عرفان عملی (2): مقامات - مقام هفتم: خوف

مقام هفتم: خوف

چنان‌كه گفته شد، شكر از نظر به نعمت برخيزد، خواه نعمت ظاهر باشد، خواه باطن. نعمت سبب امن و اطمينان و آرامش است، از اين‌رو شكر با اطمينان و تلذّذ همراه است. به همين خاطر است كه پيش و مقدم بر خوف است، زيرا سالك غرق در نعمت الهي، هرگاه به زوال نعمت توجه كند، سبب خوف مي‌شود.

و نيز سالك كه در مقام شكر است و او را نعمت‌هاي بي‌كران الهي احاطه نموده است، آن‌گاه كه به خود و نعمت‌هاي درون و بيرون و پيرامون خود مي‌نگرد، هيچ يك از آن‌ها را از خود نمي‌بيند و خود را شايستة هيچ يك از آن‌ها نمي‌داند، بلكه منت و عنايت خداي سبحان مي‌داند و نيز نمي‌داند كه خداي متعال چرا اين همه نعمت را بدو ارزاني داشته است، بلكه نمي‌داند آيا اين همه نعمت، نتيجة سبب است يا بي‌سبب است و اگر سبب دارد، سبب آن چيست؟ پس هر لحظه ممكن است نعمت زوال يابد و دوره‌اش به پايان رسد و سالك محروم گردد. اين حال است كه او را به مقام خوف مي‌كشاند.

پس خوف پس از شكر است و شكر از لوازم نعمت. پس هرچه نعمت بيشتر باشد، خوف افزون‌تر خواهد بود و هرچه علم انسان به نعمت‌هايش بيشتر باشد، خوف او نيز بيشتر خواهد بود.

به همين خاطر است كه خشيت، حال ويژة عالمان است، چنان‌كه خداي متعال فرموده: «إنما يخشي الله من عباده العلماء».[233]

خوف معنيي بود كه به مستقبل تعلق دارد، زيرا كه از آن ترسد كه خواهد بود از مكروه‌ها يا فوت دوستي چيزي بود كه در آينده اميد مي‌دارد كه به وي رسد؛ اما آن‌چه اندر حال موجود بود، خوف به وي تعلق ندارد؛[234] به همين خاطر است كه سلب خوف جز از جاهل و ناداني كه به هيچ يك از نعمت‌هايي كه بدو ارزاني داشته است آگاهي ندارد، امكان‌پذير نيست.

كسي كه كمترين آگاهي به داشته‌هاي خود و نيز كمالات ذاتي و عرضي خود داشته باشد و امكان از دست دادن آن را بفهمد و بتواند موقعيتي را كه كمالات و نعمت‌هاي خود را از دست داده است، مورد توجه قرار دهد، داراي خوف خواهد بود ولي اين خوف، مقام سالك نيست.

 

خوف عرفاني

خوف عرفاني عبارت است از «انزعاج قلب و انسلاخ او از طمأنينت أمن، به توقع مكروهي ممكن الحصول و اين مقام تالي شكر از آن است كه نظر شاكر در مقام شكر، مقصور بود بر ملاحظة نعمت الهي كه طمأنينت أمن لازم آن است تا آن‌گاه كه از مقام خوف به ملاحظة امكان نزول نعمت و سخط نازله‌اي به دلش فرو آيد و او را از طمأنينت امن ازعاج كند و به توقع سخط ممكن الحصول، به منزل خوف كشد و نظر جلال‌بينش با نظر جمال‌بين قرين گردد و بر ظاهر صلاح حال اعتماد نكند و پيوسته از نوازل قهر و غضب خايف بود.

«گفته‌اند كه وقتي جبرئيل به حضرت رسالت آمد و اثر خوف بر او ظاهر بود. رسول … از كيفيت حال پرسيد.

جبرئيل جواب داد كه اين خوف نه اكنون حادث است، بلكه از آن روز باز كه دست قهر ازلي درآمد و آن معلم ملكوت را از ميان مقدسان و مسبحان بيرون برد و داغ لعنت ابدي بر جبين نهاد، هيچ‌كس از ما در صوامع قدس بر قرار خود بر سر امن و سكون ننشسته است و از وقوع مثل اين حال ترسان است».[235]

چنان‌كه گفته شد، عامل خوف به‌طور كلي ايمان به غيب و آگاهي از نعمت‌هاي خداوند است و در برخي از موارد كه خوف عوام بلكه خوف خواص است، احتمال از دست دادن نعمت نيز شرط است و در برخي ديگر هيچ يك از اين امور سبب خوف نيستند، بلكه جلال و هيبت خداي ذوالجلال سبب آن است.

 

اقسام خوف

خوف بر دو قسم است:

يكم: خوف عقوبت

خوف عقوبت كه ويژة عوام از مؤمنان است كه به كمال و احتمال سلب آن آگاهند. اين خوف»آن بود كه ترسند از عقوبت او اندر دنيا يا آخرت و خداوند سبحانه خوفْ فريضه بكرده است و بر بندگان چنان‌كه گفت: «و خافون ان كنتم مؤمنين».[236] ديگر جاي گفت: «فاياي فارهبون»[237] و مؤمنان را بستود به خوف.[238]

هرچه آگاهي دربارة كمالات خويش بيشتر باشد، آن‌ها مطلوب‌تر خواهند بود و هرچه مطلوب‌تر باشند، احتمال از دست دادن آن گران‌تر خواهد بود و خوف از آن‌ افزون‌تر است. چنان‌كه اگر كسي مال يا جان خويش را در معرض خطر بيند، از آن به وحشت افتد، پس اگر هستي خويش را در معرض زوال بيند، صد چندان وحشت كند.

يحيي بن معاذ گويد: «مسكين فرزند آدم، اگر از دوزخ بترسيدي چنان‌كه از درويشي بترسد، اندر بهشت شدي.»[239] زيرا كه اگر از دوزخ بترسد از آن پرهيز كند و ترك واجب نكند.

خوف عقوبت، خوف عام و فراگير است و همه از آن برخوردارند، مگر آن‌كه هيچ فهمي به خود و آيندة خود نداشته باشد و عقل و دل وي زايل شده باشد.

ابوسليمان دارابي گويد: خوف از هيچ دل مفارقت نكند مگر كه آن دل ويران شود[240] و به همين خاطر است كه اين خوف كامل نيست و ويژة عوام از مؤمنان است كه حظّي طلبند و طلب حظ در حضور خداي سبحان، نشان بهرة اندك از علم و معرفت است.

واسطي گويد: خوف حجابي بود ميان بنده و خداي تعالي و اندرين لفظ اشكالاتي است و معني‌اش آن است كه خائف، وقت ثاني چشم مي‌دارد و ابناء وقت، انتظار مستقبل نكنند و حسنات ابرارسيئات مقربان باشد.[241]

در همين معني است حديث شريف رسول خدا … كه فرمود: «رأس المال مخافة الله»[242] و نيز فرمود: «رأس الحكمة مخافة الله».[243]

 

عوامل خوف عقوبت

1ـ تصديق و عيد.[244] چنان‌كه گفته‌اند: «خوف قوت علم بود به مجاري احكام».[245]

2ـ مطالعة جنايت. قال الحسن البصري: يخرج من النار رجل بعد الف عام و يا ليتني ذلك الرجل.[246]

3ـ مراقبت: ابن المبارك گويد: «آن‌چه خوف انگيزد تا اندر دل قرار گيرد، دوام مراقبت بود، پنهان و آشكار».[247] هرگاه سالك به وعيد خداي سبحان آگاه باشد، اگرچه به‌ظاهر گناه كوچكي باشد يا انجام مكروهي، به‌خاطر عظمت و جلالت حق تعالي، جنايت است و خيانت نه گناه؛ از اين‌رو نسبت به آينده و سرنوشت خود، نگران و خائف خواهد بود.

اين حال آن‌گاه به قوت خود مي‌رسد كه سالك مراقبت داشته باشد و به لغزش‌هاي به‌ظاهر كوچك خويش را كه در واقع جنايت است، وقوف و اطلاع كامل پيدا كند.

 

نشان خوف عقوبت

1ـ پرهيز از وقوع در جنايت[248]

اگر كسي دچار لغزش شده باشد و ترس از دست دادن كمال يا لذتي را داشته باشد، به ترك آن اقدام مي‌كند و از تكرار آن مي‌پرهيزد و از جبران آن كوتاهي نمي‌كند.

ببينيد تاجري كه يك بار مال التجاره وي دستبرد دزد و راهزن شده باشد، چه مي‌كند؟ از آن راه كه احتمال سرقت است، نمي‌رود، بر اموال خود نگهبان مي‌گمارد و بالاخره هر چاره‌اي را كه به حفظ سرمايه‌اش بيانجامد، انديشه مي‌كند.

گفته‌اند: خائف نه آن است كه بگريد و چشم بسترد، خائف آن است كه از آن‌چه ترسد كه بدان عذاب كنند، دست بدارد.[249] خائف نه آن است كه مي‌گريد بلكه خائف آن است كه معاصي ترك كند.[250]

ذوالنون مصري را پرسيدند كه كي آسان گردد بنده را راه خوف؟ گفت: آن‌گاه كه خويشتن را بيمار شمرد، از همه چيزها پرهيز كند از بيم بيماري دراز.[251]

و گويند: صدق خوف، پرهيزيدن است از گناهان ظاهر و باطن.[252]

2ـ تعجيل تدارك جنايت گذشته[253]

از آن‌جا كه جنايت و خيانت گذشته سبب ترس او گشته است، همان‌گونه كه به پرهيز از آن اقدام مي‌كند، به جبران نيز دست مي‌يازد، زيرا تا عوامل خوف كه همان جنايات است، باقي باشد، خوف باقي است و تا خوف باقي باشد، اضطراب و نگراني بر او غالب باشد و تا چنين باشد زندگي به كام وي تلخ باشد و لذتي از آن نيابد.

استاد ابوعلي گويد: خوف آن بود كه بهانه نسازي خويشتن را به عسي و سوف؛ باشد كي چنين بود، باشد كه چنان بود.[254]

 

3ـ كوتاهي اميد

حاتم اصم گويد: هر چيزي را زينتي است، زينت عبادت، خوف است و علامت خوف كوتاهي اميد است.[255]

 

4ـ بي‌رغبتي به دنيا و شهوات آن

ابراهيم شيبان گويد: چون خوف اندر دلي قرار گيرد، مواضع شهوات بسوزد اندر وي و رغبت دنيا از وي براند.[256]

 

5ـ اندوه دائم

شاه كرماني گفت: نشان ترسگاري، اندوه دائم است.[257]

يادآوري چند نكته مناسب موضوع مورد بحث است.

1ـ اين خوف را به جز وعده‌هاي اميدوار كننده الهي، چيز ديگري تسكين ندهد. حتي اگر سالك به ترك عوامل خوف اقدام كرده باشد و به جبران گذشته پرداخته باشد، باز هم خوف و نتايج آن از بين نمي‌رود، مگر آن‌ كسي كه همه خوف، از او و از جلالت و عظمت اوست، پيام دهد كه ديگر ترس و اندوهي بر تو نباشد و نترس. اين پيام و وعده است كه خوف را به امن و آرامش بدل مي‌سازد.

چنان‌كه فرمود: «لاأجمع علي عبدي خوفين و لا أمنين فاذا أمّنني في الدنيا، أخفته يوم القيمة و اذا خافني في الدنيا أمّنته يوم القيمة»؛[258] بندة من دو بار به خوف مبتلا نگردد؛ دو بار به أمن و آرامش دست نيابد، پس هرگاه كسي در دنيا از من در امان بود، در قيامت در ترس و وحشت خواهد بود و هرگاه در دنيا در ترس از من بود، در قيامت او را امان و آرامش دهم.

2ـ از آن‌جا كه صاحب خوف عقوبت، تصديق وعيد كرده و لغزش‌هاي خود را جنايت دانسته است، از وقوع در جنايات پرهيز كرده، به تدارك آن اقدام نموده، به دنيا و شهوات آن بي‌رغبت گشته است و به‌خاطر گذشته خود، به اندوهي پيوسته گرفتار آمده است.

«اگرچه ايمان به غيب دارد، از اهل محبت نبود»،[259] زيرا خوف از عقوبت چنان‌كه از نام و عنوان آن پيداست، عقوبت نفس مهم‌ترين عامل آن است و آن‌كه از تأديب و عقوبت نفس هراس دارد، به نفس دل بسته است زيرا تا محبت و دلبستگي نباشد، عقوبت آن رنج‌آور نيست؛ چنان‌كه اگر سالك ببيند، نفسِ دشمن او را عقوبت و تأديب مي‌كنند، نه‌تنها نگران و غمگين نخواهد بود بلكه شاد خواهد شد.

پس «خوف او از عقوبت نفس، دليل محبت نفس است و در دلي كه محبت نفس باشد، محبت الهي نباشد؛ چه سلطان محبت الهي هرجا كه قصد نزول كند، غير را مجال اقامت نماند.»[260] يك دل جاي دو محبوب نيست، به‌ويژه اين‌كه يكي از بزرگ‌ترين نشان‌هاي محبوب، غيرت است و بدين خاطر است كه غير را نمي‌پذيرد از اين‌روست كه تا خوف دل را پخته نگرداند، محب به محبت حضرت عزت نرسد و اولين نشانه پختگي دل، تطهير آن از اغيار است و رفتن خانه براي يار است.

3ـ خوف عقوبت سبب مي‌شود تا آن‌كه به لغزش درآمده است و از قرب حق تعالي بي‌بهره گشته است و به بيراهه رفته است، به راه باز گردد و ترك لغزش كند و از لطف خاص خداي سبحان برخوردار گردد، چون «خوف تازيانة خداي است، تأديب كند آن را كه از درگاه او رميده باشد.»[261]

4ـ نتيجة ديگر اين خوف اين است كه آگاهي خائف به خداي سبحان افزون مي‌گردد و نيز حياء و شرم از خداي سبحان را در دل پديد آورد و بدان قوت بخشد، چنان‌كه گفته‌اند: و ثمرة هذا الخوف العلم بالله عزوجل و الحياء من الله عزوجل هو اعلي سريرات اهل المزيد ... و هذا خوف العموم.[262]

 

دوم: خوف مكر

خوف مكر دومين قسم از اقسام خوف است. همان‌گونه كه گفته شد، خوف عقوبت، خوف عوام مؤمنان است، ولي خوف مكر، خوف خواص از آنان است.

خوف مكر مربوط به محبان ذات است كه به صفات جمالي مانند رأفت و رحمت و لطف و رضا و مانند آن تعلق دارند و از صفات جلالي مانند عقوبت و قهر و سخط، خائف و متحرزند و در صورت لطف جلي از قهر خفي ايمن نباشند و پيوسته از سوء عاقبت و نداء قطعيت ترسند.[263]

اينان چون مظهر تجليات جمالي خداي سبحان هستند، تاب تحمل جلال وي را ندارند و اگر احتمال رود كه بدان مبتلا شوند، پيوسته در خوفي خواهند بود كه خوف عقوبت نسبت به آن، أمن و آرامش به حساب آيد.

در خبر آمده است كه «لماذا ظهر علي ابليس ما ظهر، طفق جبرئيل و ميكائيل يبكيان زماناً طويلاً، فاوحي الله تعالي اليهما: ما لكما تبكيان كل هذا البكاء؟ قالا: يا رب لانأمن مكرك. فقال الله تعالي: هكذا كونا، لاتأمنا مكري».[264]

گويند: چون ابليس را لعنه الله، اين چنين حال پيش آمد، جبرييل و ميكاييل به روزگار دراز مي‌گريستند. خداي عزوجل وحي كرد با ايشان كه چه چيز به گريستن آورده است شما را؟ گفتند: بار خدايا از مكر تو ايمن نداريم. خداوند تعالي گفت: چنين باشيد؛ از مكر من ايمن مباشيد.[265]

اين خوف نه از عقوبت نفس است كه عقوبت در مورد اين خائفان نشايد، زيرا كه اينان نفس ندارند تا عقوبت آن ممكن شود و نيز بسياري از آنان، چون ملايكه، تكليف ندارند تا لغزشي باشد و آن‌گاه عقوبتي، چه آنان «عباد مكرمون»؛[266] «يفعلون ما يؤمرون»[267] هستند.

خوف اينان از جلال خداي سبحان است و خوف حقيقي همين است، چنان‌كه گفته‌اند: خائف آن باشد كه خوف او از جلال حق تعالي باشد، نه از عقوبت.[268]

چون اين خوف، خوف از ظهور جلال و انطواي جمال در جلال است، ويژة آنان است كه جلال الهي را بشناسند و آنان انبياء و كمّل از اولياي خداي سبحانند. چنان‌كه از عيسي † روايت شده است كه «انه قال: يا معشر الحواريين، انتم تخافون المعاصي و نحن معاشر الانبياء نخاف الكفر».[269]

ابوسهل گويد: المريد يخاف ان يبتلي بالمعاصي و العارف يخاف ان يبتلي بالكفر.[270] پيداست كه ترس از كفر هزاران مرتبه بزرگ‌تر و عميق‌تر است از ترس از معيصت؛ چه معيصت اعضاء و جوراح را آلوده سازد و كفر دل و جان را، بلكه اين دو خوف، هيچ نسبتي با هم ندارند.

به گفته ابوالفيض مصري: خوف النار عند خوف الفراق بمنزلة قطرة قطرت في بحر لجّي؛[271] خوف از عقوبت و آتش جهنم در مقابل خوف از فراق، مانند قطره‌اي است در مقابل دريايي پهناور.

 

عوامل خوف مكر

1ـ محبت الهي

چنان‌كه گفتيم خوف فراق، درياي بي‌كرانه‌اي است و خوف عقوبت قطره‌اي. بدين خاطر كه محبت نفس در برابر محبت خداي سبحان، قطره‌اي در برابر دريا نيز به حساب نمي‌آيد. اگر نفسِ ضعيف، فقير، ناقص و معيوب، چنان مورد محبت قرار گيرد كه صاحب آن را به خوف دچار سازد، اگر خداي قوي، غني، كامل و مبراي از هرگونه عيب، شناخته شود و مورد محبت واقع شود، چگونه خواهد بود؟ از اين‌روست كه سالك با رسيدن به محبت الهي، در درياي خوف فرو خواهد رفت، بدين خاطر كه محبوب چنان دل وي را تصرّف كرده است كه احتمال فراق او كشنده است و بند بند از وجود محب جدا مي‌سازد.

به تعبير اميرمؤمنان صلوات الله عليه: «فهبني يا الهي و سيدي و مولاي، صبرتُ علي عذابك فكيف أصبر علي فراقك؟ و هبني يا الهي صبرتُ علي حرّ نارك فكيف أصبر عن النظر الي كرامتك؟»[272]

2ـ مكر الهي

«فلايأمن مكر الله الا القوم الخاسرون».[273] خوف از مكر سه بيان دارد و از دو جهت قابل توجه و تبيين است. يكم، اين‌كه لطف و رحمت و جمال الهي، حاوي و شامل قهر و غضب و جلال او نيز است، زيرا صفات او عين يك‌ديگر است از اين‌رو اگر جمال الهي ظاهر و متجلي گردد، جلال وي باطن و منطوي مي‌شود و بر عكس.

پس ظهور جمال الهي به صورت نعمت و رحمت، مانند ايمان و علم و معرفت و عمل صالح و ديگر نعمت‌هاي الهي، در درون خود نقمت را دارد، از اين‌رو شمول آن بر سالك به معني رها شدن و به كمال دست يافتن نيست، زيرا هر لحظه ممكن است باطن آن آشكار شود و ظاهرش مخفي گردد و در اين صورت كفر و جهل و غفلت و فسق آشكار شود كه احدي در عالم هستي تاب تحمل آن را ندارد.

تعبير ديگر آن، سوء خاتمت است. عارفان اين خوف را عالي‌ترين درجة‌ خوف دانسته‌اند و آن عبارت است از اين‌كه: أن يكون قلبه معلقاً بخوف الخاتمة، لايسكن الي علم و لا عمل و لا يقطع علي النجاة بشئ من العلوم و ان علت و لا لسبب من اعماله و ان جلت، لعدم علمه تحقيق الخواتيم.[274]

كسي چه داند كه به او چه خواهند نمود.آن‌گاه كه حبيب خدا … بفرمايد: «ما أدري ما يفعل بي و لا بكم»؛[275] ندانم كه با من و شما چه خواهند نمود. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل. پس چگونه مي‌توان به علم و عمل و ايمان اعتماد نمود و بدان دلخوش بود.

در اين‌كه بايد از ظاهر شريعت پيروي نمود، شكي نيست، ولي در اين‌كه اين پيروي انجام خوشي خواهد داشت، بر كسي آشكار نيست و اگر بر كسي هم آشكار باشد، اسرار الهي است كه افشاي آن كم از كفر نيست.

به همين خاطر است كه گفته‌اند: لا يحل للعلماء ايضاً كشف علامات سوء الخاتمة فيمن رأوه فيه من العمال، لان لها علامات جلية عند المكاشفين بها و أدلة خفية عند العارفين المشرف بهم عليها و لكنها من سر المعبود في العبد خبيئة و خبأة في خزائن النفوس لم يطلع عليها الا الافراد ... و سيخرج ذلك يوم تبلي السرائر عند غضبه و عظيم سطوته، فماله من قوة، من عمل و لا ناصر من علم.[276]

عن النبي …: «إن العبد ليعمل بعمل اهل الجنة خمسين سنة حتي يقال: انه من اهل الجنة و في خبر: حتي ما يبقي بينه و بين الجنة الا شبر، ثم يسبق عليه الكتاب فيختم له بعمل اهل النار».[277] اينان به همان چيزي دست مي‌يابند كه از پيش برايشان مقدر شده است و علم حق تعالي معلوم گشته است، چنان‌كه فرمود: «اولئك ينالهم نصيبهم من الكتاب»؛[278] آن‌چه در كتاب الهي برايشان رقم خورده است به كم و كاست، بدان‌ها خواهد رسيد، چنان‌كه فرمود: «و إنا لموفوهم نصيبهم غير منقوص». [279]

در اخبار به‌طور مكرر وارد شده است كه عمل بنده به‌گونه‌اي است كه از اهل بهشت به نظر مي‌رسد يا از اهل جهنم به شمار مي‌رود، ولي در اندك زماني، به قدر يك وجب مانده به آخر، تا روح به حلق مي‌رسد و آخرين مرحله نزع روح است، تغيير جهت مي‌دهد و به همان دست مي‌يابد كه برايش مقدر شده بود.

و قد نوّع بعض العارفين خوف المؤمنين علي مقامين فقال: قلوب الابرار معلقة بالخاتمة، يقولون: ليت شعري ماذا يختم لنا به؟ و قلوب المقربين معلقة بالسابقة، يقولون: ليت شعري ماذا يسبق لنا به؟ … و من حقت عليه كلمة العذاب و سبق له من مولاه الختم بسوء الاكتساب، لم ينفعه شئ، فهو يعمل في بطالة لا اجر له و لا عاقبة، قد نظر اليه نظره بعد.[280]

و لعلّ ذكر البعد في الابعاد الذي شيب الحبيب القريب في قوله صلي الله عليه وآله: «شيّبتني هود و اخواتها و سوره الواقعة و اذا الشمس كوّرت و عم يتسائلون». لان في سورة هود: «ألا بعداً لثمود»،[281] يعني وقعت السابقة لمن سبقت له و حقت الحاقة بمن حقت عليه، خافضة رافعة، خفضت قوماً في الآخره كانوا مرفوعين في الدنيا حين ظهرت حقايق و كشفت عواقب الخلايق و اما سورة التكوير، ففيها خواتم المصير و هي صفة القيامة لمن أيقن و فيها تجلي معاني الغضب لمن عاين آخر ذلك و «إذا الجحيم سعّرت و إذا الجنة ازلفت علمت نفس ما أحضرت»[282] ... حينئذ يتبين للنفس ما احضرت من شر يصلح له الحجيم او خير يصلح له النعيم ... فكم من قلوب قد تقطّعت حسرات علي الابعاد من الجنان بعد اقترابها.[283]

معني ديگر خوف مكر عبارت است از تعلق اراده و مشيت الهي به ايجاد خوف در بندگان خالص خود به‌وسيلة انسان‌هاي پست و مادون آن‌ها تا كه عبرتي باشد بر ديگران.

سلطة اهل فسق و فجور بر بندگان صالح خداي متعال و نيز تصرف شيطان در افكار و رفتار و يا خاطرات شايستگان از همين نمونه است و نيز نيكان را تنبيه مي‌كند تا عوام عبرت گيرند.

گفته‌اند: و من خوف العارفين، علمهم بان الله تعالي يخوف عباده بما شاء من عباده الأدنين يجعلهم نكالاً لادنين و يخوف العموم من خلقه بالتنكيل ببعض الخصوص من عباده حكمة له و حكماً منه.[284]

نيكان را از درگاه خود مي‌راند، شهداء را براي عبرت صالحان سياست مي‌كند، بر صديقين براي عبرت شهداء سخت‌گيري مي‌كند.

نتيجه اين‌كه گروهي را از درگاه خود مي‌راند تا مراتب پايين‌تر از آن‌ها عبرت گيرند و به مراتب بالاتر از آن‌ها پند دهد و هذا داخل في بعض تفسير قوله عزوجل: «آتيناه آياتنا فانسلخ منها»،[285] قال بعض اهل التفسير ... انه اوتي النبوة و المشهور انه اوتي الاسم الاكبر فكان سبب هلاكه.[286]

خداي متعال كاري نموده است كه احدي در عالم هستي جز نادانان و كوته‌نظران، احساس امنيت نكند، زمينيان و آسمانيان با همه پاكي و قداست آن‌ها، از عذاب الهي در امان نباشند، چنان‌كه خود فرمود: «إنّ عذاب ربهم غير مأمون».[287]

خوف مكر ترسي است از عظمت خداي متعال و جهل نسبت به مشيت او. مردي بشر حافي را گفت: از مرگ عظيم مي‌ترسي؟ گفت: به حضرت پادشاه شدن صعبت است.[288]

گفته‌اند: خوف حركت دل بود از هيبت خداي.[289] و هذا خوف لا يقوم له شئ و كرب لا يوازيه مقام و لا عمل. لولا ان الله تعالي عدله بالرجاء لاخرج الي القنوط و لولا انه روّحه بروح الانس بحسن الظن لادخل في الإياس.[290]

 

نشان خوف مكر

1ـ تحيّر و سرگرداني بر در مشيت خداي متعال. زيرا كه خايف نمي‌داند كه با او چه خواهند نمود. اگر بيامرزد و ببخشد، شايستة خداست و اگر سخت گيرد و عذاب كند، شايستة‌ بنده است.

رسول خدا … فرمودند: «اگر مرا و عيسي بن مريم را عذاب كني، ظلم نكرده‌اي».[291] يكي ديگر گويد: علامت خوف، تحير بود بر در غيب.[292] اين خائفان به اميد مي‌زيند و به رحمت دل بسته‌اند، نه به خود و اعمال خود.

2ـ هركس از او بترسد، چون با خوف او، اثري از آثار جلال و هيبت الهي همراه بود. «من خاف الله خافه كل شئ».[293] تا جلال و عظمت الهي بر كسي مسلط نشود و در او ظهور نيابد، اين خوف پديد نيايد، چه اين خوف ثمرة تجلي جلال و سطوت اوست، پس خائف مظهر آن است، از اين‌رو وجود خائف، ظهور جلال است و جلال در هر كجا كه ظاهر شود، اهل نظر را سخت بترساند.

3ـ او از هيچ چيز نترسد الا از خدا. چنان‌كه گفته‌اند: الخائف الذي لا يخاف غير الله.[294] زيرا كه آن‌جا كه جلال الهي ظهور يابد، جا براي هيچ بزرگي و هيبتي باقي نمي‌ماند، چه همه هيبت‌ها و عظمت‌ها شعاعي و سايه‌اي از هيبت اوست و نشاني از عظمت اوست، از اين‌رو آن‌جا كه خورشيد عظمت بتابد، جا براي پرتو آن باقي نمي‌ماند. پس آن‌كه از عظمت خداي متعال خايف باشد، جا براي ترس از غير در وجودش باقي نماند.

 

اولياء خوف ندارند.

«ألا إن اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون».[295] اولياي خدا نه خوف دارند از آينده و نه خوف دارند از گذشته. چون آنان از گذشته چنان پاكند كه حزن بر آن ناممكن است؛ نقصي و عيبي از گذشته ندارند تا بر آن غمگين باشند و اندوه خورند و آينده آنان نيز ثمره گذشته آنان است. آينده آنان نه‌تنها به پاكي گذشته آنان است، بلكه ظهور پاكي و طهارت گذشتة آن‌هاست، چون ميوه و درخت. كمال درخت در ميوه آشكار مي‌شود و كمال طهارت گذشتة آنان در آينده آنان ظاهر مي‌گردد، پس نه ترس دارند و نه اندوه.

و نيز عامل خوف، طلب حظ در آينده است و عامل حزن، طلب حظ در گذشته؛ «مولد وجود هر دو طلب حظ است. مولد حزن، طلب ادراك حظ فايت و مولد خوف، طلب حظ موجود با توقع فوت و اين طايفه از طلب حظ، گذشته‌اند.»[296] اينان به‌خاطر ظهور ولايت حق تعالي بر هستي‌شان، فارغ از گذشته و آينده‌اند، فارغ از حظ و بهره‌اند. اينان حال را شناسند و حال را به تماشاي وي پردازند، چنان‌كه ويژگي محب محبوب همين است.

چنان در درياي بيكرانة محبت غرقند كه فرصت نگاه به گذشته يا آينده ندارند. آينده و گذشته را به غفلت از جمال يار نخواهند. به همين خاطر است كه آنان را «ابن الوقت» خوانده‌اند. آن‌كه گذشته و آينده نداشته باشد يا از آن فارغ باشد، از آثار آن نيز كه خوف و حزن است، پيراسته است. اينان به جاي خوف خشيت دارند.

 

خوف و خشيت

ابوالقاسم حكيم گويد: خوف بر دو رتبت بود: رهبت و خشيت. صاحب رهبت چون بترسد، بگريزد، چون بگريزد، پس هواء خود رود، چون رهبانان كه متابع هواء خويش باشند. چون لگام علم، ايشان را باز كشد، به حق شرع قيام نمايد، آن خشيت باشد.[297]

ابوعلي دقاق گويد: خوف را مرتبت‌هاست؛ خوف است و خشيت و هيبت. خوف از شرط ايمان است و حكم او، قال الله تعالي: «و خافون إن كنتم مؤمنين»[298] و خشيت از طريق علم بود. قال الله تعالي: «إنما يخشي الله من عباده العلماء»[299] و هيبت از شرط معرفت بود.[300] قال الله تعالي: «و يحذّركم الله نفسه».[301]

از رسول خدا … پرسيدند كه منظور از آية كريمه «والذين يؤتون ما آتَوا و قلوبهم وجلة»،[302] كسي بود كه زنا كند و دزدي كند و خمر خورد؟ گفت: نه، اين آن بود كه نماز كند و روزه بدارد و صدقه دهد. ترسد كه از وي نپذيرند.[303]

واسطي گويد: چون حق ظاهر گردد بر اسرار، آن‌جا نه خوف ماند و نه رجا و اندر اين اشكال است و معني‌اش آن بود كه چون سِرّها پاك شود به شواهد حق و شواهد حق همة سر فراگيرد، ‌اندرو هيچ نصيب نبود ذكر مخلوق را و خوف و رجاء از آثار بقاء حس بود به احكام بشريت.[304]

حاصل آن‌كه، كسي كه از پذيرش اعمال صالح خود در ترس و هراس است، خوف او خوف مكر بود و آن‌كه فارغ از خود و اعمال خود گشته باشد ولي به‌خاطر كمال معرفت و آگاهي به حق تعالي و وصول به مكاشفات و مشاهدات، از خود ايمن نباشد، خشيت دارد، نه خوف، چه «خوف صفت محجوبان است» و خشيت و هيبت صفت اهل مكاشفات و مشاهدات و معاينات است».[305]

از اين‌روست كه خوف زايل‌شدني است، ولي خشيت باقي و ماندني است، زيرا چنان‌كه گفته شد، خوف ويژگي اهل حجاب است، پس آن‌گاه كه حجاب براندازند و به مشاهده در آيند، عوارض آن نيز برافتد و محو گردد، پس چون به شهود رسند، خوف از آنان زايل شود؛ ولي خشيت ثمرة رفع حجاب از دل و سرّ وجودي است يعني كه از لوازم ذات عارف بالله است و ذاتي، ماندني است.

صاحبان خشيت اندكند و متّصفان به خوف عقوبت بسيار و متلبّسان به خوف مكر، ميانه. عوام از خلق كه ظاهر شريعت شناسند و باور داشته باشند، اهل خوف عقوبتند و مخلصين كه خود را از ميانه برداشته باشند و در اظهار حق، هوالحق گويند و نه انا الحق، اهل خشيتند و ميانه آن دو دسته، اهل خوف مكرند، به همين خاطر است كه پايان دار تكليف را خوشايند دانند.

كان بعض العارفين يقول: لو كانت الشهادة علي باب الدار و الموت علي الاسلام عند باب الحجرة، لأخترت الموت علي الشهادة. قيل: ولم؟ قال: لأني لا ادري ما يعرض بقلبي من المشاهدة فيما بين باب الحجرة و باب الدار فيغير التوحيد.[306]

زهير بن نعيم الباني گويد: ما اكبر همي ذنوبي. انما اخاف ما هو اعظم علي من الذنوب و هو ان اسلب التوحيد و اموت علي غيره.[307]

برخي ديگر گويند: لو اني ايقنت ان يختم لي بالسعادة كان احب الي مما طلعت عليه الشمس في حياتي اجعله في سبيل الله تعالي.[308]

حس بصري مي‌گويد: لو اني اعلم أني برئ من النفاق كان احب الي مما طلعت عليه الشمس.[309]