عرفان عملی (3): احوال - 5ـ حياء
پنجم: حياء
أ لميعلم بأن الله يري.[171]
حياء آن است كه باطن بنده از هيبت اطلاع خداوندي منطوي گردد.[172]
ذوالنون گويد: شرم، يافتن هيبت بود اندر دل با وحشت آنچه از تو رفته است از ناكردنيها.[173]
حياء گدازش آرد. گويند: شرم گداختن دل بود از آنچه مولي جل جلاله داند از تو و گفتهاند: حيا انقباض دل بود از تعظيم خداي عزوجل.[174]
عوامل حياء
1ـ همنشيني با آنكه از وي شرم دارند، چنانكه بعضي از حكما گفتهاند شايد كه سبب رسوخ آن در دل شود.[175]
2ـ با توجه به نعمتهاي الهي از سويي و ملاحظه تقصير خود از ديگر سو.
جنيد را از شرم پرسيدند، گفت: ديدن آلا باشد از خداوند خويش و رؤيت تقصير از خويشتن. از اين دو معني حالي تولد كند، آن را حياء گويند.[176]
3ـ هرچه قرب افزون شود، بر حياء افزوده گردد و آنكه به هيچ حياء ندارد، نشان آن است كه به هيچ يك از مراتب نرسيده است.[177]
نتيجة حياء
1ـ پرهيز از آنچه سبب پشيماني شود.
2ـ خاموشي و كم سخني. ذوالنون گويد: دوستي، فراسخن آرد و شرم، خاموش كند و بيم، بيآرام كند.[178]
نشان حياء
علامت شرمندگي آن است كه وي را جايي نبيند كه از آن وي را شرم بايد داشت.[179]
اقسام حياء
حياء بر دو قسم است:
1ـ حياي عام كه صفت اهل مراقبة است كه قلب ايشان از هيبت اطلاع قريب جل ثناؤه بر سيئات و تقصيرات خود منطوي گردد، چنانكه ذوالنون گويد: الحياء وجود الهيبة في القلب مع حشمة ما سبق منك الي ربك.[180]
2ـ حياي خاص كه صفت اهل مشاهده است كه روح ايشان از عظمت شهود حق تعالي در خود منطوي گردد. از اين قبيل است حياي اسرافيل . في الخبر انه يتستر بجناحيه حياء من الله عزوجل.[181]
حياي خاص از جملة احوال است و حياي عام كه در تحت مراقبة مندرج است، از مقامات است.
اشاره به همين حياء دارد سخن پيامبر : «إستحيوا من الله حق الحياء، قالوا: إنا نستحيي من الله يا رسول الله! قال: ليس ذلك و لكن من استحيي من الله حق الحياء فليحفظ الرأس و ما وعي و البطن و ما حوي و ليذكر الموت و البلي و من اراد الآخرة ترك زينة الدنيا، فمن فعل ذلك، فقد استحيي من الله حق الحياء».[182]
اين حياء بر دو قسم است:
1ـ حياي معصيت، مانند حياي آدم كه پس از مخالفت، از خجالت به هر گوشه ميگريخت،[183] ندا آمد: «يا آدم أ فراراً منا؟ جواب داد: لا ولكن حياءً منك».[184]
«ما أنصفني عبدي، يدعوني فاستحيي ان ارده و يعصيني فلايستحيي منّي».[185]
2ـ حياي تقصير در طاعت. ابوبكر وراق گويد: ربّما أصلّي لله ركعتين فانصرف و أنما أنا بمنزلة من ينصرف من السرقة من الحياء.[186]
گفتهاند: حياء بر وجوه است: حياي جنايت است چون حياي آدم ، كه او را گفتند: اي آدم از ماهي گريزي؟ گفت:نه، يا رب و ليكن شرم ميدارم.
و حياي تقصير است، چون حياي فريشتگان كه گويند: يا رب تو را نپرستيديم به حق عبادت تو.
و حياي اجلال است، چون حياي اسرافيل به پر خويشتن را بپوشيد از شرم خداي تعالي.
و حياي كرم آن است كه پيغامبر ، شرم داشت از امتان، كه گفتي بيرون شويد از خانة من، تا خداوند تعالي گفت: «و لا مُستأنسين لحديث».[187]
و حياي حشمت است، چنانكه امير المؤمنين علي ابن ابي طالب كرم الله وجهه را بود، كه مقداد را گفت تا حكم مذي از پيغمبر بپرسد.
و حياي استحقار است، چنانكه موسي گفت: «يارب شرم دارم كه مرا حاجتي بود از دنيا، از تو سؤال كنم. خداوند تبارك و تعالي گفت: يا موسي! تا نمك ديگ و علف گوسفندان از من خواه.»
و حياي رب است سبحانه و تعالي، نامه به مهر به بنده دهد پس از آنكه به صراط گذشته باشد، اندر وي نوشتهاي گويد: «بندة من، كردي آنچه كردي، من شرم دارم كه آن، بر تو پديدار كنم، برو كه تو را بيامرزيدم.»[188]