مقام هفتم: خوف
چنانكه گفته شد، شكر از نظر به نعمت برخيزد، خواه نعمت ظاهر باشد، خواه باطن. نعمت سبب امن و اطمينان و آرامش است، از اينرو شكر با اطمينان و تلذّذ همراه است. به همين خاطر است كه پيش و مقدم بر خوف است، زيرا سالك غرق در نعمت الهي، هرگاه به زوال نعمت توجه كند، سبب خوف ميشود.
و نيز سالك كه در مقام شكر است و او را نعمتهاي بيكران الهي احاطه نموده است، آنگاه كه به خود و نعمتهاي درون و بيرون و پيرامون خود مينگرد، هيچ يك از آنها را از خود نميبيند و خود را شايسته هيچ يك از آنها نميداند، بلكه منت و عنايت خداي سبحان ميداند و نيز نميداند كه خداي متعال چرا اين همه نعمت را بدو ارزاني داشته است، بلكه نميداند آيا اين همه نعمت، نتيجه سبب است يا بيسبب است و اگر سبب دارد، سبب آن چيست؟ پس هر لحظه ممكن است نعمت زوال يابد و دورهاش به پايان رسد و سالك محروم گردد. اين حال است كه او را به مقام خوف ميكشاند.
پس خوف پس از شكر است و شكر از لوازم نعمت. پس هرچه نعمت بيشتر باشد، خوف افزونتر خواهد بود و هرچه علم انسان به نعمتهايش بيشتر باشد، خوف او نيز بيشتر خواهد بود.
به همين خاطر است كه خشيت، حال ويژه عالمان است، چنانكه خداي متعال فرموده: «إنما يخشي الله من عباده العلماء».(فاطر/28)
خوف معنيي بود كه به مستقبل تعلق دارد، زيرا كه از آن ترسد كه خواهد بود از مكروهها يا فوت دوستي چيزي بود كه در آينده اميد ميدارد كه به وي رسد؛ اما آنچه اندر حال موجود بود، خوف به وي تعلق ندارد؛ [1] به همين خاطر است كه سلب خوف جز از جاهل و ناداني كه به هيچ يك از نعمتهايي كه بدو ارزاني داشته است آگاهي ندارد، امكانپذير نيست.
كسي كه كمترين آگاهي به داشتههاي خود و نيز كمالات ذاتي و عرضي خود داشته باشد و امكان از دست دادن آن را بفهمد و بتواند موقعيتي را كه كمالات و نعمتهاي خود را از دست داده است، مورد توجه قرار دهد، داراي خوف خواهد بود ولي اين خوف، مقام سالك نيست.
خوف عرفاني
خوف عرفاني عبارت است از «انزعاج قلب و انسلاخ او از طمأنينت أمن، به توقع مكروهي ممكن الحصول و اين مقام تالي شكر از آن است كه نظر شاكر در مقام شكر، مقصور بود بر ملاحظه نعمت الهي كه طمأنينت أمن لازم آن است تا آنگاه كه از مقام خوف به ملاحظه امكان نزول نعمت و سخط نازلهاي به دلش فرو آيد و او را از طمأنينت امن ازعاج كند و به توقع سخط ممكن الحصول، به منزل خوف كشد و نظر جلالبينش با نظر جمالبين قرين گردد و بر ظاهر صلاح حال اعتماد نكند و پيوسته از نوازل قهر و غضب خايف بود.
«گفتهاند كه وقتي جبرئيل به حضرت رسالت آمد و اثر خوف بر او ظاهر بود. رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) از كيفيت حال پرسيد.
جبرئيل جواب داد كه اين خوف نه اكنون حادث است، بلكه از آن روز باز كه دست قهر ازلي درآمد و آن معلم ملكوت را از ميان مقدسان و مسبحان بيرون برد و داغ لعنت ابدي بر جبين نهاد، هيچكس از ما در صوامع قدس بر قرار خود بر سر امن و سكون ننشسته است و از وقوع مثل اين حال ترسان است».[2]
چنانكه گفته شد، عامل خوف بهطور كلي ايمان به غيب و آگاهي از نعمتهاي خداوند است و در برخي از موارد كه خوف عوام بلكه خوف خواص است، احتمال از دست دادن نعمت نيز شرط است و در برخي ديگر هيچ يك از اين امور سبب خوف نيستند، بلكه جلال و هيبت خداي ذوالجلال سبب آن است.
اقسام خوف
خوف بر دو قسم است:
يكم: خوف عقوبت
خوف عقوبت كه ويژه عوام از مؤمنان است كه به كمال و احتمال سلب آن آگاهند. اين خوف»آن بود كه ترسند از عقوبت او اندر دنيا يا آخرت و خداوند سبحانه خوفْ فريضه بكرده است و بر بندگان چنانكه گفت: «و خافون ان كنتم مؤمنين». (آل عمران/175) ديگر جاي گفت: «فاياي فارهبون»(نحل/51) و مؤمنان را بستود به خوف. [3]
هرچه آگاهي درباره كمالات خويش بيشتر باشد، آنها مطلوبتر خواهند بود و هرچه مطلوبتر باشند، احتمال از دست دادن آن گرانتر خواهد بود و خوف از آن افزونتر است. چنانكه اگر كسي مال يا جان خويش را در معرض خطر بيند، از آن به وحشت افتد، پس اگر هستي خويش را در معرض زوال بيند، صد چندان وحشت كند.
يحيي بن معاذ گويد: «مسكين فرزند آدم، اگر از دوزخ بترسيدي چنانكه از درويشي بترسد، اندر بهشت شدي.»[4] زيرا كه اگر از دوزخ بترسد از آن پرهيز كند و ترك واجب نكند.
خوف عقوبت، خوف عام و فراگير است و همه از آن برخوردارند، مگر آنكه هيچ فهمي به خود و آينده خود نداشته باشد و عقل و دل وي زايل شده باشد.
ابوسليمان دارابي گويد: خوف از هيچ دل مفارقت نكند مگر كه آن دل ويران شود[5] و به همين خاطر است كه اين خوف كامل نيست و ويژه عوام از مؤمنان است كه حظّي طلبند و طلب حظ در حضور خداي سبحان، نشان بهره اندك از علم و معرفت است.
واسطي گويد: خوف حجابي بود ميان بنده و خداي تعالي و اندرين لفظ اشكالاتي است و معنياش آن است كه خائف، وقت ثاني چشم ميدارد و ابناء وقت، انتظار مستقبل نكنند و حسنات ابرارسيئات مقربان باشد.[6]
در همين معني است حديث شريف رسول خدا -صلی الله علیه و آله و سلم- كه فرمود: «رأس المال مخافة الله»[7] و نيز فرمود: «رأس الحكمة مخافة الله». [8]
عوامل خوف عقوبت
1ـ تصديق و عيد.[9] چنانكه گفتهاند: «خوف قوت علم بود به مجاري احكام».[10]
2ـ مطالعه جنايت. قال الحسن البصري: يخرج من النار رجل بعد الف عام و يا ليتني ذلك الرجل. [11]
3ـ مراقبت: ابن المبارك گويد: «آنچه خوف انگيزد تا اندر دل قرار گيرد، دوام مراقبت بود، پنهان و آشكار».[12] هرگاه سالك به وعيد خداي سبحان آگاه باشد، اگرچه بهظاهر گناه كوچكي باشد يا انجام مكروهي، بهخاطر عظمت و جلالت حق تعالي، جنايت است و خيانت نه گناه؛ از اينرو نسبت به آينده و سرنوشت خود، نگران و خائف خواهد بود.
اين حال آنگاه به قوت خود ميرسد كه سالك مراقبت داشته باشد و به لغزشهاي بهظاهر كوچك خويش را كه در واقع جنايت است، وقوف و اطلاع كامل پيدا كند.
نشان خوف عقوبت
1ـ پرهيز از وقوع در جنايت[13]
اگر كسي دچار لغزش شده باشد و ترس از دست دادن كمال يا لذتي را داشته باشد، به ترك آن اقدام ميكند و از تكرار آن ميپرهيزد و از جبران آن كوتاهي نميكند.
ببينيد تاجري كه يك بار مال التجاره وي دستبرد دزد و راهزن شده باشد، چه ميكند؟ از آن راه كه احتمال سرقت است، نميرود، بر اموال خود نگهبان ميگمارد و بالاخره هر چارهاي را كه به حفظ سرمايهاش بيانجامد، انديشه ميكند.
گفتهاند: خائف نه آن است كه بگريد و چشم بسترد، خائف آن است كه از آنچه ترسد كه بدان عذاب كنند، دست بدارد.[14] خائف نه آن است كه ميگريد بلكه خائف آن است كه معاصي ترك كند.[15]
ذوالنون مصري را پرسيدند كه كي آسان گردد بنده را راه خوف؟ گفت: آنگاه كه خويشتن را بيمار شمرد، از همه چيزها پرهيز كند از بيم بيماري دراز.[16]
و گويند: صدق خوف، پرهيزيدن است از گناهان ظاهر و باطن.[17]
2ـ تعجيل تدارك جنايت گذشته [18]
از آنجا كه جنايت و خيانت گذشته سبب ترس او گشته است، همانگونه كه به پرهيز از آن اقدام ميكند، به جبران نيز دست مييازد، زيرا تا عوامل خوف كه همان جنايات است، باقي باشد، خوف باقي است و تا خوف باقي باشد، اضطراب و نگراني بر او غالب باشد و تا چنين باشد زندگي به كام وي تلخ باشد و لذتي از آن نيابد.
استاد ابوعلي گويد: خوف آن بود كه بهانه نسازي خويشتن را به عسي و سوف؛ باشد كي چنين بود، باشد كه چنان بود.[19]
3ـ كوتاهي اميد
حاتم اصم گويد: هر چيزي را زينتي است، زينت عبادت، خوف است و علامت خوف كوتاهي اميد است. [20]
4ـ بيرغبتي به دنيا و شهوات آن
ابراهيم شيبان گويد: چون خوف اندر دلي قرار گيرد، مواضع شهوات بسوزد اندر وي و رغبت دنيا از وي براند.[21]
5ـ اندوه دائم
شاه كرماني گفت: نشان ترسگاري، اندوه دائم است. [22]
يادآوري چند نكته مناسب موضوع مورد بحث است.
1ـ اين خوف را به جز وعدههاي اميدوار كننده الهي، چيز ديگري تسكين ندهد. حتي اگر سالك به ترك عوامل خوف اقدام كرده باشد و به جبران گذشته پرداخته باشد، باز هم خوف و نتايج آن از بين نميرود، مگر آن كسي كه همه خوف، از او و از جلالت و عظمت اوست، پيام دهد كه ديگر ترس و اندوهي بر تو نباشد و نترس. اين پيام و وعده است كه خوف را به امن و آرامش بدل ميسازد.
چنانكه فرمود: «لاأجمع علي عبدي خوفين و لا أمنين فاذا أمّنني في الدنيا، أخفته يوم القيمة و اذا خافني في الدنيا أمّنته يوم القيمة»؛[23] بنده من دو بار به خوف مبتلا نگردد؛ دو بار به أمن و آرامش دست نيابد، پس هرگاه كسي در دنيا از من در امان بود، در قيامت در ترس و وحشت خواهد بود و هرگاه در دنيا در ترس از من بود، در قيامت او را امان و آرامش دهم.
2ـ از آنجا كه صاحب خوف عقوبت، تصديق وعيد كرده است، لغزشهاي خود را جنايت دانسته است، از وقوع در جنايات پرهيز كرده است، به تدارك آن اقدام نموده است، به دنيا و شهوات آن بيرغبت گشته است، بهخاطر گذشته خود، به اندوهي پيوسته گرفتار آمده است.
«اگرچه ايمان به غيب دارد، از اهل محبت نبود»،[24] زيرا خوف از عقوبت چنانكه از نام و عنوان آن پيداست، عقوبت نفس مهمترين عامل آن است و آنكه از تأديب و عقوبت نفس هراس دارد، به نفس دل بسته است زيرا تا محبت و دلبستگي نباشد، عقوبت آن رنجآور نيست؛ چنانكه اگر سالك ببيند، نفسِ دشمن او را عقوبت و تأديب ميكنند، نهتنها نگران و غمگين نخواهد بود بلكه شاد خواهد شد.
پس «خوف او از عقوبت نفس، دليل محبت نفس است و در دلي كه محبت نفس باشد، محبت الهي نباشد؛ چه سلطان محبت الهي هرجا كه قصد نزول كند، غير را مجال اقامت نماند.»[25] يك دل جاي دو محبوب نيست، بهويژه اينكه يكي از بزرگترين نشانهاي محبوب، غيرت است و بدين خاطر است كه غير را نميپذيرد از اينروست كه «تا خوف دل را پخته نگرداند، محب به محبت حضرت عزت نرسد» و اولين نشانه پختگي دل، تطهير آن از اغيار است و رفتن خانه براي يار است.
3ـ خوف عقوبت سبب ميشود تا آنكه به لغزش درآمده است و از قرب حق تعالي بيبهره گشته است و به بيراهه رفته است، به راه باز گردد و ترك لغزش كند و از لطف خاص خداي سبحان برخوردار گردد، چون «خوف تازيانه خداي است، تأديب كند آن را كه از درگاه او رميده باشد.» [26]
4ـ نتيجه ديگر اين خوف اين است كه آگاهي خائف به خداي سبحان افزون ميگردد و نيز حياء و شرم از خداي سبحان را در دل پديد آورد و بدان قوت بخشد، چنانكه گفتهاند: و ثمرة هذا الخوف العلم بالله عزوجل و الحياء من الله عزوجل هو اعلي سريرات اهل المزيد ... و هذا خوف العموم.[27]
1- ترجمه رساله قشیریه،صص190-189
2- مصباح الهدایة، صص 388-387
3- ترجمه رساله قشیریه،ص190
4- همان، ص192
5- همان
6- همان
7- همان
8- من لا یحضره الفقیه، ج4، ص 376
9- مصباح الهدایة، ص 388
10- ترجمه رساله قشیریه، ص 193
11- قوت القلوب، ج1،ص401
12- ترجمه رساله قشیریه، همان
13-مصباح الهدایة،همان
14- ترجمه رساله قشیریه، ص 191
15- عوارف المعارف، ص 186
16- همان ص 192
17- همان، ص 193
18- مصباح الهدایة، همان
19- ترجمه رساله قشیریه، ص191
20- ترجمه رساله قشیریه، ص193
21- همان
22- همان،ص 192
23- روضة الواعظین،ص 451
24- مصباح الهدایة، همان
25- همان
26- عوارف المعارف، همان
27- قوت القلوب، صص399-398
پس خوف پس از شكر است و شكر از لوازم نعمت. پس هرچه نعمت بيشتر باشد، خوف افزونتر خواهد بود و هرچه علم انسان به نعمتهايش بيشتر باشد، خوف او نيز بيشتر خواهد بود.
به همين خاطر است كه خشيت، حال ويژه عالمان است، چنانكه خداي متعال فرموده: «إنما يخشي الله من عباده العلماء».(فاطر/28)
خوف معنيي بود كه به مستقبل تعلق دارد، زيرا كه از آن ترسد كه خواهد بود از مكروهها يا فوت دوستي چيزي بود كه در آينده اميد ميدارد كه به وي رسد؛ اما آنچه اندر حال موجود بود، خوف به وي تعلق ندارد؛ [1] به همين خاطر است كه سلب خوف جز از جاهل و ناداني كه به هيچ يك از نعمتهايي كه بدو ارزاني داشته است آگاهي ندارد، امكانپذير نيست.
كسي كه كمترين آگاهي به داشتههاي خود و نيز كمالات ذاتي و عرضي خود داشته باشد و امكان از دست دادن آن را بفهمد و بتواند موقعيتي را كه كمالات و نعمتهاي خود را از دست داده است، مورد توجه قرار دهد، داراي خوف خواهد بود ولي اين خوف، مقام سالك نيست.
خوف عرفاني
خوف عرفاني عبارت است از «انزعاج قلب و انسلاخ او از طمأنينت أمن، به توقع مكروهي ممكن الحصول و اين مقام تالي شكر از آن است كه نظر شاكر در مقام شكر، مقصور بود بر ملاحظه نعمت الهي كه طمأنينت أمن لازم آن است تا آنگاه كه از مقام خوف به ملاحظه امكان نزول نعمت و سخط نازلهاي به دلش فرو آيد و او را از طمأنينت امن ازعاج كند و به توقع سخط ممكن الحصول، به منزل خوف كشد و نظر جلالبينش با نظر جمالبين قرين گردد و بر ظاهر صلاح حال اعتماد نكند و پيوسته از نوازل قهر و غضب خايف بود.
«گفتهاند كه وقتي جبرئيل به حضرت رسالت آمد و اثر خوف بر او ظاهر بود. رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) از كيفيت حال پرسيد.
جبرئيل جواب داد كه اين خوف نه اكنون حادث است، بلكه از آن روز باز كه دست قهر ازلي درآمد و آن معلم ملكوت را از ميان مقدسان و مسبحان بيرون برد و داغ لعنت ابدي بر جبين نهاد، هيچكس از ما در صوامع قدس بر قرار خود بر سر امن و سكون ننشسته است و از وقوع مثل اين حال ترسان است».[2]
چنانكه گفته شد، عامل خوف بهطور كلي ايمان به غيب و آگاهي از نعمتهاي خداوند است و در برخي از موارد كه خوف عوام بلكه خوف خواص است، احتمال از دست دادن نعمت نيز شرط است و در برخي ديگر هيچ يك از اين امور سبب خوف نيستند، بلكه جلال و هيبت خداي ذوالجلال سبب آن است.
اقسام خوف
خوف بر دو قسم است:
يكم: خوف عقوبت
خوف عقوبت كه ويژه عوام از مؤمنان است كه به كمال و احتمال سلب آن آگاهند. اين خوف»آن بود كه ترسند از عقوبت او اندر دنيا يا آخرت و خداوند سبحانه خوفْ فريضه بكرده است و بر بندگان چنانكه گفت: «و خافون ان كنتم مؤمنين». (آل عمران/175) ديگر جاي گفت: «فاياي فارهبون»(نحل/51) و مؤمنان را بستود به خوف. [3]
هرچه آگاهي درباره كمالات خويش بيشتر باشد، آنها مطلوبتر خواهند بود و هرچه مطلوبتر باشند، احتمال از دست دادن آن گرانتر خواهد بود و خوف از آن افزونتر است. چنانكه اگر كسي مال يا جان خويش را در معرض خطر بيند، از آن به وحشت افتد، پس اگر هستي خويش را در معرض زوال بيند، صد چندان وحشت كند.
يحيي بن معاذ گويد: «مسكين فرزند آدم، اگر از دوزخ بترسيدي چنانكه از درويشي بترسد، اندر بهشت شدي.»[4] زيرا كه اگر از دوزخ بترسد از آن پرهيز كند و ترك واجب نكند.
خوف عقوبت، خوف عام و فراگير است و همه از آن برخوردارند، مگر آنكه هيچ فهمي به خود و آينده خود نداشته باشد و عقل و دل وي زايل شده باشد.
ابوسليمان دارابي گويد: خوف از هيچ دل مفارقت نكند مگر كه آن دل ويران شود[5] و به همين خاطر است كه اين خوف كامل نيست و ويژه عوام از مؤمنان است كه حظّي طلبند و طلب حظ در حضور خداي سبحان، نشان بهره اندك از علم و معرفت است.
واسطي گويد: خوف حجابي بود ميان بنده و خداي تعالي و اندرين لفظ اشكالاتي است و معنياش آن است كه خائف، وقت ثاني چشم ميدارد و ابناء وقت، انتظار مستقبل نكنند و حسنات ابرارسيئات مقربان باشد.[6]
در همين معني است حديث شريف رسول خدا -صلی الله علیه و آله و سلم- كه فرمود: «رأس المال مخافة الله»[7] و نيز فرمود: «رأس الحكمة مخافة الله». [8]
عوامل خوف عقوبت
1ـ تصديق و عيد.[9] چنانكه گفتهاند: «خوف قوت علم بود به مجاري احكام».[10]
2ـ مطالعه جنايت. قال الحسن البصري: يخرج من النار رجل بعد الف عام و يا ليتني ذلك الرجل. [11]
3ـ مراقبت: ابن المبارك گويد: «آنچه خوف انگيزد تا اندر دل قرار گيرد، دوام مراقبت بود، پنهان و آشكار».[12] هرگاه سالك به وعيد خداي سبحان آگاه باشد، اگرچه بهظاهر گناه كوچكي باشد يا انجام مكروهي، بهخاطر عظمت و جلالت حق تعالي، جنايت است و خيانت نه گناه؛ از اينرو نسبت به آينده و سرنوشت خود، نگران و خائف خواهد بود.
اين حال آنگاه به قوت خود ميرسد كه سالك مراقبت داشته باشد و به لغزشهاي بهظاهر كوچك خويش را كه در واقع جنايت است، وقوف و اطلاع كامل پيدا كند.
نشان خوف عقوبت
1ـ پرهيز از وقوع در جنايت[13]
اگر كسي دچار لغزش شده باشد و ترس از دست دادن كمال يا لذتي را داشته باشد، به ترك آن اقدام ميكند و از تكرار آن ميپرهيزد و از جبران آن كوتاهي نميكند.
ببينيد تاجري كه يك بار مال التجاره وي دستبرد دزد و راهزن شده باشد، چه ميكند؟ از آن راه كه احتمال سرقت است، نميرود، بر اموال خود نگهبان ميگمارد و بالاخره هر چارهاي را كه به حفظ سرمايهاش بيانجامد، انديشه ميكند.
گفتهاند: خائف نه آن است كه بگريد و چشم بسترد، خائف آن است كه از آنچه ترسد كه بدان عذاب كنند، دست بدارد.[14] خائف نه آن است كه ميگريد بلكه خائف آن است كه معاصي ترك كند.[15]
ذوالنون مصري را پرسيدند كه كي آسان گردد بنده را راه خوف؟ گفت: آنگاه كه خويشتن را بيمار شمرد، از همه چيزها پرهيز كند از بيم بيماري دراز.[16]
و گويند: صدق خوف، پرهيزيدن است از گناهان ظاهر و باطن.[17]
2ـ تعجيل تدارك جنايت گذشته [18]
از آنجا كه جنايت و خيانت گذشته سبب ترس او گشته است، همانگونه كه به پرهيز از آن اقدام ميكند، به جبران نيز دست مييازد، زيرا تا عوامل خوف كه همان جنايات است، باقي باشد، خوف باقي است و تا خوف باقي باشد، اضطراب و نگراني بر او غالب باشد و تا چنين باشد زندگي به كام وي تلخ باشد و لذتي از آن نيابد.
استاد ابوعلي گويد: خوف آن بود كه بهانه نسازي خويشتن را به عسي و سوف؛ باشد كي چنين بود، باشد كه چنان بود.[19]
3ـ كوتاهي اميد
حاتم اصم گويد: هر چيزي را زينتي است، زينت عبادت، خوف است و علامت خوف كوتاهي اميد است. [20]
4ـ بيرغبتي به دنيا و شهوات آن
ابراهيم شيبان گويد: چون خوف اندر دلي قرار گيرد، مواضع شهوات بسوزد اندر وي و رغبت دنيا از وي براند.[21]
5ـ اندوه دائم
شاه كرماني گفت: نشان ترسگاري، اندوه دائم است. [22]
يادآوري چند نكته مناسب موضوع مورد بحث است.
1ـ اين خوف را به جز وعدههاي اميدوار كننده الهي، چيز ديگري تسكين ندهد. حتي اگر سالك به ترك عوامل خوف اقدام كرده باشد و به جبران گذشته پرداخته باشد، باز هم خوف و نتايج آن از بين نميرود، مگر آن كسي كه همه خوف، از او و از جلالت و عظمت اوست، پيام دهد كه ديگر ترس و اندوهي بر تو نباشد و نترس. اين پيام و وعده است كه خوف را به امن و آرامش بدل ميسازد.
چنانكه فرمود: «لاأجمع علي عبدي خوفين و لا أمنين فاذا أمّنني في الدنيا، أخفته يوم القيمة و اذا خافني في الدنيا أمّنته يوم القيمة»؛[23] بنده من دو بار به خوف مبتلا نگردد؛ دو بار به أمن و آرامش دست نيابد، پس هرگاه كسي در دنيا از من در امان بود، در قيامت در ترس و وحشت خواهد بود و هرگاه در دنيا در ترس از من بود، در قيامت او را امان و آرامش دهم.
2ـ از آنجا كه صاحب خوف عقوبت، تصديق وعيد كرده است، لغزشهاي خود را جنايت دانسته است، از وقوع در جنايات پرهيز كرده است، به تدارك آن اقدام نموده است، به دنيا و شهوات آن بيرغبت گشته است، بهخاطر گذشته خود، به اندوهي پيوسته گرفتار آمده است.
«اگرچه ايمان به غيب دارد، از اهل محبت نبود»،[24] زيرا خوف از عقوبت چنانكه از نام و عنوان آن پيداست، عقوبت نفس مهمترين عامل آن است و آنكه از تأديب و عقوبت نفس هراس دارد، به نفس دل بسته است زيرا تا محبت و دلبستگي نباشد، عقوبت آن رنجآور نيست؛ چنانكه اگر سالك ببيند، نفسِ دشمن او را عقوبت و تأديب ميكنند، نهتنها نگران و غمگين نخواهد بود بلكه شاد خواهد شد.
پس «خوف او از عقوبت نفس، دليل محبت نفس است و در دلي كه محبت نفس باشد، محبت الهي نباشد؛ چه سلطان محبت الهي هرجا كه قصد نزول كند، غير را مجال اقامت نماند.»[25] يك دل جاي دو محبوب نيست، بهويژه اينكه يكي از بزرگترين نشانهاي محبوب، غيرت است و بدين خاطر است كه غير را نميپذيرد از اينروست كه «تا خوف دل را پخته نگرداند، محب به محبت حضرت عزت نرسد» و اولين نشانه پختگي دل، تطهير آن از اغيار است و رفتن خانه براي يار است.
3ـ خوف عقوبت سبب ميشود تا آنكه به لغزش درآمده است و از قرب حق تعالي بيبهره گشته است و به بيراهه رفته است، به راه باز گردد و ترك لغزش كند و از لطف خاص خداي سبحان برخوردار گردد، چون «خوف تازيانه خداي است، تأديب كند آن را كه از درگاه او رميده باشد.» [26]
4ـ نتيجه ديگر اين خوف اين است كه آگاهي خائف به خداي سبحان افزون ميگردد و نيز حياء و شرم از خداي سبحان را در دل پديد آورد و بدان قوت بخشد، چنانكه گفتهاند: و ثمرة هذا الخوف العلم بالله عزوجل و الحياء من الله عزوجل هو اعلي سريرات اهل المزيد ... و هذا خوف العموم.[27]
1- ترجمه رساله قشیریه،صص190-189
2- مصباح الهدایة، صص 388-387
3- ترجمه رساله قشیریه،ص190
4- همان، ص192
5- همان
6- همان
7- همان
8- من لا یحضره الفقیه، ج4، ص 376
9- مصباح الهدایة، ص 388
10- ترجمه رساله قشیریه، ص 193
11- قوت القلوب، ج1،ص401
12- ترجمه رساله قشیریه، همان
13-مصباح الهدایة،همان
14- ترجمه رساله قشیریه، ص 191
15- عوارف المعارف، ص 186
16- همان ص 192
17- همان، ص 193
18- مصباح الهدایة، همان
19- ترجمه رساله قشیریه، ص191
20- ترجمه رساله قشیریه، ص193
21- همان
22- همان،ص 192
23- روضة الواعظین،ص 451
24- مصباح الهدایة، همان
25- همان
26- عوارف المعارف، همان
27- قوت القلوب، صص399-398