبارت دیگر آفرینش برای او ممکن باشد.
مؤلف بر این تعریف ایرادی وارد نموده است که امکان برای واجب تعالی محال است و برای واجب تعالی نمی توان جهت امکانی فرض نمود بدین خاطر که لازم می آید واجب تعالی من جمیع الجهات و الحیثیات واجب نباشد و حال آنکه اگر واجب الوجود در یکی از جهات واجب نباشد، واجب الوجود نخواهد بود، یعنی جهت امکانی داشتن برای واجب تعالی جزء محالات است. بدین خاطر که امکان متصور برای فاعل یا امکان ذاتی است یعنی انجام و ترک فعل برای ذات فاعل ممکن است و از آنجا که امکان مستلزم ماهیت است یا به تعبیر دقیقتر از لوازم ماهیت است تا چیزی ماهیت نداشته باشد امکان ندارد بدین خاطر که مقصود از امکان ذاتی استواء چیزی نسبت به وجود و عدم است. بنابر آنچه بیان شد هرچه امکان داشته باشد باید ماهیت داشته باشد، عکس نقض این مطلب این است که هرچه ماهیت نداشته باشد امکان نخواهد داشت پس اگر منظور از امکان، امکان ذاتی باشد درباره واجب تعالی صادق نیست چون واجب تعالی ماهیت ندارد.
مقصود از امکان انجام یاترک فعل برای قدرت واجب تعالی، امکان استعدادی نیز نیست. بدین خاطر که استعداد از لوازم ماده است و هر آنچه استعداد داشته باشد مادی است. عکس نقیض این گفته این است که واجب تعالی که مادی نیست استعداد هم ندارد.
بنابراین با توجه به اینکه مقصود از صحت فعل و ترک آن امکان فعل و ترک نمی باشد، بنابراین این تعریف از قدرت، تعریف مناسبی نیست.
کلام واجب تعالی
و عاشرها :ان الاعتقاد فی الکلام ... .
نکته نهم مطلب قابل شرح و توضیحی ندارد.
نکته دهم از نکات دوازده گانه اشراق دوازدهم درباره کلام خداست
در باره کلام خدا نظریات متعددی بیان شده است. نظریه نخست نظریه مشهور اشاعره است، از این دیدگاه معانی قائم به ذات واجب تعالی کلام دانسته شده است؛ به این کلام، کلام نفسی گفته شده است.
بر این نظریه هیچ شرح و توضیح قابل فهم و قابل بیانی که برهان پذیر یا استدلال پذیر باشد _حتی از جانب خود اشاعره _ ارائه نشده است و می توان گفت که فهم دقیقی درباره این نظریه وجود ندارد.
نقد نظریه اشاعره درباره تعریف کلام واجب تعالی
این تعریف، تعریف علم واجب تعالی است نه تعریف کلام او جلّ جلاله بدین خاطر که گفته شد مقصود ازکلام، معانی است و باید گفت که صور قائم به ذات واجب علم است نه کلام است.
تعریف دیگر کلام عبارت است از مجرد خلق صداها و حروف است که دلالت بر معانی دارد به شرطی که قصد اعلام به غیر یا القای به غیر باشد.
با این توضیح که بنابر توحید فاعلی هر فعلی در عالم فعل خداست ، حال اگر بادی وزید و صدایی به همراه داشت این کلام خدا است یانه؟ طبق این دیدگاه صدای باد کلام خدا نیست بدین خاطر که قصد اعلام به غیر در آن نمی باشد و اگر از طریق صدای باد بخواهد پیامی را به نبی ای از انبیاء یا ولی ای از اولیاء برساند کلام خواهد بود و البته کلامی بسیط است، اگر علاوه بر صدا حروف هم در کلام وجود داشته باشد مانند کلام خدا که درخت به حضرت موسی علیه السلام اعلام نمود که «اِنی اَنا اِله لا اِله الا اَنا فَاعبُدنی وَ اَقِم الصلَوة لِذِکری».
نقد نظریه فوق
اولآ: لازمه این سخن که کلام خدا عبارت است از اصوات و حروفی که به قصد اعلام و القاء به غیر بیان شده است، این است که هر کلامی کلام خدا باشد. بدین خاطر که طبق توحید افعالی هر فعلی از خدا است، بنابر این هر گوینده ای که قصد اعلام و القاء داشته باشد کلام او کلام خدا خواهد بود. وچنین امری در بین متکلمین و فلاسفه قابل پذیرش نیست ثانیآ: این نظریه بر قید القاء و اعلام به غیر است با این توضیح که اولآ همه چیز از خداست و ثانیآ هر آنچه از جانب خدا باشد مبین و بیان کننده امری خواهد بود، بنابراین همه چیز کلام خداست و نیازی به قید القاء و اعلام به غیر ندارد. مانند آنچه درباره کلام در عرف گفته می شود که حتی اگر شخصی باخودش صحبت کند و هیچ گونه قصد اعلام به دیگری نداشته باشد باز هم کلامی گفته است و متکلم محسوب می شود. بنابراین قید القاء و اعلام به غیر، زائد است
ثالثآ: اگر مقصود از القاء و اعلام، القاء و اعلام بی واسطه باشد در کلام الهی صورت صدا و حروف وجود نخواهد داشت و حال آنکه گفتیم کلام ایجاد اصوات و حروف همراه با القاء و اعلام به غیر است. بنابراین در برخی موارد کلام هست ولی اصوات و حروف در آن نیست .
نظریه سوم در تعریف کلام واجب تعالی عبارت است از انشاء و ایجاد و آفرینش کلمات تام وجودی در قالب الفاظ و عبارات.
در این تعبیر مولف مقصود از کلام را ایجاد معانی تام وجودی به طور مطلق بیان می کند. وی ابتدا آنرا در قالب الفاظ می آورد و آنگاه آنرا تهی و عاری از الفاظ و بدون قید و شرط بیان می دارد. در این تعریف چند نکته لحاظ شده است :
نکته اول اینکه «وجود» کلام است به همین خاطر است که عرفا به «وجود» کلمه «کن» اطلاق نموده اند و کلمه «کن» در کریمه « اِنااَمرهُ اِذا اَرادَ شَیئآ ان یَقول لَهُ کُن فَیَکون» را به وجود تعبیر نموده اند. به عبارتی قالب لفظی برای حقیقت وجود کلمه کن است.
نکته دوم اینکه «کن» که لفظی برای وجود یا وجود منبسط است، لفظ و صوت نیست یعنی آنگاه که خدا چیزی اراده کرده است اصلآ لفظ و صوت و حرفی نبوده است که مثلآ به عربی فرموده باشد «کن» و یا به فارسی بگوید «باش».
مقدمه دوم آنکه «کن» فعل خدای متعال است و با توجه به اینکه در تعریف عرفی کلام آمده است کلام عبارت است از وجودی که ما فی الضمیر متکلم را آشکار کند خواه ما فی الضمیر معانی باشد که توسط الفاظ بیان می شود یا حقایق عینی وجودی باشد که به وسیله مظاهر وجودی آشکار می شود. بنابراین متکلم برای بیان ما فی الضمیر همیشه نیازمند الفاظ نیست بلکه باد یدن فعل فاعل می توان ما فی الضمیر فاعل را فهمید به عنوان نمونه چون خدا می خواست بفرماید که من جوادم از ازل تا به ابد بخشش خویش را در قالب آفرینش و جود به بندگانش بیان نمود و اگر با نظر دقیق نظر شود عیان می گردد که کلام حقیقی و صدق محض که حتی احتمال کذبی در آن نمی رود همین قسم است که گوینده ما فی الضمیر خویش را در عمل نشان دهد. به عنوان نمونه آنکه علاقه خویش را با زبان به دیگری اظهار می کند، می تواند صادق باشد یا کاذب ولی اگر کسی جان و مال و آبروی خویش را در راه محبت به محبوبش به خطر اندازد و به طور عملی محبت خود را بیان نماید نه تنها راست می گوید بلکه احتمال کذب نیز در آن نخواهد رفت.حاصل آنکه اظهار هر موجودی در هر عالمی کلام خداست بدین خاطر که اظهار این موجود عبارت است از آشکار ساختن چیزی که در عالم پیش از آن نهان بوده است .
مقصود از امکان انجام یاترک فعل برای قدرت واجب تعالی، امکان استعدادی نیز نیست. بدین خاطر که استعداد از لوازم ماده است و هر آنچه استعداد داشته باشد مادی است. عکس نقیض این گفته این است که واجب تعالی که مادی نیست استعداد هم ندارد.
بنابراین با توجه به اینکه مقصود از صحت فعل و ترک آن امکان فعل و ترک نمی باشد، بنابراین این تعریف از قدرت، تعریف مناسبی نیست.
کلام واجب تعالی
و عاشرها :ان الاعتقاد فی الکلام ... .
نکته نهم مطلب قابل شرح و توضیحی ندارد.
نکته دهم از نکات دوازده گانه اشراق دوازدهم درباره کلام خداست
در باره کلام خدا نظریات متعددی بیان شده است. نظریه نخست نظریه مشهور اشاعره است، از این دیدگاه معانی قائم به ذات واجب تعالی کلام دانسته شده است؛ به این کلام، کلام نفسی گفته شده است.
بر این نظریه هیچ شرح و توضیح قابل فهم و قابل بیانی که برهان پذیر یا استدلال پذیر باشد _حتی از جانب خود اشاعره _ ارائه نشده است و می توان گفت که فهم دقیقی درباره این نظریه وجود ندارد.
نقد نظریه اشاعره درباره تعریف کلام واجب تعالی
این تعریف، تعریف علم واجب تعالی است نه تعریف کلام او جلّ جلاله بدین خاطر که گفته شد مقصود ازکلام، معانی است و باید گفت که صور قائم به ذات واجب علم است نه کلام است.
تعریف دیگر کلام عبارت است از مجرد خلق صداها و حروف است که دلالت بر معانی دارد به شرطی که قصد اعلام به غیر یا القای به غیر باشد.
با این توضیح که بنابر توحید فاعلی هر فعلی در عالم فعل خداست ، حال اگر بادی وزید و صدایی به همراه داشت این کلام خدا است یانه؟ طبق این دیدگاه صدای باد کلام خدا نیست بدین خاطر که قصد اعلام به غیر در آن نمی باشد و اگر از طریق صدای باد بخواهد پیامی را به نبی ای از انبیاء یا ولی ای از اولیاء برساند کلام خواهد بود و البته کلامی بسیط است، اگر علاوه بر صدا حروف هم در کلام وجود داشته باشد مانند کلام خدا که درخت به حضرت موسی علیه السلام اعلام نمود که «اِنی اَنا اِله لا اِله الا اَنا فَاعبُدنی وَ اَقِم الصلَوة لِذِکری».
نقد نظریه فوق
اولآ: لازمه این سخن که کلام خدا عبارت است از اصوات و حروفی که به قصد اعلام و القاء به غیر بیان شده است، این است که هر کلامی کلام خدا باشد. بدین خاطر که طبق توحید افعالی هر فعلی از خدا است، بنابر این هر گوینده ای که قصد اعلام و القاء داشته باشد کلام او کلام خدا خواهد بود. وچنین امری در بین متکلمین و فلاسفه قابل پذیرش نیست ثانیآ: این نظریه بر قید القاء و اعلام به غیر است با این توضیح که اولآ همه چیز از خداست و ثانیآ هر آنچه از جانب خدا باشد مبین و بیان کننده امری خواهد بود، بنابراین همه چیز کلام خداست و نیازی به قید القاء و اعلام به غیر ندارد. مانند آنچه درباره کلام در عرف گفته می شود که حتی اگر شخصی باخودش صحبت کند و هیچ گونه قصد اعلام به دیگری نداشته باشد باز هم کلامی گفته است و متکلم محسوب می شود. بنابراین قید القاء و اعلام به غیر، زائد است
ثالثآ: اگر مقصود از القاء و اعلام، القاء و اعلام بی واسطه باشد در کلام الهی صورت صدا و حروف وجود نخواهد داشت و حال آنکه گفتیم کلام ایجاد اصوات و حروف همراه با القاء و اعلام به غیر است. بنابراین در برخی موارد کلام هست ولی اصوات و حروف در آن نیست .
نظریه سوم در تعریف کلام واجب تعالی عبارت است از انشاء و ایجاد و آفرینش کلمات تام وجودی در قالب الفاظ و عبارات.
در این تعبیر مولف مقصود از کلام را ایجاد معانی تام وجودی به طور مطلق بیان می کند. وی ابتدا آنرا در قالب الفاظ می آورد و آنگاه آنرا تهی و عاری از الفاظ و بدون قید و شرط بیان می دارد. در این تعریف چند نکته لحاظ شده است :
نکته اول اینکه «وجود» کلام است به همین خاطر است که عرفا به «وجود» کلمه «کن» اطلاق نموده اند و کلمه «کن» در کریمه « اِنااَمرهُ اِذا اَرادَ شَیئآ ان یَقول لَهُ کُن فَیَکون» را به وجود تعبیر نموده اند. به عبارتی قالب لفظی برای حقیقت وجود کلمه کن است.
نکته دوم اینکه «کن» که لفظی برای وجود یا وجود منبسط است، لفظ و صوت نیست یعنی آنگاه که خدا چیزی اراده کرده است اصلآ لفظ و صوت و حرفی نبوده است که مثلآ به عربی فرموده باشد «کن» و یا به فارسی بگوید «باش».
مقدمه دوم آنکه «کن» فعل خدای متعال است و با توجه به اینکه در تعریف عرفی کلام آمده است کلام عبارت است از وجودی که ما فی الضمیر متکلم را آشکار کند خواه ما فی الضمیر معانی باشد که توسط الفاظ بیان می شود یا حقایق عینی وجودی باشد که به وسیله مظاهر وجودی آشکار می شود. بنابراین متکلم برای بیان ما فی الضمیر همیشه نیازمند الفاظ نیست بلکه باد یدن فعل فاعل می توان ما فی الضمیر فاعل را فهمید به عنوان نمونه چون خدا می خواست بفرماید که من جوادم از ازل تا به ابد بخشش خویش را در قالب آفرینش و جود به بندگانش بیان نمود و اگر با نظر دقیق نظر شود عیان می گردد که کلام حقیقی و صدق محض که حتی احتمال کذبی در آن نمی رود همین قسم است که گوینده ما فی الضمیر خویش را در عمل نشان دهد. به عنوان نمونه آنکه علاقه خویش را با زبان به دیگری اظهار می کند، می تواند صادق باشد یا کاذب ولی اگر کسی جان و مال و آبروی خویش را در راه محبت به محبوبش به خطر اندازد و به طور عملی محبت خود را بیان نماید نه تنها راست می گوید بلکه احتمال کذب نیز در آن نخواهد رفت.حاصل آنکه اظهار هر موجودی در هر عالمی کلام خداست بدین خاطر که اظهار این موجود عبارت است از آشکار ساختن چیزی که در عالم پیش از آن نهان بوده است .