آثار
بررسي تطبيقي ختم ولايت از ديدگاه ابن عربي و سيد حيدر آملي
ختم ولايت، يكي از مسايل مهم عرفان است كه بسياري از عارفان بزرگ، جنبههاي مختلف آن را مورد بحث قرار دادهاند.
سيد حيدر آملي، از عارفان بزرگي است كه نهتنها به دقت اين مسأله را به بحث گذاشته است بلكه بر خلاف ديگران كه سعي در توجيه سخنان عارف نامدار، ابن عربي، داشتهاند، به صراحت با او به مخالفت برخاسته و با توجه به دلايل عقلي، نقلي و كشفي، نظر وي را مبني بر اين كه حضرت عيسي (ع) خاتم ولايت مطلقه است، رد ميكند و ختم ولايت مطلقه را ويژهی حضرت امير مؤمنان (ع) و ختم ولايت مقيده را ويژهی حضرت مهدي (عج) ميداند.
نشریه مطالعات اسلامی، دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه فردوسی مشهد، شماره 59، بهار 82
چكيده
ختم ولايت، يكي از مسايل مهم عرفان است كه بسياري از عارفان بزرگ، جنبههاي مختلف آن را مورد بحث قرار دادهاند.
سيد حيدر آملي، از عارفان بزرگي است كه نهتنها به دقت اين مسأله را به بحث گذاشته است بلكه بر خلاف ديگران كه سعي در توجيه سخنان عارف نامدار، ابن عربي، داشتهاند، به صراحت با او به مخالفت برخاسته و با توجه به دلايل عقلي، نقلي و كشفي، نظر وي را مبني بر اين كه حضرت عيسي (ع) خاتم ولايت مطلقه است، رد ميكند و ختم ولايت مطلقه را ويژهی حضرت امير مؤمنان (ع) و ختم ولايت مقيده را ويژهی حضرت مهدي (عج) ميداند.
كليدواژهها:ولايت مطلقه، ولايت مقيده، ختم ولايت.
مقدمه
توحيد و ولايت يا توحيد و موحد كه بر حسب اعتبار، متعدد ولي در واقع يك حقيقتند، مهمترين مسألهی عرفان به شمار ميروند. موحد حقيقي كه به همهی مراتب توحيد دست يافته باشد، وليّ نام دارد و همانگونه كه هر چيزي آغاز و انجامي دارد، ولايت نيز آغاز و انجامي دارد كه انجام و پايان ولايت در وجود وليّ خاتم تحقق ميپذيرد كه او را خاتم اولياء مينامند. ابن عربي مشهور به شيخ اكبر، بزرگترين عارف مسلمان است كه بيشتر عارفان پس از وي نظريات او را پذيرفته و به شرح و تفسير آن پرداختهاند و كمتر كسي آراي وي را به نقد كشيده است. سيد حيدر آملي كه يكي از بزرگترين عارفان شيعه است، در برخي از مسائل به چنين امر خطيري دست زده است. او با نقد دقيق نظريهی ابن عربي در مسألهی ختم ولايت، تصوير آزادترين عارف را از خود ترسيم كرده است. در اين نوشتار به شرح ديدگاههاي آن دو و نقد عميق آملي بر ابن عربي ميپردازيم.
ولايت، صفتي الهي و شأني از شؤون ذاتي حق تعالـي است كه اقتضاي ظهور دارد. كريمهی «و هو الولي الحميد» (شوري، 28) به وصف بودن آن اشاره دارد. اين صفت نسبت به همه اشياء برابر است؛ يعني او بر همه چيز ولايت دارد و به همه چيز نزديك است و از اين جهت ماسوي الله با يكديگر تفاوتي ندارند (قمشهاي، 5). چنانكه امام كاظم (ع) فرمود: «استوي من كل شيء فليس شيء اقرب اليه من شيء» (مجلسي، 58/38) و در روايت ديگر آمده است كه: «استوي من كل شيء فليس شيء اقرب اليه من شيء فلم يبعد منه بعيد و لم يقرب منه قريب.» (مجلسي، 3/336).
اسم وليّ، باطن اسم الله است، چون ولايت از الهيت نهانتر است. الهيت نيز باطن حقيقت محمديه است. پس ولايت، باطن حقيقت محمديه است و حقيقت محمديه، ظاهر ولايت و الهيت و صورت آن دو است و ظاهر، عين باطن و باطن، عين ظاهر است و تفاوت آن دو در تمايز عقلي است، ولي در وجود يگانهاند (قمشهاي، 5).
رق الزجاج و رقت الخمر و تشابها فَتشاكل الامر
فكانما خمر و لا قدح و كانما قدح و لا خمر
و به تعبير فارسي:
از صفاي مي و لطافت جام به هم آميخت رنگ جام و مدام
همه جام است و نيست گويي مي يا مدام است و نيست گويي جام
ولايت، رقيقهی وجود است و همانگونه كه وجود بر حسب ظهور درجات متعدد و متفاوتي از جهت كمال و نقص و شدّت و ضعف دارد، ولايت نيز داراي درجات مختلف است و به صورت تشكيكي بر مراتب مختلف حمل ميگردد. وجود به حكم عينيت با اشياء در همهی مراتب، به همه چيز نزديك است و همه چيز هم به او نزديك است و چون حق تعالي حقيقت وجود است، به همه چيز نزديكترين است و اين عاليترين درجهی ولايت است.
همانگونه كه با تنزّل وجود و نزديك شدن آن به مرز عدم، اوصاف آن منتفي و احكام آن نهان ميگردد و حتي نام وجود از آن سلب ميشود، ولايت نيز اگر تنزل يابد و به عدم قرين گردد، احكام آن رفع و حتي نام آن نيز سلب ميشود؛ از اينرو، به غواسق و ظلمات همچون سنگ و خاك و كفر و فسق ولي گفته نميشود، همانگونه كه موجود گفته نميشود.
همانگونه كه اگر نور وجود و اوصاف آن، مقهور ظلمت عدم و احكام آن واقع شود، احكام و آثار آن برداشته ميشود، اگر وجود نيز از اين جايگاه پست بيرون رود و به نور ايمان منور گردد، احكام آن ظاهر و اوصاف آن غالب خواهد شد و به ولايت متصف ميگردد و هر چه به نور ايمان روشنتر شود، ولايت آن بيشتر است تا آنكه از مراتب نفوس زميني و آسماني بالاتر رود و به عالم قدس واصل گردد و از آن هم بگذرد و چون به مقام روح اعظم ـ مقام عيسي (ع) ـ برسد، ولايت عامه ختم ميشود و ولايت خاصهی محمديه آغاز ميگردد.
هرگاه وجود از اين مرتبه نيز بالاتر رود و از مقام امكان خارج و در حريم قدس لاهوت وارد شود، از امكان به وجوب و فناء في الله و بقاء بالله متحول ميگردد و در اين هنگام، ولايت از شرك نهادن آمرزيده كه فتح مبين است، پاك ميگردد. (اين ولايت به امت مرحومه اختصاص دارد) و سبب سير ولي در يكايك اسماء ميشود تا آنكه به مرتبهی همهی اسماء برسد و امام و مرجع همهی اولياء خاصه و عامه گردد و همهی آنان از او مستفيض گردند. آنگاه كه اين ولايت به نهايت شدت خود رسيد، صفت خدا ميگردد و مصداق الولي الحميد ميشود (قمشهاي، 10).
ولايت بر دو قسم است: 1 ـ عامه، امكاني، خلقي 2ـ خاصه، وجوبي، حقي.
ولايت عامه
ولايت عامه، قرب عام و فراگيري است كه شامل همهی مؤمنان ميشود، چنانكه كريمهی «الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور» (بقره، 257) بدان اشاره دارد. ولايت عامه بر دو قسم است:
1ـ ولايت ارباب سلوك كه ابتداي مقام ولايت است و از مرتبهی تخليه آغاز شده و با طي منازل و مراتب متعددي به مرتبهی قرب نوافل كه از مراتب فناست، پايان ميپذيرد. صاحب اين ولايت، در مراحل آغازين سلوك، به لطيفهی قلب و ايمانِ يقينيِ وهبيِ مجردِ از برهان ميرسد. در ادامهی سلوك و نهايت آن، به لطيفهی روح و حق اليقين و فتح قريب و بطن دوم و سوم از بطون قرآني، دست مييابد.
2ـ ولايت ارباب قلوب و واصلان به مقام قرب نوافل و فرايض كه فاني در حق و باقي به اويند. همهی اوليايِ واصل و انبيا و رسولان داراي اين مقام هستند و بدين جهت، آن را ولايت عامه ناميدهاند و در برابر آن، ولايت خاصه است كه به حقيقت محمديه و اولاد پاك او اختصاص دارد (آشتياني، همان، 903).
اين ولايت پس از تكميل سفر اوّل و آغاز سفر دوم، با فناي در حق و بقايِ به او و خلع وجود امكاني و لبس وجود حقّاني به دست ميآيد (قمشهاي، 2). صاحب اين مرتبه، به مقام احسان و اصول كه مرتبهی نخست وصول است و لطيفهی سِر يا روح كه سبب اتصال به نهايت مقام قاب قَوسين و بدايت مقام أوْ أدْنَي است و فتح مبين و بطن چهارم و پنجم و ششم، نايل ميگردد.
ولايت خاصّه
ولايت خاصّه، ولايت محمّديه و اوصياي پاك اوست. از آنجا كه صاحب آن كسي است كه به مقام فنايِ در حق و بقايِ به حق رسيده باشد و بقاي بعد از فنا و فنايِ از دو فنا و صحوِ بعد از محو و تمكينِ بعد از تلوين، براي او مقام باشد، نه حال، او فاقد مقام معيّن است و چون همهی انبيا در ملكوت و آسمان، داراي مقام خاصي هستند، تنها كسي كه در زمين و آسمان و ملكوت و جبروت، مقام مخصوص ندارد، حقيقت محمّديه است. مقام مخصوص او (اگر بتوان آن را مقام ناميد)، مقام أوْأدْنَي است. به تعبير ديگر، ولايت خاصه، ولايت كساني است كه ويژگيهاي بشري را از خود دور ساخته و از مقام جبروت فراتر رفته و به عالم لاهوت وارد شدهاند.
به نظر برخي فناي در حق و بقاي به او با خلع وجود امكاني و لبس وجود حقاني كه در پايان سفر اول و آغاز سفر دوم حاصل ميشود، مقام «قاب قوسين» است كه اختصاص به حضرت ختمي مرتبت و اوصيا و وارثان او دارد. ساير انبيا و اوصيا اگر به اين مقام دست يابند، اين مقام براي آنها حال است، نه مقام. شاهد بر آن اين است كه حضرت ختمي مرتبت در شب معراج آنان را در افلاك و آسمانها مشاهده كرد و از آنجا كه افلاك و آسمانها (خواه وجود نفسي آنها مقصود باشد و خواه عقلي، امكاني است و نه حقاني، چون وجود حقاني وجود جمعي الهي است ولي وجود آنها فرقي امكاني است) داراي ولايت عامه هستند، پس اين مرتبه از ولايت خاصه يعني مقام قاب قوسين اگر براي آنها حاصل شود حال است نه مقام (قمشهاي، 2).
ولايت خاصه و باطن حقيقت محمّديه، اگر به اسمي و حدّي مقيّد شود، ولايت مقيّده خاصّه است و اگر مطلق از قيود و حدود لحاظ شود (قمشهاي، 2)، ولايت مطلقه خاصّه است كه به اعتبار اطلاق، همه اسما و صفات كلي و جزئي را دارد و به اعتبار مظهريت، مظهر همهی صفات و منشأ ظهور همهی تجليّات است. از اين جهت به اعتبار جامعيت و كليت، واجد همه شؤون و مراتب و نيز مبدأ همهی تجليات و ظهورات و نيز متّصف به همه اسماي حسني و صفات علياي الهي است. از اين نگاه، آن حقيقت مطلقه، همان اسم اعظم الهي است كه در تمام مراتب هستي تجلي يافته است.
اين ولايت با وصف اطلاق، در همهی مراتب ولايت انبيا و اوليا تجلّي يافته است. ظهور كامل آن در عالم هستي در وجود حضرت ختم نبوت و مشكات تامّ حضرت ختم ولايت است. ظهور آن در ختم ولايت، همانند ظهور آن در ختم نبوت، سبب اجتماع همهی اوصاف جمال و جلال در او ميشود.
اين ولايت از كسي است كه به نهايت فنا و محوِ تامّ و مطلق و زوالِ احكام امكاني و تلبس به احكام وجوبي دست يافته، شرك خفي و أخْفَي از وجودش رخت بر بسته بلكه هيچگاه بدان آلوده نگرديده، در همه اسماء و صفات، سير جمعي كرده؛ به معرفت تفصيلي همهی مراتب هستي و فوق آن رسيده، به مقامِ جمعِ همهی اسماء و اتحاد با اسمالله تحقق يافته، تحقق در اسماء و فنا در احديتِ وجود و بقاي به آن برايش مقام و ملكه شده؛ از اين مقام نيز ترقي كرده و به مقام احديتِ جمع الجمعِ اسمائي و صفاتي نائل گشته باشد و از اجتماع اسماء ذاتي و مفاتيح غيب اسمائيِ متحققِ در احديتِ ذاتيه و اسماي كليه ثابت در واحديت، قلبي متولد شود كه كمالات آن نامتناهي باشد.
ابتداي اين مقام، كه نهايت مقام قاب قَوسيْن و بدايت مقام أوْأدْنَي است، پايان سير پيامبران اولوالعزم و آغاز سير ويژهی خاتم انبيا و خاتم اولياست. به تعبير ديگر سير خلق در سه مرتبه كلي انجام ميشود و پويندگان راه توحيد حقيقي سه گروهند: گروه اول، سالكان محب كه اهل بدايتند و غايت سيرشان وصول به نهايات است. گروه دوم، ارباب قلوب و مجذوبان سالك كه اهل نهاياتند و آغاز سيرشان ابتداي مراتب نهايات و غايت آن قاب قوسين است. گروه سوم، فانيان در ذات حق يعني حبيب خدا و هر كه در محبت او منغمر باشد. اينان اهل نهايت نهاياتند و آغاز سير آنها مقام أوْأدْنَي و غايت آن فناي تام يا وصول به حق است، به گونهاي كه ميان آنها و محبوبشان فرقي نماند. پايان سير اهل بدايات، آغاز سير اهل نهايات است و پايان سير اهل نهايات، آغاز سير حبيب است.
صاحب اين مقام داراي فتح مطلق و مرتبهی اكمليت و تمحّض و مقام أوْأدْنَي و بطن هفتم قرآن و لطيفهی هفتم است و بر همهی تعيّنات هستي رياست كلي و تامّ دارد و جمال و جلال او و نيز حسنات و فضايل او حدّ و نهايت ندارد (آشتياني، همان، 893 ـ 904). به نظر نگارنده، مقامات ياد شده از مراتب وجود امكاني است و خاتم انبيا و اوليا، از جهتي فاني از وجود امكاني هستند. بنابراين، هيچ يك از موارد ياد شده مقام آنها نيست بلكه رقيقه و تجلي آنهاست.
مقام خاتم انبيا و خاتم اوليا
حقيقت محمديه به حسب باطنِ ذات و مقامِ كليِ ولايت، بر همه مراتب هستي احاطه دارد و اسماء الهي و اعيان ثابته، پرتو مقام تحقق او به اسم الله است. در قرب نوافل، جهتِ عينيِ حق تعالي مظهرِ كاملِ ولي است؛ از اين رو، چشم و گوش و زبان و دست و پاي او ميشود. در قرب فرايض، ذات و جهت خلقي ولي، در جهت حقّي حق تعالي فاني و مستهلك است. مرتبهی جمع ميان اين دو قرب به گونهاي است كه اولاً به يكي از آن دو مقيد نيست و ثانياً تعاقب و تناوب ندارد. «اهل معرفت اين مرتبه را مقام جمع الجمع و قاب قوسين و آيهی كريمهی «الذين يبايعونك انما يبايعون الله» (فتح، 10) را ناظر به همين مقام دانستهاند.» (آشتياني، شرح مقدمهی قيصري، 892). به نظر برخي از عارفان، مقام حضرت ختمي مرتبت، همين مقام است. به گفتهی شيخ شبستري، مقام دلربايش جمع جمع است. ولي به نظر جمعي ديگر، از آنجا كه اين مقام مقيد به اطلاق است، مقام وي بالاتر از آن است و آن مرتبهاي است كه وليّ، صاحبِ قربِ مطلقِ از احوال سه گانهی ياد شده باشد و بهخاطر نهايت قرب و احاطه و بدون تقيد به چيزي، بتواند به هر يك از سه قرب، ظاهر شود.
مقام خاتم اوليا، باطن مقام خاتم انبياست؛ زيرا ولايت، باطن نبوت است. ظاهر نبوت، اعلام خبر از غيب و باطن آن تصرف در انسانها از طريق اجراي احكام است. به همين دليل است كه «خاتم اوليا در واقع، همان خاتم انبيا» (ترمذي، 487) و حقيقت محمديه است كه در مظاهر همه انبيا و اوليا تجلي يافته و به تعينات اعيان ثابتهی اوليا و انبيا مقيد شده است.
حقيقت ولايت نيز مانند حقيقت محمديه، مراتب و ظهوراتي دارد كه هر كدام داراي احكام مختلف و متكثري است كه محيط بر همهی مراتبِ ولايت است و همهی انبيا و اوليا فرع و تابع اين مقام هستند و به تعبير ابن عربي، هر نبي و هر وليّي به هر حسن و كمالي كه دست مييابد، آن را از مشكات خاتم اوليا يافته است. (قيصري، شرح فصوص الحكم، 109) و انبيا و اوليا به سبب مقامشان، از بركات خاتم اوليا كه همان حقيقت ولايت است، برخوردارند.
حاصل آنكه حقيقت محمديه همان ولايت مطلقهی الهي است كه در نبوت مخفي و به صفات كمال و جمال او ظاهر شده است. اگر ولايت در پوشش نبوت نهان نبود و حقيقت آن آشكار شده بود، لاحترقت الحقيقۀ المحمديۀ (قمشهاي، 5 ـ 6) و با از ميان رفتن حقيقت محمديه، آسمان و زمين و آنچه ميان آنهاست، ميسوخت و معدوم ميگشت و در هستي غير از واحد قهار باقي نميماند، چنانكه حديث شريف «لولاك لما خلقت الافلاك» (مجلسي، 57، 199) بدان اشاره دارد.
ولايت الهي پس از ظهور در حقيقت محمديه، در مواطن مختلف با وصفهاي متعدد ظهور مييابد و در هر عصر و زماني به صورت شخصي ظاهر ميشود. آن حقيقت كه در افراد مختلف ظاهر ميشود، حقيقتي واحد است، اگرچه اوصاف متعدد و متفاوت باشد. از اينرو تفاوت ميان اولياء محمديه در شرايط و زمينههايي است كه اوصاف معيني ظهور ميكند؛ از اينرو گفتهاند: «اولنا محمّد و آخرنا محمّد و اوسطنا محمّد و كلنا محمّد.» (مجلسي، 26، 16).
مقصود از محمد بودن اشتراك در نام نيست، زيرا با «كلنا محمد» سازگار نيست. بلكه مقصود اين است كه حقيقت ولايت كه در حضرت ختمي مرتبت ظاهر شده است، در همه آنها ظاهر شده است. پس اگر گاهي خاتم ولايت محمديه را اميرمؤمنان (ع) دانستهاند و گاهي حضرت مهدي (عج)، اختلاف واقعي نيست زيرا آنان نور و حقيقتي يگانهاند كه تفاوت آنها در شؤون و ظهوراتي است كه به اختلاف زمانها و حكمت بالغهی الهي مستند است. از اين ديدگاه، خاتم ولايت محمديه، همان حقيقت محمديه است كه بهصورت اوصياء آن حضرت ظاهر شده است. ميان اوصياء او از جهت آنچه كه به آنها مربوط است، تفاوتي نيست. تفاوت در اموري است كه بيرون از ذات آنان است و به دليل همين تفاوت، حضرت مهدي (عج) براي ختم اين ولايت اولويت دارد (قمشهاي، 7).
همين ولايت الهي وجوبي كه اختصاص به حضرت ختمي مرتبت و اوصياء ختميين دارد، آنگاه كه از جايگاه وجوب نازل و به مراتب امكان وارد شود، اولين مرتبهی آن، مرتبهی روح الهي است كه به حكم كريمهی «و كلمته القاها الي مريم و روح منه» (نساء، 171)، مقام عيسي (ع) است و وي اولين و كاملترين وليّ در سير نزول وجوب به امكان است. از اينرو ولايت وي، ولايت امكاني و عام است و حال آنكه ولايت حضرت ختمي مرتبت (ص) و اوصياء منصوص وي (ع)، ولايت وجوبي و خاص است و هر كدام ختم ولايت مربوط به خود هستند.
ولايت عيسي (ع)، حسنهاي از حسنات خاتم ولايت خاصهی محمديه يعني حضرت مهدي (عج) است، از اينرو عيسي (ع) تابع آن حضرت و همانند همهی عالم امكان (حتي ابليس و دجال) تحت ولايت و سيطرهی اوست. چون همهی عالم امكان از ابتدا تا انتها از ظهورات و شؤون آن حضرت است، چنانكه «ذكركم في الذاكرين و اسمائكم في الاسماء و قبوركم في القبور» (مجلسي، 102، 132) بدان اشاره دارد. واژههاي ذاكرين، اسماء، اجساد و … همه جمع داراي الف و لام است كه معني استغراق دارد و همه عالم امكان را شامل ميشود (قمشهاي، 7 ـ 8).
مقصود از خاتم اوليا
مقصود از ختم ولايت اين نيست كه ولايت از عالم هستي يا دستكم از عالم طبيعت برچيده شود؛ چون چنين چيزي ممكن نيست و تا اسم وليّ كه از اسماي خداي متعالي است باقي است، ولايت و مظاهر آن نيز باقي است. بنابراين تا موجودات هستند، ولايت نيز هست و تا ولايت هست، وليّ نيز هست. مقصود از خاتم اوليا كسي است كه بر حسب حيطهی ولايت و مقام اطلاق، بر همهی ولايتها و نبوتها محيط باشد و نزديكترين خلق به حق تعالي باشد. به تعبير سيد، خاتم ولايت كسي است كه پس از او هيچ وليّي به مقام او نرسد و همهی اوليا وامدار جود و وجود او باشند (آملي، جامع الاسرار، 805) و به بيان ابن عربي، خاتم ولايت مطلق كسي است كه بر همهی اوليا از آغاز تا انجام هستي تقدم داشته باشد و همهی اوليا از آغاز تا پايان، تابع و پيرو او باشند (ابن عربي، 1/185) و خاتم ولايت مقيّد كسي است كه اولاً ولايت او خاص باشد و ثانياً با ظهور او، ولايت ختم شود و هيچ وليّي به مقام و منزلت او هرگز ظاهر نگردد (همان).
وليّ حق و حاكم مطلق، حضرت ختمي مرتبت است، چون او مظهر اسم جامع جميع اسماء (الله) بلكه عين اسم جامع است؛ از اينرو از همه كس به حق تعالي نزديكتر است، زيرا مظهرْ عين ظاهر و اسمْ عين مسمي و تفاوت آن دو به نوع ظهور ذاتي و صفاتي است و چون تفاوت اين دو نوع ظهور به نقص و ضعف نيست بلكه بدين جهت است كه محال است تجلي در مرتبهی متجلي باشد، پس حضرت ختمي مرتبت وليّ مطلق است كه عين اسم جامع ميباشد (قمشهاي، 3).
آراي عرفا دربارهی خاتم ولايت
به نظر كمّل از اهل معرفت خاتم ولايت مطلقه، اميرمؤمنان (ع) و خاتم ولايت مقيّده، حضرت مهدي (عج) است. كسي كه در برخي از تعابير خود با رأي اكثر عرفا مخالفت ورزيده است، شيخ اكبر و برخي از شارحان وي مانند قيصري است. سخنان ابن عربي در اين زمينه از انسجام لازم برخوردار نيست، اگرچه ميتوان گفت كه به نظر ابن عربي، «خاتم ولايت مطلق، حضرت عيسي (ع) و خاتم ولايت مقيّد، خود ابن عربي است.» (آملي، المقدمات، 411).
به نظر شيخ، خاتم ولايت مطلقه در امت پيامبر (ص) كسي است كه برترين فرد در اين امت باشد و او كسي جز حضرت عيسي (ع) نيست؛ بدين خاطر كه وي قطع نظر از ولايت، نبيّ و رسول نيز بوده و فضيلت ولايت او بر فضيلت نبوت و رسالتش افزوده شده است؛ ولي ديگر اوليا اگرچه از فضيلت ولايت برخوردارند، اما از فضيلت نبوت و رسالت بيبهرهاند. بنابراين حضرت عيسي (ع) بر ديگر اولياي محمّديه تقدّم و فضيلت دارد؛ از اينرو او خاتم ولايت مطلقه محمديّه است (ابن عربي، همان). خاتم ولايت بايد تابع شريعت خاتم باشد و شريعت خاتم را از راه كتب و اخبار و احاديث به دست نياورد؛ بلكه يا از طريق وحي و يا بيواسطه از روح مبارك حضرت خاتم (ع) به دست آورد و حضرت عيسي (ع) چنين است؛ زيرا وي در زمان حضرت مهدي (ع) نازل ميشود و بر اساس شريعت حضرت خاتم انبيا، حكم خواهد كرد و نيز بهخاطر نبوت خود، شريعت را از وحي و بهخاطر قرب او به خاتم انبيا (ص)، از روح آن حضرت نيز دريافت ميكند (ابن عربي، همان). حكيم ترمذي نيز به برتري عيسي (ع) در امت حضرت ختمي مرتبت نظر داده است (ترمذي، 420 ـ 421).
قيصري شارح فصوص الحكم با توجه به متن فتوحات مكيّه (2/49) ختم ولايت را به ختم ولايت عامّه و ختم ولايت محمديّه تقسيم ميكند و حضرت عيسي (ع) را خاتم ولايت عامّه مطلقه ميداند (قيصري، 110).
اين سخن ابن عربي و نيز شرح قيصري بر آن، سبب شده است كه برخي نظر ابن عربي را همان رأي ديگر عارفان بدانند؛ زيرا ظاهر سخن وي اين است كه خاتم ولايت عامّه حضرت عيسي (ع) است. چنانكه در جاي ديگر ميگويد: قضاي الهي بر اين قرار گرفته است همانگونه كه دنيا آغاز و انجام دارد، هر آنچه در دنياست نيز آغاز و انجام داشته باشد. همانگونه كه تشريع، آغاز و انجامي دارد كه انجام و خاتم آن، شريعت حضرت ختمي مرتبت است، ولايت عامّه نيز آغاز و انجامي دارد؛ آغاز آن ويژه حضرت آدم (ع) است و انجام آن اختصاص به حضرت عيسي (ع) دارد. آغاز ولايت عامّه، بهوسيلهی نبي مطلق (آدم) و پايانش نيز به وسيلهی نبي مطلق عيسي (ع) انجام يافته است؛ بنابراين خاتم ولايت عامّه، حضرت عيسي (ع) است (ابن عربي، 2/50). گويي از نظر وي ولايت عامّه و مطلقه يكي است و اين اگرچه خلاف تحقيق است و نميتوان به او نسبت داد ولي از اينكه حضرت عيسي (ع) را گاهي خاتم ولايت عامّه معرفي كرده است و گاهي خاتم ولايت خاصّه محمّديه، اين امر دستكم نشان دهندهی اين است كه وي هم خاتم ولايت عامّه است و هم خاتم ولايت مطلقه محمديّه.
خاتم ولايت مطلق از نظر وي كسي است كه بر همهی اوليا از زمان آدم (ع) تا زمان آخرين وليّ تقدم داشته باشد و همهی آنها از آغاز تا پايان، پيرو او باشند و او كسي جز حضرت عيسي (ع) نيست. دلايل او عبارت است از: 1ـ او برترين فرد در امت حضرت ختمي مرتبت است. 2ـ وي تابع شريعت حضرت خاتم است و به شريعت وي حكم ميكند. 3ـ وي شريعت را از كتب و اخبار دريافت نميكند بلكه يا از طريق وحي دريافت ميكند و يا بيواسطه از طريق روح مبارك آن حضرت. مهمترين بلكه تنها دليل وي، برتري حضرت عيسي (ع) بر امت حضرت خاتم (ص) است. وي تأكيد ميكند كه «ختم ولايت عيسي (ع)، سبب يا نشان شرافت خاتم انبياست، زيرا پيامبري بزرگ، ولايت امت او را بر عهده گرفته است.» (ابن عربي، 1/150).
نقد ديدگاه شيخ در ختم ولايت مطلقه
به گفتهی سيّد، اين نظريه از ديدگاه اكثر بزرگان اهل معرفت، خلاف عقل و نقل و كشف است (آملي، المقدمات، 411). دقت در استدلال شيخ درستي گفتهی سيّد را تأييد ميكند؛ زيرا حكم كردن حضرت عيسي (ع) به شريعت خاتم پس از نزول كه يكي از دلايل شيخ است، هيچگونه دلالتي بر آن ندارد؛ زيرا اگر حضرت عيسي (ع) پس از نزول، تابع شريعت خاتم نباشد و به آن حكم نكند، ديگر آن شريعت، خاتم نخواهد بود. از اين گذشته، چنين حكمي اختصاص به وي ندارد. در زمان نزول وي، حضرت مهدي (عج) نيز به شريعت خاتم حكم ميكند؛ چنانكه اميرمؤمنان (ع) نيز همينگونه بود. دليل و شاهد ديگر وي نيز كه دريافت شريعت از طريق وحي با استمداد از روح حضرت ختمي مرتبت (ص) بود، اختصاص به حضرت عيسي (ع) ندارد، بلكه هر يك از امامان منصوص همينگونه بودند؛ به همين سبب است كه آنان را «مختلف الملائكه» (مجلسي، 23/245) خواندهاند. از اين گذشته، چرا اگر امير مؤمنان (ع) خاتم ولايت مطلقه باشد، نشان بزرگي و شرافت حضرت خاتم (ص) نباشد بلكه چنانكه خواهيم گفت، شرافت اميرمؤمنان (ع) با هيچ كس جز حضرت ختمي مرتبت (ص) قابل مقايسه نيست.
همچنين اثبات اينكه حضرت عيسي (ع) برترين فرد امت حضرت خاتم (ص) است، نياز به دليل دارد؛ كه چنين دليلي نه در گفتههاي شيخ وجود دارد و نه در جاي ديگر؛ ولي برتري اميرمؤمنان (ع) هم در اخبار مورد وفاق فريقين بسيار است و هم در گفتههاي اهل معرفت به وفور وجود دارد.[1]
تنها دليل شيخ بر برتري و ختم ولايت حضرت عيسي (ع)، فضيلت نبوت اوست. به اعتقاد وي اگر نبوت، رسالت و ولايت در يك شخص باشد، ولايت او از نبوتش و نبوتش بر رسالتش برتر است ولي اگر در اشخاص متعدد باشد يا ولايت يكي از اوليا با نبوت يكي از انبيا سنجيده شود، چنين نيست. به عبارت ديگر، اگرچه ولايت، برتر از نبوت و نبوت برتر از رسالت است، اما وليّ برتر از نبيّ و نبيّ برتر از رسول نيست.
سيّد اين ديدگاه را در مقدمات كتاب نص النصوص آورده است و به نظر ميرسد كه آن را تأييد كرده است ولي آراء وي در همين كتاب و نيز در ديگر آثارش نشان دهندهی اين است كه وي نقدي عميق و دقيق بر اين ديدگاه دارد؛ زيرا به گفتهی وي، ولايت باطن و حقيقت خلق است (المقدمات، 386 ـ 389). اطلاع بر حقايق معارف الهي از طريق علم و بيان، نبوت است و از طريق كشف و عيان و ذوق و وجدان، رسالت، ولي ولايت دستيابي به معرفت ذات و اسماء و صفات از طريق هويت و ذات است.
نبوت و رسالت با ولايت، دو تفاوت مهم دارند. يكي عمق معرفت آن دو، بدين سبب كه معرفت ولايت به اسماء و صفات و ذات تعلق گرفته است ولي معرفتِ نبوت و رسالت به مظاهرِ اسماء و صفات و ذات. تفاوت ديگر در شيوهی كسب اين معرفت است. معرفت نبوت و رسالت از طريق عقل و علم و كشف است؛ ولي معرفت ولايت از طريق ذات و فراتر از عقل و كشف و وجدان است (آملي، همان، 389). معرفت نبوت و رسالت با واسطه است، ولي معرفت ولايت از طريق انطواي ذات وليّ در ذات حق تعالي و انطواي كثرت وي در وحدت اوست.
نقد ديگري كه بر ديدگاه شيخ وارد است و با گفتههاي ديگر وي نيز سازگار است، اين است كه نبوت و رسالت، از مظاهر اسماي ظاهرِ حق تعالي و ولايت از مظاهر اسماي باطنِ اوست و چون اسماي ظاهر، خود از مظاهر اسماي باطن به شمار ميرود، از اينرو ولايت در رديف اسماي ظاهر و در نتيجه همتاي نبوت و رسالت نيست، بلكه محيط بر آن دو است و به همين دليل است كه «علماي امت حضرت ختمي مرتبت از انبياي بنياسرائيل برترند.» (شيباني، 4/77). با آنكه علماي اين امت، فاقد نبوت و رسالتند و اين جز برتري ولايت آنان يا برخورداري آنان از ولايت حضرت ختمي مرتبت (ص) دليلي ندارد و يكي از جهاتي كه حضرت موسي (ع) كه از رسولان اولوالعزم است، مأمور به آموختن علم از حضرت خضر (ع) ميشود، با آنكه حضرت موسي نبيّ و رسول است ولي حضرت خضر چنين نيست، همين احاطهی ولايت حضرت خضر بر ولايت حضرت موسي است.
نقد ديگر بر سخنان شيخ اين است كه همانگونه كه بسياري از عارفان تصريح كردهاند، رسالت و نبوت، زمانمندند و در نتيجه، هم قلمرو زماني آنها محدود و پايانپذير است و هم حوزهی مكاني آن؛ ولي ولايت زمانمند نيست؛ بلكه بر زمان و مكان احاطه دارد (آملي، 390؛ ابن عربي، 1/62). از اينرو نبوت و رسالت از مظاهر ولايت مقيّدهاند و ولايت مقيّده پرتوي از ولايت مطلقه است. بنابراين نه ولايت مطلقه را ميتوان با چيزي مقايسه كرد و نه افزوده شدن كمالي مانند ولايت مقيّده يا نبوت و رسالت كه از مظاهر آن است، ممكن است و نه بر كمال و فضيلت آن ميافزايد؛ زيرا آنچه كه بر حسب ظاهر بر ولايت مطلقه افزوده شده است، در واقع مرتبهاي از مراتب خود ولايت مطلقه است؛ نه چيزي عارض بر آن.
به تعبير ديگر، ولايت مطلقه در چنان كمال و غنا و استغنا و انبساطي است كه نه چيزي از آن كاسته ميشود و نه چيزي بر آن افزوده ميشود. اگر چنين نبود، با توحيد مقايسه نميشد و حال آنكه بزرگان اهل معرفت آن را ظاهر توحيد و توحيد را باطن آن دانستهاند. همان نسبتي كه ولايت با توحيد دارد، نبوت و رسالت نيز با ولايت دارد؛ همانگونه كه توحيد، باطن ولايت است، ولايت نيز باطن نبوت و رسالت است. به همين سبب است كه «انبيا علم خود را از مشكات رسول خاتم و از طريق وليّ خاتم ميگيرند.» (قيصري، 108).
علاوه بر آنچه گفته شد سيد ديدگاه شيخ را از سه راه مورد انتقاد قرار ميدهد و بطلان آن را آشكار ميسازد. به اعتقاد وي، ديدگاه شيخ بر خلاف عقل و نقل و كشف است.
بررسي ديدگاه شيخ با توجه به نقل
1ـ ديدگاه شيخ فاقد هرگونه دليل نقلي است؛ نهتنها هيچ نصّي آن را تأييد نميكند، بلكه آيات و روايات متعددي بر خلاف آن دلالت ميكنند. روايات متعددي كه شيخ نيز آنها را نقل كرده است، وجود دارد كه دلالت ميكند بر اين كه حضرت عيسي (ع) پس از فرود آمدن در عصر حضرت مهدي (عج)، پيرو آن حضرت خواهد بود. اين نكته مورد توجه بزرگان از اهل معرفت بوده و هست و شيخ نيز كه حضرت عيسي (ع) را ختم ولايت مطلقه ميداند، تصريح كرده است كه حكمت فرود آمدن حضرت عيسي (ع) در عصر حضرت مهدي (عج) به نظر اهل الله اين است كه كمال ولايت حضرت عيسي (ع) بر حضور او نزد حضرت مهدي (عج) و برخورداري از بركات و عنايات آن حضرت متوقف است. بنابراين ميتوان پرسيد: حضرت مهدي (ع) يا كاملتر از حضرت عيسي (ع) است يا مساوي و يا ناقصتر از او. اگر مساوي يا ناقصتر باشد، نميتوان سبب كمال يافتن ولايت حضرت عيسي (ع) باشد و چگونه ممكن است خداي حكيم، خاتم ولايت مطلقه را كه به گفتهی ابن عربي و ديگران، «چراغي است كه همهی انوار قدسيهی انبيا و اوليا برگرفته از اوست» (قيصري، همان) به اطاعت از كسي كه در كمال پايينتر از اوست فرمان دهد؟ و اين اطاعت نيز سبب كمال او شود؟
مهمتر اين كه، در عين حال كه حضرت عيسي (ع) براي دستيابي به كمال ولايت خود به حضرت مهدي (عج) نيازمند است، حضرت مهدي (عج) هيچگونه نيازي به او ندارد (آملي، 419). پس حضرت مهدي (عج) از حضرت عيسي (ع) كاملتر است و از آنجا كه به گفتهی سيّد، حضرت مهدي (عج) قطرهاي از درياي بيكرانهی وجود اميرمؤمنان (ع) است، پس حضرت عيسي (ع) قابل سنجش با آن حضرت نيست، از اينرو نهتنها خاتم ولايت مطلقه نيست، بلكه خاتم ولايت مقيّده هم نيست.
2ـ آيات و روايات بسياري بر ختم ولايت اميرمؤمنان (ع) دلالت دارد كه سيد به تفصيل به آنها پرداخته است (آملي، المقدمات، 405ـ 456). كه بيان آن در گنجايش اين مقاله نيست.
شواهدي از سخنان ابن عربي بر ولايت مطلقه حضرت علي (ع)
1ـ شيخ بر اين باور است كه نبوت مطلقه و ولايت مطلقه به حقيقت يگانهاي تعلق دارد كه همان حقيقت محمديّه است و حقيقت محمديّه بر حسب ظاهر، نبوت مطلقه است و به حسب باطن، ولايت مطلقه و نيز ميگويد: همانگونه كه خاتم انبيا فرمود: كنت نبياً و آدم بين الماء و الطين، خاتم اولياء نيز فرمود: كنت ولياً و آدم بين الماء و الطين. اين نشان دهندهی ختم ولايت مطلقه است. در ميان اهل معرفت، تنها كسي كه اين روايت را گفتهی حضرت عيسي (ع) ميداند، ابن عربي است و حال آنكه به اتفاق كمّل از عرفا، اين سخن از اميرمؤمنان (ع) است و بدين دليل، او خاتم ولايت است.
2ـ به گفتهی ابن عربي، همهی انبيا و اوليا زير پرچم رسول خدا (ص) قرار دارند، چنانكه رسول خدا (ص) فرمود: «آدم و پس از او در قيامت زير پرچم من هستند» (فيض كاشاني، 456) و از آنجا كه «پرچم رسول خدا، لواء حمد در دست علي بن ابيطالب (ع) است» (اخطب خوارزمي، 200)، پس او خاتم ولايت مطلقه است (آملي، المقدمات، 443).
3ـ شيخ با اينكه حضرت عيسي (ع) را خاتم ولايت مطلقه ميداند، قرب اميرمؤمنان (ع) به حضرت رسول (ص) را چنان ميداند كه در انحصار ولايت به آن حضرت نميتوان ترديد روا داشت. وي در ضمن بيان چگونگي آفرينش و تجليّات الهي و با اشاره به حديث گنج نهان، مرتبهی نخست آفرينش عالم هستي را «هباء» و نتيجهی تجلّي وي بر آن را هيولاي كل ميداند. هيولاي كل حقيقتي است كه قوّه و استعداد مجموعهی عالم در آن است و هر موجودي به اندازهی استعداد خود، فيض وجود را از او دريافت ميكند. قويترين و تامترين و در عين حال نزديكترين استعداد و قوه در هباء، حقيقت حضرت محمد (ص) بود؛ از اينرو او سرور همهی عالم و نخستين ظهور وجود در عالم تعيّن و كثرت است و نزديكترين مردم به آن حضرت، علي بن ابيطالب است كه اسرار همهی انبيا است (ابن عربي، 1/119). به تعبير سيد، اين سخن ابن عربي برهان قاطعي است بر انحصار ختم ولايت مطلقه به حضرت علي بن ابي طالب (ع)، زيرا ملاك اصلي ختم ولايت، قرب معنوي به خاتم پيامبران (ص) است. روايات متعددي به اين قرب منحصر به فرد، تصريح كردهاند. اطلاق عبارت «و اقرب الناس اليه علي ابن ابيطالب، امام العالمين و سرّ الانبياء اجمعين» (ابن عربي، همان) هم شامل قرب صوري است و هم قرب معنوي يعني هم شهادي و هم غيبي. قرب او به آن حضرت همانند ندارد بنابراين ولايت او نيز همانند ندارد (قمشهاي، 10 ـ 11).
4ـ وي پيامبران اولوالعزم (غير از خاتم انبيا) را اهل توحيد اسمايي و آن حضرت و وارثان او را مخصوص به توحيد ذاتي ميداند (آشتياني، شرح مقدمه قيصري، 916 ـ 917) و آنجا كه توحيد ذاتي محيط بر توحيد اسمايي است، موحّد به توحيد ذاتي نيز محيط بر موحّد به توحيد اسمايي است، پس خاتم ولايت مطلقه، مخصوص به وارثان آن حضرت است، نه حضرت عيسي (ع).
5ـ به گفتهی شيخ، روز قيامت مقام و منزلت كمترين خليفه از خلفاي پيامبر(ص) ما در نزد خدا از مقام و منزلت بزرگترين پيامبران برتر و والاتر است؛ زيرا خليفهی هر پيامبري با همان پيامبر تناسب دارد و چون پيامبر (ص) ما از همهی پيامبران برتر است، مقام و منزلت خلفاي او نيز همين گونه است (آملي، 443). شكي نيست كه در دنيا نيز همين گونه است؛ زيرا مراتب اخروي، ثمرهی استعداد و عمل دنيايي است، پس خلفاي پيامبر (ص) در دنيا و آخرت بر همهی پيامبران برتري دارند. اين سخن دليلي بر برتري اميرمومنان (ع) بر ساير انبيا و خلفاست، مگر آنكه شيخ، اميرمؤمنان (ع) را خليفهی پيامبر خدا (ص) نداند!!
6ـ ابن عربي تصريح ميكند كه همهی انبيا و رسولان حتي پيامبر ما، ولايت خويش را از خاتم اوليا ميگيرند (آملي، 444). پيامد آن اين است كه اگر خاتم اوليا حضرت عيسي (ع) باشد، وي بايد بر همهی انبيا برتر باشد و حال آنكه چنين نيست؛ زيرا حضرت ابراهيم (ع) بزرگتر و برتر از اوست تا چه رسد به خاتم پيامبران (ص) كه از همهی عالم برتر است. ولي اگر خاتم اوليا اميرمؤمنان (ع) باشد، اگرچه همين پيامد را دارد، ولي اشكالي بر آن وارد نميشود؛ بدين دليل كه ولايت علي (ع) از جانب پيامبر (ع) است، زيرا او باطن آن حضرت است و به همين جهت او خاتم اولياست. شاهد بر اين مطلب اين است كه شيخ ميگويد: «خاتم اوليا، حسنهاي از حسنات خاتم انبيا و وارثي از وارثان اوست» (قيصري، 113)، زيرا او از ظهورات و شؤونات خاتم انبياست، چنانكه اميرمؤمنان فرمود: «أنا عبد من عبيد محمد (مجلسي، 3/283) و عبد الشئ من ظهوراته و شؤوناته كما أنّ عبادالله من الملك و الملكوت، شؤوناته و ظهوراته و الربوبية و العبودية لا يتحقق و لا يمكن أن يكون إلاّ بالظاهرية و المظهرية» (قمشهاي، 14). و نيز امام صادق فرمود: العبودية جوهرة كنهها الربوبية (امام صادق، مصباح الشريعه، باب 100) و عيسي (ع) چنين نيست؛ زيرا نه وارث صوري رسول خدا (ص) است و نه وارث معنوي اوست؛ بنابراين اميرمؤمنان (ع) خاتم ولايت مطلقه است (آملي، المقدمات، 444).
7ـ فرود آمدن حضرت عيسي (ع) و اقتدا به حضرت مهدي (عج) و پيروي از او كه به تعبير سيد، قطرهاي از درياي بيكران اميرمؤمنان (ع) است، دليلي بر نادرستي مقايسهی حضرت عيسي (ع) و اميرمؤمنان (ع) و نفي ختم ولايت مطلقه از اوست.
8ـ به گفتهی شيخ، خداي متعال نخست روح نبي مطلق (محمد) و سپس روح ولي مطلق (علي)، آنگاه انبيا و رسولان را آفريد (همو، 420) و چون عيسي (ع) يكي از انبيا و رسولان است، پس آفرينش او در رديف ساير پيامبران است. از سخن شيخ ميتوان فهميد كه قرب معنوي حقيقي علي (ع) ازلي و ويژهی آن حضرت است، از اينرو به ختم ولايت سزاوارتر است (همو، 420).
9ـ به گفتهی ابن عربي، علي (ع) «امام العالمين» است (ابن عربي، 1/119). و چون عيسي از عالمين است، پس او امام عيسي است و به حكم تقدم امام بر مأموم، علي (ع) بر او مقدم است.
10ـ به گفتهی وي، علي (ع) «سر الانبياء اجمعين» (همان) است و چون سرّ انبيا، ولايت آنهاست و عيسي (ع) يكي از انبياست، پس علي (ع) در باطن همهی انبيا و از جمله عيسي (ع) حضور دارد و ولايت مطلقهی او در همه ولايتهاي مقيّده ساري است و ولايتهاي مقيّده، شؤون و ظهورات ولايت اوست. بنابراين، همانگونه كه هر مقيّدي، كمال خود را از مطلق ميگيرد، عيسي (ع) و ديگر اوليا ولايت خود را از او ميگيرند. اشعار منسوب به ملاي رومي نيز ناظر به همين معناست (قمشهاي 11).
11ـ هرچه مظهر به ظاهر نزديكتر باشد، تامتر است و كسي از اميرمؤمنان (ع) به حضرت ختمي مرتبت نزديكتر نيست، چون به تعبير قرآن، وي جان آن حضرت است (آل عمران، 61) و چيزي از جان چيزي به خودش نزديكتر نيست (قمشهاي، 13).
12ـ وي در شب معراج با حضرت ختمي مرتبت بود و بر اسرار وي مطلع بود: حيث اخبره به قبل ان يخبر من نفسه (قمشهاي، 14).
ختم ولايت مطلقه امير مؤمنان (ع) در سخنان بزرگان از عرفا
1ـ مؤيد الدين جندي اولين شارح فصوص الحكم، ولايت مطلقه و ختم آن را ويژهی امير مؤمنان (ع) دانسته، او را آدم الاولياء ميخواند. به نظر وي، از آنجا كه صورت آدم (ع) ظهورِ احديتِ جمعِ كمالات اسماييِ است، ظهورِ بخششِ جوديِ امتنانيِ وحدانيِ جمعي، به واسطهی او و از او پديد آمده است. نخستين تعيّن اسمي در مرتبهی جمعيِ انساني پس از مرتبهی فيض، در شيث و تجليات تنزيهي، در نوح، آنگاه مرتبهی تقديس و تنزه و طهارت بالفعل، در ادريس، آنگاه حقايق نبوي، پس از تعيّن آن و ظهور وحداني همهی كمالات، در ابراهيم و امامت در فرزندان او، آنگاه حقايق نبوي از طريق ظهور مرتبهی جمع باطني پس از سليمان تا عيسي تجلي يافت تا آنكه كمال دعوت باطني در آن به ظهور رسيد، آنگاه اين امر در مرتبهی جمعي در مرتبهی باطن و ولايت با آدم الاوليا آغاز شد. آدم الاوليا نخستين كسي است كه در ولايت ارثي از نبوت ختميت محمديه، دوم ندارد و او علي بن ابي طالب (ع) است؛ از اينرو حقايقِ جمعيِ كمالي به صورت احديتِ جمعي در مظهرِ كمالاتِ انسانيِ احمديِ جمعي كه اولياء ورثه محمديهی الهيه هستند، ظهور يافت تا آنكه ولايت به عيسي بن مريم ختم شد (آملي، المقدمات، 460 ـ 465).
شارح فصوص، ظهور ولايت موروثي را در كسي ميداند كه دوم ندارد و او آدم الالياء، علي بن ابي طالب (ع) است و در عين حال، ختم آن را در عيسي (ع) ميداند. از اينرو بايد سخن وي تبيين گردد. سيد، ختم ولايت در سخن جندي را كه به عيسي (ع) اختصاص داده شده است، ولايت عامه و در حقيقت او را خاتم نبوت عامه (يعني نبوت مقيّد انبيا) ميداند. شيث نخستين مظهر اين ولايت و عيسي خاتم اين ولايت است و اين همان چيزي است كه بسياري از بزرگان عرفا گفتهاند، نه آن چيزي كه ابن عربي گفته است (آملي، همان، 466). تصريح جندي بر اين كه علي بن ابي طالب (ع) در ولايت، دوم ندارد، اشاره به ختم ولايت اوست و نيز انحصار ولايت موروثي كه همان ولايت حضرت ختمي مرتبت (ص) است، گواه بر امر است.
2ـ شيخ اعظم، ابن فارض مصري در چكامهی تائيه خود چنين سروده است:
لا تـقـربـوا مـال اليتيـم اشـارة لكّف يـد صـدّت لـه اذا تصّـدت
و ما نال شيئاً منه غيري سوي فتي علي قدمي، في القبض و البسط ما فتي
سعيد الدين فرغاني بيت نخست را اشاره به منع از رسيدن به بحر رؤيت ميداند، بدين دليل كه چنين رؤيتي بر اتحاد بصر با بصيرت و يگانگي نظر دل با نظر ظاهر از طريق غلبهی حكم مقام احديتِ جمع توقف دارد كه ويژهی حضرت ختمي مرتبت است.
وي در شرح بيت دوم مينويسد: «كسي كه در حال قبضِ حجابيّت و مجاهدهی سلوك، از شريعت من، قدم او هيچ تجاوز نكرد و در حال بسطِ كشف و شهود، هرچه مخالفت شرع نمود، رد كرد و به آن اصلاً التفات ننمود، آن جوانمرد از اين ذوق مگر اثري بيابد و از اين جوانمرد، صاحب قدم به مقام تمكيني حقيقي را ميخواهد كه در وقت تلوين، هيچ از جاي نرفته باشد و سخن مخالف شرع نگفته و لفظ فتي (جوانمرد) دلالت ميكند كه علي (ع) را ميخواهد.» (فرغاني، 284 ـ 285).
به نظر ابن فارض، مقام رؤيت بصري كه متّحد با بصيرت است، اختصاص به حبيب خدا (ص) و آن درّ يگانهی جمال و جلال احمدي دارد و به هيچ يك از انبيا و اوليا نميرسد؛ مگر آنكه محيط بر انبيا و اوليا و در قبض و بسط همچون حبيب خدا (ص) باشد و او كسي جز «جوانمرد» نيست و فرغاني، تصريح ميكند كه آن جوانمرد، علي (ع) است. پيداست كسي كه در مقام رؤيت و قبض و بسط و ظهور جمال و جلال، چون حضرت ختمي مرتبت (ص) باشد، نهتنها به ختم ولايت اولويت دارد، بلكه غير از او، شايسته اين مقام نيست و اين مقام ويژهی اوست. علت اختصاص آن حضرت به مقام رؤيت كه از مقامهاي ويژهی حضرت ختمي مرتبت است، اين است كه وي به مقام تجلّيِ ذاتي متفرّد و مختصّ گشته است و در مقام تمكين و استقامت با حضرت ختمي مرتبت، متّحد شده است و احدي از اوليا و كمّل از عرفا به مقام وي نرسيدهاند.
به گفتهی سيد، عرفاي بزرگ مانند جنيد بغدادي، شبلي، معروف كرخي، بايزيد بسطامي و ديگران نيز، به ختم ولايت مطلقهی علي (ع) تصريح كردهاند (آملي، المقدمات، 460).
اثبات ختم ولايت اميرمؤمنان (ع) از طريق عقل
1ـ خاتم ولايت مطلقه بايد مانند خاتم نبوت مطلقه، از همهی خلق به خدا آگاهتر باشد و به تعبير ابن عربي، كاملي كه به ارادهی الهي، قطب عالم و خليفهی الله در خلق باشد، در نزول به عالم عناصر، همهی خلق و مراتب آنها را كه فروتر از او هستند، تا روز قيامت مشاهده كند (آملي، جامع الاسرار، 842). شكي نيست كه جز اميرمؤمنان (ع) كسي داراي چنين احاطهی علمي و شهودي نيست و به يقين او عيسي (ع) نيست؛ زيرا چنانكه گفته شد، او به فرزندي از فرزندان علي (ع) و خليفهاي از خلفاي او نيازمند است. از اينرو با علي (ع) برابر يا برتر نيست (همان). از اين گذشته او به علوم قرآن و اسرار پيامبر (ص) آگاه بود ولي عيسي (ع) به انجيل آگاه بود. هم قرآن بزرگتر و جامعتر از انجيل است و هم اسرار حضرت ختمي مرتبت (ص) از اسرار عيسي (ع) بزرگتر و ژرفتر است. پس آگاهي علي (ع) از دانش عيسي (ع) كاملتر، گستردهتر و ژرفتر است، چنانكه خود فرمود: «اگر بساط داوري برايم گسترده شود، براي پيروان تورات، با تورات، براي پيروان انجيل، با انجيل، براي پيروان زبور، با زبور و براي پيروان فرقان، با فرقان داوري خواهم كرد.» (بصائر الدرجات، 134).
به تعبير ديگر، خاتم ولايت كسي است كه به هر امر ممكني آگاه باشد و حقيقت اشيا را آنگونه كه هست، مشاهده كند و شكي نيست كه علي (ع) اين ويژگي را داشته، چنانكه خود فرمود: «اگر پرده برداشته شود، بر يقين من افزوده نميشود» (آمدي، 5/108) و نيز: «مرا از فروترِ عرش بپرسيد، به يقين كه من به راههاي آسماني آگاهتر از راههاي زمين هستم» (آملي، جامع الاسرار، 833) و نيز: «به خدا قسم اگر بخواهم همهی امور نهان شما را از گذشته و حال و آينده، برايتان بگويم، ميتوانم ولي ميترسم كه به كفر گراييد.» (نوري، 19/492). اينها نشان از احاطهی شهودي آن حضرت صاحبِ سرّ، حاملِ علم، وارثِ حقايق و دقايق، آگاهِ به عيان و نهان حضرت ختمي مرتبت بود، چنانكه خود فرمود: «به خدا قسم هيچ آيهاي در شب يا روز، در خشكي يا دريا، در بيابان يا كوهستان فرود نيامد، مگر آنكه ميدانم در چه زماني، در چه موضوعي و دربارهی چه كسي فرود آمده است؛ از حقيقت آن پرسيدم و به مغز آن دست يافتم.» (مجلسي، 92/103). و نيز: «از رسول خدا هزار باب از علم آموختم كه از هر بابي هزار باب، گشوده شد.» (مجلسي، 26/29). و رسول خدا (ص) فرمود: «من شهر علمم و علي در آن است؛ پس هر كه ميخواهد به اين شهر درآيد، از در آن درآيد.» (اخطب خوارزمي، 80 ـ 85).
2ـ امير مؤمنان (ع) به حكم كتاب و سنت، جان حضرت ختمي مرتبت (ص) است. قرآن از اين امر به «انفسنا» (آل عمران، 61) تعبير كرده است و حضرت ختمي مرتبت به علي (ع) فرمود: جان تو جان من، خون تو خون و گوشت تو گوشت من است (طبري، 1/78) و از آنجا كه آن حضرت، از همهی انبيا برتر و والاتر است، علي (ع) كه مساوي اوست نيز از همهی انبيا برتر و والاتر است (آملي، جامع الاسرار، همان).
3ـ اختصاص ختم ولايت مطلقه به عيسي (ع) يا به دليل نسبت معنوي او به خاتم پيامبران (ص) است يا به علت نسبت صوري او به آن حضرت. هر كدام از اين دو جهت كه در ختم ولايت مؤثر باشد، علي (ع) به اين مقام سزاوارتر از عيسي (ع) است؛ زيرا نسبت معنوي علي (ع) با آن حضرت بر همگان آشكار است و روايات بدان تصريح دارند و نيز معلوم است كه در اين نسبت هيچ كس همتاي او نيست (آملي، همان). چنانكه شيخ نيز بدان تصريح كرده است و او را نزديكترين كس به خاتم پيامبران (ص) دانسته و وي را اسرار همهی انبيا معرفي كرده است (ابن عربي، 1/119). نسبت صوري علي (ع) نيز با آن حضرت همين گونه است، و بر كسي پوشيده نيست.
4ـ اختصاص ختم ولايت مطلقه به عيسي (ع) نهتنها دليل ندارد بلكه دليل بر خلاف آن وجود دارد؛ زيرا چنانكه اهل معرفت و نيز ابن عربي گفتهاند، خاتم ولايت، حسنهاي از حسنات خاتم پيامبران (ص) است و شكي نيست كه عيسي (ع) چنين نيست؛ زيرا حسنه به تعبير عرفا به معني درجه يا مظهر است. عيسي (ع) در صورتي مظهر حضرت رسول (ص) است كه حقيقت آن دو، يكي باشد و تفاوت آن دو تنها در ظهور و بطون باشد و حال آنكه چنين چيزي قابل اثبات نيست ولي اين امر در مورد علي (ع) از طريق عقل و نقل و كشف اثباتپذير است (آملي، جامع الاسرار، 830).
5ـ مقام هر پيامبري با مقام كتاب او تناسب دارد؛ بلكه مقام هر پيامبري در ضمن مقام كتاب او، منطوي است؛ از اينرو مقام حضرت عيسي (ع) به اندازهی انجيل است و منزلت ختمي مرتبت (ص) به اندازهی قرآن. انجيل و صاحب آن كجا و قرآن و صاحب آن كجا؟ كسي كه به حقيقت قرآن دست يافته باشد، بيهمتاست و پس از قرآن، كسي چون او نيست، پس او به ختم ولايت سزاوارتر است؛ بلكه چنين مقامي غير او را نشايد. شكي نيست كه علي (ع) به حقيقت قرآن دست يافته بلكه خود حقيقت آن است، چنانكه فرمود: «به خدا قسم اگر بخواهم، دربارهی باي بسمالله چنان گويم كه هفتاد شتر از حمل آن ناتوان باشد» (برسي، 79) كسي كه دربارهی يك حرف قرآن چنين آگاهي داشته باشد، دربارهی سورهها و تمام قرآن چه ميداند؟ و كسي كه به قرآن چنين احاطه داشته باشد، بر همهی علوم اولين و آخرين احاطه دارد؛ چنانكه رسول خدا (ص) فرمود: «هر كه علوم اولين و آخرين خواهد به قرآن بپردازد.» (محمدتقي مجلسي، 5/464).
استناد علم و خرقهی عرفا به اميرمؤمنان (ع)
استناد علوم رسمي و كسبي مانند فصاحت، بلاغت، تفسير، حديث، فقه، كلام، حكمت به آن حضرت امري است كه ديگران نيز آن را بازگو كردهاند (ابن ابي الحديد، 5 ـ 7). بنابراين در اين نوشتار بدان پرداخته نميشود و تنها اقتباس علوم تصوف، جوانمردي و خرقهی اهل رياضت از آن حضرت را به اختصار نقل ميكنيم. عارفان بزرگان سه سند مشهور و يك سند غير مشهور براي خرقهی صوري و معنوي خود ارائه كردهاند كه همه به اميرمؤمنان (ع) ميرسد؛ اين چهار سند عبارت است از:
1ـ سند خرقهی شيخ اعظم سعد الدين حمويّه. وي خرقهاش را از ابو علي فارمدي، او از ابوالقاسم كركاني، او از عثمان مغربي، او از ابو عمر زجّاجي، او از سيد الطايفه جنيد بغدادي، او از سري سقطي، او از معروف كرخي گرفته است و خرقهی معروف كرخي دو سند دارد، 1 ـ او از علي بن موسي الرضا، او از موسي الكاظم، او از جعفر الصادق، او از محمد الباقر، او از زين العابدين، او از حسين بن علي، او از امير مؤمنان و او از خاتم انبيا گرفته است. 2ـ او از داود طايي، او از حبيب عجمي، او از حسن بصري و او از اميرمؤمنان و او از خاتم انبيا گرفته است (آملي، المقدمات، 502 ـ 503).
2ـ سند خرقهی شيخ اعظم، شهاب الدين سهروردي. وي خرقهاش را از ضياءالدين عبدالقاهر سهروردي، او از وحيدالدين عمويّه، او از فرج زركاني، او از ابوالعباس نهاوندي، او از محمد بن خفيف، او از جنيد، او از سري سقطي، او از معروف كرخي و او از علي بن موسي الرضا و او از پدرش … دريافت كرده است (آملي، همان، 504).
3ـ سند خرقهی ابي بكر سمناني. وي خرقه و ذكرش را از شمس الدين محمد بن علي اصفهاني، او از محمد بن ابي بكر اسفرايني، و او از سعيد بن مطهر بادرزي، او از نجمالدين خيوقي، او از اسماعيل قيصري، او از شيخ مانيكل، او از شيخ داود خادم الفقرا، او از ابوالعباس بن ادريس، او از ابوالقاسم بن رمضان، او از ابو ايوب طبري، او از عبدالله بن عثمان، از از ابو يعقوب مهرخودي، او از ابو يعقوب سوسني، او از عبدالواحد بن زيد، او از كميل بن زياد نخعي و او از امام معصوم، اميرمؤمنان علي (ع) و ايشان از رسول خدا (ص) گرفته است (آملي، همان، 505).
4ـ سند خرقهی نجم الدين تفليسي. وي خرقه را از جمال الدين ابو حامد، او از سه تن از مشايخ يعني شهاب الدين سهروردي و صدر الدين جويني و فخرالدين فارسي گرفته است و فخرالدين فارسي از ابوالفتح بيضاوي، او از ابن شهريار كازروني، او از ابو محمد اكار، او از محمد بن خفيف، او از جنيد و جعفر حذّاء، او از ابو عمرو اصطخري، او از ابوتراب بلخي، او از موسي بن زيد داعي، او از اويس قرني، او از اميرمؤمنان علي بن ابيطالب (ع) گرفته است (آملي، همان، 508).
بزرگان صوفيه خرقهی خود را (خواه صوري و خواه معنوي) از طريق ياران اميرمؤمنان (ع) به آن حضرت نسبت ميدهند، نه به غير از او از انبيا و اوليا و نيز اعتبار خرقه و ذكر و علوم خويش را به سبب همين نسبت ميدانند و اين خود شاهد برتري اميرمؤمنان (ع) بر ساير انبيا و اولياست و نيز تأييدي است بر احاطهی ولايت او بر ولايت ديگر اوليا.
اثبات ختم ولايت مطلقهی اميرمؤمنان (ع) از طريق كشف
سيّد تصريح ميكند كه «اگر ابن عربي از طريق كشف به ختم ولايت عيسي (ع) دست يافته است، ديگران نيز از طريق كشف به ختم ولايت اميرمؤمنان (ع) دست يافتهاند.» (آملي، همان، 511). آنگاه نمونههايي از مكاشفات خود را بيان ميكند و مينويسد: اگر اعتبار كشف به نقل است، دلايل نقلي بر ختم ولايت اميرمؤمنان (ع) تام و كامل است و اگر به عقل است، دلايل عقلي آن نيز تمامتر و كاملتر است و اگر بهخاطر خود كشف است، آنهم به دليل موافقت با عقل و نقل، درستتر است. از اين گذشته، كشف شيخ در مقابل كشف بسياري ارباب مكاشفه قرار دارد؛ چنانكه صحابه مانند سلمان و ابوذر و مقداد و بزرگان از عرفا مانند جنيد، شبلي، حمويّه، قونوي و خجندي در اين مسأله با او مخالفند و بهخاطر سخنان شيخ نميتوان از نظر اين بزرگان دست بداشت (آملي، همان، 512). از اينها گذشته، شيخ بر ختم ولايت عيسي (ع) مكاشفه هم ندارد و اگر داشت به آن اشاره ميكرد؛ چنانكه در موارد لازم به كمتر از آن (رؤيا) نيز اشاره كرده است.
ديدگاه شيخ دربارهی ختم ولايت مقيّده
به نظر وي، خاتم ولايت مقيّده است كه نخست ولايت او ويژهی شريعت خاتم باشد. دوم آنكه با ظهور او، ولايت ختم شود و هيچ وليّي به مقام و منزلت او هرگز ظاهر نگردد. او در مقام و رتبه، فروتر از عيسي (ع) است، چون عيسي (ع) پيامبر است و خاتم ولايت مقيّده، پيامبر نيست. اين خاتم در زمان وي به دنيا آمده و ابن عربي او را ديده، با او همراه بوده و نشان ختم ولايت را در او مشاهده كرده است. به گفته وي، پس از خاتم ولايت (كه اينك به دنيا آمده است) كسي ولايت نخواهد داشت، مگر آنكه از مشكات ولايت او برخوردار باشد (ابن عربي، 1/185).
شيخ تصريح ميكند كه خاتم ولايت عامه و مطلقه، عيسي است اما خاتم ولايت خاصه و محمديه، كسي است كه از جهت اصالت خانوادگي و بخشندگي، برترين عرب است كه در سال 595 او را مشاهده كردهام و نشانهی ولايت را كه خدا از چشم ديگران پنهان داشته است، در شهر فارس بر من آشكار ساخت (آشتياني، شرح فصوص، 455؛ ابن عربي، 2/49).
وي در فصل پانزدهم فتوحات پس از بيان اينكه ولايت خاصهی محمديه نيز بايد خاتمي داشته باشد كه در نام و خلقت، همانند حضرت محمد (ص) باشد، تصريح ميكند كه اين خاتم، مهدي منتظر كه شاخته شده است، نيست؛ زيرا مهدي از فرزندان صوري و خاندان آن حضرت است. و حال آنكه خاتم ولايت، از فرزندان معنوي اوست، نه از فرزندان حسي و صوري او، (همان، 2/50). به گفته قيصري، اين سخنان اشاره به اين است كه ابن عربي، خاتم ولايت محمديّه است و اين سخني درست است؛ زيرا وي در رؤيا همين را ديده است (قيصري، 111).
رؤياي شيخ اكبر درباره ختم ولايت محمديّه
وي در فصوص الحكم روايتي از رسول خدا (ص) نقل ميكند كه آن حضرت فرمود: «مَثل من در ميان پيامبران مَثل ديوار از خشت است كه تنها جاي يك خشت در آن باقي مانده باشد. آن خشت من هستم كه با قرار گرفتن در جاي خود، آن ديوار تكميل ميگردد. آنگاه مينويسد: جايگاه خاتم اوليا در آن ديوار همانند جايگاه خاتم انبيا در آن است و همانگونه كه با وجود خاتم انبيا ديوار تمام شد، با وجود خاتم اوليا نيز ديوار تكميل ميگردد، با اين تفاوت كه جايگاه خاتم اوليا در آن ديوار همانند جايگاه دو خشت است؛ زيرا شريعت خاتم انبيا ظاهري دارد و باطني. ظاهر آن از خشت نقره و باطن آن از خشت طلا بنا شده است و چون خاتم اوليا بر حسب ظاهر شريعت، تابع شريعت خاتم انبيا است، جايگاه او در آن ديوار همانند خشت نقره است و از آنجا كه بر حسب باطن شريعت، خاتم اوليا، اسرار الهي را از خداي متعالي دريافت ميكند، جايگاه او همانند جايگاه خشت طلاست. پس خاتم اوليا همانند دو خشت است كه يكي نقره و ديگري طلا است (قيصري، 110).
وي با توجه به رؤيايي كه ديده است، جايگاه خود را در ميان اوليا همانند جايگاه پيامبر خاتم (ص) در ميان ديگر پيامبران ميداند. به گفته وي در سال 599 در خواب ديده است كه كعبه را كه از خشتهاي طلا و نقره بنا شده، تماشا ميكند، در يك رديف از ديوار بين ركن يماني و ركن شامي جاي خشتي از نقره و در رديف ديگر جاي خشتي از طلا را خالي ميبيند. آنگاه خود را ميبيند كه مانند دو خشت طلا و نقره، در جاي خالي آن دو خشت قرار ميگيرد. از خواب بيدار ميشود و خدا را سپاس ميكند و در تأويل آن ميگويد: «من در نوع خود همچون رسول خدا(ص) در ميان پيامبران(ع) هستم و بسا كه ولايت به من ختم ميگردد و اين كار بر خدا سخت نباشد.» خواب خود را براي يكي از عالمان ميگويد، او نيز همانگونه تعبير ميكند (ابن عربي، 1/319).
تمام دلايل شيخ بر خاتم ولايت بودن خود، رؤياي ياد شده و دليل وي بر نفي خاتم ولايت بودن حضرت مهدي (ع)، انتساب حسّي و صوري وي به خاندان پيامبر(ص) است؛ چنانكه وي هيچ دليلي بر ختم ولايت مطلقه حضرت عيسي (ع) ارائه نكرده است. از اينرو ميتوان پرسيد: مگر انتساب حسّي به خاندان پيامبر (ص) مانع ختم ولايت است؟ از آنجا كه عقل و نقل و كشف هيچگونه دلالتي بر اين امر ندارد، پس اين سخن، ادعايي بدون دليل است. از اين گذشته، همانگونه كه حضرت مهدي (عج) از فرزندان حسّي و صوري پيامبر است، از فرزندان معنوي او نيز هست؛ به همين سبب است كه بزرگان از اهل معرفت، وي را از اولياي محمديّه ميدانند. صاحب ولايت محمديّه بودن، حتي اگر خاتم ولايت هم نباشد، نشان اين است كه وي از فرزندان معنوي حضرت ختمي مرتبت (ص) است.
نفي ختم ولايت مقيّده از شيخ
1ـ اگرچه شيخ با بيان رؤيايي، خود را به اشارت، خاتم ولايت مقيّد معرفي كرده است، ولي او خاتم ولايت را داراي ويژگيهايي ميداند كه به يقين شامل وي نميگردد. به نظر وي، انسان كامل در دنيا مانند نگين انگشتر است. نگين انگشتر محل ترسيم نشان و علامت پادشاه است كه با آن بر خزانهی خود مهر ميزند و با بودن آن مهر، كسي جرأت دست بردن بر خزانه را ندارد. در واقع نقش نگين سلطان، حافظ و نگهدار خزانه و اسرار سلطان است. جايگاه خليفه در جهان همينگونه است؛ تا خليفه در جهان وجود دارد، جهان باقي است و همانگونه كه اگر مهر را از خزانه و نامه بردارند، ديگر خزانه، خزانه نيست و نامه سرّي نخواهد بود، هرگاه انسان كامل كه مهر و ختم عالم است، از دنيا برود، دنيا به پايان ميرسد (قيصري، 73 ـ 74).
قيصري در شرح و تأييد نظر ابن عربي تصريح ميكند كه وجود انسان كامل در جهان، سبب بقا و دوام آن است و تصرف در جهان به اجازه و ارادهی او انجام ميشود. هيچ امري از باطن به ظاهر نميرسد و هيچ پنهاني آشكار نميگردد مگر به اذن و ارادهی انسان كامل كه صاحب اسم اعظم است. اگر انسان كامل از دنيا برود و جانشيني كه در كمال همانند او باشد، وجود نداشته باشد، خزانههاي الهي نيز از دنيا به آخرت خواهد رفت، بلكه دنيا به پايان خواهد رسيد؛ با رفتن او از دنيا، آسمان فرو خواهد ريخت، زمين از هم فرو خواهد پاشيد، كوهها متلاشي خواهد شد، خورشيد تيره و تار و خاموش خواهد شد و بهطور كلي ويران شده، به آخرت منتقل خواهد شد (قيصري، 74 ـ 75).
كدام يك از اين ويژگيها با ابن عربي سازگار است و با رفتن وي از دنيا، كدام يك از اين حوادث، رخ داده است؟ شكي نيست كه قوام زمين و آسمان بر ولايت انسان كامل وابسته است. آيا چنين چيزي را دربارهی ابن عربي ميتوان گفت؟ سيّد مينويسد: ابن عربي كجا و اين مقام كجا؟ بهترين دليل بر نفي ختم ولايت از ابن عربي همين است كه وي از دنيا رفت و هيچ اتفاقي بهويژه حوادث ياد شده، رخ نداد (آملي، المقدمات، 549). خاتم ولايت كسي است كه پس از او قيامت برپا شود و ديگر مكلفي بر زمين وجود نداشته باشد. شكي نيست كه چنين ويژگي در شيخ ديده نشده است (آملي، جامع الاسرار، 892).
اثبات مقام ختم ولايت مقيّده براي حضرت مهدي (عج) از طريق عقل
1ـ خاتم ولايت محمديه بايد پس از پيامبر (ص) داناترين و كاملترين خلق و نزديكترين فرد به آن حضرت باشد و شكي نيست كه چنين ويژگي اختصاص به حضرت مهدي (عج) و پدران معصوم او دارد. شاهد بر اين مطلب، اتفاق اهل تحقيق است بر اينكه در زمان غيبت، حقيقت قرآن را كسي جز حضرت مهدي (عج) نميشناسد و بيان نميكند و جز او كسي به تأويل آن آگاه نيست و ديگران تنها به وجوهي از قرآن آگاهند، نه به همهی جنبههاي آن (آملي، المقدمات، 561).
2ـ ابن عربي ولايت خود را در خواب ديده است و نه در بيداري و حتي ادعاي كشف هم ندارد، در حالي كه قائلان به ولايت حضرت مهدي (عج) آن را در بيداري مشاهده كرده و بر اعتقاد خود نهتنها كشف بلكه مكاشفهها دارند (آملي، همان، 578). پيداست كه اگر دو نظريه اينگونه باشند، نهتنها مخالف هم نيستند بلكه با هم قابل مقايسه نيز نيستند. به گفتهی سيّد در زمان ما و هر زماني مردم سخناني را كه به بيداري هستند، مستند باشد نميپذيرند تا چه رسد به سخني كه دليلش خواب باشد (آملي، همان). وي مكاشفات و رؤياهاي صادق كه با عقل و نقل و كشف سازگار است در مورد خاتم ولايت بودن حضرت مهدي (عج) دارد كه برخي از آنها را بيان كرده است (آملي، همان، 578 ـ 586).
3ـ نسبت صوري و معنوي حضرت مهدي (عج) به خاتم پيامبران (ص) به هيچرو قابل مقايسه با نسبت صوري و معنوي شيخ با آن حضرت نيست. نگاهي به جوامع روايي بدين منظور كافي است.
سخنان شيخ دربارهی حضرت مهدي (عج)
1ـ ابن عربي در فتوحات پس از آنكه نوع آفرينش حضرت مهدي (عج) را مانند نوع آفرينش رسول خدا (ص) ميداند و دربارهی او ميگويد: «خاتم اوليا و چشم امام همهی عالم كه از ما پوشيده و پنهان است، مهدي (عج) سرور آل محمد (ص) است. و خورشيدي است كه آنگاه كه بتابد، ابرها و تاريكيها را از هم بپراكند.» (ابن عربي، 3/327 ـ 329).
2ـ همچنين ميگويد: خدا خليفهاي دارد كه زمين را از عدل پر كرده … حقيقت دين را آشكار ميكند … اهل حقيقت و شهود و كشف با هدايت الهي، با او بيعت ميكنند … عيسي (ع) در عصر وي پيرو اوست. خداوند گروهي را كه در غيب خويش پنهان داشته، به خدمت او وا ميدارد … او خليفة الله است كه زبان حيوان را ميداند، عدل و دادش جن و انس را فرا ميگيرد … (ابن عربي، همان) توصيف او از حضرت مهدي (عج) منحصر به فرد است؛ به گونهاي كه هيچ وليّي يا نبيّي بدان متصف نميگردد. از اينرو آن حضرت حتي بر اساس توصيف ابن عربي نيز به ختم ولايت خاصه، سزاوارتر است.
سخنان عارفان بزرگ دربارهی ختم ولايت مقيّده
1ـ كمال الدين عبدالرزاق كاشاني شارح فصوص الحكم، اين سخن شيخ را كه: «خاتم اوليا تابع خاتم انبياست و اين تبعيت نقصي بر مقام وي نيست.» (قيصري، 109)، شاهدي بر مقام ختميت حضرت مهدي (عج) ميداند كه در آخر الزمان خواهد آمد و همهی انبيا و اوليا بدون استثنا در معارف حقيقي و علوم الهي، تابع اويند (آملي، المقدمات، 521).
2ـ كاشاني در تأويلات، خاتم را كسي ميداند كه به امر وي وصل به مقامات ممكن و محقق گردد و نهايت كمال حاصل و ظاهر شود. به نظر وي خاتم ولايت كسي است كه به وسيلهی او صلاح دنيا و آخرت به كمال رسد و با مرگ او نظام كيهاني مختل و واژگون گردد و او كسي جز مهدي موعود كه در آخر الزمان ظهور ميكند، نيست (آشتياني، شرح مقدمهی قيصري، 914).
3ـ صدر الدين قونوي در شرح فصوص الحكم پس از تقسيم امامت به بيواسطه كه مستقيم از طرف خدا منصوب ميگردد و با واسطه كه يكي از اولياي الهي او را نصب ميكند و تقسيم هر كدام به مطلق و مقيد، امامت حضرت مهدي (عج) را از نوع اول ميداند كه خليفةالله است و قلمرو خلافت او هيچ حدّ و مرزي ندارد؛ چنانكه رسول خدا (ص) خلافت آن حضرت را به خود نسبت نداد و او را خليفهی خود نخواند، بلكه او را خليفهی الله ناميد (قونوي، 2/24). وي انسان كامل را برزخ ميان وجوب و امكان ميداند كه آينهی كامل ذات و اسما و صفات حق تعالي است و به همين علت است كه با رفتنش از زمين، نظام عالم از هم گسيخته خواهد شد (همان، 5/12 ـ 4/12). پيداست، كسي كه خلافتش عام و مطلق است بر كسي كه امامتش محدود و مقيد است، تقدم دارد. امامت و خلافت حضرت مهدي (عج) اگر چه در بيواسطه بودن همانند امامت ابراهيم است، ولي در اطلاق و تقييد هيچ شباهتي با آن ندارد؛ از اينرو امامت و خلافت حضرت مهدي (عج) را نميتوان با خلافت هيچ يك از اولياي الهي حتي با انبيا مقايسه كرد چه رسد به مقايسه با شيخ اكبر.
4ـ سعد الدين حمويّه نيز بر اين باور است كه زماني كه مهدي (عج) ظهور كند، نهتنها از حال و گفتار وي بلكه از بند كفش و خاك زير پاي او اسرار توحيد آشكار ميگردد و به گوش ميرسد (آشتياني، همان). علت آن احاطهی ولايت او بر عالم هستي است، بهگونهاي كه يا استعداد همهی موجودات حتي جمادات نيز به فعليت ميرسد و يا استعداد انسان چنان به فعليت ميرسد كه اسرار توحيد را در همهی ذرات عالم حتي در جمادات مييابد. چنين امري تنها از خاتم ولايت به ظهور ميرسد و اين نشان ختم ولايت حضرت مهدي (عج) است.
5ـ جمعي ديگر از بزرگان اهل معرفت نيز به اشاره يا به صراحت حضرت مهدي (عج) را خاتم ولايت دانستهاند، همچون عزيزالدين نسفي كه عيسي (ع) را نيز ختم ولايت نميداند و نيز محقق لاهيجي شارح گلشن راز كه به اشاره حضرت مهدي (عج) را ختم ولايت ميداند (آشتياني، همان، 916).
6ـ سيّد مينويسد: اكثر قدماي اهل معرفت مانند بايزيد بسطامي، جنيد بغدادي، شبلي، معروف كرخي و پيروان آنان و نيز بيشتر متأخران مانند سعدالدين حمويه، صدرالدين قونوي و عبدالرزاق كاشاني كه همگي صاحب كشف و شهود بودهاند، حضرت مهدي (عج) را ختم ولايت مقيّده ميدانند (آملي، المقدمات، 577).
سرانجام سيّد تصريح ميكند كه به اعتقاد من كوچكترين وزير از وزيران مهدي (عج) درجات و مراتب بسياري بر شيخ و امثال او برتري دارند. نسبت شيخ به كمترين وزير مهدي (عج) مانند نسبت عرش و قلمرو احاطهی آن به قلب عارف در سخن بايزيد بسطامي است. بايزيد گفته است: صد هزار هزار برابر عرش و آنچه در عرش و پايينتر از آن وجود دارد، در گوشهاي از قلب عارف جاي دهند، عارف به خاطر كوچكي آن و بزرگي وسعت قلب خود، متوجه آن نخواهد شد و وجود آن را در قلب خود احساس نخواهد كرد. سيّد مينويسد: اين نسبت به قلب بايزيد است و گرنه اگر گفته شود: اگر صد هزار هزار برابر عرش و آنچه در عرش و پايينتر از آن وجود دارد، هزاران برابر شود، نسبت به گوشهاي از قلب عارف، چيزي به حساب نميآيد. نسبت شيخ و صد هزار هزار چون او كه هزاران برابر شوند، به گوشهی قلب مهدي (عج) چيزي به حساب نميآيد (آملي، جامع الاسرار، 594 ـ 595).
منابع
ـ آشتياني، سيد جلال الدين؛ شرح فصوص الحكم، انتشارات علمي فرهنگي، 1375ش.
ـ ــــــــــــــــــــــ ؛ شرح مقدمه قيصري، دفتر تبليغات اسلامي، چاپ دوم، 1370ش.
ـ آمدي، عبدالواحد؛ غرر الحكم و درر الكلم، صيدا، عبدالرسول شراره و شركاء، 1349ق.
ـ آملي، سيد حيدر؛ جامع الاسرار و منبع الانوار، تصحيح هنري كربن و عثمان يحيي، انستيتو ايران و فرانسه، 1347ش.
ـ ـــــــــــــــ ؛ المقدمات من كتاب نص النصوص، تصحيح هنري كربن و عثمان يحيي، انتشارات توس، چاپ دوم، 1367ش.
ـ ابن ابي الحديد؛ شرح نهج البلاغه، دار الهدي الوطنيه، بيروت.
ـ ابن عربي، محيي الدين؛ فتوحات مكيه، تحقيق عثمان يحيي، قاهره، الهيئه المصريه العامه، 1392م.
ـ اخطب خوارزمي، احمد؛ المناقب، نجف، المكتبه الحيدريه، 1385ق.
ـ اصفهاني، حافظ ابو نعيم؛ حلية الاولياء، مصر، مكتبه الخانجي، 1938م.
ـ امام صادق (ع)؛ مصباح الشريعه، بيروت، مؤسسه الاعلمي، 1400ق.
ـ برسي، حافظ رجب؛ مشارق انوار اليقين، بيروت، دار الاندلس.
ـ ترمذي، ختم الاولياء؛ تصحيح عثمان يحيي، بيروت، المطبعه الكاثوليكيه.
ـ شيباني احسايي، ابن ابي الجمهور؛ عوالي اللثالي، قم، مطبعه سيد الشهدا، 1405ق.
ـ صفار، محمد بن حسن؛ بصائر الدرجات، تهران، مؤسسه اعلمي، 1362ش.
ـ طبري، حسن؛ كامل بهايي، قم، مؤسسه طبع و نشر، 1376ق.
ـ فرغاني، سعيد الدين، مشارق الدراري، انجمن حكمت و فلسفه ايران، 1357ش.
ـ فيض كاشاني، محسن؛ علم اليقين في اصول الدين، تهران، المكتبه الاسلاميه.
ـ قمشهاي، محمدرضا؛ ذيل فص شيثي، مطبع نور، قزوين، 1354.
ـ قونوي، صدر الدين؛ كتاب الفكوك، تصحيح و ترجمه محمد خواجوي، انتشارات مولي، 1371ش.
ـ قيصري، محمود؛ شرح فصوص الحكم، قم، انتشارات بيدار.
ـ كاشاني، فتحالله؛ منهج الصادقين، تهران، انتشارات اسلاميه.
ـ لاهيجي، محمد؛ شرح گلشن راز، تهران، زوار، 1374.
ـ مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1983م.
ـ مجلسي، محمدتقي، روضة المتقين، تهران، بنياد فرهنگ اسلامي، 1393ق.
ـ نوري، ميرزا حسين؛ مستدرك الوسائل، تهران، المكتبه الاسلاميه، 1382ق.
[1]. براي نمونه بنگريد به كتابهاي فراواني كه در مورد تفضيل اميرمؤمنان (ع) بر همگان به جز رسول خدا (ص) نگاشته شده است. مانند: سبعين مناقب، صفي الدين بلخي، گنجينه عرفان، قرباني اردبيلي، الفصول العلية، قمي، فضايل الامام علي (ع)، مغنيه، فضايل و خلافت بلافصل، حسيني فيروزآبادي.