تعدد عوالم هستي در همه موجودات
الاشراق العاشر في تعدد النشئات لکل شيء .
چنانچه در مباحث: گذشته بيان شد عوالم هستي عبارت است از عالم عقول، عالم نفس، عالم طبيعت و هيولا. البته هيولا به دليل بي نشاني عالم نيست.
آنچه در اين اشراق مورد بررسي قرار مي گيرد تعدد عوالم براي هر شيء است. با اين توضيح که هر موجودي تمام مراتب و عوالم هستي را دارد. موجودي که در عالم طبيعت زندگي مي کند وجود نفساني دارد به اين معنا که همين موجود در عالم نفس هم هست و همين وجود، وجودي در عالم عقل نيز دارد. به عبارت ديگر هر جسمي که در عالم طبيعت است، نفسي در عالم مثال دارد و وجود عقلاني اي در عالم مفارقات.
چنانچه در مباحث: گذشته بيان شد عوالم هستي عبارت است از عالم عقول، عالم نفس، عالم طبيعت و هيولا. البته هيولا به دليل بي نشاني عالم نيست.
آنچه در اين اشراق مورد بررسي قرار مي گيرد تعدد عوالم براي هر شيء است. با اين توضيح که هر موجودي تمام مراتب و عوالم هستي را دارد. موجودي که در عالم طبيعت زندگي مي کند وجود نفساني دارد به اين معنا که همين موجود در عالم نفس هم هست و همين وجود، وجودي در عالم عقل نيز دارد. به عبارت ديگر هر جسمي که در عالم طبيعت است، نفسي در عالم مثال دارد و وجود عقلاني اي در عالم مفارقات.
فايده اثبات نفس براي اجسام
نتايج برآمده از بحث اثبات نفس براي اجسام در مبحث معاد حکمت متعاليه کاربرد فراوان دارد. زيرا حکمت متعاليه با استناد به آيات و روايات و ذوقيات و مکاشفات و همچنين دلايل عقلي، حشر عام و معاد عمومي را اثبات مي نمايد. يعني هيچ موجودي در عالم هستي از انسان و حيوان و نبات و جماد نيست مگر اينکه معاد و حشر دارد. اگرچه ممکن است همه نشر نداشته باشند اما حشر عمومي دارند.
با توجه به اثبات نفس براي همه موجودات و با توجه به اينکه نفس موجودات جنبه تجرد دارد، توانايي اتصال به عالم عقل را داراست و از اين رو ماندني است و معاد براي موجودي که بقا دارد حتمي خواهد بود.
دلايل اثبات نفس و عقل براي اجسام
دليل اول:
طبق نظريه حرکت جوهري جسم به خاطر سيلان و تغيير پيوسته، بدون نفس دوام و قوام ندارد و اگر نفس نداشته باشد، اين هماني هم نخواهد داشت. جسم در بقا و ماندگاري خود نياز به حافظ و مثبتي دارد. آن موجود بايد محيط بر جسم باشد که جسم را از تغييرات پيوسته مصون دارد. در غير اينصورت جسمي نخواهد ماند. به عنوان نمونه «زمان» در حرکت و تغير پيوسته است آنگونه که به هيچ جزئي از آن نمي توان اشاره نمود و از ين رو هيچ جنبه ماندگاري ندارد. اما اجسام با همه تغييرات پيوسته شان قابل اشاره اند. قابل اشاره بودن و اين هماني اشياء، بقا و دوام اجسام را مي رساند. از طرفي بر اساس حرکت جوهري عين تغيير است و از طرفي قابل اشاره است. پس مقومي دارد که بايد نفس يا عقل باشد.
اين مثبت جسم، عقل نيست. زيرا تأثير عقل در طبيعت به خاطر بعد تفاوت وجودي امکان پذير نيست. به تعبير ديگر اتصال موجودي که عين ثبات است يعني عقل با موجودي که عين سيلان است يعني جسم محال است. پس نفس مثبت و مبقي اجسام است.
ممکن است اشکالي مطرح شود که همانگونه که عقل به خاطر تجرد نمي تواند مبقي اجسام باشد، نفس نيز به خاطر تجرد ذاتي و ثبات ذاتي نمي تواند مبقي جسم باشد. در پاسخ اين اشکال بايد گفت نفس دو جنبه دارد، از جهتي ثبات دارد و از جهتي تغير. از جهت ثبات متصل به عقل است و از جهت تغير متصل به جسم. بنابراين نفس تناسب لازم براي ارتباط با جسم را دارد و نفس حافظ و ممد جسم است.
البته اگر کسي بتواند بين ماده و نفس، موجودي ضعيف تر از جسم و قوي تر از ماده تصور کند، آن موجود چهارم مي تواند واسطه و حافظ جسم باشد. اما بر اساس ديدگاه حکمي و فلسفي حافظ و مبقي جسم نفس است و بنابراين تمام موجودات مادي و اجسام داراي نفس هستند.
بقاو ماندگاري جسم از نظر فلسفه غرب و فيزيک جديد و فلسفه اسلامي
فلسفه غرب:
تنها در فلسفه هايي که مبتني بر ديدگاه ايده آليستي مطلق که منتهي به سفسطه مي شوند ماندگاري و اين هماني جسم انکار مي شود. به غير از ايده آليست ها که حق قضاوت درباره اشياء را ندارند و فلسفه آنها فلسفه نيست، در فلسفه غرب بقاء جسم ناديده گرفته نمي شود.
فيزيک جديد:
در فيزيک جديد آينده جسم لحظه به لحظه مورد پيش بيني قرار مي گيرد. به عنوان نمونه وقتي جسمي را به فضا مي فرستند موقعيت لحظه به لحظه آينده آن را بررسي مي کنند. اين امر حکايت از پذيرش اين هماني و بقا دارد، درغير اينصورت امکان پيش بيني در هيچ علمي وجود نخواهد داشت.
چنانچه گفته شد اين هماني در فيزيک مورد قبول است؛ نقطه ابهام فيزيک در مورد انتهاي سير جسم است. اينجاست که زمينه ايده آليسم در فيزيک فراهم مي شود. بدين خاطر که فيزيک جديد در انتها تبديل به فرمول مي شود و فرمول واقعيت عيني و خارجي ندارد. البته بايد گفت از آنجايي که مبادي و عواملي که منتهي به اين فرمول ها مي شود واقعيت دارد، فرمول نيز واقعيت عيني و خارجي دارد، به علاوه فرمول ها نتايج و آثار عيني دارند و هرگاه معلول، امر عيني باشد علت نيز امر عيني است. پس طبق تحليل فيزيک از ماده، فيزيک در انتهاي اين تحليل به چيزي جز فرمول نمي رسد اما فرمول هم از آنجايي که آثار عيني دارد خود نيز عينيت خواهد داشت.
فلسفه اسلامي:
از نظر معرفت شناسي فلسفه اسلامي بقاء پيوسته جسم در حال تغيير به خاطر وجود نفس بديهي است. اين مسأله مبتني بر اصل ديگري در فلسفه اسلامي است که کمتر مورد توجه قرار گرفته و آن اينکه: «آنگاه که من چيزي را مي بينم مي يابم.» بحث بر سر علم حصولي نيست تا جاي شکي باشد بلکه علم، علم حضوري است و در علم حضوري تغير و تحول راه ندارد. به همين جهت است که عامه فلاسفه اسلامي گفته اند هرکس بگويد من نمي بينم حتماً بايد شاهدي داشته باشد. از اين رو شکاک ايده آليسم مطلق و کسي که قائل به تغير و تحول غير ماندگار است حق سخن گفتن ندارد. چون بنابر ديدگاه او به دليل عدم بقاء اشياء سخن گفتن او جزء همين قانون خواهد بود و سخن او درمورد اشياء وجهي نخواهد داشت.
ما اشياء را از طريق حواس مي يابيم و در همان لحظه اتصال حاس به محسوس، علم حضوري داريم. در علم حضوري حرکت و تغير و سيلان قابل پيش بيني نيست. بنابراين دوام اجسام و اين هماني موجودات يا مبتني براين اصل است که فلسفه اسلامي مبتني بر اصول موضوعه ديگر علوم مانند طبيعيات و فيزيک و حداقل فيزيک عرفي است که در اينصورت اصل اين هماني مورد قبول عرف است و مردم جهان، جهان را جهان اين هماني مي دانند.
دليل دوم:
جسم امري متصل و وحداني است. از اين رو نمي تواند در خود تأثير گذارد. پس اگر تأثيري بپذيرد آن تأثير به وسيله امر ديگري بايد باشد که جسماني نباشد. ثانياًخود اتصال و وحدت براي جسم ذاتي آن نيست. زيرا اگر ذاتي آن بود تقسيم پذير نبود و حال آنکه تقسيم پذير است. بنابراين علاوه بر تأثير گذاري بر جسم که نيازمند به نفس است. اتصال و وحدت جسم نيز از آن خودش نيست بلکه مربوط به امر ديگري است که اجسام به وسيله آن امر يعني نفس، متصل و واحدند.
دليل سوم:
زمين که دورترين موجود از سرچشمه حيات است، نفس دارد. زيرا رشد مي کند و پديد مي آورد، رويش و توليد مثل کار نفس است پس زمين نفس دارد.
دليل دوم و سوم برگرفته از کتاب اثولوجيا است. اين کتاب طبق نظر رايج از آثار ارسطو است اما امروزه با تحقيقات انجام گرفته ثابت شده که اين کتاب از نوشته ها و برداشت هاي آزاد «فرفوريوس»از استادش افلوطين است.
دليل دوم و سوم از اثولوجيا به عنوان شاهد است نه دليل. زيرا نقد هاي جدي اي بر آن وارد است.