آثار
اکثر منتقدین ابن عربی صلاحیت داوری ندارند
در گفتگو با مهر عنوان شد؛
اکثر منتقدین ابن عربی صلاحیت داوری ندارند
سید مرتضی حسینی شاهرودی
شناسه خبر: 4202685 - شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۶ - ۰۸:۰۹
استاد دانشگاه فردوسی مشهد گفت: وحدت وجود ابن عربی میگوید نه اینکه ما چیزی غیر از خدا نمیبینیم، بلکه اصلاً چیزی غیر از خدا وجود ندارد که دیده شود یا دیده نشود.
خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه ـ حسن دیانی: معمولاً اختلاف نظر پیرامون بزرگان تاریخ امری طبیعی و بدیهی است. اما شاید کمتر کسی مانند محی الدین ابن عربی وجود داشته باشند که نظرات پیرامون او در میان بزرگان و صاحب نظران دینی تا این حد با هم متفاوت و متضاد باشد. تا جایی که این اختلاف نظر عمیق را میتوان حتی در معتقدان به یک مذهب ـ یعنی مذهب تشیع ـ مشاهده نمود. به عبارتی دیگر برخی از علمای شیعه که مسلک عرفانی دارند، ابن عربی را از کمّلین و بزرگترین عارفین و واصلین میدانند که بعد از اولیاء و انبیاء کسی از ابناء بشر به او نمیرسد و در مقابل گروهی دیگر از علمای شیعه او را انکار و حتی تکفیر نمودهاند. این تفاوت دیدگاه موجب گردید تا به بهانه ایام درگذشت او به گفتگو با حجت الاسلام سید مرتضی حسینی شاهرودی، استاد تمام گروه حکمت و فلسفه دانشگاه فردوسی مشهد پرداخته و ضمن پرسش از جایگاه ابن عربی، به دلایل این اختلاف دیدگاهها بپردازد؛
*به عنوان اولین سوال در ابتدا در مورد شخصیت و فکر خود ابن عربی توضیحاتی بفرمایید که چه ویژگیهایی در او تا این حد ایشان را مورد توجه قرار داده است؟
محی الدین از چند جهت در حوزه عرفان، شخصیتی برجسته و منحصر به فرد است. اول آنکه تا قبل از او عرفان فقط عرفان عملی و سیر و سلوک بود. اگرچه مطالبی در حوزه اعتقادات، خداشناسی، جهان شناسی و انسان شناسی هم در همان عرفان عملی کم و بیش، و به اختصار مطرح میشد، اما بهطور کلی موضوع اصلی عمل و سلوک بود. اما ابن عربی با ارائه عرفان نظری، ابداعی بزرگ و تحولی عمیق و اساسی به وجود آورد. یعنی ضمن حفظ عرفان عملی که به آن سلوک یا تصوف گفته میشد، مباحث نظری را که تعیین کننده و تبیین کننده مباحث عملی و سیر الی الله است، مطرح نمود. بنابراین ابن عربی بنیانگذار عرفان نظری به صورت تفصیلی، مدلل، عقلی و فراعقلی است.
علاوه بر بنیانگذاری، مباحث مطرح شده از سوی ابن عربی، به لحاظ تنوع در مباحث هم، نه کم نظیر که بینظیر است. لذا ابن عربی شخصیتی منحصر به فرد است که نه قبل از او و نه بعد از او مشابهی وجود ندارد. البته ما هیچگاه ابن عربی را با انبیا و اولیا مقایسه نمیکنیم؛ و قابل مقایسه هم نیست. اما در میان انسانهای متعارف، ابن عربی شخصیتی یگانه است.
نکته دوم اینکه پیش از ابن عربی اگرچه سخنانی درباره هستی شناسی یا وجود شناسی مطرح میشد اما آن حکم غالب و اساسی در عرفانها وحدت شهود بود. یعنی عارف و سالک اعتقادش بر این است که آنچه را که میبیند وحدت است. اما اینکه آیا کثرت وجود ندارد یا اینکه عارف با توجه به جایگاه خود این کثرت برای او طفیلی و فرعی است، موضوعی بود که مورد بحث قرار نگرفته بود. اما در عرفان ابن عربی وحدت وجود حاکم است. یعنی نه این که فقط ما غیر خدای متعال را نمیبینیم، بلکه غیر از خدای متعال اصلاً وجود ندارد تا دیده شود. یعنی سالبه به انتفاء موضوع است. بنابراین پیشینیان یا به این موضوع توجه نداشته، یا اگر کسانی مانند حسین بن منصور حلاج، ابوسعید ابوالخیر، بایزید بسطامی و یا ابوالحسن خرقانی اشاراتی در این زمینه داشته و گفتهاند در خانه جز صاحب خانه کسی نیست ـ که این حکایت از وحدت وجود دارد ـ صراحت کمی در این زمینه داشته و علاوه بر آن تبیین، توضیح و استدلال ندارند. یعنی اگر از ایشان میپرسیدید که از کجا میگویید؟ میگفتند که ما غیر از خدا نمیبینیم. اما ابن عربی این «ما نمیبینیم» را کنار گذاشته و میگوید اصلاً چیزی غیر از خدا وجود ندارد که ما بخواهیم ببینیم یا نه. بعد از او هم هرکسی آمده، دیدگاه او را ادامه داده و اگر نقدی هم بر او وارد شده است، اساسی نبوده است.
نکته سوم از مختصات ابن عربی این است که برای سلوک الی الله و رسیدن به آن وحدت حقه حقیقی، بهگونهای که آدمی با همه وجود ببیند که «کلّ شیء هالک إلا وجهه»، که غیر از خدا چیزی نیست و هر چه غیر از او باشد، هالک و باطل است، از گذشته راههای متعدد و متنوعی وجود داشته است. مثلاً عبادت و عمل به ظواهر شرعی، متخلق بودن به اخلاق فراتر از اخلاق عرفی، ریاضت کشیدن و سختی را تحمل کردن. اما ابن عربی مهمترین و شاید تنها راه سلوک به سوی خدای متعال را ـ که راههای دیگر نسبت به این جزء فروع و تبعات حساب میشوند ـ عشق دانست.
به نظر ابن عربی اگر کسی عاشق نباشد، امکان وصولش به خدای متعال و امکان تقرب به قرب خاص ـ قرب فرائض و قرب نوافل ـ اصلاً برایش وجود ندارد. البته عشق و محبت هم کم و بیش در حوزههای دیگر و یا در گفتههای پیشینیان به اشاره وجود دارد، اما به این صراحت و تأکید بر اینکه عشق مسیر اصلی و منحصرترین راه برای وصول به خدای متعال است، فقط در ابن عربی وجود دارد. به همین دلیل هم ابن عربی نهتنها به دیگران برتری دارد، بلکه منحصر به فرد و یگانه است.
اما آخرین نکته این است که ابن عربی علاوه بر عرفان نظری، در بسیاری از علوم غیرمتعارف ـ که به آن علوم غریبه میگویند ـ از جمله علم اعداد، حروف، جداول و مشابه آن، نهتنها تسلط داشته و صاحب نظر است، بلکه میتوان گفت به آن تفصیلی که ابن عربی ارائه کرده است، پیش از آن در گفتار هیچ عالمی نمیتوان مشاهده نمود. یعنی ابن عربی اولاً بر این علوم مسلط بود، ثانیاً آنها را تبیین کرد، ثالثاً از این علوم استفادهها و لطایفی را در حوزه عرفان به کار برده است که پیش از او کسی نهفقط مشابه آن، بلکه حتی یک درصد نکاتی را که او مطرح و استفاده کرده است، انجام نداده است.
این ۴ خصوصیت منحصر به فرد ابن عربی است. میشود موارد دیگری را هم گفت که در آن جهتها هم ابن عربی سرآمد است. منتها ممکن است برخی اصل بنا را نپذیرند و نقد کنند. مثلاً در تفسیر آیات و روایات، یا تفسیر الهامات، مکاشفات و مانند آنها که در این جهت هم او سرآمد است.
*شاید کمتر کسی در طول تاریخ وجود داشته باشد که تا این حد پیرامون او نظرات متفاوت و متضاد بتوان مشاهده نمود. یعنی در خود شیعه هم برخی او را کاملترین انسانها بعد از انبیاء و اولیا دانسته و برخی دیگر با نظری کاملاً متفاوت حتی او را تکفیر کردهاند. دلیل این اختلاف دیدگاهها چیست؟
بهطور کلی شخصیتهای بزرگ و برجسته مورد اتفاق همه نیستند. حتی انبیاء هم که از طرف خدا و معصوم بوده و هیچ خطایی در فکر و عملشان نیست هم همینگونهاند. مثلاً پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله که اعظم همه مخلوقات و پیامبران است، ۱ میلیارد و ۵۰۰ میلیون نفر او را پذیرفته و مابقی او را فقط نابغه و یا حتی برخی فقط زیرک میدانند. در هر دو گروه موافق و مخالف هم انسانهای بزرگ وجود دارند. بنابراین بهطور کلی اتفاق آرا و اجماع رأی را نمیتوان به دست آورد.
نکته دوم اینکه کسانی که در مورد شخصیتها، چه فیلسوفان، چه عرفا و حتی در مورد فقها داوری میکنند، باید کسانی باشند که توانایی و صلاحیت داوری را داشته باشند. قاعده کلی این است؛ کسی که در مورد موضوعی داوری میکند، باید محیط بر موضوع داوری باشد. به عنوان مثال آیا کسی که هیچ گاه فوتبال بازی نکرده، یا ندیده و یا حتی کتابی مطالعه نکرده است، میتواند برای آن داوری کند؟ بنابراین داوری بر موضوع، فرع بر احاطه داور بر موضوع داوری است. از اینرو باید کسی در مورد فلسفه یا عرفان داوری کند که بر آن مسلط باشد.
از اینرو، یکی از علل اختلاف در مورد ابن عربی این است که داوران مسلط بر موضوع او نیستند. کسی که نه وحدت وجود را میفهمد و نه اصول عقلی آن را، چگونه میتواند در مورد آن داوری کند؟ یا مثلاً میگویند بر اساس آنچه که ابن عربی گفته است ما چگونه میتوانیم دین را بپذیریم؟ خود این سؤال حکایت از این دارد که آن نکاتی را که در عرفان آمده است، درست مدّ نظر قرار ندادهاند.
پس عامل دوم این است که داوران محیط و مسلط بر موضوع داوری، یعنی عرفان نظری نیستند. البته مقصود من این نیست که اینها نخواندهاند. در خیلی از موارد ممکن است خوانده، اما نفهمیده باشند. مگر همه کسانی که فقه میخوانند فقیه میشوند؟ یا همه کسانی که اصول میخوانند اصولی شده و توانایی داوری دارند؟ همچنان که در فقه کسی میتواند رإی فقیه دیگر را نقد کند که خود حداقل مجتهد باشد، کسی که در حوزه عرفان ابن عربی نهتنها عارف، سالک و واصل نیست بلکه حتی اجتهاد هم در این علوم ندارد، نمیتواند در این علوم داوری کند و داوریهایش عوامانه خواهد شد.
جهت سوم این است که برخی بر اساس پیش فرضهایی که ممکن است پیش فرضهایی عوامانه یا عرفی باشد، اعتقادی را پیدا کرده و بر اساس آن نسبت به اعتقادات دیگر نهتنها نظر نقد، بلکه نظر انکار دارند. به عنوان مثال ممکن است به یک عالم دینی بگویند که فیزیک در زمینه خدا اظهار نظر کرده و خدا را انکار نموده است و او با خود میگوید علمی که خدا را انکار کند علم نیست، بلکه جهل است و این در ذهن آن فرد مینشیند. ولو اینکه ممکن است فیزیکدان چنین چیزی نگفته باشد. یا اگر کسی مانند هاوکینگ چنین چیزی را گفته، کسان دیگری از جمله انیشتین یا نیوتون چیز دیگری گفته باشند. اما آن فرد اعتقادی به نادرستی این علم پیدا کرده و بعد نه فیزیک مطالعه میکند و نه آن را میشناسد و فقط میگوییم این به درد نمیخورد. مخالفت برخی با عرفان و ابن عربی هم از این قبیل است.
یا ممکن است فردی مثلاً اعتقادش کلامی بود و بیشتر از آن را درک نکرده و حتی غیر از آن را اصلاً علم نمیداند. چنین فردی زمانی که از او میپرسی فلان کتاب چگونه کتابی است؟ میگوید این کتاب اصلاً به درد نمیخورد. میپرسی آیا این کتاب را خواندهاید؟ میگوید نه؛ اما اگر کتاب خوبی بود استاد ما یا فلان متکلم و صاحب نظر آن را معرفی کرده بود.
متأسفانه بسیاری از کسانی که در مورد عرفان نظری و به خصوص ابن عربی اظهار نظر کردهاند، اینگونه هستند. در حالی که اگر کسی زندگی ابن عربی را نگاه کرده باشد، میبیند که هرچند نظریه پردازیش در عرفان نظری به عنوان یک صاحب نظر قَدَر مربوط به ۲۰ سالگی به بعد است، اما در حوزه سلوک عرفانی و عرفان عملی در سنین ۹-۱۰ سالگی مورد اعجاب اساتید عصر خود بوده است. حال مگر میشود در مورد این فرد گفت که اصلاً فکر کردن و مطالعه کردن در مورد او هم درست نیست.
علاوه بر این، بر فرض اینکه یک علم ۲۰ یا ۳۰ اشکال داشته باشد. مگر ما علمی داریم که کامل بوده و بدون اشکال باشد. کدام یک از علوم تفسیر، فقه، اصول، و یا فیزیک و پزشکی بدون اشکال و خطا است. همین که یک علم پیوسته در حال پوست اندازی و رشد و تعالی است، یعنی قبلاً ناقص بوده و دارد خود را کامل میکند. همه علوم بشری همین گونه هستند. اما میزان قوت عرفان نظری و بعد از آن فلسفه نظری نسبت به بقیه علوم بیشتر است.
البته ممکن است عوامل نفسانی هم در این مخالفت دخیل باشد که ما در مورد آن اظهار نظر نمیتوانیم بکنیم.
*در بیان منتقدان معمولا به گزارههایی از کتابهای او اشاره میشود که چندان با آیات، روایات و عقاید ما همخوانی ندارد. مانند مباحثی که او در مورد حضرت موسی علیه السلام و گوساله پرستی بیان داشته است. این موارد این چنینی در اندیشه او به چه صورتی است؟
کسانی که این کار را انجام میدهند دو دستهاند. یک دسته افراد متدینی هستند که بخشی از علوم دینی را خوانده و با عرفان هم مخالف هستند. این گروه بر اساس احساس مسئولیتی که دارند، برای کنار زدن عرفان نظری و ابن عربی، تک جملهها و تک گزارههایی که عامه مردم میتوانند نادرست بودن آنها را برداشت کنند، بزرگ کرده و بیان میکنند تا مبادا عامه مردم منحرف شوند. مثلاً همه مردم میفهمند که گوساله سامری قابل پرستش نیست و لذا میآیند به جملات ابن عربی در این زمینه ـ بدون آنکه معنای آن را بفهمند ـ اشاره میکنند. این گروه عارف نبوده و اهل تعقل عمیق نیستند اما در عین حال احساس مسئولیت دینی و اجتماعی دارند.
اما دسته دوم که افراد اندکی بوده ولی وجود دارند، کسانی هستند که به گمان خودشان وارد عرفان شده و آن را خواندهاند. اما وقتی با گزارههای دینی از جمله آیات و روایات مواجه میشوند، نمیتوانند این دو را با هم جمع کرده و عرفان به نظرشان مخالف با آیات و روایات میآید.
به عنوان مثال حضرت نوح علیه السلام از خداوند میخواهد که این مردم بتپرست هستند و نسل اینها را بردارد. اما ابن عربی یا عارف دیگر در تفسیر این آیه میگوید که ایشان نگفته اینها بتپرستند. بلکه گفته اینها خدای تسبیحی و منزه را ادراک نمیکنند. اینها وقتی به این موارد میرسند، نمیتوانند آن را با ظواهر شرعی و دینی جمع کنند. اینها نسبت به گروه قبلی از یک جهت امتیاز دارند که اهل مطالعه هستند، اما در مطالعه خود به جایی نرسیده و نمیتوانند میان این دو جمع کنند. این افراد باید بگویند من وجه جمعی نمیبینم، نه اینکه وجه جمعی وجود ندارد. ممکن است اگر او در جایگاه یک عارف، عاقل، یا حکیم بزرگ قرار بگیرد ببیند که وجوه دیگری از جمع وجود دارد که میتواند عرفان را با قرآن و شریعت، در یک شخص واحد جمع کرد. بنابراین در این دو گروه یکی از جهت احساس مسئولیت برتری دارد و دیگری از جهت تعقل. اما هیچ کدام حق داوری ندارند و باید بگویند ما نتوانستیم بفهمیم، نه اینکه قابل جمع نیست.
* آیا این گزارههایی که بیان میشود واقعاً مربوط به ابن عربی است؟ یا تحریف و یا برداشت بد صورت گرفته است؟
این گزارههایی که نقل میشود، عموماً مربوط به ابن عربی است. البته ممکن است مواردی هم باشد که به او نسبت داده شده باشد اما عمده مواردی که اهل ظاهر و عالمان دینی بهخاطر آنها با عرفان مخالفت میکنند، مواردی است که مربوط به ابن عربی و در آثار اوست. مثلاً آنچه را که در مورد عشق گفته، یا آنچه را که در مورد توحید یا اجتماع همه کثرات و مخالفها مانند موسی علیه السلام و فرعون، و علت دعوای آنها در دنیا و علت تصالح آنها در جای دیگر سخن گفته است؛ که اینها همه سخنان ابن عربی بوده و در آن تردیدی نیست.
* میشود یکی از این موارد از جمله همین موضوع حضرت موسی علیه السلام و فرعون را در اندیشه ابن عربی به صورت ساده و مختصر توضیح بفرمایید.
مثلاً ابن عربی میگوید علت دعوا و نزاع فرعون و حضرت موسی علیه السلام این است که هر یک مظهر اسمی از اسماء خدای متعال هستند. چرا که مجموعه عالم هستی از پستترین تا اعلا درجه وجود، بدون استناد به خدای متعال مصداق «کلّ شیء هالک إلا وجهه» هستند. یعنی همه عین هلاکت و بطلانند. حتی اگر اعظم موجودات و اشرف مخلوقات هم استنادش به خدا نادیده گرفته شود، هیچ است. نه اینکه هست و ضعیف است بلکه هیچ است. بنابراین هم حضرت موسی علیه السلام و هم فرعون با استناد به خداوند متعال است که وجود دارند. نه اینکه یکی مستند و متصل به خدا نیست و دیگری متصل به خداست. نه؛ حتی فرعون هم که متکبر، آدمکش، ظالم و ستمکار است، به خدای متعال استناد دارد.
ابن عربی به این آیه استناد میکند که «کلّ شیء هالک» همه بطلان و هالک هستند، «إلا وجهه». حال وجه خدا چیست؟ تمام موجودات از لحاظ استنادشان به خدای متعال همه وجه الله هستند. پس همچنان که حضرت موسی علیه السلام هالک نیست از حیث وجه اللهی، فرعون و حتی پشه هم هالک نیستند از حیث وجه اللهی. یعنی در در ذات خود هیچگونه قوام، وجود و استقلال ندارد و با استناد به خدای متعال است که وجود و استقلال نسبی پیدا میکند. بسیاری این دو را با هم نمیتوانند جمع کنند.
*رفتارهای زشت و ناپسند چطور؟
آن هم همینگونه است. استثناء ندارد. هر فعلی که حیثیت وجودی داشته باشد، چه فعل بد و موجود بد باشد یا در مقابل فعل و موجود خوب، مبدأ و منشاء همه آنها خدای متعال است. «وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ»، هر چیزی که شئ و وجود بر آن صادق باشد، اصل و اساسش نزد خداوند متعال است. اما «ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ». بنابراین هر موجودی در جهان طبیعت چون مزاحمت با یک کار دیگر دارد بد میشود.
مثلاً اگر آن چیزی که شریعت حرام اعلام کرده، حرام اعلام نکرده بود، اصلاً بد نبود. اگر چیزی را شریعت در مقطعی حرام اعلام کرد و در مقطعی دیگر حلال اعلام میکند، در آن مقطع بد است و در مقطع دیگر بد نیست. آن هم به دلیل مزاحمتها و تعارضهایی است که در تکوین و جهان طبیعت وجود دارد. کاری که فرعون انجام میدهد، چون حق دیگران ضایع شده و تزاحم با حق دیگران دارد، امری ناپسند است. گاهی ما با خود حدیث نفس کرده و در مورد یک نفر بد میگوییم اما زمانی هم هست که حرفهای خودمان در مورد دیگری را به گوش یک نفر دیگر هم میرسانیم، این دیگر میشود غیبت.
بنابراین هر کار بد یا خوبی یا حیثیت وجودی دارد و یا حیثیت عدمی. اگر حیثیت وجودی داشته باشد، بدترین بدترینها و بهترین بهترینها، همه مستند به خدای متعال است. اما اگر حیثیت وجودی نداشته و امر عدمی باشد، استناد به خدای متعال ندارد.
حال بر این اساس تمام کارهای وجودی که مستند به خدای متعال است، خوب است ولو اینکه ممکن است بد نسبی باشد. مثلاً تصادفی روی داده و کسی کشته یا مجروح میشود. این اتفاق برای خانواده و کسانی که ارتباط با این حادثه دارند بد است. چرا که عزادار میشوند. اما این تصادف شاید برای تعمیرکار، صافکار، قطعه ساز و تولید کننده خودرو، یا برای پزشک و پرستار و داروسازی که میخواهند مداوا کنند و حتی برای کسی که خرما میفروشد، کسی که روضه میخواند یا کسی که روضه را میشنود که بد نیست. ممکن است برای آنها خیلی هم خوب باشد. لذا اگر تصادفی اتفاق نمیافتاد، بسیاری از مردم کارشان بهطور کلی تعطیل میشد. تمام مکانیکها و صافکارها دارند از قِبَل همین کاری که بد است، زندگیشان را اداره میکنند. یا تمام پزشکان و پرستاران از قِبَل مریضی مردم است که زندگی میکنند. بنابراین عمده امور ناپسند و بد از این سنخ است. نسبت به یک نفر بد و نسبت به دیگری خوب است.
*یکی دیگر از موارد چالشی و مورد اختلاف پیرامون ابن عربی مسئله شیعه بودن اوست. دلایل مختلفی هم در کلام او برای هر دو وجه شیعه و یا سنی بودن آن وجود دارد. این تفاوت را چگونه میتوان تحلیل نمود؟
اول آنکه همه عرفای بزرگ شیعه ابن عربی را شیعه میدانند. کسانی مانند سید حیدر آملی، مرحوم قاضی و شاگردانشان، علامه طباطبایی، امام خمینی و غیره.
اما جدای از این، ابتدا باید معیار شیعه بودن یا نبودن را روشن کرد و بعد بر اساس آن داوری کنیم. اگر کسی را که معتقد است: پیامبر صلی الله علیه و آله افضل بشر و بعد از ایشان، امیرالمومنین علیه الصلات و السلام مشابه ندارد؛ شیعه میدانیم، پس ابن عربی شیعه بوده و حتی میتوان گفت بزرگترین شیعه است و مشابه ندارد. تا جایی که اتفاقاً برخی هم در نقطه مقابل گفتهاند او شیعه غالی و افراطی بوده است.
یا ابن عربی میگوید: امیرالمومنین علیه الصلات و السلام اولاً افضل از همه موجودات دیگر غیر از پیامبر صلی الله علیه و آله است و دوم، همه انبیا هم علمشان را از امیر المومنین علیه الصلات و السلام گرفتهاند و یا معتقد است: امیرالمومنین علیه الصلات و السلام سرّ الانبیاء و المرسلین بوده و حقیقت و باطن حضرت موسی، حضرت عیسی، حضرت ابراهیم و حضرت نوح علیهم السلام، امیر المومنین علیه الصلات و السلام است. یا به عبارتی دیگر، باطن و سرّ تمام عالم هستی بعد از وجود مبارک خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله، امیر المؤمنین علی بن ابیطالب علیه الصلات و السلام است. بنابراین باید او را بزرگترین شیعیان دانست.
اما اگر معیار شیعه بودن را این میدانیم که آیا امیر المؤمنین علیه الصلات و السلام، خلیفه اول است یا خلیفه چهارم؟ این موضوع جای بحث و گفتگو دارد. بسیاری میگویند بر این اساس هم ابن عربی شیعه است، منتها تقیه میکرده است. چرا که در آن زمانی که ایشان زندگی میکند ـ نیمه دوم قرن ششم و نیمه اول قرن هفتم ـ تقریباً تمامی جهان اسلام اهل تسنن بوده و علاوه بر این، جمع قابل توجهی از آنان سنی ناصبی هستند. یعنی کسانی هستند که اهل بیت پیامبر را سبّ میکنند. حال آیا در چنین زمانهای انتظار نمیرود که او بسیاری از سخنانش را موافق اهل سنت و عصر و زمان خود بیان کند؟
از سویی دیگر، ابن عربی میبیند اگر بخواهد حرفهایش باقی مانده و اجازه انتشار پیدا کند، چارهای ندارد که موافق فضای غالب و حکومتها صحبت کند.
البته یک تعداد اندکی هم هستند که میگویند برخی از سخنان ابن عربی را کم و زیاد کردهاند. من چنین چیزی را اعتقاد ندارم. اگر هم کم و زیاد شده است، جملات خیلی کوتاهی باید باشد. اما همان مطالبی که در عین تقیه آورده است، اگر مقایسه کنید با آنچه که اهل سنت میگوید، کاملاً ضد اهل سنت سخن گفته است. بنابراین در شیعه بودن ابن عربی تردیدی وجود ندارد.
*به عنوان آخرین سوال؛ عرفان ابن عربی برای دنیای معاصر و بشر امروز چه دستاوردی میتواند داشته باشد. به عبارتی دیگر در دنیای کنونی که نزاع و جنگ همه جا را فرا گرفته و مدارا و گفتگو ضرورت امروز جهان است، عرفان ابن عربی آیا میتواند در این زمینه به ما کمکی بکند؟
اولاً میتوان گفت اصلاً عرفان مربوط به آن زمان نبوده، بلکه برای اعصار آینده تدوین و نوشته شده است. به این دلیل که عصر گذشته، عصر تفاهم و گفتگو نبود. یعنی هرکسی زورش زیادتر بوده غالب میشده است. اما امروزه قدرتها، ـ چه قدرتهای شخصی و قبیلهای، و چه قدرتهای بین المللی ـ به این حد رسیدهاند که نمیتوانند دیگری خود را حذف کنند. ممکن است یکی قدرتش بر دیگری بچربد اما توانایی حذف رقیب را ندارد. عرفان هم مربوط به عصری است که انسانها توانایی تسلط همه جانبه بر رقیب را نداشته و چه بخواهند و چه نخواهند، و از سر اضطرار باید با هم سازگار بوده و تفاهم داشته باشند. از گذشته گفتهاند که عرفان و عارف صلح کل هستند. این بدین معناست که اولین پیشنهادی که برای زندگی جمعی ارائه میکند، زندگی همراه با تفاهم و گفتگو است.
حقیقتاً هم امروزه بیشتر مشکلات اجتماعی ریشه در عدم تفاهم و اعمال قدرت و سلطه دارد و در مقابل عرفان بیان میکند که هیچ کس نباید چیزی را بر دیگری تحمیل کند. از این جهت عرفان امروزی است. حتی اینکه امروزه در جهان عرفانهای کاذب و نوپدید این میزان طرفدار پیدا کرده است، یک دلیل آن همین است.
موضوع دیگر در عرفان این است که کسی حق ندارد در حوزههای شخصی انسانهای دیگر مداخله نماید. چرا که هرکسی هر اعتقادی را پذیرفته اگر از مسیر درست رفته است، برایش حجت است؛ اما اگر از مسیر درست هم نیست، ما وظیفه نداریم اعتقادات دیگران را تغییر دهیم. البته حوزه عمل جداست. در این حوزه چه دین داشته باشیم و چه نداشته باشیم، چون حوزه تزاحم است، باید قانون وجود داشته و همه باید به آن عمل کنند. چه اعتقاد داشته باشند و چه نداشته باشند. بنابراین عرفان برای امروز و فرداست، نه دیروز.
ثانیاً بسیاری از نیازهای انسانها در عصر کنونی سبب مشکلات عدیدهای شده که آن مشکلات را با عرفان میتوان حل کرد. مثلاً عرفان از محبت و عشق، ایثار، فداکاری و رعایت حرمت دیگران سخن میگوید که اینها میتوانند بسیاری از مشکلات عصر کنونی را حل کنند. یا بسیاری از درگیریهای اجتماعی، اغتشاشات و یا حتی در سطحی وسیعتر فتنهها، ریشه در این دارند که آدمها احساس میکنند دارند تحقیر میشوند و یا حقوقشان ضایع و پایمال شده است و کسی هم نیست که حرف آنها را شنیده و به آنها حق بدهد. بسیاری از موارد در زندگی شخصی و اجتماعی هم همین است. عرفان در این شرایط بهترین دارو است. عرفان میگوید کوچکترین انسان و حتی حیوانات هم حق اظهار وجود دارند. حق دارند که خواستهها و نیازهای خودشان را اظهار کنند و دیگران هم موظفند در حد توانایی خود برای رفع نیازشان به آنها کمک کنند.
بنابراین گمان من این است که هم از جهت نظری و هم از جهت عملی و رفتاری، عرفان مربوط به دوران معاصر و آینده است و در گذشته اینقدر نمیتوانست این مشکلات فردی ـ اجتماعی را حل کند. چرا که ریشه مشکلات در گذشته نه در این امور، که در گرسنگی و نیازهای ضروری بود. اما امروزه بسیاری از مشکلات ریشه در ناتوانی در ابراز وجود و خود دارد.