علت ورود شر در قضاء الهی

الاشراق التاسع: فی لمٌیٌة دخول الشر فی قضاء الالهی .

آنچه در مراتب مختلف عالم هستی رخ می دهد، خواه خیر باشد و خواه به ظاهر خیر نباشد، نخست در قضای الهی وجود و تحقق می یابد. آنگاه از مقام قضاء به مقام قدر و همین گونه یکی پس از دیگری مراتب عالم هستی را طی می کند تا به عالم طبیعت که انتهای مراتب هستی در سیر نزول است، می رسد. از این رو اگر کسی بخواهد علت پیدایش شر در عالم طبیعت را جستجو کند باید نخست علت دخول و ورود شر در قضای الهی و علم خداوند را بررسی کند. اگر معلوم شود چرا در قضای الهی شرور پیدا می شوند خود به خود و به طور بدیهی و روشن معلوم خواهد شد که در مراتب پایین تر چرا چنین شده است.

شر، عدمی است

نکته مشهوری که مورد توجه مکتب های مختلف فلسفی قرار گرفته است این است که شر امر عدمی است و چون عدم چیزی نیست، فاعل ندارد. پس منتسب به واجب تعالی نیست.از این رو عدم را باید در جایی جستجو کرد که آن عالم و مرتبه از محدودیت های متعددی برخوردار باشد و این عالم جز طبیعت و پایین تر از آن یعنی هیولا و قوه محض نمی تواند باشد .
اختلاف حکمای اشراق و حکمت متعالیه در این است که شر مربوط به عالم طبیعت است، یا مربوط به عالم هیولا و آخرین قطعه سلسله وجود که در واقع بو و رایحه ای از وجود را استشمام کرده است .

ویژگی های ذاتی وجود  
سه ویژگی کمالی که اولاً و بالذات به وجود تعلق می گیرد «نور»، «حیات» و «خیر» است.

وجود نور است
وجود نور است زیرا همچنانکه نور «الظاهر لذاته و المظهر لغیره» است وجود هم اظهر الاشیاء است و هم مظهر الاشیاء. چیزی که موجود نباشد، نور ندارد. زیرا چیزی نیست تا ظاهر و آشکار باشد. هر شیئی با وجود یافتن پا به عرصه ظهور می گذارد. بنابراین از این جهت وجود نور است.

وجود حیات است

آنچه بین همه موجودات مشترک است حیات است. به تعبیر دیگر آنچه بین همه موجودات مشترک است وجود است یا همان امر مشترک حیات است پس همه موجودات دارای حیاتند  یا حیات هستند. به علاوه تفاوت ماهوی و ذاتی مراتب وجود به خاطر حیات داشتن است. پس همه مراتب وجود باید حیات داشته باشد.
در بیان استدلال فوق قدری مصادره به مطلوب به نظر می رسد. بدین خاطر که اگر استدلال را از شکل منطقی آن خارج کنیم واضح تر است از آنچه در قالب قیاس منطقی فوق گفته شد. یعنی بگوییم امری که مشترک بین موجودات است حیات است، به تعبیر دیگر همان چیزی که همه کمالات را هم ابراز و اظهار می کند و هم مبنای همه کمالات است حیات است. یعنی به همان معنا که وجود نور است، وجود حیات خواهد بود. بنابراین استدلال فوق بدون قالب منطقی و استدلال منطقی روشن تر و واضحتر است تا اینکه به صورت قیاس و برهان منطقی مطرح شود.  

وجود خیر است
خیر عبارت است از چیزی که همه طالب آن باشند و همه آن را بخواهند. از آنجا که همه موجودات دست کم طالب وجود خویشند و بلکه طالب وجودی کاملتر از خود هستند معلوم می شود که وجود خیر است. به عبارت دیگر وجود خیر محض است و عکس نقیض آن این است که آنچه خیر نباشد وجود نخواهد بود، بنابراین آنچه شر است وجود نیست.

بنابر آنچه بیان شد وجود نور، حیات و خیر است و در نتیجه هیچ شری در وجود یافته نمی شود.

خاستگاه شر در عالم هستی
 برای تبیین این موضوع که خاستگاه شر کجاست می توان موجودات عالم هستی را به پنج دسته تقسیم کرد:
دسته اول مفارقات : یعنی موجودات کاملاً جدا و مفارق از ماده و مجرد تام. مجردات تام هیچگونه انس و آشتی با ماده ندارند.
دسته دوم: نفوس : یعنی موجوداتی که اگر چه ذاتاً مجردند ولی چندان تنازع و مخالفتی با ماده ندارند، بلکه در برخی موارد از جمله در فعل، با ماده انس و علاقه دارند. مانند کارهایی که نفس و روح انسان انجام می دهد.
دسته سوم انوار عرضیه : یعنی نورهای مادی که با چشم دیده می شوند، اعم از نور خورشید و ماه و ستارگان و نور رعد و برق تا انوار پایین تر مانند نورهای مصنوعی.
این انوار نه مانند مفارقاتند و نه مانند نفوس ولی در عین حال اینها هم موجودی هستند با ویژگی خاص خود.
دسته چهارم طبایع : یعنی طبیعت های مادی، انسانی، حیوانی، شجری، حجری، رمدی و ...
دسته پنجم هیولا : اطلاق وجود بر این قسم از وجود بالعرض و المجاز است. هیولا اگرچه ذاتاً وجود ندارد و نمی توان آن را حقیقتا ً موجود دانست ولی بالعرض و المجاز می توان آن را موجود دانست. بدین معنا که اگر چه هیولا هیچ امری را بالفعل ندارد ولی در عین حال استعداد داشتن کمال را دارد. این استعداد خود نوعی "بودن "است. اگر چه هستی و وجودی بسیار ضعیف است، به گونه ای که با هیچ یک از مراتب دارای فعلیت وجود قابل قیاس نیست ؛ اما نوعی وجود است.

نظر حکمای اشراق و برخی از حکمای فارس درباره خاستگاه شر در مراتب عالم هستی
به نظر جمعی از حکماء مانند حکمای اشراق یا تعدادی از حکمای فارس سه قسم نخست (مفارقات،نفوس، انوار عرضیه) نور و خیر هستند. ولی دو قسم اخیر ( طبایع و هیولا ) ظلمت اند و شر را باید در میان ظلمت جستجو کرد و از این رو این دو قسم مبدء پیدایش شرورند یا خود متصف به شر هستند.
طبق این نظریه هرجا که محدودیت باشد یعنی استعداد شکوفا شدن و تعالی یافتن و به بی حد و مرزی رسیدن را نداشته باشد مبدء شرور است. زیرا در محدودیت تزاحم و تعارض است و در تعارض و برخورد یا نیروهای متزاحم به یک اندازه از بین می روند و عدم تحقق می یابد، بنابراین شر محض است. یا برخی از موجودات دارای قوت بر آن دسته دیگر غلبه پیدا می کنند و آن دسته که مغلوب می شوند به کمال و رشد و تعالی نمی رسند و دچار عدم می شوند و شر تحقق می یابد. از این رو طبیعت به خاطر محدودیت و ماده و هیولا به خاطر استعداد محض بودن و عدم فعلیت خاستگاه شرور است.

نظر حکمت متعالیه درباره خاستگاه شر در مراتب عالم هستی
به نظر حکمت متعالیه چهار قسم نخست یعنی مفارقات، نفوس، انوار عرضیه و طبایع ، نورند نه ظلمت و آشکارند نه پنهان. از این رو با توجه به نکته اول که گفتیم وجود خیر است و اینها هم وجودند پس اینها خیرند و در این اقسام چهارگانه شر وجود ندارد. از این دیدگاه تنها ماده و هیولا خاستگاه شر است.

استدلال حکمت متعالیه بر این مطلب:
طبیعت واسطه بین نفس و هیولاست. هرگاه نفس بخواهد به هیولا تعلق گیرد یا از نفس چیزی بر هیولا افاضه شود باید امری بین نفس و هیولا واسطه شود. بدین خاطر که نفس موجود مجرد و نورانی است و از طرفی هیولا ظلمت است و از این رو بین این دو اتصالی برقرار نخواهد شد مگر به واسطه موجودی که از جهتی نور است و از جهتی ظلمت. بدین خاطر که از جهتی باید چون نفس باشد و از جهتی چون هیولا. پس موجودی که بین نفس و هیولا واقع می شود نمی تواند مانند هیولا ظلمت، عدم و شر باشد. زیرا لازمه اش این است که خود نیازمند واسطه ای برای اتصال به نفس باشد که نقل کلام به آن واسطه می شود و هلم جراً.
در نتیجه می توان فهمید که طبیعت نور است یا حداقل از جهتی نور است و از جهتی ظلمت.

هیولا می تواند خیر و نور باشد
از آنجا که هیولا قوه محض است فاقد هرگونه کمال وجودی و کمال بالفعل است و وقتی که موجودی فاقد کمال بالفعل باشد، ظلمت محض است. همین قوه محض و هیولا از جهت فعلیت قوه و استعداد بودن نور است. به تعبیر دیگر هیولا ذاتاً نیستی و عدم و ظلمت و شر است، اگرچه از جهت دیگری که محض استعداد است می تواند خیر و نور باشد؛ البته بالقوه می تواند و نه اینکه بالفعل هست.

شواهد ذوقی بر نور بودن طبیعت
سرٌ آخر.

دو نکته زیر به عنوان شواهد ذوقی  _نه استدلال فلسفی_ بر نور بودن طبیعت بیان می شود.
اولین شاهد: اجسامی چون سنگ، آهن، فلزات و مانند آن با تلطیف و ترقیق نورانی می شوند. این امر نشان دهنده این است که این موجودات یعنی طبیعت های جسمانی ذاتاً ظلمانی نیستند و ظلمت  آنها بالعرض و به خاطر عوامل مخل است و الٌا اگر  ذات طبیعت ظلمت بود، قابلیت اتصاف به نور را نداشت. پس طبیعت جسمانی ذاتاً نورانی است.
شاهد دوم: حرکت گیاهان و رشد و نمو آنها به پدید آمدن بذر و دانه می انجامد و غایت بذر و دانه روغن است و روغن با مجاورت آتش نورانی می شود. پس می توان گفت که غایت گیاهان نورانی شدن است. و اگر غایت طبیعت گیاهی نورانی شدن باشد به طریق اولی طبیعت حیوانی نورانی است. پس وجود چه مفارق، چه نفس، چه انوار عرضی و چه طبیعت به تمامه نور است.

انوارعالم طبیعت
مقصود از نور در فلسفه «وجود» است. از این رو آنجا که می فرماید « الله نور السموات و الارض » (نور/35) یعنی الله وجود السموات و الارض. نورهای مادی هم بهره ای از وجود دارند، بنابراین می توان آنها را به عنوان موجود منحاز و مستقل درنظر گرفت. هر اثری که از این موجود مستقل منحاز به دیگری سرایت می کند، اثر وجودی است.
از نظر فلسفه و فیزیک جدید توانایی و قدرت و کمال وجودی نور از جسم بیشتر است. بدین خاطر که اولاً بی قراری نور بیش از اجسام کثیف و متراکم است و ثانیاً سرعت نور بیش از آنهاست. به تعبیر فیزیک انرژی قوی تر از ماده است و خواص و نتایج آن نیز همینگونه است، از این رو جسم اگر ارتقاء یابد نور یا انرژی می شود و نور هرگاه بخواهد جسم شود باید تنزل یابد.