مفاتیح غیب

مفاتيح غيب، مبدأ تعيّن اسماء و صفات در مقام واحديت وجودند [1] و مقام واحديت نشأت يافته از مفاتيح غيب است. به تعبير ديگر، چنان‌كه پيش از اين گفتيم: مقام واحديت مشتمل بر اسماء و صفات است و اين مقام ظهور مفاتيح غيب است. بر اين اساس چنان‌كه برخي از عرفا نيز گفته‌اند، مفاتيح غيب ذات احديت مطلقه است، ولي از سويي احديت مطلقه به‌خاطر عدم تعيين، نمي‌توان منشأ تعيين خارجي باشد. بدين خاطر جمعي ديگر، ذات متعين را منشأ آن دانسته‌اند. پيش از طرح نظر نهايي، نخست اشاره‌اي به اسماي مستأثره نيز داشته باشيم.
جاي شك نيست كه غيب ذات حق تعالي بر همه‌كس پوشيده است و نه‌تنها كسي بدان راه ندارد، بلكه كسي از آن نامي هم ندارد. غيب ذات منشأ هيچ تعين و ظهوري نيست مگر براي خودش، چنان‌كه خواهيم گفت. براي ظهور غيب، اسمايي وجود دارد كه مفاتيح غيب يا اسماي مستأثره نام دارند.
اين اسماء به‌خاطر مفتاح غيب بودن، از غيبند و ويژه ذات حضرت حق تعالي و كسي بدان آگاهي ندارد. مگر كسي كه مورد تجلي حق به هويّت ذاتيه واقع شود [2]. آنان‌كه مورد تجلي صفات حق تعالي واقع شده‌اند و به حقيقت صفات و اسماء دست يافته‌اند، توانايي شهود اسماء مستأثره را ندارند ولي كسي كه مورد تجلي ذاتي قرار گرفته باشد، به اسماي مستأثره كه همان مفاتيح غيب است، راه مي‌يابد.
بنابراين در اين‌كه اسماي مستاثره منشأ ديگر اسماي حق تعالي است، شكي نيست و نيز در اين‌كه مقام اسماء ‌و صفات، مقام واحديت است، آن‌هم قابل ترديد نيست. تنها اين نكته باقي مي‌ماند كه آيا اسم مستأثر، همان ذات احديت مطلقه است كه از او نام و نشاني نيست؟ در اين صورت چگونگي مفتاح بودن آن، كه سرآغاز تجليات حق تعالي است، تبيين‌پذير نخواهد بود.
به نظر چنين مي‌رسد از اين‌كه حضرت ختمي مرتبت(صلی الله علیه و آله وسلم) حق تعالي را به اسماي مستأثره مي‌خواند: «اللهم إني اسألك لكل اسم هو لك سمّيتَ به نفسك او أنزلت في كتابك أو علّمته احداً من عبادك او استأثرتَ به في علم غيبك ...»،  معلوم مي‌شود كه غيب مطلق نيست و از اين‌كه مفاتيح غيب است، معلوم مي‌شود كه متعين من جميع الجهات نيست؛ چه در غير اين صورت، واسطه در تعينات اسمايي و صفاتي نبود. اين اسماء، هم وسيله فتح ذات و تجلي و ظهور تعيّن‌ساز اوست و هم وسيله يا مقام غلق و سدّ ذات و استتار او بر غير است و آنان‌كه مورد تجلي ذاتي حق تعالي قرار گرفته‌اند بدان راه مي‌يابند.
بهترين شاهد قطع نظر از تأمّلات عقلي، خواسته حضرت ختمي مرتبت است كه اگر امري ناممكن بود، مورد خواست نبود.
اضافه كنم كه در مورد آثار اسماي مستأثره نيز اندك توقفي وجود دارد. به گفته برخي از اساتيد،[3] ظاهر كلام قونوي و محي الدين اين است كه بعضي از اسماي ذاتيه، مظهر ندارند.
حق آن است كه اسم مستأثره در عالمِ عين اثر دارد، ولي اثر آن اسم نيز مستأثره است. هيچ اسمي از اسماي حق، خالي از ظهور و سريان در مظاهر نيست. «لان للاحدية الذاتية وجهة خاصة مع كل شئ و هو سرّها الوجودي، لا يعرفه غير الحق «ما من دابة الا و هو آخذ بناصيتها ان ربي علي صراط مستقيم» (هود/56)  و به گمان نويسنده، سخن حضرت رسالت مآب كه فرمود «الهي أرني الاشياء كما هي»، بدان اشاره دارد.
مفاتيح يا جمع مفتح ـ به فتح ـ است كه به معناي مخزن است و يا جمع مفتح ـ به كسر ـ و مفتاح است كه به معناي كليد مي‌باشد. قرآن كريم در هر دو صورت مفاتيح را در نزد و در دست خداوند مي‌داند. آن‌چه كه دلالت دارد مفاتيح نزد خداست، آيات ذيل است: «ان من شئ الا عندنا خزائنه» (حجر/21)؛ «و عنده مفاتح الغيب لايعلمها الا هو» (انعام/59)؛ «له مقاليد السموات و الارض.» (زمر/63)
اما دليل بر اين‌كه مفاتيح در دست او هستند، اين است كه او «فتاح مبين» است، يعني گشايش و فتح ابواب كه در گرو استفاده از مفاتيح است، جز به مشيت و اراده او حاصل نمي‌شود. [4]

فتح و اقسام آن
از نظر عرفا فتح بر سه نوع است.
يكم، فتح قريب كه قرآن بدان اين‌گونه اشاره نموده است: «نصر من الله و فتح قريب»؛(صف/13)
دوم، فتح مبين كه بيان قرآن درباره آن چنين است: «إنا فتحنا لك فتحاً مبيناً»؛ (فتح/1)
سوم، فتح مطلق و به تعبير قرآن، «اذا جاء نصر الله و الفتح.»(نصر/1)
عرفا انواع فتح را به گشايش عوالم و مراتب هستي در سير صعودي تعبير كرده‌اند. فتح قريب را اول مرتبه فتح و گشايش مراتب صعود دانسته‌اند و آن، عبور و خروج از منازل مربوط به نفس و ورود در منزل روح و قلب و ظهور كمالات مربوط به آن در عبد است. در مرتبه نفس و منازل مربوط به آن، توصيه اكيد اين است كه «يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم»(مائده/105)در خود باشيد و با خود باشيد كه راه همين است.
پس توجه به خود و رعايت آداب مربوط به آن، براي طي مسير الي الله تعالي شرط است، ولي پس از عبور از گردنه‌هاي اين راه و گشايش درهاي مراتب و منازل پس از آن و ورود در منزل روح و قلب، كه اولين فتح انجام پذيرفته است، ديگر نفسي وجود ندارد. يا در برابر روح و قلب چيز قابلي نيست تا عرض اندام نمايد. اول درجه خلاص آدمي از طبيعت و دامگه حادثه حاصل شده است.
پس فتح عبارت است از ظهور كمالات شايسته انساني كه با گذر از منزل نفس و حدود و مقيّدات آن و ورود به كمالات روح و قلب، اولين مرتبه آن حاصل مي‌شود.
به تعبير ابن فناري در شرح مفتاح غيب الجمع و الوجود قونوي، آن‌جا كه قونوي مي‌گويد: «قد صح عند الكمل من ذوي التحقيق من اهل الله ان له بحسب كل مرتبة و اسم من الاسماء الالهية و مقام و موطن و حال و وقت و شخص، ميزاناً يناسب الرتبة و الاسم ... و به حصل التميز بين انواع الفتح. ابن فناري مي‌گويد: اي الظهور بالكمال العلمي و غيره كالفتح القريب و هو الظهور بالكمالات الروحية و القلبية بعد العبور من المنازل النفسيه و هو المشار اليه بقوله تعالي، «نصر من الله و فتح قريب» ثم الفتح المبين و هو الظهور بمقام الولاية و تجليات انوار الاسماء الالهية المفضية لصفات الروح و القلب المثبة لكمالات السر و هو المشار اليه بقوله تعالي «انا فتحنا لك فتحاً مبيناً ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخر» اي من الصفات النفسية و القلبية ثم الفتح المطلق و هو تجلي الذات الاحدية و الاستغراق في عين الجمع بفناء الرسوم الخلقية كلها و هو المشار اليه بقوله تعالي «اذا جاء نصرالله و الفتح». [5]
 
رابطه فتح با كمالات نفساني
با ظهور كمالات روحي و قلبي و عبور از منزل نفس، فتح قريب كه اولينِ فتوح سه‌گانه است، حاصل مي‌شود و با گذر از منزل روح و قلب و ظهور ولايت كه تجليات اسمايي طليعه آن است، فتح دوم كه فتح مبين است، حاصل مي‌شود. فتح مبين هم رقيقه آثار نفساني را كه «ذنب ما تقدم» و گناه پيشين است، از بين مي‌برد و هم آثار روحاني و قلبي كه «ذنب ما تأخر» است، فاني مي‌سازد و هم زمينه كمالات سر وجودي انسان را فراهم مي‌سازد و به تثبيت و استوارسازي آن‌ها مي‌پردازد.
پس از فراغت از تجليات اسمايي، اگر كسي به تجليات ذاتي حق تعالي دست يافت و همه آثار و آداب و رسوم خلقي و خلقي، نفسي و روحي را در عين جمع وجود مستهلك نمود و به فناي ذاتي هيچ عين و اثر و اسم و رسمي برايش باقي نماند، به فتح مطلق رسيده است. پايان سير سالك الي الله، فناء از همه و لقاي حق تعالي يعني فتح مطلق است و لذا وقتي سوره مباركه «اذا جاء نصرالله و الفتح»‌ نازل شد، ‌رسول الله صلي الله عليه وآله و سلم فرمود: «به من مژده ارتحال دادند‌»، زيرا انسان سالك پس از طي آخرين مقطع از هر عالم وارد عالم ديگر مي‌شود تا اين‌كه همه مقاطع عوالم را طي كند و از ما سوي الله رحلت نمايد و به لقاي حق نايل آيد.[6]
از عبدالله بن مسعود نقل شده است كه گفت: لما نزلت السورة كان النبي (صلی اله علیه و آله و سلم) يقول كثيراً «سبحانك اللهم اغفرلي انك انت التواب الرحيم». [7]
قال ابن مسعود: لما نزلت «إذا جاء نصر الله و الفتح» قال: «نعيت الي نفسي بانها مقبوضة في هذه السنة.» [8]
عن ام سلمة ‌قالت: ‌كان رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) بالاخرة لايقوم و لايقعد و لايجئ و لايذهب الاّ قال: «سبحان الله و بحمده استغفرالله و اتوب اليه». فسألناه عن ذلك؟ فقال: «إني أمرت بها، ثم قرأ إذا جاء نصرالله و الفتح‌». [9]



 [1] - شرح مقدمه قيصري، همان، ص261.
 [2] - همان، ص260.
 [3] - شرح مقدمه قيصري، همان، ص261.
 [4] -  تحرير تمهيد القواعد، همان، ص184.
 [5] ـ مصباح الانس، ص15.
 [6] -  تحرير تمهيد القواعد، همان، ص186.
 [7] - عروسي خويزي، نورالثقلين، ج5، ص689.
 [8] ـ همان.
 [9] ـ همان