المنهج الثاني: في أصول الكيفيات و عناصر العقود و خواص كل منها - فصل چهاردهم: نیازمندی عدم ممکن به علت
فصل چهاردهم: نیازمندی عدم ممکن به علت (ص215)
عدم ممکن بینیاز از علت است، زیرا اولاً، اگر رجحان عدم ممکن بر وجودش، علت داشته باشد، علت آن، عدم علت است. پس عدم نیز تأثیر دارد، در حالیکه عدم بطلان محض است.
ثانیاً، اگر عدم ممکن علت داشته باشد، مستند به عدم علت است، نه عدمهای دیگر. در این صورت در اعدام نیز تمایز است. پس عدمها نیز متعدد و متفاوت است که یکی از آنها سبب عدم معلول شده است، در حالیکه در عدم تمایز نیست، زیرا تمایز فرع وجود است و اگر اعدام تمایز داشته باشند، وجود خواهند داشت، در حالی که عدم هستند و خلاف فرض است و محال.
ثالثاً، اگر عدم ممکن علت داشته باشد، علت آن عدم علت است، نه وجود علت و نه هیچ چیز دیگر، در این صورت عدم (عدم علت) برای علیت برای برخی چیزها بر جایگزینهای احتمالی و فرضی اولویت دارد، در حالی که اولویت مربوط به وجود است نه عدم.
در این صورت عدم معلول و ممکن نیاز به علت ندارد. پس چیزی وجود دارد که فاقد علت است. اگر چیزی وجود داشته باشد که بدون علت باشد، میشود همه چیزها بینیاز از علت باشند.
(ص216) پاسخ: عدم ممکن، نفی و عدم محض نیست بلکه عدم مضاف است و عدم مضاف، حظی از وجود دارد و به همین جهت نیازمند به علت است.
توضیح: ماهیت ممکن، قطع نظر از بیرون آن و با توجه به ذاتش، نه موجود است نه معدوم، نه متحصل است نه لامتحصل. عقل در چنین موردی حکم میکند که انضمام هر یک از وجود و عدم به آن، نیازمند به علت است و در واقع اگر موجود یا معدوم شد، این پرسش مطرح میشود که چیزی که قطع نظر از ذاتش نه موجود است نه معدوم، چرا موجود یا معدوم است؟ هر پاسخی که ارایه شود، در واقع بیان علت حکم به وجود یا عدم آن است.
همانگونه که تأثیر علت در وجود ماهیت اینگونه نیست که علتْ چیزی را در ماهیت ایجاد کند یا بر آن بیافزاید بلکه مقصود این است که علتْ چیزی (وجود) را جعل میکند که به دلیل مجعول یا محدود یا ممکن بودن ماهیت دارد. همینگونه است تأثیر علت در عدم ماهیت. این تأثیر به این معنی نیست که چیزی (عدم) را در ماهیت ایجاد کند بلکه چیزی (وجود) را ابداع و جعل نمیکند و به تبع آن ماهیتی هم جعل نمیشود.
پس مرجح عدم مانند مرجح وجود، چیزی است که حظی از وجود دارد. تفاوت طرف وجود با عدم در این است که حظ طرف وجود، واقعی است ولی حظ طرف عدم، واقعی نیست بلکه فرضی و ذهنی است و در واقع، نیازمندی عدم ممکن به علت در ظرف ذهن و فرض است، نه در ظرف واقع.
(ص217) تبصرة تذکریة
مفهوم کلی و کلی طبیعی که همان ماهیت است، مجعول بالذات نیست بلکه مجعول بالذات، وجود ممکن است نه ماهیت آن، خواه آن وجود متصف به حدوث و فنا باشد، خواه قدم و بقا.
(ص218) نکته: نیاز موجود قدیم و باقی به علت، بیش از نیاز حادث به علت است، زیرا نیاز هر کدام به اندازه وجود آنهاست. وجود حادث در ظرف حدوث موقتی خود نیاز به علت دارد و وجود قدیم و باقی در ظرف قدم و بقای نامتناهی خود نیاز به علت دارد. بنابر این هرچه دوره وجود چیزی بیشتر باشد، نیازمندتر است و هرچه نیازمندتر باشد، دوره وجودی آن بیشتر است. اگر کسی به فقر خود افتخار کند و فقر مایه مباهات باشد، نشاندهنده این است که دوره فقر و در نتیجه دوره وجود آن اندازه گسترده است که مایه مباهات است.
همانگونه که استغناء از غیر، مقوم واجب الوجود است، فقر و نیازمندی به غیر هم مقوم ذات مستفاد از غیر است و همانگونه که ذات واجب و مستغنی از غیر، محتاج به غیر نمیشود، بدین سبب که غنا و استغناء ذاتی، مقوم آن است، ذات نیازمند به غیر هم بینیاز نمیشود، زیرا نیازمندی به غیر، ذاتی و مقوم آن است. ازاینرو، نیازمندی برای وجود تعلقی، هم هنگام حدوث برای آن ثابت است و هم در استمرار و بقاء و قدم.