آثار و ثمرات دعا

 حسینی شاهرودی، طهور، شرح اصول کافی

گفتارهای شب‌های قدر ماه مبارک رمضان 1436 ـ 18/ 4/ 94 ـ شب یست و سوم ماه رمضان

مجمع عالی حکمت اسلامی ـ شعبه مشهد

 

آثار و ثمرات دعا

تبیین آثار دعا بر مبنای هر یک از دیدگاه‌ها در استجابت دعا

1ـ یا چیزی بر نفس افزوده می‌شود و یا کاسته می‌شود

در اجابت دعا نسبت به نفس سه احتمال وجود دارد: عرضی بر نفس افزوده یا کاسته شده و یا هیچ یک از آن دو اتفاق نیفتاده

دعای قرین به اجابت یا اقرب به اجابت آن است که درباره دیگران باشد

حرف حساب این است که نه چیزی از سنخ اعراض بر نفس افزوده و نه کاسته می‌شود؛ چه آن‌که بعد از افزودن و کاستن، نفس مرکب خواهد شد، در حالی که نفس بسیط است

نفس به‌خاطر بساطت، نه افزودنی دارد و نه کاستنی؛ بنابراین احتمال اول سخن درستی نیست

2ـ در اجابت دعا، اشتداد وجودی نفس اتفاق می‌افتد که این نیز با نظریه قبلی تفاوتی ندارد، چون در آن افزایش یا کاهش بر نفس وجود دارد

3ـ دعا سبب انبساط وجودی می‌شود

انبساط وجودی عبارت است از ظهور کمالات و داشته‌های نفس

در مقام باطن نفس، همه خلافت الهی را دارند، لکن در برخی ظاهر می‌شود و در برخی خیر

یکی از معانی حرکت، خروج از بطون به ظهور و از اجمال به تفصیل است

عالَم در نفس منطوی و مستهلک است

بنابراین اجابت، ظهور از غیب به شهادت، باطن به ظاهر و اجمال به تفصیل است؛ بنابراین می‌توان گفت تمام آنچه انسان از خدای متعال طلب می‌کند، در نفس انسان موجود است ولی مانند معادن زیرزمین می‌ماند که باید اکتشاف شود

یکی از مهم‌ترین آثار دعا عبارت است از انکشاف و پرده‌برداری از نفس

وسعت نفس به اندازه وسعت تمام اسماء و صفات الهی است

نفس انسان مَثَل اعلای خداست

سؤال: حال که این امکانات در نفس وجود دارد، آیا نمی‌توانیم خود پرده‌برداری کنیم و چرا از خدا بخواهیم و دعا کنیم؟

پاسخ سؤال این است که ثمره دوم دعا، عبارت است از ظهور هرچه بیشتر فقر وجودی که این فقر وجودی منبع همه کمالات است

انسان تک ساحتی و تک حیثیتی است و آن عبارت است از ربط به خدای متعال

معنای تملق: خاکسار شدن و غایت انکسار در درگاه خدای متعال

یکی دیگر از آثار دعا عبارت است از پر کردن خلأ فطری

برخی دیگر از آثار دعا

 

 صوت

 

فیلم قسمت اول (دریافت)

 

 فیلم قسمت دوم (دریافت)

 

 فیلم قسمت سوم (دریافت)

 

 

 فیلم قسمت چهارم (دریافت)

 

 

فیلم قسمت پنجم (دریافت)

 

 

 

بحث درباره آثار یا نتایج دعا است. این بحث هم مانند دو بحث قبلی، بحث علمی است. طرح مسأله این است که در اجابت دعا بنابر هر یک از تبیین‌ها، به‌ویژه تبیین دوم و سوم، چه اتفاقی رخ می‌دهد که نام آن اجابت، اثر و نتیجه دعاست.

اولین نظریه یا تبیینی که گفته شد، این بود که ما وقتی دعا می‌کنیم، تأثیری بر دسته‌ای از ملائکه می‌گذارد و تغییری در آن‌ها ایجاد می‌‌شود که ملائک خواسته ما را اجابت می‌کنند.

 تبیین دوم این بود که تغییری در نفس داعی رخ می‌دهد که بر ‌اساس آن تغییر، از نفس رفع حجاب می‌شود و بنابراین، از الطاف ازلی و ابدی خدای متعال برخوردار می‌شود.

سوم این که تغییری در نفس ایجاد می‌شود که سبب قوت و تمامیت نفس می‌شود و بدین سبب، بر جهان طبیعت یا موضوع مورد دعا احاط پیدا می‌کند و خواسته‌اش را خود انجام می‌دهد.

چهارم این بود که وقتی ما کاری را انجام می‌دهیم، گویی تغییری در خدا ایجاد می‌شود، مثلاً سبب رغبت یا مسرّت، بهجت و اغتباط در خدا می‌شود و او این کار را انجام می‌دهد.

بنا بر تبیین اول، تغییرات مربوط به فرشتگان است و آن‌ها باید کاری انجام دهند تا ما به خواسته‌مان برسیم. بر اساس نظر چهارم هم خدا باید کاری انجام بدهد تا ما به خواسته‌مان برسیم. اما بنابر نظر دوم و سوم که نفس ما تغییر می‌کند و تغییر، یعنی یا رفع حجاب از نفس یا قوتی در نفس ما ایجاد می‌شود مثل این‌که کارهای عادی را انجام می‌دهیم، مثلاً وقتی تصمیم به نوشتن می‌گیریم، دستمان می‌جنبد، قلم را به دست می‌گیریم و شروع به نوشتن می‌کنیم. وقتی می‌خواهیم حرف بزنیم چه می‌کنیم؟ کسی که کشاورزی یا بنایی می‌کند، چه می‌کند؟ دعا هم این‌طور است، وقتی ما تقاضایی کردیم، در واقع در حکم نیت دعاست و نفس ما آن نیت را انجام می‌دهد.

بر اساس هریک از نظریات به‌ویژه تبیین دوم و سوم، باید اتفاقی افتاده باشد، به‌ویژه در نفس باید اتفاقی رخ داده باشد. حتی در نظریات اول و چهارم هم همین‌گونه است و باید اتفاقی در ما ایجاد شده باشد که ملائکه بر اساس اتفاقی که در وجود ما رخ داده است کاری را که قبلاً انجام نمی‌دادند، حال انجام می‌دهند. بر اساس نظریه آخر هم باید در نفس ما اتفاقی افتاده باشد که خدای متعال با توجه به تغییرات نفسانی ما، تغییری در بیرون از ما ایجاد کرده باشد.

پس طرح بحث این است که در اجابت چه چیزی رخ می‌دهد و در نتیجه وقتی می‌گوییم دعای ما به اجابت رسید یا انتظار داریم به اجابت برسد، انتظار داریم چه چیزی اتفاق بیفتد تا بگوییم که دعای ما به اجابت رسیده است.

 

تبیین آثار دعا بر مبنای هر یک از دیدگاه‌ها در استجابت دعا

 1ـ یا چیزی بر نفس افزوده می‌شود و یا کاسته می‌شود

در اجابت، یا چیزی بر نفس و هویت انسانی افزوده می‌شود یا کاسته می‌شود و یا نه کاسته و نه افزوده می‌شود. بنابر دو احتمال اول، سؤال این است آنچه افزوده یا کاسته شده، چیست؟ یا عرضی از اعراضِ مفارق بر انسان اضافه شده است، مانند دیواری که رنگ نداشته و به آن رنگ زده‌اند، نفسی که قناعت نداشته و قناعت به عنوان امر عرضی بر آن افزوده شده، نفسی که ایمان نداشته یا ایمانش در درجات پایین بود، یک امر عرضی به نام ایمان در مرتبه بعدی به آن داده‌‌اند یا اگر عالم شده، علم به عنوان یک امر عرضی به آن اضافه شده است. هر امر دیگری که انتظار داریم در دعای ما رخ بدهد، عرضی از اعراض مفارق انسان است که در انسان نیست و به دلایلی از بیرون بر انسان اضافه می‌شود. پس انسانی که ایمان نداشت، مؤمن می‌شود و انسانی که عالم نبود، عالم می‌شود یا انسانی که توحید نداشت یا اهل قناعت نبود، عرضی بر وجودش اضافه می‌‌شود.

هرگاه عرضی بر انسان اضافه شود، همان‌چنان‌که اضافه شده، می‌تواند کاسته هم ‌شود. هر چیزی که می‌آید، می‌تواند برود و با نفس انسان حتی اتحاد پیدا نمی‌کند تا چه رسد به وحدت. بنابراین فرض کنید اگر علمی به عنوان یک امر عرضی و کیف نفسانی یا هر امر دیگری بر ما اضافه شد، باید منتظر باشیم که همچنان‌که بر ‌اساس مجموعه‌ای از حوادث، رخداد‌ها، زمینه‌ها و استعداد‌ها به ما اضافه شده، زمینه‌ها و معدات دیگری فراهم شود و علم از بین برود. چنان‌که نگاه عرف نیز همین‌گونه است که فردی در آغاز ایمان نداشته و ایمان می‌آورد و با شبهه‌ای مواجه می‌شود و ایمانش می‌رود. گویا نفس انسان مانند این دیوار است که امسال به آن رنگ سفید می‌زنند، سال دیگر نظرشان عوض می‌شود و رنگ دیگری به آن می‌زنند.

پس این یک احتمال است که در اجابت دعا اتفاقی که در نفس انسان می‌افتد، چه افزایشی و چه کاهشی، امری عرضی باشد. یعنی عرضی بر ما اضافه شده یا کاسته شده باشد. نمونه اعراضی که کاسته شده باشد، مثل این‌که حجابی یا بخل و حسادت از بین رفته باشد. رذائل اخلاقی بخشی از حجاب‌هایی است که می‌تواند در دعا کردن ما از بین برود. یعنی انسانی که بخل یا حسادت دارد، وقتی می‌گوید: «اللهم ادخل علی اهل القبور السرور اللهم اغن کل فقیر»، همه را دعا می‌کند و مخصوصاً بنابر آنچه در آداب دعا آمده است که به دیگران دعا کنید و خوبی، خیرات، خوشی‌ها و لذایذ دنیوی و اخروی را برای دیگران هم بخواهید که خواستن برای دیگران، دقیقاً عین اجابت برای خودتان هست؛ اگرچه نمی‌دانید. معمولاً دعاهای عرفی و عامه مردم این‌گونه است که اول برای خودشان دعا می‌کنند و بعد می‌گویند که برای دیگری هم دعا کنیم. برحسب نقل‌ها دعایی که برای دیگران باشد، قریب به اجابت یا اقرب به اجابت برای خودِ ماست.

پس بنابر کاهش یافتن، اتفاقی که در نفس ما می‌افتد این‌گونه است که مثلاً قبلش حسادت داشتیم و وقتی دعا کردیم، گویی می‌فهمیم که چیزی از ما کم نمی‌شود و خوب است که برای دیگران دعا کنیم و بخل نداشته باشیم.

احتمال دوم این است که عرض نمی‌تواند بر ما اضافه شود و اصلاً عرض از موضوع خود به جایی نمی‌رود. این‌گونه نیست که علم را بسته‌بندی کنند و برای ما بیاورند. اگر علم امر عرضی یا اگر امر جوهری هم که باشد، به‌گونه‌ای نیست که قابلیت افزایش بر نفس و یا رفع از آن را داشته باشد. بالاخره چیزی که بر نفس ما اضافه شد، یا متحد می‌شود یا وحدت پیدا می‌کند؛ حرف دقیق وحدت هست نه اتحاد‌. حال اگر عرض نبود آیا می‌‌شود امری که به نفس ما اضافه می‌شود، مانند نفس خودمان باشد؛ مثلاً جوهری یا وجودی یا چیزی از سنخ نفس ما به ما اضافه شده باشد؟ آیا در حوزه نفس، روح و قلب هم مانند بدن، افزایش و کاهش هست تا بنابراین چیزی بر مجموعه وجود و مجموعه نفس ما اضافه می‌شود به‌گونه‌ای که نفس ما از آنچه که قبلاً بوده و آنچه که الآن آمده است مرکب باشد، به‌گونه‌ای که آنچه ترکیب شده را بتوانیم تجزیه‌ کنیم. مثلاً قبلاً نفس ما الف بود و در دعا ایمان را درخواست کردیم، ایمان به نفس ما اضافه شده و اکنون الف و ب با هم است. همچنان‌که این دو با هم ترکیب شده، می‌تواند در شرایط دیگری تجزیه هم بشود و الف و ب را از هم جدا کنیم!

آیا در نفس انسان، با دعا و مناجات، چنین اتفاقی رخ می‌دهد، به‌گونه‌ای که چیزی بر نفس ما اضافه شده که سبب ترکیب نفس ما شده است و چون سبب ترکیب شده است، می‌توان آن را در شرایط دیگری تجزیه کرد؟

بنابراین، یا چیزی اضافه می‌شود یا کاهش پیدا می‌کند یا هیچ‌کدام. اگر اضافه می‌شود یا عرضی بر ما اضافه می‌شود یا با چیزی از سنخ نفس ما یا وجود یا هر چیز دیگری به نحو ترکیب اتحادی ترکیب شده است. یا اگر از ما کاسته می‌شود، چیزی از نفس ما می‌برد یا عرضی از نفس ما را ببرد یا این‌که هیچ یک از این‌ها اتفاق نمی‌افتد.

حرف حساب این است هیچ اتفاقی از این دو قسم نمی‌افتد؛ نه چیزی از سنخ اعراض بر ما افزوده می‌شود و نه چیزی از سنخ اعراض از ما کاسته می‌شود. نه چیزی از جنس جواهر یا موجودات هم سنخ بر ما اضافه می‌شود و نه حتی وجودی بر ما اضافه می‌شود و نه وجودی کاسته می‌شود. زیرا هر کدام از این‌ها که اتفاق بیفتد، در نهایت سبب ترکیب است و در ترکیب، جزء دومی که با نفس ما ترکیب شده است، یا وجود است که ترکیب الشئ عن نفسه خواهد بود، یا نقیض وجود است که ترکیب الشئ عن نقیضه خواهد بود. یا از امور اعتباری است که ترکیب شئ حقیقی از امور اعتباری خواهد بود. هیچ‌کدام از این‌ها یا تصور‌پذیر نیست و یا اگر تصور کنیم، دلیلی بر تصدیق آن نداریم، بلکه اشکالاتی بر تصدیق آن داریم.

پس حاصل مقدمه این است که در دعاها و اجابت‌ها، نه چیزی بر ما اضافه می‌شود و نه چیزی از ما کاسته می‌شود. اگر چیزی اضافه می‌شود، لازمه‌اش این است که بعد از اضافه ما مرکب باشیم، در حالی که نفس امری بسیط است. اگر کاسته شود نیز همین‌گونه است؛ زیرا حکایت دارد قبل از کاستی باید نفس ما مرکب باشد؛ در حالی‌که نفس بسیط است. نفس در عین داشتن قوای نامتناهی، بسیط است.

در حد تشبیه و تمثیل همچنان‌که خدای متعال با داشتن بی‌نهایتْ اسم، صفت و کمال، در عین حال حقیقت واحد بسیطی است که به‌دلیل بساطتش کل الاشیاء هست، نفس هم همین‌گونه است. البته بقیه موجودات هم همین‌گونه هستند و این امر اختصاص به نفس و فوق نفس ندارد. این‌طور نیست که نفس و مافوق آن انیات محض یا امور صرف و بسیط باشند؛ بلکه نفس و مادونش هم همین‌طور هستند. لکن مادون نفس موضوع بحث ما در اجابت نیست؛ مگر اینکه اجابت را در غیر انسان‌ها هم قائل باشیم. چنان‌که در دعاهای تکوینی که در جلسه اول اشاره شد، بگوییم که گل‌ها، درختان و حیوانات هم دعا می‌کنند؛ به‌ویژه حیوانات ممکن است بیشتر از دعای تکوینی داشته باشند و دعای حال هم داشته باشند؛ بلکه ممکن است دعای قال داشته باشند و ما زبان آن‌ها را متوجه نشویم. بر آن اساس این سخنان در مورد حیوانات، گیاهان و حتی جمادات هم قابل تسرّی هست و می‌تواند در آنجا هم مصداق داشته باشد.

سؤال این بود که در اجابت چه اتفاقی در نفس ما می‌افتد؟ اولین، روشن‌ترین و مشهورترین پاسخ این است که چیزهایی به نفس ما اضافه یا نقایصی از آن کاسته می‌‌شود. این سخن با مقدمه‌ای که گفته شد، سخن درست و دقیق نیست؛ زیرا نفس به‌دلیل بساطت، نه افزودنی دارد و نه کاستنی.

 

2ـ در اجابت دعا، اشتداد وجودی نفس اتفاق می‌افتد

نظریه دوم در مباحث فلسفی اخیر به‌ویژه حکمت متعالیه خیلی رواج دارد و در برخی از آثار عرفانی هم به آن توجه شده است. نظریه دوم این است که آنچه در اجابت اتفاق می‌افتد عبارت است از اشتداد وجودی نفس. نفس انسان، وجودی ضعیف داشته که در دعا به مبدأ المبادی توجه کرده و غایت الغایات را از او می‌خواهد و پیوسته کامل‌تر می‌شود. یعنی وجودش شدیدتر و تام‌تر می‌شود. مانند آب که گرم می‌شود، ابتدا ۲۰ درجه است و شعله سبب می‌شود که آرام آرام به نقطه جوش برسد.

آیا اشتداد وجودی هم به همین معناست؟ اگر معنای اشتداد وجودی این باشد که نفس انسان و وجود نفسانی او شدت پیدا کند و قوی‌تر شود، با نظریه اول تفاوتی نخواهد داشت، لکن الفاظ و اصطلاحات تفاوت دارد. در آب که گرمای آن از یک درجه به دو درجه رسید، چیزی به آن اضافه شده است، اگرچه چیزی که اضافه شده فاصله گرفتن اتم‌ها یا مولکول‌های آب باشد. در اشتداد هم اگر وجود را در نظر گرفتیم که چیزی به آن اضافه می‌شود که شدید می‌شود، این همان حرف اول است. بدون اضافه و کاستن ـ مطلق افزایش و کاهش، نه‌فقط کاستن یا افزایش مادی ـ امکان‌پذیر نیست که نفس شدیدتر شود.

بنابراین، افزایش و کاهش چه به معنای عرفی که به ترکیب و تجزیه می‌انجامد و چه به معنای اشتداد که در فلسفه گفته می‌شود وجود موجودات از طریق دوام،‌ حیات،‌ بقاء، ‌افعال اختیاری و ‌افعال جوارح و به‌ویژه افعال جوانح شدیدتر می‌شود که آن‌هم نوعی افزایش است، با هم تفاوتی ندارد و تصور آن ممکن نیست، چه رسد به تصدیق. بر فرض که تصور آن هم ممکن باشد، برای آن نمی‌توان دلیل موجهی ارائه کرد.

در هر شکل از اجابت دعا که یا دعا می‌کنیم چیزی به نفس ما رسد (مثل این‌که دعا می‌کنیم خدایا ایمان و علم ما را بیفزا) یا دعا می‌کنیم برای رفع خواسته‌های خارج از نفس ما (مانند این‌که خدایا ابر بیاور، مشکلات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، دینی و فرهنگی را از بین ببر)، در هر صورت باید پیش‌تر اتفاقی در نفس ما بیفتد تا تأثیری در بیرون از خودش بگذارد. ممکن است تأثیر آن مانند نظرات دوم و سوم کاملاً واضح باشد یا مانند نظرات اول و چهارم چندان واضح نباشد؛ به‌ویژه در نظریه و تبیین چهارم که افزایش، کاهش یا اشتداد وجودی نیست.

بنابراین اتفاقی که در نفس افتاده، نه افزایش و کاهش است و نه اشتداد وجودی. پس وقتی ما طلب ایمان می‌کنیم و ایمان ما اضافه شد، نه این‌که چیزی بر ما اضافه شده یا وجودمان شدیدتر شده باشد. این دو امکان‌پذیر نیست. کاهش و تضعیف وجود هم همین‌گونه است.

 

3ـ دعا سبب انبساط وجودی می‌شود

احتمال سوم که به گمان بنده حرف حساب و نظر درست است، این است که دعا سبب انبساط وجودی می‌شود، یعنی وجود انسان گسترده می‌شود یا آثارش را در آن اعیان و آشکار می‌کند. به‌گونه‌ای که گاهی وجود انسان‌ها، همان اندازه هست که فقط می‌توانند به خودشان بپردازند، گاهی بیشتر از آنچه پیرامون خودشان و گاهی بیشتر و بیشتر از این‌ها می‌توانند توجه داشته باشند. این‌که وقتی انسان هنگام دعا برای رفع فقر، می‌گوید خدایا فقر ما را برطرف کن، نشان‌دهنده وجودی کوچک و بسیط است، به‌گونه‌ای که فقط به خودش توجه دارد. ولی وقتی می‌گوید که خدایا همسایه‌ام را نیز کمک کن، کمی گسترش پیدا کرده و آثارش از حد چارچوب خودش فراتر رفته است. وقتی اهل شهر و مملکت ما،‌ همه مؤمنان، همه مسلمانان و موحدان و در نهایت همه خلق را دعا می‌کنیم، آثار گسترده‌تری دارد.

سفارش شده که در عبادت‌هایمان برای چهل مؤمن طلب مغفرت کنید، این یعنی خیلی را دعا کنید. بگویید: اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات و الموحدین و الموحدات، به چند میلیارد می‌رسد. یا بفرمایید «اللهم اغفر لجمیع خلقک» و اگر خواستید استثناء کنید به‌گمان بنده موافق احتیاط است که اعداء آل محمد صلوات الله علیهم اجمیعن را استثنا کنید. این نشان‌دهنده گستره و تمامیت وجودی است که داعی از حوزه خودش عبور کرده است. اگر می‌خواهیم کسی را دعا کنیم بگوییم خدایا فلانی را بیامرز و پدر و مادر، اجداد، فرزندان، پسران، دختران، ذریه، نوه‌ها و نبیره‌ها، برادر، خواهر، عمو، دایی‌، عمه‌ و خاله‌ها، همسایه‌ها، ذوی‌الحقوق‌ و دوستانش را هم دعا کنیم. این نشان‌دهنده این است که آن وجود محدود که فقط خودش، لذایذ، خوشی‌ها و دنیا و آخرت خودش را می‌بیند، گسترش پیدا کرده است. این دعا نه‌فقط قطعاً و یقیناً به اجابت نزدیک است؛ بلکه هر‌چند که نامی از خودمان هم نبرده‌ایم و به‌حسب ظاهر چیزی نگفتیم، ولی اولین اثر اجابت بر ما ظاهر می‌شود و آن‌گاه بر دیگران.

تعبیر دیگر از انبساط وجودی عبارت است از ظهور کمالات و داشته‌های نفس؛ نه این‌که آنچه را که ندارد، آشکار شود. نداشتن احتیاج به تجلی و ظهور ندارد و اصلاً امکان‌پذیر نیست. وقتی نفسی انبساط پیدا می‌کند، یعنی چیزهایی را که در باطن داشته، اکنون ظاهر شده است. بنابراین، نوعی حرکت در نفس اتفاق افتاده است؛ لکن حرکت از سنخ معانی که گذشتگان به آن قائل نبودند و عبارت است از خروج از باطن نفس به ظاهر.

گویا نفس را این‌گونه تصور می‌کنیم که هویتی هست که خلیفه یا مَثَل اعلای خدای متعال است، بنابراین کل کمالات را در باطن خود دارد؛ لکن برخی از این کمالات، ظاهر می‌شوند و برخی ظاهر نمی‌شوند. کل جمال در نفس نهفته است، اما ممکن است زمینه، اعداد و استعدادهای ظهور همه آن در جهان طبیعت نباشد و در عوالم دیگر ظاهر شود و حتی ممکن است برخی از این موارد هرگز ظاهر نشود. چنان‌که در علم خدای متعال، بعضی از معلومات و وجودهای علمی ـ نه صور علمی ـ هست که جهان طبیعت، قابلیت و استعداد ظهور آن‌ها را ندارد و بنابراین هرگز عیان و آشکار نمی‌شوند.

بر ‌این اساس، در نفس انسان به‌دلیل بسیط بودن و خلافت برای خدای متعال، تمام کمالات وجود دارد. در مقام حقیقت و باطن نفس همه مرتبه خلافت را دارند، گاهی خلافت آشکار می‌شود و گاهی نمی‌شود؛ گاهی خلافت به‌نحو مطلق آشکار می‌شود و گاهی به‌نحو مقید آشکار می‌شود و گرنه امکان ندارد که کسی در این عالم بتواند کاری را بحول الله و قوته انجام بدهد و از حیث حول و قوه الهی و فاعلیتش نسبت به کار که حقیقی هم هست، نه مجازی و اعتباری، در عین حال این تجلی خدای متعال نباشد و یا دارای آن کمال نباشد.

پس یکی از معانی که برای حرکت پیشنهاد می‌شود، خروج از بطون به ظهور یا خروج از اجمال به تفصیل است. آنچه در دعا اتفاق می‌افتد، این است که چیزهایی در نفس ما به‌نحو اجمال وجود دارد که حقیقتاً به نحو اصح و ادقّ می‌توان گفت: «أ تزعم أنک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر». عالم در نفس انسان مندرج نیست، بلکه منطوی و مستهلک هست و این غیر از آبی است که در لیوان وجود دارد. آب در لیوان منطوی نیست. چنان‌که فرق است بین این چیزی که در نفس ما منطوی است و صورتی که در آینه منعکس می‌شود یا تصویری که در چشم ما می‌افتد. آن منطوی نیست، منطبع هست. منطوی یعنی ضمن این‌که هست، حقیقتاً وجود دارد؛ ولی نه به ‌وجودی که کمترین امتیاز و جدایی و انفکاک از نفس داشته باشد. به‌گونه‌ای است که اگر در اعلاء درجه تعقل هرگونه اشاره‌‌ای به نفس کنید، به آن چیزی که در نفس هست اشاره کرده‌اید و اگر به آن اشاره کنید، به نفس اشاره کرده‌اید. چون این‌ها حقیقتاً «دو» نیستند و «یکی» هستند؛ یکی در مرتبه وحدت و دیگری در مرتبه کثرت، یکی در مرتبه اجمال و دیگری در مرتبه تفصیل است.

معنای این سخن این است تغییر و تحولی که در نفس بر اثر ادعیه اتفاق می‌افتد، گاهی این‌گونه است که ما در دعا از خدا می‌خواهیم که چیزی در نفس ما عطا کند؛ مثل این‌که دعا می‌کنیم مغفرت، ستر، تکفیر، تطهیر و ایمان را در وجود ما بریزد. این پیداست که موضوع بحثمان است. بخش دیگر این است که دعا می‌کنیم که ابرها بیایند و در زمین‌های ما ببارند و با وجود ما کار ندارند یا دعا می‌کنیم که مشکلات بروند تا مردم با هم مهربان‌تر باشند؛ این مربوط به امور بیرونی یا امور نفسانی دیگران است، نه مربوط به نفس داعی ولی در هر صورت، بر اساس هر یک از فرضیه‌ها یا احتمالات چهارگانه باید در نفس اتفاقی بیفتد تا آن دعا به اجابت برسد. حتی باید اتفاقی در این نفس بیفتد که چنین کلماتی، حقیقتاً و واقعاً از ما ظاهر شود. وقتی چیزی را از خدای متعال می‌خواهیم، دلیلی ندارد که آن را خواسته باشیم؛ مگر اینکه اتفاقی در ما افتاد، تصور و تصدیقی کردیم و اشتیاقی و عشقی پیدا کردیم به اینکه بخواهیم که مثلاً دیگران از نور خورشید یا از ابر و باران بهره‌مند شوند.

بر اساس احتمال اخیر که مطرح شد، این اتفاقات و هر تغییر،‌ تحول، حول، ظهور و جلوه‌ای در نفس انسان وجود دارد، اتفاقی که باید بیفتد این است که از مرتبه غیبِ نفس آشکار شده و به مرتبه شهادت نفس برسد یا آن را از مرتبه اجمال به مرتبه تفصیل برساند. در این صورت می‌توان این سخن را گفت که همه آنچه که نفس انسان از خدای متعال طلب می‌کند، تماماً در نفس انسان موجود است، ولی مانند معادن زیرزمین است. برخی معادن، مثل زغال سنگ، گاهی تا هزار متر و بیشتر زیرزمین هستند، باید کار کنند و آن را منفجر کنند تا همان که در زمین است، بیرون بیاید. ادعیه نیز برای ایجاد انفجار در معادن نفسانی است. همان‌طور‌که انبیاء می‌آیند تا دفائن عقول و ذخائر و داشته‌های عقل را عیان و آشکار می‌کنند، دعا هم برای این است که آنچه در حقیقت و باطن نفس وجود دارد را آشکار کند.

ممکن است گفته شود که اگر این‌طور است، چرا گریه کنیم؟ گریه یکی از ابزارهای انفجار است. برخی بیل و کلنگ و برخی مواد منفجره دارند، برخی مدیریت می‌‌کنند و بر قلم و کاغذ نقشه می‌کشند، همه این کارها برای این است که آن معدنی که هزار متر زیرزمین هست، عیان و آشکار شود و در معرض قرار ‌گیرد. تا در معرض قرار نگرفته، بود و نبودش برای ما تفاوتی ندارد.

در نفس انسان هم تمام الطاف و عنایات یا به‌تعبیر دیگر، تمامی اسماء و صفات خدای متعال و ظهورات غیبی آن‌ها هست، لکن وقتی قابل استفاده است و نان و راحتی و روح و ریحان دنیا و آخرت می‌شود که آنچه در باطن نفس هست، آشکار ‌شود. راه آشکار شدن هم این است که یکی بگوید و دیگران بگریند، یکی بخواند و دیگران آمین بگویند، یکی گردن کج کند، یکی دو زانو بنشیند. این مقدماتی که فراهم می‌کنیم برای این است که می‌خواهیم معدن‌کاری کنیم و دفائن نفس و وجودمان را به‌دست آوریم و آشکار کنیم و اگر نتوانیم آن را آشکار کنیم، نه در دنیا می‌توانیم از آن برخوردار شویم و نه در آخرت. بهره‌مندی در آخرت، فرع بر این است که این اکتشافات را در دنیا انجام داده باشیم.

پس نفس انسان همه چیز را دارد و واجد همه کمالات یا لطف و روح و ریحان دنیوی و اخروی هست. لازم به ذکر است که مثلاً این درختان در نفس انسان نیست، اما آن تغییرات و تحولاتی که سبب می‌شود که درختان در بیرون با دعای ما ظاهر شود، در نفس وجود دارد.

آنچه تا اینجا گفته شد برای این منظور است که یکی از آثار و مهم‌ترین اثر دعا، عبارت است از انکشاف و پرده‌برداری از نفس یا فراهم ساختن زمینه ظهور و تجلی داشته‌های نفس که داشته‌های آن از هفت زمین و هفت آسمان و بالاتر و پایین‌تر از آن، بیشتر است. به گونه‌ای که اگر آسمان‌ها و زمین‌های هفت‌گانه اضعاف مضاعف بشود و در قلب مؤمن فرو افتد (اهل معرفت گفته‌اند که در قلب عارف بیفتد، ولی به گمان بنده این‌گونه نیست حتی لازم نیست در قلب بیفتد)، یا اگر همه عالم هستی در نفس انسان فرو افتد، انسان و صاحب نفس متوجه نمی‌شود که چیزی در نفس او افتاده یا نیفتاده است. نفس چنین قلمرویی دارد. وسعت و فسحت نفس به اندازه وسعت و فسحت تمام اسماء و صفات خدای متعال است. وقتی این‌گونه شد، اگر همه دنیا را به ما بدهند چیزی به ما اضافه نمی‌شود، چنان‌که اگر همه‌ی دنیا را هم از ما بگیرند، چیزی کم نمی‌شود. در نتیجه اگر همه خلق در خوشی باشند، از ما چیزی کاسته نمی‌شود و لازم نیست که غصه بخوریم.

 

ظهور فقر وجودی بر اثر دعا

تا اینجا گفتم که نفس کلّ عالم و کلّ کمال است و چیزی از جایی نمی‌آید. انبیاء و اولیاء آمده‌اند و راه‌ها را نشان داده‌اند تا ما از نفسمان پرده‌برداری کنیم و ببینیم چه چیزهایی داریم که خودمان هم نمی‌دانیم. در سیر صعودی به عوالمی که وارد می‌شویم، انکشافات نفس است، یعنی از نفس پرده‌برداری می‌شود و به باطن وجود خود می‌رویم و عالم برزخ می‌شود. از آنجا نیز پرده دیگری برمی‌داریم، باطنِ باطن وجودی‌مان می‌شود و عالم آخرت می‌شود.

علاوه بر این‌که ممکن است در عوالم دیگر ـ شاید در همین عالم هم همین‌طور است ولی در عوالم دیگر عمومی است ـ بسیاری از چیزها وجود نداشته باشند که انسان اراده کند و آن را در بیرون از نفس می‌تواند ایجاد کند. بنابراین، وسعت نفس، وسعت بسیار زیادی است. عظمت نفس، آن‌قدر است که می‌توان گفت که ‌نفس انسان مَثَل اعلای خدای متعال است. اگرچه ذو مراتب است و کم و زیاد آن بستگی به این دارد که چه اندازه پرده‌ها برداشته شده باشد و چه اندازه داشته‌ها یا نداشته‌ها آشکار شده باشد.

با این حرف‌هایی که گفتیم، ممکن هست به ذهن برسد که بگوییم با این‌که این همه را داریم، چرا ما بیرون از خودمان دعا کنیم و دستمان را نزد خدای متعال دراز کنیم و بگوییم که خدایا! علم و قدرت بده؟ در حالی‌که می‌گوییم که خدایا علم، قدرت، حیات، ایمان، تسلیم و انقیاد در درگاه خدای متعال را از درون ما آشکار کن و در واقع به خدا می‌گوییم که خدایا پرده‌برداری کن! وقتی کسی این همه امکانات دارد، آیا نمی‌تواند خودش پرده‌برداری کند تا دیگر برای دعا کردن به خدا احتیاج نداشته باشیم؟ وقتی خودمان تا این حد صاحب حول و قوه هستیم، چرا بحول الله این کار را انجام بدهیم؟

پاسخ این است که ثمره دوم دعا عبارت است از ظهور هرچه بیشتر فقر وجودی که این فقر وجودی منبع همه کمالات است. کمالات انسان از حیثیت فقریِ انسان‌، کمال است. انسان هیچ حیثیت دیگری ندارد و تک ساحتی است و آن حیثیت عبارت است از ربط به خدای متعال. تعبیرهایی را که برخی آورده‌اند که مانند سایه نسبت به صاحبش یا مانند تصویر در آینه نسبت به صاحبش یا مانند موج به دریا، همه این‌ها تمثیل است و تمثیل بیان‌گر واقع نیست. خداوند متعال، مبدأ و منتهی و جامع همه کمالات بالذات، بالاصالة و بالضرورة الازلیة است؛ اما نفس انسان، هیچ کدام از این‌ها را ندارد، هیچ کمال بالذات، بالاصالة و بالضرورة الازلیة ندارد. اما در عین ‌حال، تمام کمالات را از حیث ارتباطش با خدای متعال دارد؛ یعنی بالتبع.

تمام کمالات جمال و جلال در وجود انسان هست؛ ولی با قطع نظر از ارتباط با مبدأ، انسانی وجود ندارد تا چیزی داشته باشد. نه این‌که هرچه انسان را نگاه کنیم پر از خالی و انباری تهی از هرگونه کمال است؛ بلکه اگر انسان را با قطع نظر از خدای متعال لحاظ و تصور کنیم، چیزی قابل مشاهده و لحاظ نیست. چون قطع نظر از خدای متعال و اصل و مبدأ خود، «هیچ» و «هلاکت محض» است. مشاهده هلاکت محض و عدم محض، امکان‌پذیر نیست. حتی عدم‌های مضاف هم قابل مشاهده نیستند. با اینکه عدم‌های مضاف و مقید، حیثیتی و وجهی از کمال را در خود دارند، ولی قابل مشاهده نیستند و اگر مشاهده می‌شوند حیثیت کمالشان است که مشاهده می‌شود.

بنابراین، بر همین اساس است که تمام خلق به هرچه نگاه می‌کنند، قبل و بعد از آن و سط آن، به مبدأ و خدایشان نگاه کرده‌اند؛ اگرچه دانستن و توجه و علم تفصیلی به این و علم به علم به این، مختص به انبیاء، اولیاء و بزرگانی همچون سرور همه کائنات، امیرالمؤمنین‌ صلوات الله و سلامه علیه است که می‌گوید: «ما رأیت شیئاً الّا قد ما رأیت الله قبله و بعده»؛ به هر چه نگاه کردم، قبل از آن خدا را دیدم. همه خلق این‌گونه هستند‌، زیرا مجموعه عالم هستی قطع نظر از ارتباط، اتصال و پیوند با خدای متعال، جز عدم چیزی نیستند. وقتی که عدم بودند، امکان مشاهده ندارند. پس هر کسی چه بخواهد و نخواهد، چه بداند و نداند، وقتی به چیزی نگاه می‌کند، به این چیز مستنداً به مبدأ خودش یعنی خدای متعال نگاه می‌کند.

البته تفاوتی اساسی بین امیرالمؤمنین‌ علیه الصلات و السلام و دیگران هست که او می‌داند که قبل از هر چیزی، به خدا می‌نگرد و دیگران نمی‌دانند، این خیلی مهم هست. دوم این‌که او به علم تفصیلی می‌داند و دیگران علم ندارند، اگر هم علم داشته باشند، علم اجمالی دارند. سوم این‌که او به یقین می‌داند، آن هم حق الیقین، اما دیگران علم اجمالی دارند.

بر این اساس، اثر دعا این است که انسان داعی را به فقر خویش آگاه می‌کند و فقر او را هرچه بیشتر آشکار می‌کند. بندگانی از خدا که اشرف مخلوقات‌اند و خطایی در هیچ مرتبه‌ای از مراتب وجودشان نیست، نه در فکر، اعتقاد و ایمانشان، نه در اخلاق و کشش‌ها و غرایز نفسانی و روحی و قلبی‌شان و نه در افعالشان، آن‌ها وقتی به خودشان می‌‌پردازند، با ادعیه طولانی می‌گویند که خدایا اگر همه عمر بر پای بایستم به‌گونه‌ای که پاهایم متورم شود، آن‌قدر رکوع کنم که بند بند کمرم از هم جدا شود، آن‌قدر سجده کنم که چشمانم از حدقه درآید، آن‌قدر اشک بریزم که به جای اشک، رودخانه‌ای بر صورتم جاری شود ... و از نعمت‌های تو جز علف بیابان و آب گل آلود نخورم، هنوز شایستگی آمرزش کوچک‌ترین گناهانم را پیدا نکردم. موجودی که عین فقر باشد؛ یعنی همین. این ادعیه، حقیقی است و تعلیمی نیست که به بقیه مردم یاد بدهند که شما این‌طور بگویید. بسیاری از این‌ها مناجات است و مناجات نشان قرب است، هرچه قرب و قرابت بیشتر باشد، نجوا دقیق‌تر و ظریف‌تر خواهد بود.

نقش دعا این است که حقیقتاً هویت وجودی ما که عین فقر و نیازمندی هست را آشکار می‌کند، تا نگوییم که ما انباری از کمالات و جمال و جلال الهی بودیم پس به هیچ کس احتیاج نداریم. خیر، همه این کمالاتی را از خدای متعال داریم، «منه» است، بلکه دقیق این است که همه این‌ها «به» است، یعنی به استناد خدای متعال هست، نه از خدای متعال. با دعا می‌توان عین ربط بودن را فهمید.

 

آثار دیگر دعا

یکی دیگر از آثار دعا عبارت است از پر کردن خلإ فکری، نه طبیعی. فطرت انسان به دلیل آن فقر وجودی، مقتضی ارتباط با یک مبدأ فیاض و فعال و لایزال است. حال اگر دسترسی به مبدأ فعال، فیاض و لایزال نداشت، چه کند؟ اگر تکیه‌گاه مناسبی در عالم هستی پیدا نکند، بر هر چوب خشکی تکیه خواهد کرد. زیرا این نیاز انسان است. این نیاز از کجا آمده است؟ وجودش عین فقر است. ولی استدعای وجودی و ذاتی‌اش این است که به دلیل وجود فقری که دارد، قوام خود و متقوم به غیر بودن را هم می‌طلبد. چون اگر متقوم به غیر نباشد و قیام به غیر نداشته باشد، هرگز چیزی نخواهد بود و عدم محض خواهد بود.

پس خروج از عدم محض، متوقف بر متقوم بودن بر یکی دیگر است. حال اگر مقوم آن، قیوم ازلی و ابدی است، این را از طریق دعا می‌توان به‌دست آورد. و اگر قیوم یعنی «القائم بذاته و المقوم لغیره یا المقیم لغیره» را پیدا نکرد، یعنی وجود نداشت، بر هر چه پیدا کند، تکیه خواهد کرد و بر غیر خدا تکیه می‌کند. یعنی بر یک موجود دیگری که مثل خودش، فقیر، روسیاه، ضعیف و عین الربط است. این احساس نیاز که ریشه در فقر وجودی دارد، باید تأمین شود و اگر به‌درستی تأمین نشود، سبب می‌شود که انسان به قدرت‌هایی متمسک شود که موهوم‌اند یا نظام و اسباب و مسبباتی که گاهی با هم متعارض‌ یا متزاحم‌ یا حاکم‌ یا محکوم‌اند و بالجمله با همه ویژگی‌هایی که دارند، محدود و عین فقراند.

وقتی این‌طور شد، نه فقط کوری عصاکش کور دیگر می‌شود؛ بلکه عدمی دست عدم دیگر را گرفته است؛ در حالی‌که چیزی و وجودی ندارند که گرفته شود.

ویژگی دعا این است که اتصال و اتکاء به مبدأ لایزال الهی را پیوسته و پیوسته تذکر می‌دهد و تکرار می‌کند. طبعاً در این تکرارها هم اول تصور و بعد تصدیق و بعد اشتیاق است و همین کفایت می‌کند که آرام آرام از این قدرت‌های محدود یا عدم‌های مضاف و غیر‌مضاف روی برگردانیم و بدانیم که این عدم‌های مضاف، فانی‌، آفل و متغیرند. خود اینها، بنده دیگری هستند؛ بنابراین، ما چگونه می‌توانیم بند به این‌ها شویم؟

در ادعیه و اوراد به‌طور‌کلی این‌گونه است که پیوسته اسماء خدا به کار می‌رود؛ به‌ویژه در خیلی از ادعیه این‌گونه است که اسمای چهارگانه را می‌آورند؛ دو بسیط و دو مرکب. به‌ویژه در ادعیه‌ای که به‌طور‌خاص به خواندن آن سفارش شده، خیلی تکرار می‌شود که دعاهایی خوانده می‌شود که اسماء خدای متعال هست. یعنی وقتی دعا می‌کنیم، پیوسته متذکر می‌شویم که این‌ها اصل هستند و می‌توانند دست ما را بگیرند.

برخی از ادعیه این‌گونه هستند که در آن‌ها به برخی از اسماء خدای متعال متوسل می‌شویم، برخی از این دعاها هم ویژه هستند و فقط اسم خدای متعال است؛ مثل دعای جوشن کبیر یا دعای مجیر که عصاره دعای جوشن کبیر است و فقط اسماء بسیط را در آنجا آورده و اسماء مرکب را نیاورده است.

این توجه پیوسته به اسمای خدای متعال، رکن اصلی در همه ادعیه است. رکن دوم عبارت است از توجه به خلقی تام و تمام که عبارتند از وجود انبیاء، اولیاء و مخلَصین درگاه خداوند متعال. همه این‌ها برای این است که توجه داشته باشیم که اگر بخواهیم به اصل خویش مرتبط باشیم یا اگر بخواهیم ارتباطمان با اصل خویش را کشف و آشکار کنیم و از آثار و برکات و نتایج آن برخوردار شویم، باید به قیوم و صفات قیوم تمسک داشته باشیم؛ در غیر این صورت، هیچ کسی به جایی نخواهد رسید.

آثار دیگری برای دعا گفته شده است که مثلاً کسی که دعا می‌‌خواند به معارف الهی دست پیدا می‌کند، یا بلاهای ظاهری و باطنی را دفع می‌کند، هم روزی ظاهر و هم روزی باطن زیاد می‌شود و از دشمنان ظاهر و باطن نجات پیدا می‌کند. یک نکته درباره همه این‌ها عرض کنم که وقتی گفتیم آن کاری که در دعا انجام می‌دهیم این است که وجود خویش را کشف و از وجودمان پرده‌برداری می‌کنیم و اتفاقی که رخ می‌دهد عبارت است از ظهور، تجلی و انکشاف. در این انکشاف، فقر ما عیان و آشکار می‌شود. وقتی فقر ما آشکار شد، می‌بینیم که هم ظاهر و هم باطن ما ملائماتی دارد، پس هم ظاهر و هم باطن ما دوستان و اصدقاء و صحابه‌ای را می‌طلبد، در عین‌حال که ظاهر و باطنمان ملائماتی را دارد و می‌طلبد، منافرات، مزاحمات و متضاداتی هم دارد. این متضاداتی که سبب می‌شود کشف حقیقی انجام نشود و حجاب‌های نفسانی برطرف نشود، این‌ها دشمنان نفس ما چه در باطن و چه در ظاهر هستند. یکی دیگر از آثار دعاها این است که به‌وسیله‌ی کشف و انکشافی که در نفس اتفاق می‌افتد، ملائمات بیشتر را جلب و منافرات بیشتر را دفع خواهد کرد.

آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمّد