عرفان نظری
در این مطلب برخی از مباحث عرفان نظری مطرح می گردد.
هستيشناسي
الفـ از نظر فيلسوفان، متكلمان و عارفان، مفهوم هستي بديهي است، بلكه بديهيترين مفاهيم است كه هركسي از آن تصوري و دركي روشن و واضح دارد و به تعبير ديگر، چنان شناخته شده است كه هرگاه هستي، موضوع قضيهاي باشد يا محمول آن، هر گوينده و هر شنوندهاي در فهم آن هيچ ترديد و توقفي ندارد. به همين خاطر است كه وجود را تعريف نكردهاند و اگر چيزي دربارة آن گفتهاند، بهعنوان تعريف قلمداد نشده است، بلكه تعريف لفظي و شرح الاسم عنوان شده است و به تعبير ديگر، لفظ هستي را به زبانهاي ديگر معني كردهاند، نه تعريف و نه حتي شرح. به تعبير حكيم سبزواري:
مفهوم هستي از شناختهشدهترين مفاهيم است، ولي هويّت و حقيقت و ذات آن از پيچيدهترين و ناپيداترين چيزهاست.
اشتراك وجود
بـ پس از بيان بداهت مفهوم هستي، اين پرسش مطرح ميشود كه آيا حمل هستي بر موضوعات مختلف و صدق آن بر افراد و مصاديق متعدد، بهصورت اشتراك لفظي است يا به صورت اشتراك معنوي؟ اگر به صورت اشتراك لفظي باشد، بدين معني است كه اين لفظ در كاربردهاي مختلف، معاني مختلفي دارد. اگر به صورت اشتراك معنوي باشد، بدين معني است كه لفظ هستي در كاربردهاي مختلف به يك معني است. به نظر اكثر فيلسوفان و متكلمان، مفهوم وجود مشترك معنوي است و داراي يك معناست و در همه كاربردها به همان يك معناي بديهي به كار ميرود و برخي همين نظر را به عارفان نيز نسبت دادهاند كه خالي از تسامح نيست.
تحقيق اين است كه بنابر وحدت وجود عرفاني، مفهوم وجود تنها داراي يك مصداق است و با وحدت مصداق وجود، جايي براي بحث اشتراك، خواه لفظي باشد و خواه معنوي، باقي نميماند. زيرا مشترك بودن لفظ يا مفهوم بدين معناست كه اين لفظ كه در موارد متعددي به كار ميرود و مصاديق مختلفي دارد، به يك معني به كار ميرود يا به چند معني، ولي اگر لفظ يا مفهومي تنها يك كاربرد و يك مصداق داشته باشد، بحث از اشتراك ديگر جايگاهي ندارد.
اگر در برخي از كتابهاي عارفان، سخني از اشتراك وجود مطرح ميشود، «از باب همراهي با اهل نظر است وگرنه بعد از اثبات وحدت شخصي وجود كه ملازم با نفي تشكيك در مراتب است، مسأله به اين صورت در ميآيد كه وجود داراي معناي واحدي است كه نسبت آن به ذات حق، حقيقي و به ماسواي حق، مجازي است.» در اين صورت بحث از اشتراك، بيمورد خواهد بود. آنچه به عرفا نسبت داده شده است، نظر حكماست. چون «محققان از حكما، از براي مفهوم وجود مصداق قائلند و وجود را حقيقت واحده مقول به تشكيك ميدانند. محققان از عرفا، وجود را اصيل و متحقق در اعيان و اصل واحد و سنخ فارد ميدانند، ولي اصل حقيقت را داراي مراتب مقول به تشكيك نميدانند، بلكه حقيقت وجود را واحد ميدانند كه از آن به واحد شخصي تعبير نمودهاند.»
حاصل آنكه مفهوم وجود تنها يك مصداق دارد كه وجود حقيقتاً بر او حمل ميشود، از اين رو، از ديدگاه عرفان، نه تعدد وجود پذيرفته است، نه اشتراك وجود مطرح است و نه تشكيك در وجود. نكتة اخير نيز فرع كثرت مصاديق و افراد وجود است. اگر وجود افراد متعدد داشته باشد و حمل وجود بر آنها به يك معني باشد، ميتوان پرسيد تفاوت مصاديق ياد شده با اينكه همه در وجود شريك و سهيمند و در عين حال از يكديگر متفاوت و ممتازند، به چيست؟ ولي با انحصار وجود در يك مصداق، اساساً اين پرسش مطرح نميگردد تا نياز به پاسخ داشته باشد و مانند حكيم متأله، با طرح تشكيك بدان پاسخ داد.
حقيقت وجود
حقيقت وجود، وجود حق تعالي است كه «لا بشرط مقسمي» و مطلق عاري از هر قيدي حتي قيد الطلاق است. «ذات واجب تعالي، همان هويّت مطلقي است كه اطلاق براي او عنوان مشير است، نه وصف و قيد و اين «لا بشرط مقسمي» كه مبدأ تعينات متعدد ميباشد، به اعتباري ظاهر و به اعتباري باطن است، چنانكه به اعتباري اول و به اعتباري آخر ميباشد.» براي توضيح بيشتر، اشارهاي به اعتبارات وجود و تفاوت نظر حكيم با نظر عارف در مورد ذات واجب تعالي خواهم نمود.
اعتبارات وجود
وجود داراي سه اعتبار است: «بشرط شئ، بشرط لا، لا بشرط»
و لا بشرط بر دو قسم است:
1ـ لابشرط مقسمي كه هيچ تعيين و نام و وصف در آن لحاظ نميشود و هيچ نامي ندارد، حتي كلمة ذات، وجود و مانند آن نيز، نام آن مقام نيست.
2ـ لا بشرط قسمي كه از آن به نفس رحماني و فيض منبسط ياد ميشود.
در اينكه واجب تعالي لا بشرط قسمي نيست، هيچ ترديدي در آن نيست. هم فيلسوف بدان باور دارد و هم عارف آن را خلاف برهان و عرفان ميداند. اشكالات فلسفي و عرفاني متعددي كه متوجه آن است، به هيچرو قابل پاسخ نيست، از اينرو كسي بدان تفوّه هم نكرده است.
همچنين واجب تعالي، وجود بشرط شئ هم نيست، زيرا وجود بشرط شئ، وجودي مقيد و محدود است و واجب تعالي مطلق و نامحدود است، از اينرو بشرط شئ بودن واجب تعالي نيز نادرستي آشكار دارد و به تعبير ديگر، وجود بشرط شئ، وجود امكاني است و به هيچ رو قابل انتساب به واجب تعالي نيست. هم حكيم واجب تعالي را لا بشرط قسمي و بشرط شئ نميداند و هم عارف.
آنچه كه مورد اختلاف آراي حكيمان و عارفان قرار گرفته است، اين است كه واجب تعالي، وجود «بشرط لا» است، چنانكه حكيم ميگويد، يا وجود «لا بشرط مقسمي» است، چنانكه عارف بيان ميكند. حكيم بهويژه حكيم متأله، بر اساس اصول پذيرفته شده خود و نيز بر اساس تشكيك در وجود، واجب تعالي را «بشرط لا» ميداند، «ولي عارف بر اساس وحدت شخصي وجود، مرتبة بشرط لا را مقام احديت ميداند، نه مقام ذات و مقام ذات را لا بشرط مقسمي ميداند كه احدي را به آن مقام منيع راه نيست، حتي انبياء و اولياء در آن حيرانند» و همه به ناتواني خويش از شناخت او معترفند.
به گفته قيصري: اما الذات الالهية فحار فيها جميع الانبياء و الاولياء كما قال …« ما عرفناك حق معرفتك و ما عبدناك حق عبادتك »و ملايكة مجرد نيز بدان اقرار و اعتراف نمودهاند كه «سبحانك لا علم لنا الا ما علّمتَنا انّك انت العليم الحكیم»( بقره/32).
وجود بشرط لا در حكمت متعاليه
در حكمت متعاليه، واجب تعالي، وجود بشرط لا است و وجود بشرط اطلاق، فعل او و وجود مقيد و بشرط شئ، اثر اوست، ولي از نظر عرفان، واجب تعالي لا بشرط مقسمي است و باقي وجودها كه در واقع ظهورها و نمودهاي وجود است، فعل اوست و بهخاطر همين بينش است كه شناخت واجب تعالي بهوسيلة وجودهاي مقيد و آثار و افعال او، چون شناختن خورشيد بهوسيله سايه است.
الفـ از نظر فيلسوفان، متكلمان و عارفان، مفهوم هستي بديهي است، بلكه بديهيترين مفاهيم است كه هركسي از آن تصوري و دركي روشن و واضح دارد و به تعبير ديگر، چنان شناخته شده است كه هرگاه هستي، موضوع قضيهاي باشد يا محمول آن، هر گوينده و هر شنوندهاي در فهم آن هيچ ترديد و توقفي ندارد. به همين خاطر است كه وجود را تعريف نكردهاند و اگر چيزي دربارة آن گفتهاند، بهعنوان تعريف قلمداد نشده است، بلكه تعريف لفظي و شرح الاسم عنوان شده است و به تعبير ديگر، لفظ هستي را به زبانهاي ديگر معني كردهاند، نه تعريف و نه حتي شرح. به تعبير حكيم سبزواري:
مفهومه من اعرف الاشياء و كنهه في غاية الخفاء
مفهوم هستي از شناختهشدهترين مفاهيم است، ولي هويّت و حقيقت و ذات آن از پيچيدهترين و ناپيداترين چيزهاست.
اشتراك وجود
بـ پس از بيان بداهت مفهوم هستي، اين پرسش مطرح ميشود كه آيا حمل هستي بر موضوعات مختلف و صدق آن بر افراد و مصاديق متعدد، بهصورت اشتراك لفظي است يا به صورت اشتراك معنوي؟ اگر به صورت اشتراك لفظي باشد، بدين معني است كه اين لفظ در كاربردهاي مختلف، معاني مختلفي دارد. اگر به صورت اشتراك معنوي باشد، بدين معني است كه لفظ هستي در كاربردهاي مختلف به يك معني است. به نظر اكثر فيلسوفان و متكلمان، مفهوم وجود مشترك معنوي است و داراي يك معناست و در همه كاربردها به همان يك معناي بديهي به كار ميرود و برخي همين نظر را به عارفان نيز نسبت دادهاند كه خالي از تسامح نيست.
تحقيق اين است كه بنابر وحدت وجود عرفاني، مفهوم وجود تنها داراي يك مصداق است و با وحدت مصداق وجود، جايي براي بحث اشتراك، خواه لفظي باشد و خواه معنوي، باقي نميماند. زيرا مشترك بودن لفظ يا مفهوم بدين معناست كه اين لفظ كه در موارد متعددي به كار ميرود و مصاديق مختلفي دارد، به يك معني به كار ميرود يا به چند معني، ولي اگر لفظ يا مفهومي تنها يك كاربرد و يك مصداق داشته باشد، بحث از اشتراك ديگر جايگاهي ندارد.
اگر در برخي از كتابهاي عارفان، سخني از اشتراك وجود مطرح ميشود، «از باب همراهي با اهل نظر است وگرنه بعد از اثبات وحدت شخصي وجود كه ملازم با نفي تشكيك در مراتب است، مسأله به اين صورت در ميآيد كه وجود داراي معناي واحدي است كه نسبت آن به ذات حق، حقيقي و به ماسواي حق، مجازي است.» در اين صورت بحث از اشتراك، بيمورد خواهد بود. آنچه به عرفا نسبت داده شده است، نظر حكماست. چون «محققان از حكما، از براي مفهوم وجود مصداق قائلند و وجود را حقيقت واحده مقول به تشكيك ميدانند. محققان از عرفا، وجود را اصيل و متحقق در اعيان و اصل واحد و سنخ فارد ميدانند، ولي اصل حقيقت را داراي مراتب مقول به تشكيك نميدانند، بلكه حقيقت وجود را واحد ميدانند كه از آن به واحد شخصي تعبير نمودهاند.»
حاصل آنكه مفهوم وجود تنها يك مصداق دارد كه وجود حقيقتاً بر او حمل ميشود، از اين رو، از ديدگاه عرفان، نه تعدد وجود پذيرفته است، نه اشتراك وجود مطرح است و نه تشكيك در وجود. نكتة اخير نيز فرع كثرت مصاديق و افراد وجود است. اگر وجود افراد متعدد داشته باشد و حمل وجود بر آنها به يك معني باشد، ميتوان پرسيد تفاوت مصاديق ياد شده با اينكه همه در وجود شريك و سهيمند و در عين حال از يكديگر متفاوت و ممتازند، به چيست؟ ولي با انحصار وجود در يك مصداق، اساساً اين پرسش مطرح نميگردد تا نياز به پاسخ داشته باشد و مانند حكيم متأله، با طرح تشكيك بدان پاسخ داد.
حقيقت وجود
حقيقت وجود، وجود حق تعالي است كه «لا بشرط مقسمي» و مطلق عاري از هر قيدي حتي قيد الطلاق است. «ذات واجب تعالي، همان هويّت مطلقي است كه اطلاق براي او عنوان مشير است، نه وصف و قيد و اين «لا بشرط مقسمي» كه مبدأ تعينات متعدد ميباشد، به اعتباري ظاهر و به اعتباري باطن است، چنانكه به اعتباري اول و به اعتباري آخر ميباشد.» براي توضيح بيشتر، اشارهاي به اعتبارات وجود و تفاوت نظر حكيم با نظر عارف در مورد ذات واجب تعالي خواهم نمود.
اعتبارات وجود
وجود داراي سه اعتبار است: «بشرط شئ، بشرط لا، لا بشرط»
و لا بشرط بر دو قسم است:
1ـ لابشرط مقسمي كه هيچ تعيين و نام و وصف در آن لحاظ نميشود و هيچ نامي ندارد، حتي كلمة ذات، وجود و مانند آن نيز، نام آن مقام نيست.
2ـ لا بشرط قسمي كه از آن به نفس رحماني و فيض منبسط ياد ميشود.
در اينكه واجب تعالي لا بشرط قسمي نيست، هيچ ترديدي در آن نيست. هم فيلسوف بدان باور دارد و هم عارف آن را خلاف برهان و عرفان ميداند. اشكالات فلسفي و عرفاني متعددي كه متوجه آن است، به هيچرو قابل پاسخ نيست، از اينرو كسي بدان تفوّه هم نكرده است.
همچنين واجب تعالي، وجود بشرط شئ هم نيست، زيرا وجود بشرط شئ، وجودي مقيد و محدود است و واجب تعالي مطلق و نامحدود است، از اينرو بشرط شئ بودن واجب تعالي نيز نادرستي آشكار دارد و به تعبير ديگر، وجود بشرط شئ، وجود امكاني است و به هيچ رو قابل انتساب به واجب تعالي نيست. هم حكيم واجب تعالي را لا بشرط قسمي و بشرط شئ نميداند و هم عارف.
آنچه كه مورد اختلاف آراي حكيمان و عارفان قرار گرفته است، اين است كه واجب تعالي، وجود «بشرط لا» است، چنانكه حكيم ميگويد، يا وجود «لا بشرط مقسمي» است، چنانكه عارف بيان ميكند. حكيم بهويژه حكيم متأله، بر اساس اصول پذيرفته شده خود و نيز بر اساس تشكيك در وجود، واجب تعالي را «بشرط لا» ميداند، «ولي عارف بر اساس وحدت شخصي وجود، مرتبة بشرط لا را مقام احديت ميداند، نه مقام ذات و مقام ذات را لا بشرط مقسمي ميداند كه احدي را به آن مقام منيع راه نيست، حتي انبياء و اولياء در آن حيرانند» و همه به ناتواني خويش از شناخت او معترفند.
به گفته قيصري: اما الذات الالهية فحار فيها جميع الانبياء و الاولياء كما قال …« ما عرفناك حق معرفتك و ما عبدناك حق عبادتك »و ملايكة مجرد نيز بدان اقرار و اعتراف نمودهاند كه «سبحانك لا علم لنا الا ما علّمتَنا انّك انت العليم الحكیم»( بقره/32).
وجود بشرط لا در حكمت متعاليه
در حكمت متعاليه، واجب تعالي، وجود بشرط لا است و وجود بشرط اطلاق، فعل او و وجود مقيد و بشرط شئ، اثر اوست، ولي از نظر عرفان، واجب تعالي لا بشرط مقسمي است و باقي وجودها كه در واقع ظهورها و نمودهاي وجود است، فعل اوست و بهخاطر همين بينش است كه شناخت واجب تعالي بهوسيلة وجودهاي مقيد و آثار و افعال او، چون شناختن خورشيد بهوسيله سايه است.
محقق را كه وحدت در شهود است نخستين نظره بر نور وجود است
دلـي كـز مـعـرفـت نـور و صـفـا ديــد به هر چيزي كه ديـد اول خدا ديد
هـمـه عـالـم ز نــور اوســت پــيـــدا كـجــا او گــردد از عـالــم هـويــــدا
زهـي نــادان كـه آن خورشيد تابان بـه نـور شـمـع جـويــد در بـيـابـان
دلـي كـز مـعـرفـت نـور و صـفـا ديــد به هر چيزي كه ديـد اول خدا ديد
هـمـه عـالـم ز نــور اوســت پــيـــدا كـجــا او گــردد از عـالــم هـويــــدا
زهـي نــادان كـه آن خورشيد تابان بـه نـور شـمـع جـويــد در بـيـابـان