دوم: خوف مكر
خوف مكر دومين قسم از اقسام خوف است. همانگونه كه گفته شد، خوف عقوبت، خوف عوام مؤمنان است، ولي خوف مكر، خوف خواص از آنان است.
خوف مكر مربوط به محبان ذات است كه به صفات جمالي مانند رأفت و رحمت و لطف و رضا و مانند آن تعلق دارند و از صفات جلالي مانند عقوبت و قهر و سخط، خائف و متحرزند و در صورت لطف جلي از قهر خفي ايمن نباشند و پيوسته از سوء عاقبت و نداء قطعيت ترسند.[1]
اينان چون مظهر تجليات جمالي خداي سبحان هستند، تاب تحمل جلال وي را ندارند و اگر احتمال رود كه بدان مبتلا شوند، پيوسته در خوفي خواهند بود كه خوف عقوبت نسبت به آن، أمن و آرامش به حساب آيد.
خوف مكر مربوط به محبان ذات است كه به صفات جمالي مانند رأفت و رحمت و لطف و رضا و مانند آن تعلق دارند و از صفات جلالي مانند عقوبت و قهر و سخط، خائف و متحرزند و در صورت لطف جلي از قهر خفي ايمن نباشند و پيوسته از سوء عاقبت و نداء قطعيت ترسند.[1]
اينان چون مظهر تجليات جمالي خداي سبحان هستند، تاب تحمل جلال وي را ندارند و اگر احتمال رود كه بدان مبتلا شوند، پيوسته در خوفي خواهند بود كه خوف عقوبت نسبت به آن، أمن و آرامش به حساب آيد.
در خبر آمده است كه «لماذا ظهر علي ابليس ما ظهر، طفق جبرئيل و ميكائيل يبكيان زماناً طويلاً، فاوحي الله تعالي اليهما: ما لكما تبكيان كل هذا البكاء؟ قالا: يا رب لانأمن مكرك. فقال الله تعالي: هكذا كونا، لاتأمنا مكري».[2]
گويند: چون ابليس را لعنه الله، اين چنين حال پيش آمد، جبرييل و ميكاييل به روزگار دراز ميگريستند. خداي عزوجل وحي كرد با ايشان كه چه چيز به گريستن آورده است شما را؟ گفتند: بار خدايا از مكر تو ايمن نداريم. خداوند تعالي گفت: چنين باشيد؛ از مكر من ايمن مباشيد.[3]
اين خوف نه از عقوبت نفس است كه عقوبت در مورد اين خائفان نشايد، زيرا كه اينان نفس ندارند تا عقوبت آن ممكن شود و نيز بسياري از آنان، چون ملايكه، تكليف ندارند تا لغزشي باشد و آنگاه عقوبتي، چه آنان «عباد مكرمون»؛[4] «يفعلون ما يؤمرون»[5] هستند.
خوف اينان از جلال خداي سبحان است و خوف حقيقي همين است، چنانكه گفتهاند: خائف آن باشد كه خوف او از جلال حق تعالي باشد، نه از عقوبت.[6]
چون اين خوف، خوف از ظهور جلال و انطواي جمال در جلال است، ويژة آنان است كه جلال الهي را بشناسند و آنان انبياء و كمّل از اولياي خداي سبحانند. چنانكه از عيسي (عليه السلام) روايت شده است كه «انه قال: يا معشر الحواريين، انتم تخافون المعاصي و نحن معاشر الانبياء نخاف الكفر».[7]
ابوسهل گويد: المريد يخاف ان يبتلي بالمعاصي و العارف يخاف ان يبتلي بالكفر.[8] پيداست كه ترس از كفر هزاران مرتبه بزرگتر و عميقتر است از ترس از معيصت؛ چه معيصت اعضاء و جوراح را آلوده سازد و كفر دل و جان را، بلكه اين دو خوف، هيچ نسبتي با هم ندارند.
به گفته ابوالفيض مصري: خوف النار عند خوف الفراق بمنزلة قطرة قطرت في بحر لجّي؛ [9] خوف از عقوبت و آتش جهنم در مقابل خوف از فراق، مانند قطرهاي است در مقابل دريايي پهناور.
عوامل خوف مكر
1ـ محبت الهي
چنانكه گفتيم خوف فراق، درياي بيكرانهاي است و خوف عقوبت قطرهاي. بدين خاطر كه محبت نفس در برابر محبت خداي سبحان، قطرهاي در برابر دريا نيز به حساب نميآيد. اگر نفسِ ضعيف، فقير، ناقص و معيوب، چنان مورد محبت قرار گيرد كه صاحب آن را به خوف دچار سازد، اگر خداي قوي، غني، كامل و مبراي از هرگونه عيب، شناخته شود و مورد محبت واقع شود، چگونه خواهد بود؟ از اينروست كه سالك با رسيدن به محبت الهي، در درياي خوف فرو خواهد رفت، بدين خاطر كه محبوب چنان دل وي را تصرّف كرده است كه احتمال فراق او كشنده است و بند بند از وجود محب جدا ميسازد.
به تعبير اميرمؤمنان صلوات الله عليه: «فهبني يا الهي و سيدي و مولاي، صبرتُ علي عذابك فكيف أصبر علي فراقك؟ و هبني يا الهي صبرتُ علي حرّ نارك فكيف أصبر عن النظر الي كرامتك؟»[10]
2ـ مكر الهي
«فلايأمن مكر الله الا القوم الخاسرون».[11] خوف از مكر سه بيان دارد و از دو جهت قابل توجه و تبيين است. يكم، اينكه لطف و رحمت و جمال الهي، حاوي و شامل قهر و غضب و جلال او نيز است، زيرا صفات او عين يكديگر است از اينرو اگر جمال الهي ظاهر و متجلي گردد، جلال وي باطن و منطوي ميشود و بر عكس.
پس ظهور جمال الهي به صورت نعمت و رحمت، مانند ايمان و علم و معرفت و عمل صالح و ديگر نعمتهاي الهي، در درون خود نقمت را دارد، از اينرو شمول آن بر سالك به معني رها شدن و به كمال دست يافتن نيست، زيرا هر لحظه ممكن است باطن آن آشكار شود و ظاهرش مخفي گردد و در اين صورت كفر و جهل و غفلت و فسق آشكار شود كه احدي در عالم هستي تاب تحمل آن را ندارد.
تعبير ديگر آن، سوء خاتمت است. عارفان اين خوف را عاليترين درجة خوف دانستهاند و آن عبارت است از اينكه: أن يكون قلبه معلقاً بخوف الخاتمة، لايسكن الي علم و لا عمل و لا يقطع علي النجاة بشئ من العلوم و ان علت و لا لسبب من اعماله و ان جلت، لعدم علمه تحقيق الخواتيم.[12]
كسي چه داند كه به او چه خواهند نمود.آنگاه كه حبيب خدا (صلوات الله و السلام عليه) بفرمايد: «ما أدري ما يفعل بي و لا بكم»؛[13] ندانم كه با من و شما چه خواهند نمود. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل. پس چگونه ميتوان به علم و عمل و ايمان اعتماد نمود و بدان دلخوش بود.
در اينكه بايد از ظاهر شريعت پيروي نمود، شكي نيست، ولي در اينكه اين پيروي انجام خوشي خواهد داشت، بر كسي آشكار نيست و اگر بر كسي هم آشكار باشد، اسرار الهي است كه افشاي آن كم از كفر نيست.
به همين خاطر است كه گفتهاند: لا يحل للعلماء ايضاً كشف علامات سوء الخاتمة فيمن رأوه فيه من العمال، لان لها علامات جلية عند المكاشفين بها و أدلة خفية عند العارفين المشرف بهم عليها و لكنها من سر المعبود في العبد خبيئة و خبأة في خزائن النفوس لم يطلع عليها الا الافراد ... و سيخرج ذلك يوم تبلي السرائر عند غضبه و عظيم سطوته، فماله من قوة، من عمل و لا ناصر من علم.[14]
عن النبي (صلوات الله و السلام عليه) : «إن العبد ليعمل بعمل اهل الجنة خمسين سنة حتي يقال: انه من اهل الجنة و في خبر: حتي ما يبقي بينه و بين الجنة الا شبر، ثم يسبق عليه الكتاب فيختم له بعمل اهل النار».[15] اينان به همان چيزي دست مييابند كه از پيش برايشان مقدر شده است و علم حق تعالي معلوم گشته است، چنانكه فرمود: «اولئك ينالهم نصيبهم من الكتاب»؛[16] آنچه در كتاب الهي برايشان رقم خورده است به كم و كاست، بدانها خواهد رسيد، چنانكه فرمود: «و إنا لموفوهم نصيبهم غير منقوص».[17]
در اخبار بهطور مكرر وارد شده است كه عمل بنده بهگونهاي است كه از اهل بهشت به نظر ميرسد يا از اهل جهنم به شمار ميرود، ولي در اندك زماني، به قدر يك وجب مانده به آخر، تا روح به حلق ميرسد و آخرين مرحله نزع روح است، تغيير جهت ميدهد و به همان دست مييابد كه برايش مقدر شده بود.
و قد نوّع بعض العارفين خوف المؤمنين علي مقامين فقال: قلوب الابرار معلقة بالخاتمة، يقولون: ليت شعري ماذا يختم لنا به؟ و قلوب المقربين معلقة بالسابقة، يقولون: ليت شعري ماذا يسبق لنا به؟ … و من حقت عليه كلمة العذاب و سبق له من مولاه الختم بسوء الاكتساب، لم ينفعه شئ، فهو يعمل في بطالة لا اجر له و لا عاقبة، قد نظر اليه نظره بعد.[18]
و لعلّ ذكر البعد في الابعاد الذي شيب الحبيب القريب في قوله صلي الله عليه وآله: «شيّبتني هود و اخواتها و سوره الواقعة و اذا الشمس كوّرت و عم يتسائلون». لان في سورة هود: «ألا بعداً لثمود»[19]، يعني وقعت السابقة لمن سبقت له و حقت الحاقة بمن حقت عليه، خافضة رافعة، خفضت قوماً في الآخره كانوا مرفوعين في الدنيا حين ظهرت حقايق و كشفت عواقب الخلايق و اما سورة التكوير، ففيها خواتم المصير و هي صفة القيامة لمن أيقن و فيها تجلي معاني الغضب لمن عاين آخر ذلك و «إذا الجحيم سعّرت و إذا الجنة ازلفت علمت نفس ما أحضرت»[20] ... حينئذ يتبين للنفس ما احضرت من شر يصلح له الحجيم او خير يصلح له النعيم ... فكم من قلوب قد تقطّعت حسرات علي الابعاد من الجنان بعد اقترابها.[21]
معني ديگر خوف مكر عبارت است از تعلق اراده و مشيت الهي به ايجاد خوف در بندگان خالص خود بهوسيله انسانهاي پست و مادون آنها تا كه عبرتي باشد بر ديگران.
سلطه اهل فسق و فجور بر بندگان صالح خداي متعال و نيز تصرف شيطان در افكار و رفتار و يا خاطرات شايستگان از همين نمونه است و نيز نيكان را تنبيه ميكند تا عوام عبرت گيرند.
گفتهاند: و من خوف العارفين، علمهم بان الله تعالي يخوف عباده بما شاء من عباده الأدنين يجعلهم نكالاً لادنين و يخوف العموم من خلقه بالتنكيل ببعض الخصوص من عباده حكمة له و حكماً منه.[22]
نيكان را از درگاه خود ميراند، شهداء را براي عبرت صالحان سياست ميكند، بر صديقين براي عبرت شهداء سختگيري ميكند.
نتيجه اينكه گروهي را از درگاه خود ميراند تا مراتب پايينتر از آنها عبرت گيرند و به مراتب بالاتر از آنها پند دهد و هذا داخل في بعض تفسير قوله عزوجل: «آتيناه آياتنا فانسلخ منها»،[23] قال بعض اهل التفسير ... انه اوتي النبوة و المشهور انه اوتي الاسم الاكبر فكان سبب هلاكه.[24]
خداي متعال كاري نموده است كه احدي در عالم هستي جز نادانان و كوتهنظران، احساس امنيت نكند، زمينيان و آسمانيان با همه پاكي و قداست آنها، از عذاب الهي در امان نباشند، چنانكه خود فرمود: «إنّ عذاب ربهم غير مأمون».[25]
خوف مكر ترسي است از عظمت خداي متعال و جهل نسبت به مشيت او. مردي بشر حافي را گفت: از مرگ عظيم ميترسي؟ گفت: به حضرت پادشاه شدن صعبت است.[26]
گفتهاند: خوف حركت دل بود از هيبت خداي.[27] و هذا خوف لا يقوم له شئ و كرب لا يوازيه مقام و لا عمل. لولا ان الله تعالي عدله بالرجاء لاخرج الي القنوط و لولا انه روّحه بروح الانس بحسن الظن لادخل في الإياس.[28]
نشان خوف مكر
1ـ تحيّر و سرگرداني بر در مشيت خداي متعال. زيرا كه خايف نميداند كه با او چه خواهند نمود. اگر بيامرزد و ببخشد، شايستة خداست و اگر سخت گيرد و عذاب كند، شايستة بنده است.
رسول خدا (صلوات الله و السلام عليه) فرمودند: «اگر مرا و عيسي بن مريم را عذاب كني، ظلم نكردهاي».[29] يكي ديگر گويد: علامت خوف، تحير بود بر در غيب.[30] اين خائفان به اميد ميزيند و به رحمت دل بستهاند، نه به خود و اعمال خود.
2ـ هركس از او بترسد، چه با خوف او، اثري از آثار جلال و هيبت الهي همراه بود. «من خاف الله يخافه كل شئ».[31] تا جلال و عظمت الهي بر كسي مسلط نشود و در او ظهور نيابد، اين خوف پديد نيايد، چه اين خوف ثمره تجلي جلال و سطوت اوست، پس خائف مظهر آن است، از اينرو وجود خائف، ظهور جلال است و جلال در هر كجا كه ظاهر شود، اهل نظر را سخت بترساند.
3ـ او از هيچ چيز نترسد الا از خدا. چنانكه گفتهاند: الخائف الذي لا يخاف غير الله.[32] زيرا كه آنجا كه جلال الهي ظهور يابد، جا براي هيچ بزرگي و هيبتي باقي نميماند، چه همه هيبتها و عظمتها شعاعي و سايهاي از هيبت اوست و نشاني از عظمت اوست، از اينرو آنجا كه خورشيد عظمت بتابد، جا براي پرتو آن باقي نميماند. پس آنكه از عظمت خداي متعال خايف باشد، جا براي ترس از غير در وجودش باقي نماند.
اولياء خوف ندارند.
«ألا أن اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون».[33] اولياي خدا نه خوف دارند از آينده و نه خوف دارند از گذشته. چون آنان از گذشته چنان پاكند كه حزن بر آن ناممكن است؛ نقصي و عيبي از گذشته ندارند تا بر آن غمگين باشند و اندوه خورند و آينده آنان نيز ثمره گذشته آنان است. آينده آنان نهتنها به پاكي گذشته آنان است، بلكه ظهور پاكي و طهارت گذشته آنهاست، چون ميوه و درخت. كمال درخت در ميوه آشكار ميشود و كمال طهارت گذشته آنان در آينده آنان ظاهر ميگردد، پس نه ترس دارند و نه اندوه.
و نيز عامل خوف، طلب حظ در آينده است و عامل حزن، طلب حظ در گذشته؛ «مولد وجود هر دو طلب حظ است. مولد حزن، طلب ادراك حظ فايت و مولد خوف، طلب حظ موجود با توقع فوت و اين طايفه از طلب حظ، گذشتهاند.»[34] اينان بهخاطر ظهور ولايت حق تعالي بر هستيشان، فارغ از گذشته و آيندهاند، فارغ از حظ و بهرهاند. اينان حال را شناسند و حال را به تماشاي وي پردازند، چنانكه ويژگي محب محبوب همين است.
چنان در درياي بيكرانه محبت غرقند كه فرصت نگاه به گذشته يا آينده ندارند. آينده و گذشته را به غفلت از جمال يار نخواهند. به همين خاطر است كه آنان را «ابن الوقت» خواندهاند. آنكه گذشته و آينده نداشته باشد يا از آن فارغ باشد، از آثار آن نيز كه خوف و حزن است، پيراسته است. اينان به جاي خوف خشيت دارند.
خوف و خشيت
ابوالقاسم حكيم گويد: خوف بر دو رتبت بود: رهبت و خشيت. صاحب رهبت چون بترسد، بگريزد، چون بگريزد، پس هواء خود رود، چون رهبانان كه متابع هواء خويش باشند. چون لگام علم، ايشان را باز كشد، به حق شرع قيام نمايد، آن خشيت باشد.[35]
ابوعلي دقاق گويد: خوف را مرتبتهاست؛ خوف است و خشيت و هيبت. خوف از شرط ايمان است و حكم او، قال الله تعالي: «و خافون إن كنتم مؤمنين»[36] و خشيت از طريق علم بود. قال الله تعالي: «إنما يخشي الله من عباده العلماء»[37] و هيبت از شرط معرفت بود.[38] قال الله تعالي: «و يحذّركم الله نفسه».[39]
از رسول خدا (صلوات الله و السلام عليه) پرسيدند كه منظور از آيه كريمه «والذين يؤتون ما آتَوا و قلوبهم وجلة»،[40] كسي بود كه زنا كند و دزدي كند و خمر خورد؟ گفت: نه، اين آن بود كه نماز كند و روزه بدارد و صدقه دهد. ترسد كه از وي نپذيرند.[41]
واسطي گويد: چون حق ظاهر گردد بر اسرار، آنجا نه خوف ماند و نه رجا و اندر اين اشكال است و معنياش آن بود كه چون سِرّها پاك شود به شواهد حق و شواهد حق همه سر فراگيرد، اندرو هيچ نصيب نبود ذكر مخلوق را و خوف و رجاء از آثار بقاء حس بود به احكام بشريت.[42]
حاصل آنكه، كسي كه از پذيرش اعمال صالح خود در ترس و هراس است، خوف او خوف مكر بود و آنكه فارغ از خود و اعمال خود گشته باشد ولي بهخاطر كمال معرفت و آگاهي به حق تعالي و وصول به مكاشفات و مشاهدات، از خود ايمن نباشد، خشيت دارد، نه خوف، چه «خوف صفت محجوبان است» و خشيت و هيبت صفت اهل مكاشفات و مشاهدات و معاينات است».[43]
از اينروست كه خوف زايلشدني است، ولي خشيت باقي و ماندني است، زيرا چنانكه گفته شد، خوف ويژگي اهل حجاب است، پس آنگاه كه حجاب براندازند و به مشاهده در آيند، عوارض آن نيز برافتد و محو گردد، پس چون به شهود رسند، خوف از آنان زايل شود؛ ولي خشيت ثمره رفع حجاب از دل و سرّ وجودي است يعني كه از لوازم ذات عارف بالله است و ذاتي، ماندني است.
صاحبان خشيت اندكند و متّصفان به خوف عقوبت بسيار و متلبّسان به خوف مكر، ميانه. عوام از خلق كه ظاهر شريعت شناسند و باور داشته باشند، اهل خوف عقوبتند و مخلصين كه خود را از ميانه برداشته باشند و در اظهار حق، هوالحق گويند و نه انا الحق، اهل خشيتند و ميانه آن دو دسته، اهل خوف مكرند، به همين خاطر است كه پايان دار تكليف را خوشايند دانند.
كان بعض العارفين يقول: لو كانت الشهادة علي باب الدار و الموت علي الاسلام عند باب الحجرة، لأخترت الموت علي الشهادة. قيل: ولم؟ قال: لأني لا ادري ما يعرض بقلبي من المشاهدة فيما بين باب الحجرة و باب الدار فيغير التوحيد.[44]
زهير بن نعيم الباني گويد: ما اكبر همي ذنوبي. انما اخاف ما هو اعظم علي من الذنوب و هو ان اسلب التوحيد و اموت علي غيره.[45]
برخي ديگر گويند: لو اني ايقنت ان يختم لي بالسعادة كان احب الي مما طلعت عليه الشمس في حياتي اجعله في سبيل الله تعالي.[46]
حس بصري ميگويد: لو اني اعلم أني برئ من النفاق كان احب الي مما طلعت عليه الشمس.[47]
گويند: چون ابليس را لعنه الله، اين چنين حال پيش آمد، جبرييل و ميكاييل به روزگار دراز ميگريستند. خداي عزوجل وحي كرد با ايشان كه چه چيز به گريستن آورده است شما را؟ گفتند: بار خدايا از مكر تو ايمن نداريم. خداوند تعالي گفت: چنين باشيد؛ از مكر من ايمن مباشيد.[3]
اين خوف نه از عقوبت نفس است كه عقوبت در مورد اين خائفان نشايد، زيرا كه اينان نفس ندارند تا عقوبت آن ممكن شود و نيز بسياري از آنان، چون ملايكه، تكليف ندارند تا لغزشي باشد و آنگاه عقوبتي، چه آنان «عباد مكرمون»؛[4] «يفعلون ما يؤمرون»[5] هستند.
خوف اينان از جلال خداي سبحان است و خوف حقيقي همين است، چنانكه گفتهاند: خائف آن باشد كه خوف او از جلال حق تعالي باشد، نه از عقوبت.[6]
چون اين خوف، خوف از ظهور جلال و انطواي جمال در جلال است، ويژة آنان است كه جلال الهي را بشناسند و آنان انبياء و كمّل از اولياي خداي سبحانند. چنانكه از عيسي (عليه السلام) روايت شده است كه «انه قال: يا معشر الحواريين، انتم تخافون المعاصي و نحن معاشر الانبياء نخاف الكفر».[7]
ابوسهل گويد: المريد يخاف ان يبتلي بالمعاصي و العارف يخاف ان يبتلي بالكفر.[8] پيداست كه ترس از كفر هزاران مرتبه بزرگتر و عميقتر است از ترس از معيصت؛ چه معيصت اعضاء و جوراح را آلوده سازد و كفر دل و جان را، بلكه اين دو خوف، هيچ نسبتي با هم ندارند.
به گفته ابوالفيض مصري: خوف النار عند خوف الفراق بمنزلة قطرة قطرت في بحر لجّي؛ [9] خوف از عقوبت و آتش جهنم در مقابل خوف از فراق، مانند قطرهاي است در مقابل دريايي پهناور.
عوامل خوف مكر
1ـ محبت الهي
چنانكه گفتيم خوف فراق، درياي بيكرانهاي است و خوف عقوبت قطرهاي. بدين خاطر كه محبت نفس در برابر محبت خداي سبحان، قطرهاي در برابر دريا نيز به حساب نميآيد. اگر نفسِ ضعيف، فقير، ناقص و معيوب، چنان مورد محبت قرار گيرد كه صاحب آن را به خوف دچار سازد، اگر خداي قوي، غني، كامل و مبراي از هرگونه عيب، شناخته شود و مورد محبت واقع شود، چگونه خواهد بود؟ از اينروست كه سالك با رسيدن به محبت الهي، در درياي خوف فرو خواهد رفت، بدين خاطر كه محبوب چنان دل وي را تصرّف كرده است كه احتمال فراق او كشنده است و بند بند از وجود محب جدا ميسازد.
به تعبير اميرمؤمنان صلوات الله عليه: «فهبني يا الهي و سيدي و مولاي، صبرتُ علي عذابك فكيف أصبر علي فراقك؟ و هبني يا الهي صبرتُ علي حرّ نارك فكيف أصبر عن النظر الي كرامتك؟»[10]
2ـ مكر الهي
«فلايأمن مكر الله الا القوم الخاسرون».[11] خوف از مكر سه بيان دارد و از دو جهت قابل توجه و تبيين است. يكم، اينكه لطف و رحمت و جمال الهي، حاوي و شامل قهر و غضب و جلال او نيز است، زيرا صفات او عين يكديگر است از اينرو اگر جمال الهي ظاهر و متجلي گردد، جلال وي باطن و منطوي ميشود و بر عكس.
پس ظهور جمال الهي به صورت نعمت و رحمت، مانند ايمان و علم و معرفت و عمل صالح و ديگر نعمتهاي الهي، در درون خود نقمت را دارد، از اينرو شمول آن بر سالك به معني رها شدن و به كمال دست يافتن نيست، زيرا هر لحظه ممكن است باطن آن آشكار شود و ظاهرش مخفي گردد و در اين صورت كفر و جهل و غفلت و فسق آشكار شود كه احدي در عالم هستي تاب تحمل آن را ندارد.
تعبير ديگر آن، سوء خاتمت است. عارفان اين خوف را عاليترين درجة خوف دانستهاند و آن عبارت است از اينكه: أن يكون قلبه معلقاً بخوف الخاتمة، لايسكن الي علم و لا عمل و لا يقطع علي النجاة بشئ من العلوم و ان علت و لا لسبب من اعماله و ان جلت، لعدم علمه تحقيق الخواتيم.[12]
كسي چه داند كه به او چه خواهند نمود.آنگاه كه حبيب خدا (صلوات الله و السلام عليه) بفرمايد: «ما أدري ما يفعل بي و لا بكم»؛[13] ندانم كه با من و شما چه خواهند نمود. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل. پس چگونه ميتوان به علم و عمل و ايمان اعتماد نمود و بدان دلخوش بود.
در اينكه بايد از ظاهر شريعت پيروي نمود، شكي نيست، ولي در اينكه اين پيروي انجام خوشي خواهد داشت، بر كسي آشكار نيست و اگر بر كسي هم آشكار باشد، اسرار الهي است كه افشاي آن كم از كفر نيست.
به همين خاطر است كه گفتهاند: لا يحل للعلماء ايضاً كشف علامات سوء الخاتمة فيمن رأوه فيه من العمال، لان لها علامات جلية عند المكاشفين بها و أدلة خفية عند العارفين المشرف بهم عليها و لكنها من سر المعبود في العبد خبيئة و خبأة في خزائن النفوس لم يطلع عليها الا الافراد ... و سيخرج ذلك يوم تبلي السرائر عند غضبه و عظيم سطوته، فماله من قوة، من عمل و لا ناصر من علم.[14]
عن النبي (صلوات الله و السلام عليه) : «إن العبد ليعمل بعمل اهل الجنة خمسين سنة حتي يقال: انه من اهل الجنة و في خبر: حتي ما يبقي بينه و بين الجنة الا شبر، ثم يسبق عليه الكتاب فيختم له بعمل اهل النار».[15] اينان به همان چيزي دست مييابند كه از پيش برايشان مقدر شده است و علم حق تعالي معلوم گشته است، چنانكه فرمود: «اولئك ينالهم نصيبهم من الكتاب»؛[16] آنچه در كتاب الهي برايشان رقم خورده است به كم و كاست، بدانها خواهد رسيد، چنانكه فرمود: «و إنا لموفوهم نصيبهم غير منقوص».[17]
در اخبار بهطور مكرر وارد شده است كه عمل بنده بهگونهاي است كه از اهل بهشت به نظر ميرسد يا از اهل جهنم به شمار ميرود، ولي در اندك زماني، به قدر يك وجب مانده به آخر، تا روح به حلق ميرسد و آخرين مرحله نزع روح است، تغيير جهت ميدهد و به همان دست مييابد كه برايش مقدر شده بود.
و قد نوّع بعض العارفين خوف المؤمنين علي مقامين فقال: قلوب الابرار معلقة بالخاتمة، يقولون: ليت شعري ماذا يختم لنا به؟ و قلوب المقربين معلقة بالسابقة، يقولون: ليت شعري ماذا يسبق لنا به؟ … و من حقت عليه كلمة العذاب و سبق له من مولاه الختم بسوء الاكتساب، لم ينفعه شئ، فهو يعمل في بطالة لا اجر له و لا عاقبة، قد نظر اليه نظره بعد.[18]
و لعلّ ذكر البعد في الابعاد الذي شيب الحبيب القريب في قوله صلي الله عليه وآله: «شيّبتني هود و اخواتها و سوره الواقعة و اذا الشمس كوّرت و عم يتسائلون». لان في سورة هود: «ألا بعداً لثمود»[19]، يعني وقعت السابقة لمن سبقت له و حقت الحاقة بمن حقت عليه، خافضة رافعة، خفضت قوماً في الآخره كانوا مرفوعين في الدنيا حين ظهرت حقايق و كشفت عواقب الخلايق و اما سورة التكوير، ففيها خواتم المصير و هي صفة القيامة لمن أيقن و فيها تجلي معاني الغضب لمن عاين آخر ذلك و «إذا الجحيم سعّرت و إذا الجنة ازلفت علمت نفس ما أحضرت»[20] ... حينئذ يتبين للنفس ما احضرت من شر يصلح له الحجيم او خير يصلح له النعيم ... فكم من قلوب قد تقطّعت حسرات علي الابعاد من الجنان بعد اقترابها.[21]
معني ديگر خوف مكر عبارت است از تعلق اراده و مشيت الهي به ايجاد خوف در بندگان خالص خود بهوسيله انسانهاي پست و مادون آنها تا كه عبرتي باشد بر ديگران.
سلطه اهل فسق و فجور بر بندگان صالح خداي متعال و نيز تصرف شيطان در افكار و رفتار و يا خاطرات شايستگان از همين نمونه است و نيز نيكان را تنبيه ميكند تا عوام عبرت گيرند.
گفتهاند: و من خوف العارفين، علمهم بان الله تعالي يخوف عباده بما شاء من عباده الأدنين يجعلهم نكالاً لادنين و يخوف العموم من خلقه بالتنكيل ببعض الخصوص من عباده حكمة له و حكماً منه.[22]
نيكان را از درگاه خود ميراند، شهداء را براي عبرت صالحان سياست ميكند، بر صديقين براي عبرت شهداء سختگيري ميكند.
نتيجه اينكه گروهي را از درگاه خود ميراند تا مراتب پايينتر از آنها عبرت گيرند و به مراتب بالاتر از آنها پند دهد و هذا داخل في بعض تفسير قوله عزوجل: «آتيناه آياتنا فانسلخ منها»،[23] قال بعض اهل التفسير ... انه اوتي النبوة و المشهور انه اوتي الاسم الاكبر فكان سبب هلاكه.[24]
خداي متعال كاري نموده است كه احدي در عالم هستي جز نادانان و كوتهنظران، احساس امنيت نكند، زمينيان و آسمانيان با همه پاكي و قداست آنها، از عذاب الهي در امان نباشند، چنانكه خود فرمود: «إنّ عذاب ربهم غير مأمون».[25]
خوف مكر ترسي است از عظمت خداي متعال و جهل نسبت به مشيت او. مردي بشر حافي را گفت: از مرگ عظيم ميترسي؟ گفت: به حضرت پادشاه شدن صعبت است.[26]
گفتهاند: خوف حركت دل بود از هيبت خداي.[27] و هذا خوف لا يقوم له شئ و كرب لا يوازيه مقام و لا عمل. لولا ان الله تعالي عدله بالرجاء لاخرج الي القنوط و لولا انه روّحه بروح الانس بحسن الظن لادخل في الإياس.[28]
نشان خوف مكر
1ـ تحيّر و سرگرداني بر در مشيت خداي متعال. زيرا كه خايف نميداند كه با او چه خواهند نمود. اگر بيامرزد و ببخشد، شايستة خداست و اگر سخت گيرد و عذاب كند، شايستة بنده است.
رسول خدا (صلوات الله و السلام عليه) فرمودند: «اگر مرا و عيسي بن مريم را عذاب كني، ظلم نكردهاي».[29] يكي ديگر گويد: علامت خوف، تحير بود بر در غيب.[30] اين خائفان به اميد ميزيند و به رحمت دل بستهاند، نه به خود و اعمال خود.
2ـ هركس از او بترسد، چه با خوف او، اثري از آثار جلال و هيبت الهي همراه بود. «من خاف الله يخافه كل شئ».[31] تا جلال و عظمت الهي بر كسي مسلط نشود و در او ظهور نيابد، اين خوف پديد نيايد، چه اين خوف ثمره تجلي جلال و سطوت اوست، پس خائف مظهر آن است، از اينرو وجود خائف، ظهور جلال است و جلال در هر كجا كه ظاهر شود، اهل نظر را سخت بترساند.
3ـ او از هيچ چيز نترسد الا از خدا. چنانكه گفتهاند: الخائف الذي لا يخاف غير الله.[32] زيرا كه آنجا كه جلال الهي ظهور يابد، جا براي هيچ بزرگي و هيبتي باقي نميماند، چه همه هيبتها و عظمتها شعاعي و سايهاي از هيبت اوست و نشاني از عظمت اوست، از اينرو آنجا كه خورشيد عظمت بتابد، جا براي پرتو آن باقي نميماند. پس آنكه از عظمت خداي متعال خايف باشد، جا براي ترس از غير در وجودش باقي نماند.
اولياء خوف ندارند.
«ألا أن اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون».[33] اولياي خدا نه خوف دارند از آينده و نه خوف دارند از گذشته. چون آنان از گذشته چنان پاكند كه حزن بر آن ناممكن است؛ نقصي و عيبي از گذشته ندارند تا بر آن غمگين باشند و اندوه خورند و آينده آنان نيز ثمره گذشته آنان است. آينده آنان نهتنها به پاكي گذشته آنان است، بلكه ظهور پاكي و طهارت گذشته آنهاست، چون ميوه و درخت. كمال درخت در ميوه آشكار ميشود و كمال طهارت گذشته آنان در آينده آنان ظاهر ميگردد، پس نه ترس دارند و نه اندوه.
و نيز عامل خوف، طلب حظ در آينده است و عامل حزن، طلب حظ در گذشته؛ «مولد وجود هر دو طلب حظ است. مولد حزن، طلب ادراك حظ فايت و مولد خوف، طلب حظ موجود با توقع فوت و اين طايفه از طلب حظ، گذشتهاند.»[34] اينان بهخاطر ظهور ولايت حق تعالي بر هستيشان، فارغ از گذشته و آيندهاند، فارغ از حظ و بهرهاند. اينان حال را شناسند و حال را به تماشاي وي پردازند، چنانكه ويژگي محب محبوب همين است.
چنان در درياي بيكرانه محبت غرقند كه فرصت نگاه به گذشته يا آينده ندارند. آينده و گذشته را به غفلت از جمال يار نخواهند. به همين خاطر است كه آنان را «ابن الوقت» خواندهاند. آنكه گذشته و آينده نداشته باشد يا از آن فارغ باشد، از آثار آن نيز كه خوف و حزن است، پيراسته است. اينان به جاي خوف خشيت دارند.
خوف و خشيت
ابوالقاسم حكيم گويد: خوف بر دو رتبت بود: رهبت و خشيت. صاحب رهبت چون بترسد، بگريزد، چون بگريزد، پس هواء خود رود، چون رهبانان كه متابع هواء خويش باشند. چون لگام علم، ايشان را باز كشد، به حق شرع قيام نمايد، آن خشيت باشد.[35]
ابوعلي دقاق گويد: خوف را مرتبتهاست؛ خوف است و خشيت و هيبت. خوف از شرط ايمان است و حكم او، قال الله تعالي: «و خافون إن كنتم مؤمنين»[36] و خشيت از طريق علم بود. قال الله تعالي: «إنما يخشي الله من عباده العلماء»[37] و هيبت از شرط معرفت بود.[38] قال الله تعالي: «و يحذّركم الله نفسه».[39]
از رسول خدا (صلوات الله و السلام عليه) پرسيدند كه منظور از آيه كريمه «والذين يؤتون ما آتَوا و قلوبهم وجلة»،[40] كسي بود كه زنا كند و دزدي كند و خمر خورد؟ گفت: نه، اين آن بود كه نماز كند و روزه بدارد و صدقه دهد. ترسد كه از وي نپذيرند.[41]
واسطي گويد: چون حق ظاهر گردد بر اسرار، آنجا نه خوف ماند و نه رجا و اندر اين اشكال است و معنياش آن بود كه چون سِرّها پاك شود به شواهد حق و شواهد حق همه سر فراگيرد، اندرو هيچ نصيب نبود ذكر مخلوق را و خوف و رجاء از آثار بقاء حس بود به احكام بشريت.[42]
حاصل آنكه، كسي كه از پذيرش اعمال صالح خود در ترس و هراس است، خوف او خوف مكر بود و آنكه فارغ از خود و اعمال خود گشته باشد ولي بهخاطر كمال معرفت و آگاهي به حق تعالي و وصول به مكاشفات و مشاهدات، از خود ايمن نباشد، خشيت دارد، نه خوف، چه «خوف صفت محجوبان است» و خشيت و هيبت صفت اهل مكاشفات و مشاهدات و معاينات است».[43]
از اينروست كه خوف زايلشدني است، ولي خشيت باقي و ماندني است، زيرا چنانكه گفته شد، خوف ويژگي اهل حجاب است، پس آنگاه كه حجاب براندازند و به مشاهده در آيند، عوارض آن نيز برافتد و محو گردد، پس چون به شهود رسند، خوف از آنان زايل شود؛ ولي خشيت ثمره رفع حجاب از دل و سرّ وجودي است يعني كه از لوازم ذات عارف بالله است و ذاتي، ماندني است.
صاحبان خشيت اندكند و متّصفان به خوف عقوبت بسيار و متلبّسان به خوف مكر، ميانه. عوام از خلق كه ظاهر شريعت شناسند و باور داشته باشند، اهل خوف عقوبتند و مخلصين كه خود را از ميانه برداشته باشند و در اظهار حق، هوالحق گويند و نه انا الحق، اهل خشيتند و ميانه آن دو دسته، اهل خوف مكرند، به همين خاطر است كه پايان دار تكليف را خوشايند دانند.
كان بعض العارفين يقول: لو كانت الشهادة علي باب الدار و الموت علي الاسلام عند باب الحجرة، لأخترت الموت علي الشهادة. قيل: ولم؟ قال: لأني لا ادري ما يعرض بقلبي من المشاهدة فيما بين باب الحجرة و باب الدار فيغير التوحيد.[44]
زهير بن نعيم الباني گويد: ما اكبر همي ذنوبي. انما اخاف ما هو اعظم علي من الذنوب و هو ان اسلب التوحيد و اموت علي غيره.[45]
برخي ديگر گويند: لو اني ايقنت ان يختم لي بالسعادة كان احب الي مما طلعت عليه الشمس في حياتي اجعله في سبيل الله تعالي.[46]
حس بصري ميگويد: لو اني اعلم أني برئ من النفاق كان احب الي مما طلعت عليه الشمس.[47]
[1]- مصباح الهداية، همان(مضمون) [2]- همان، صص 388،389. [3]- ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 196. [4]- انبياء، 26 . [5]- نحل، 50. [6]- عوارف المعارف، همان، ص186 [7]- قوت القلوب، همان، ص 400. [8]- همان. [9]- همان، ص 397. [10]- دعاي كميل. [11]- اعراف، 99. [12]- قوت القلوب، همان، ص 399. [13]- احقاف، 9. [14]- قوت القلوب، همان، صص 408-407. [15]- همان، ص 399. [16]- اعراف، 37. [17]- هود، 109. [18]- قوت القلوب، همان، صص 402-401. [19]- هود، 68. [20]- تكوير، 14-12. [21]- قوت القلوب، همان، صص 404-403. [22]- همان، ص405. [23]- اعراف، 175. [24]- قوت القلوب، همان، ص 406. | [25]- معارج، 28. [26]- ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 193. [27]- همان، ص 194. [28]- قوت القلوب، همان، ص 406. [29]- روح الارواح، ص 580. [30]- ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 192. [31]- شرح نهج البلاغه، 10- 146. [32]- همان، ص 390. [33]- يونس، 62. [34]- مصباح الهداية، همان، ص 392. [35]- ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 191. [36]- آل عمران، 175. [37]- فاطر، 28. [38]- ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 190. [39]- آل عمران، 28. [40]- مؤمنون، 60. [41]- ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 193. [42]- همان، ص194. [43]- ر.ك. مصباح الهداية، ص 392. [44]- قوت القلوب، همان، ص 410. [45]- همان. [46]- همان، صص 411-410. [47]- همان، صص 413- 412. |