عرفان عملی (2): مقامات - مقام دوم: ورع

مقام دوم: ورع

ورع، بازداشت نفس است از ورود در زشتي‌ها و نيالودن به بدي‌ها.

در خبر آمده است حكاية عن الله تعالي: «أدِّ ما افترضتُ عليك تَكن من أعبد الناس و انتَه عما نهيتُك تكن من أورع الناس و اقنع بما رزقتُك تكن من أغني الناس»؛[51] آن‌چه بر تو واجب كرده‌ام را انجام ده تا از عابدترين مردم باشي و آن‌چه بر تو حرام كرده‌ام را ترك كن تا از با ورع‌ترين مردم باشي و بدان‌چه تو را روزي كردم، قانع باش تا از بي‌نيازترين مردم باشي. پس ورع «توقي نفس از وقوع در مناهي باشد»[52] و اين اول درجة ورع است.

ورع دومين مقام سالك است و سالك پس از توبه و استقرار در آن، به اين مقام وارد مي‌شود، زيرا تا كسي توبه نكند و از زشتي بيزار نباشد و از آلودگي پاك نشده باشد، نمي‌تواند نفس را از وقوع در آن باز دارد. آن‌كه در آلودگي است، بازداشتنْ وي را بي‌معناست، بنابراين مقام ورع فوق توبه است و به همين خاطر است كه گفته‌اند: «الصحيح خير من المجبر»؛ ظرف ناشكسته، از شكستة بند زده شده، برتر است.

گويند: مثقال ذره از ورع، بهتر از آنك هزار مثقال روزه و نماز. خداوند تعالي به موسي † وحي فرستاد كه «هيچ‌كس به من تقرب نكند به چيزي چنان‌كه به ورع»[53] و رسول … گفته است: «اساس دين بر ورع است.»[54]

 

تعريف دوم ورع

تعريف دوم ورع كه مورد توجه بسياري از اهل معرفت است، عبارت است از «ترك شبهات و فضول است، قولاً و فعلاً و ظاهراً و باطناً اگرچه در ظاهر شرع در آن رخصت داده شده باشد.»[55]

اين معني خود به دو معني تقسيم مي‌گردد؛ يكي ترك شبهه و ديگري ترك فضول. از آن‌جا كه پرهيز از ورود در زشتي‌ها و آلودگي‌ها بدون ترك شبهات ممكن نيست، يا ورع همان ترك شبهه است و يا ترك شبهه مقدمه ورع، چنان‌كه فرموده‌اند: «من حام حول الحمي يوشك أن يقع فيه»؛[56] آن‌كه گرد قرق‌گاه مي‌چرخد، دور نيست كه در آن افتد.

و نيز اگر ترك زايد نشود، ترك شبهه ميسر نيست و اگر ترك شبهه نشود، ترك حرام نشود، پس ورع ترك حرام است ولي مقدمه لازم آن، ترك شبهه و مقدمه لازم آن ترك زايد.

«ابراهيم ادهم گفت كه ورع دست بداشتن همه شبهت‌هاست و دست بداشتن آن‌چه تو را به كار نيايد و آن ترك زيادت‌ها بود»[57] و اين نشان نيكويي مسلماني مرد است، چنان‌كه ابوذر گفته است.[58]

ترك شبهه و ترك زايد جز با علم و معرفت و محاسبه و همت ممكن نيست. سالك بايد مرزهاي واجب و حرام را بشناسد، بر شبهات واقف باشد و آن‌چه بر فضل و كمال وي نمي‌افزايد را از نظر دور دارد و جايي در دل برايش مهيا نسازد.

معروف كرخي گفت: «ورع آن است كه زبان خود از مدح چنان نگه داريد كه از ذمّ و عيب.»[59]

يونس بن عبيد گويد: ورع بيرون آمدن است از همه شبهت‌ها و به هر طرفة العيني با خويش شمار كردن.[60]

مالك دينار چهل سال به بصره بود و هرگز خرما و رطب نخورد تا بمرد و چون وقت رطب بشدي گفتي يا اهل بصره! اين شكم هيچ نقصان نيست اندر وي و اندر شما هيچ چيز زيادت نيست.[61]

ابوعثمان حيري را پرسيدند از ورع، گفت: ابوصالح حمدون نزديك دوستي بود به وقت نزع، آن مرد چون بمرد، ابوصالح چراغ فرونشاند. او را پرسيدند، گفت: تا اكنون روغن از آن وي بود، اكنون از آن وارثان است، روغن ديگر طلب كنيد جز اين[62].

و هم عبدالله مبارك راست كه از مرو باز شام شد به سبب قلمي كه فرا خواسته بود و با خداوند نداده بود.[63]

عيسي † به گورستاني بگذشت. مردي از آن گورستانيان را آواز داد. خداي وي را زنده كرد. گفت: تو كه‌اي؟ گفت: حمالي بودم، بارهاي مردمان بر گرفتمي. روزي پشتة هيزم از آن كسي برگرفتم، خلالي از آن باز كردم، تا بمرده‌ام مرا بدان مطالبت همي‌كنند.[64]

 

تعريف سوم از ورع

«شبلي گويد: ورع آن است كه از همه چيزها بپرهيزي و به جز خداي»[65] چنان‌كه ديگران گفته‌اند: «الورع ترك الكل فان الامور ممتزجة.»[66]

حاصل آن‌كه كمترين درجه ورع، ترك محرمات و پاي‌بندي به دوري از مناهي است. دومين درجه آن، ترك شبهات به‌خاطر فرو نيافتادن در محرمات و سومين درجة آن، ترك زوايد به‌خاطر پرهيز از شبهات و چهارمين درجة آن، ترك همه‌چيز به‌خاطر آلوده نشدن به زوايد و هر درجه‌اي از درجة پيش از خود هم سخت‌تر است و هم باارزش‌تر و كامل‌تر.

اسحق ابن خلف گويد:  «ورع اندر سخن صعب‌تر از آن‌كه اندر زر و سيم و زهد اندر رياست صعب‌تر از آن‌كه اندر زر و سيم»[67] و نيز گفته‌اند: «الورع ثلاثة: ورعٌ باللسان و هو السكوت عما لايعني و ترك الفضول و ورعٌ بالاركان و هو ترك الشبهات و مجانبة ما يربيك الي ما لايربيك و ورعٌ بالجنان و هو ترك الهمة الدانية و الضمائر الردية.»[68]

ويژگي ورع اين است كه علت پرهيز از هر چيزي، آن است که اين پرهيز سبب ورع در مناهي و محرمات است، چنان‌كه ديديم، برخي ورع را ترك الكل دانسته‌اند، تنها بدين خاطر كه تشخيص ناپسند از غير آن بسي مشكل است و اين مهم‌ترين تفاوت آن با زهد است و از همين‌رو آن را «اول زهد»[69] دانسته‌اند.

آخرين نكته اين باشد كه ورع در عين صعوبت، به نظر برخي نه‌تنها سخت و دور از دسترس نيست، بلكه گويند: هيچ چيز نديدم آسان‌تر از ورع. هرچه نفس آرزو كند، دست بدارد.[70]